نمایش نسخه قابل چاپ
دو گزینه وجود داره
یا همسرتون به بلوغ فکری نرسیدن و این حرفاشون ناشی از احساسات زودگذرشونه که متاسفانه به زبون میارن.و متوجه نیستن که نباید همه چیزو به شما گفت.
گزینه دوم هم میتونه این باشه که واقعا با کسی درارتباط باشن.البته انشاالله که اینطور نیست اما لازمه پیگیری بیشتری کنید.از اونجایی ایشون شدیدا در محدودیت بودن شاید براشون عقده شده این قضیه.
خوب چطوری پیگیری کنم!!! وقتی خواستم به مادرش در مورد حرفی که زده بگم گفت اگر بگی کاری میکنم پشیمون بشی ( منظورش مهریه است)
البته منطقی اگه فکر کنم توی عید فقط توی خونه بوده و بیرون نمیرفته دوست از تو جیبش که نمیتونسته بیاره.. خونه اینترنت نداره و فقط یه خط تلفن داره که من چند باری اس هاشو دیدم چیز خاصی نبوده...
خیلی کنترل میشه توسط مادرش و احتمال خطا اصلا نداره... ولی خوب... نمیدونم چیکارش کنم!
اون قضیه دوست پسرش رو چنان با جزییات توضیح داد که .. حتی جوک هاشو میگفت که چه جوکایی براش میگه ( با وقاحت کامل)
دختری که خیلی راحت میاد برا شوهرش تعریف میکنه با یکی دوست اجتماعی بوده واقعا بچست هنوز.نمیدونم چطور چنین چیزی امکان داره.یعنی نترسیده از شما؟؟؟
- - - Updated - - -
واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اونوقت تو این موقعیت اون شمارو تهدید میکنه؟برام باورش سخته.
گفتم که اون زمان کارمون به جدایی رسده بود و میخواست منو از خودش دور کنه که راحت ازش دل بکنم و جدا بشیم... فک میکنم قصدش این بود.. اینقد اون روزا حالش بد بود که نگو...
کفرم رو دراورده... بخدا دیگه خسته شدم از دست این کاراش... همه هم بهم میگن بچست بچست...!!! خوب بچه اس که بچه اس... نباید اینقدر غیرتیم کنه... منم ادمم غیرت دارم حیا دارم...
من درست متوجه نشدم.یعنی اون واقعا تلفنی با یکی در ارتباط بوده یا دروغ گفته؟
اگه دروغ گفته چرا؟مگه زندگی بچه بازیه؟
اون کلا تهدیداشم جالبه... میگه کاری میکنم مامانت به پام بیفته !! شما باشی چه حسی میگیری؟
دلم میخواد خفش کنم به معنای واقعی
:97:
اگه قتل مجاز بود تو دینمون زندش نمیذاشتم ... بخدا جامعه از این ادما راحت میشه...
یه بار که گفتم زدم توی گوشش گفت بیا خونمون و همه چی تموم شه عزیزم. رفتم و با مادرش صحبت کردم و ارومش کردم وقتی رفتیم بیرون گفتم مامانت حالش بهتر شد منو بوسید و گفت مرسی عشقم که اومدی و کلی تشکر کرد!!! ولی فرداش این حرفو زد..!!!
شایدم واسه امتحانمه ولی اخه چرا نمیذاره یکمی رابطه اروم بشه من خیلی مایه میذارم از خودم که مث ادمیزاد زندگی کنیم ولی اون نمیخواد انگار...
- - - Updated - - -
من ارتباطی ندیدم و نیمتونم تهمت بزنم با دخترداییش که بهش نزدیکه صحبت کردم و اونم گفت فاطمه بچست و ازین حرفا زیاد میزنه تحویلش نگیر
از نظر عقلانی هم نمیتونسته تو اون دوره با کسی اشنا بشه چون کسیو نداره...
میدونم هر چی هم اگر بوده تمومش کرده چون خیلی وقتا شده حواسم به پیاماش بوده گوشیش رو خیلی وقتا پیش من میذاره و با اینکه رمزش رو میدونم ولی اصلا ناراحت نمیشه پیاماشو بخونم.
یه راهی هست که بتونم حقیقت رو بفهمم؟؟؟ دیوووووونه شدم
ببین شما یه کاری میکنی
الان سعی کن به اعصابت کاملا مسلط باشی و کاملا آروم باشی.دیگه هم اصلا هیچ وقت بهش نگو دوسم نداری برعکسشو بگو.یه کار کوچیکی هم برات کرد بگو معلومه خیلی دوسم داری ها و مثل همیشه بهش محبت کن.اون فکرارو هم از سرت بیرون کن.
فقط اگه خودش خواست چیزی بهت بگه ایندفعه خیلی بامحبت بگو معلومه که خانمم حرفی بهم بگه به هیچ کی نمیگم و اصلا اون حرفای قبلیو که اگه خیانت نباشه و اینارو دیگه هیچ وقت تکرار نکن.بذار بینتون اعتماد به وجود بیاد.شما زن و شوهری هستین که هردوتون همو دوست دارین و هیچ وقتم به کس دیگه ای قرار نیست فکر کنید.
سعی کن بهش احترام بذاری.به خانوادش هیچ وقت توهین نکنی و از بعضی رفتارهای بچه گانشم بگذری.امشب هم یه شاخه گل بگیر و برو پیشش.موفق باشی:72:
فال حافظ گرفتم خیلی خیلی بد اومد و نوشته بود ازین نیت صرف نظر کن چون رنج و شداید فراوان دارد...
من به فال حافظ اعتقاد دارم متاسفانه یا خوشبختانه...
:(((((( همه چی به ضرر منه
اینو هم دلم نیومد نگم شما به اندازه کافی محکم نیستین.نمیدونم چطوری بگم.مثلا اون چیکار میتونه بکنه که مادرت به پاش بیفته.چرا انگار از این تهدیداش میترسی؟این جای تعجب داره.شما مردی اون زن.اما اون اینقدر از شما نمیترسه.
- - - Updated - - -
البته من اصلا اعتقاد ندارم اما کدوم نیت؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohammad2012
نیت ادامه دادن زندگیم...