-
سلام بر همگی
بچه ها نامردم ازم خواست با ه واسه مدت طولانی بریم یه جایی...ولی ازونجایی که قرار بودد روزه بگیرم (قبلش خونوادم میدونستن روزه میگیرم)بهش گفتم نمیتونم بیام به دلیل روزه گرفتن ولی ناراحت شد خیلی زیاد.میدونین بخدا اگه خدا بخواد و با تلاش و از خودد گذشتگی همسرم اوضاع میخواد بهتر بشه بهترین کار اینه که فعلا تا مساعد شدن اوضاع زیاد با هم نریم بیرون (یه شرایطی هست که شاید شما الان متوجه ش نشین ولی فعلا بنظرم بهترین کار همینه هرچند باب میل همسرم نیس)....همین الان همسرم بدون اینه یکلام بامن حرف بزنه از خونه ما رفت!حتی خدافظی هم نکرد...میدونم خیلی عصبی و ناراحته که بحرفش گوش ندادم ولی من قبلش هماهنگ کردم اون بخرجش نمیره...بنظرتون چطور باهاش اشتی کنم؟میترسم بهش اسمس یا زنگ بزنم اوضارو بدتر خراب کنم...میشه لطف کنین بگین تو این شرایط راهکار مناسب چیه؟؟؟؟؟؟؟؟لطفا
-
به نام خدا و با سلام
خواهر گلم سعی کنید توی زندگیتون اولویت اولتون همسرتون باشه و هر اقدامی انجام می دهید در این راه باشه.
معنی حرف من اصلا این نیست که به خانوادتون بی احترامی کنید و نظراتشون رو نادیده بگیرید ، , ولی در کمال احترام به خانوادتون به خواسته های همسرتون عمل کنید.
بگذارید همسرتون حتی اگه شده به ظاهر احساس کنه که بین اون و خانوادتون،اون رو انتخاب کردی.این احساسی که هر مردی به اون احتیاج داره
مطمئنم و مطمئن باشین اگه اینگونه عمل کنید نتیجه مفید اون رو تو زندگیتون خواهید دید.
-
milad08 خیلی ممنونم از لطفتون
حرفتون متین و حتی خودمم دوس دارم و اعتقاد دارم همسرمم نسبت به خونوادم اولویت داشته باشه و داره..میخوام اونم همین نظرو نسبت به من داشته باشه ..ولی الان نمیدونم درست چطوری برخورد کنم باهاش خداروشکر شماهم مرد هستین و فک میکنم بهتر بتونین بهم کمک کنین...لطفا با این شرایطی که دارم راهنماییم کنین...البته من ارزو دارم تو زندگیتون موفق باشین و مشکلی که الان با خانمتون براتون پیش اومده به خیرو خوشی حل بشه...توکلتون بخدا باشه:72:
- - - Updated - - -
چرا هیشکی جوابمو نمیده؟؟؟؟؟؟بخدا همش اشتباه پش اشتباه ...دارم خودمو بدبخت میکنم با ندانم کاری هام...بهم راهنمایی بدین امروز بازم خرابکاری کرد.هرند فک میکردم کارم درسته.این روزا حالم دست خودم نیس اصلا متوجه کارام نیستم همسرم بشدت ازم ناراحته چه بسا متنفر!
-
ممنونم بابت ابراز همدردیتون
خواهرم به نظرم جندان منطقی نمیاد که به خاطر روزه گرفتن نمی خواهید با همسرتون به مسافرت برید ( من خودم هم آدم مذهبی هستم )،چون از لحاظ عرف جامعه و شرع خواسته غیر منطقی ازتون نداشته.
فکر کنم یکی از دلایلتون رو که نمیخواهید بگید رو متوجه شدم .
آیا دلایل دیگه ای هم داره ؟
تا با خودتون رو راست نباشید ، و دلیلتون رو ندونید مطمئن باشید معذرت خواهی از همسرتون نمیتونه اون رضایت قلبی رو تو دلش ایجاد کنه
-
بخدا دیگه خسته شدم.دیگه نمیخوام ادامه بدم.همین الان دوباره با خونوادم درگیری پیدا کردم سر همسرم.از اونور با همسرم دعوام شد هرچند معذرتخواهی کردم ولی تو کتش نمیره.مگه چقد ظرفیت دارم.
راستش از دلایلام یکیش که از همه مهمتره بخاطر جو غیر تحمل خونوادمه اگه میرفتم واویلا میشد هرچند جلو همسرم ممکنه چیزی نگن ولی سرکوفتاش واسه منه...واینکه نمیخواستم قبل از رضایت بظاهر داداشم با هم بیرون نریم بهتره لااقل یه احترامی هم گذاشته میشه بهش.
ولی چه فایده که همسرم نمیفهمه این چزارو.
- - - Updated - - -
الان قراره خونوادش بیان اینجا...فک کن من روزه ام این اقا عقلش کار نمیکرد قبلش با خونوادش هماهنگ کنه تا لااقل من روه نمیگرفتم حالا مساله خودم نیس مشکل اینجاس دیروز خودش بعد کلی صحبت کردن با بابام قرار شد خودش بره با داداشم صحبت کنه و بعدش با خونوادش هم یه سری به اونا بزنن هم بعدش بیان خونه ما!ولی با اینکار همه نقشه ها بر اب شد...میدونین وقتی بهم گفت میخوان بیان واقعا مغزم کار نمیکرد بخدا جدی میگم...ترسیدم خودم به خونودم بگم اخه خونه نبودن رفته بودن بازار گذشته ازون مثلا قرار بود یکار دیگه انجام بده و قرارمون غیر ازین بود....من واسه اینکه مثلا مشکلی پیش نیاد بهش گفتم خودش با بابام حرف بزنه و بگه خونوادش میان اینجا که لااقل بابام نگه باز زده زیر قولی که هنوز 1 روزم ازش نگذشته!(نمیدونم حتما کارم اشتباه بوده این پیشنهادو دادم) ولی بعدش باهام دعوا کرد که دلیلی نداره زنگ بزنه بابام همین که من میدونم کافیه و خودم باید اطلاع بدم!هیچی دیگه بعد ازین ماجرا زنگ زده بود یکی از دوستاش (دیشب بهش گفت که باید با خونوادش برن خونه شون برا همین به دوستش زنگ زد ) و هماهنگ کرد که خونوادش برن رفتن اونجا....نمیدونم چی بگم ولی بخدا اصلا اصلا قصد بدی نداشتم فقط ترسیدم مشکلی پیش بیاد.حالا چیکار کنم؟دیگه اعصاب این ماجرا رو ندارم اصلا ...زده به سرم الان به باباش و خودش بگم دیگه ادامه نمیدم بهتره تموم شه هرچند دلم تا ابد گیرشه .ولی بهتر ازین سرکوفت و دعواهایه من با خونودمه...میشه یکی چیزی بهم بگه لطفا:72:
-
سلام
به نظر من ديگه وقت اون رسيده كه باور كني بزرگ شدي و يه خونواده براي خودت تشكيل دادي و قبل از هر چيزي به فكر خونواده خودت ( منظورم خودت و همسرته ) باشي.
اگه توي زندگي هميشه بخواي همه را از خودت راضي و خوشحال نگه داري اوني كه از همه بيشتر آسيب ميبينه خودتي هر چند كه اصلا غير ممكنه كه بتونيم همه را از دست خودمونيم راضي نگه داريم. به قول معروف تنها كسي كه براي آدم ميمونه همسرشه.برادر و پدر و مادر شايد از دست ما ناراحت بشن ولي با مرور زمان متوجه ميشن كه در اون موقعيت بهترين تصميم همين بوده.خيلي هم به اين حرفهايي كه الان توي عصبانيت ميزنن كه مثلا ما پشتت هستيم تكيه نكن.اگه خدايي نكرده زندگيتو خراب كني و جدا بشي بعد از يه مدت بهت ميگن كه خودت بايد زندگيت را مديريت ميكردي.
توي حرفات گفتي تنها كسي كه ميتونم بهش بگم چيكار كنه همسرمه!!!!!!!!!!!!! به نظر من فكرت اشتباهه.برادرا و پدر و مادرتن كه بايد براشون توضيح بدي و بگي كه بيشتر از اين قضيه را كش ندن و كمك كنن قائله بخوابه نه همسرت كه تازه اومده توي زندگيت و ازت انتظار توجه و محبت و حرف شنوي داره.
دوست عزيز من نميدونم چند سالته و تحصيلاتت چقدره ولي بايد بتوني مديريت زندگيت را دردست بگيري.
دوستان زيادي اومدن و برات راهكار دادن ولي تو انتظار داري كه اينجا يه نفر بياد مستقيم بهت بگه مثلا با شوهرت برو به اون مسافرت و يا چيزاي ديگه .كه اصلا اين روش راهنمايي دادن درست نيست.
بهتره روي مهارتهاي ارتباطيت و روش تصميم گيري درست كار كني.
برات آرزو ميكنم كه با حفظ آرامش خودت بهترين رفتارها را در اين مسئله نشون بدي.
-
سلام ازتون خواهش میکنم دارم روانی میشم
نمیدونم چیکار کنم با این نامزدم دوس دارم فحشش بدم ازش خوشم نمیاد دیگه با این رفتار بدش...هنوزم که هنوزه ادعاش میشه و انگار روحیه ی بخشش نداره ولی من ب بخت عوضش باید اشتباهاشو ببخشمو چشم پوشی کنم.
- - - Updated - - -
الان میان خوونمون داداش کوچیکش بهونه منو گرفته قبل ازینکه خونوادشم باین اوردتش پیشم خودشم سریع برگشت حتی نیومد تو خونه!مگه ادم انقد میتونه بی عقل باشه که بخاطر (اشتباهی که نمیدونم واقعا مستحقش هستم یه نه ) داره زندگیمونو رسما بهم میزنه هرچی پنبه بود داره رشته میکنه عملا با این رفتار مزخرفش ...دلیل نمیشه بخاطر لج دراوردن یا هرچیز دیگه ای با خونوادم سردی کنه اونا چه تقصیری دارن این و سط؟.......اینجا شده عین دفترچه یادداشت روزانه من !:47: چرا هیشکی نمیگه با این جو متشنج چیکار کنم؟چطور برخورد کنم که مشکلی پیش نیاد؟یا مهمتر اینکه با نامزدم و مخصوصا خونوادم چه برخوردی داشته باشم در حال حاضر همه منو مقصرم میدونن حتی اومدن نامزدم با خونوادشو میگن من مقصرم که میان اینجا و انگار نه انگار اصلا به رو خودشون هم نمیارن
-
من موندم شما وقتی تو جاده زندگی قرار بگیری و پیچ های اونجا رو ببینی چیکار می کنی ؟
مسئله زندگیت خیلی ساده است و خیلی پیچید ه اش کردید و هی کشش میدید .
گفتم کوتاه بیا و از این قضیه معذرت خواهی و ... هم بگذر
انقدر دور هم جمع شدن خانواده ها ممکنه باعث شکسته شدن حرمت ها بشه
ی چارچوب با نامزدت قرار بدید و نزارید انقدر مسائلتون درز پیدا کنه
حرف گوش کن خانمی:102:
-
دلنشین عزیز دلم
ممنونم از نظرتون ولی اگه توجه داشته باشین منم بین کلامم گفتم راه حلی یخوام که مشکلاتم تموم بشه نه من نه نامزدم بدبخت تر از خودم اصلا حوصله کش دادن و درگیری بیش از اینو نداریم.
مگه چقد زندگی میکنیم که بخوایم با این تنش ها ادامه ش بدیم.بخدا خودمون هم به ستوه اومدیم ای اوضاع...ولی همین امروز هم با خونوادم درگیر شدم سر اینکه اینهمه مساله رو کش دار میکنن ولی عوضش یکم مونده بود کتک مفصلی بخورم!باور کنین راست میگم.:54:
ولی این خونواده محترم من زیر بار نمیرن از قضا داداشای من و مادرم که طرفدارشونه مشکل ایجاد کردن و یجورایی اعتصاب کردن و خونه بابام نمیان!همش خونوادم میگن مقصر منم که باعث شدم داداش محترم بنده نیاد اینجا خونه بابام.میگین چیکار کنم با این اوضاع؟ دیگه مغزم داره سوت میکشه:102:
-
خواهر عزیزم
اینکه برای زندگیت می خواهی تلاش کنی خیلی خوبه ، حرف هایی هم که زدی میدونم از روی عصبانیته
یک مثال می خواهم برات بزنم :
خواهر خود من مشکلی شبیه مشکل شما داشت ، 2 سال نامزد بودن ، توی این دوران به خاطر اتفاقات مشابه شما ، خیلی از خود گذشتگی نشون داد . یه روزی که دامادمون با خانوادش اومده بودن خونمون تا راجع به مشکلی که براشون پیش اومده حرف بزنن، خواهرم با اینکه مادرم گفته بود شیرشو حلالش نمیکنه و باید جدا بشه، من و داداشم و حتی بابام به خاطر بی احترامی های دامادمون خیلی تمایل به ادامه زندگیشون نداشتیم ، توی همون جلسه در کمال احترام با شوهرش رفت بیرون و بعد از 12 ساعت برگشت خونه و با آرامش تمام با هم دیگه حرف زدن و مشکلاتشون رو حل کردن و توقع نداشتن که همه چیز یهو به صورت معجزه خوب بشه،صبر کردن ، صبر کردن و دیگه نگذاشتن توی دعواهاشون خانواده ها شرکت کنن.
با توچه به مقاومت خیلی شدید خانواده من داشتن، خواهرم چون میدونست شوهرش ذاتا آدم خوبیه و از همه مهمتر به توانایی های خودش ایمان داشت و میدونست که میتونه زندگیشونو درست کنه، پای شوهرش ایستاد، وقتی خانوادم دیدن که خواهرم همه سختیی رو تحمل می کنه به خاطر شوهرش ، یواش یواش از مواضعشون عقب نشینی کردن. و الان هم با دامادمون خیلی خوبیم
خلاصه الان 7 سال زندگییه رویایی و خیلی خوبی رو با هم دارن و نتیچه زندگیشون یه بچه 1 سالست
نتیجه :
-شما اول از اینکه به دنبال راه کار باشی ، با خودت کنار بیا وببین که شوهرت ارزش داره
-فعلا از این فکر که بخواهی همسرت رو درست کنی و رفتار هاشو تجزیه تحلیل کنی بیا بیرون و روی خودت کار کن
-بعد با آرامش سعی کنی در محیطی به دور از تشنج خانواده های با هم حرف بزنین( نگران دعوا ها و سرکوفت های خانوادت نباش، که زمان حلش می کنه )
-توقع نداشته باش که همه چیز خیلی سریع خوب بشه ، یعنی توقع نداشته باش که وقتی از چیزی کوتاه میای ، سریع معجزه اتفاق بیافته و همه چیز یخوب ببشه
-اگه میخواهی به خاطر شوهرت جلوی حرف حدیث خانوادت بایستی ، اول از همه بدون که این لطف رو در درچه اول به خاطر زندگی خودت میکنی نه به خاطر لطف به شوهرت
همسرتون جاهایی از زندگی مرتکب اشتباه شده و شما هم همینطور ، این شما هستید که میتوانید توانایی های خودتون رو محک بزنید و سبک سنگین کنید و ببینید که میتوانید زندگی کنید؟ ، اما به نظر من مشکل شما قابل حل خواهد بود ولی سختی های زیادی پیش رو دارید