سلام
عالی بود
آفرین :104:
به این رویه ادامه بده ( با خلاقیت و ابتکار هرچه بیشتر )
اصلاً به تصمیمات او و کلاً به نتیجه فکر نکن . فقط روی رفتار خودت متمرکز شو و هرچه بیشتر دلی بشو باهاش ، غرورت را به مرور آب کن در برابرش ، وقتی نیست فانتزیهای عاشقانه مطابق شرایط در ذهنت طراحی کن . یعنی سینمای ذهینت را به کار بنداز و ترسیم کن ، وقتی میاد همانها را اجرا کن .
حالا یک دفتر تهیه کن ، در اون دفتر شروع کن با بچه ای که از دست رفته حرف بزن ، یعنی بنویس ، خطاب به بچه ات عاطفی و مغموم . حرف بزن ، بگو اگر نمی رفتی الآن در آغوشم بودی یا اگر هنوز وقت به دنیا اومدنش نبود ، بگو توی وجودم بودی و باهات حرف میزدم ، از بابات برات میگفتم که چقدر دوستش دارم و تو هم باید دوستش داشته باشی . از برنامه هایی که با اومدنت برای هردوتون در نظر داشتم ..... آره اگر بودی الآن اینقدر تنها نبودم .
بنویس تو اومدی که زندگی ما را رنگ دیگه ای بدی اما حیف که زود رفتی . وقتی بابا نیست میرم سراغ وسایلت و مدتها باهاشون سرگرم می شم و دلتنگی هام برایت را خاموش می کنم تا بابا میاد منو غمگین نبینه ........ کاش هرگز به اون سفر نمی رفتیم تا تو را از دست نمی دادیم . چرا باید این همه برای ما مهم می بود که فامیل چی میگن . مهم تو بودی ، مهم من و بابات بودیم که با اومدن تو حال دیگه ای پیدا می کردیم .
بنویس ، نمی دونی بابا چه حالی داره ، می دونم که کمرش خم شده ، داغ تو رو دیده ، اما باورش نمیشه من چه حالی دارم ، بنویس عزیزم اونچه از همه بیشتر دلشسکته ام میکنه اینه که بابا فکر میکنه من تو را کشته ام ، خیلی دلگیرم از این تصورش اما فقط بخاطر غم دلش و عشقی که بهش دارم هست که تحمل می کنم بار این تهمت سنگین را ، نازنینم تو که خوب می دونی من هیچ نقشی نداشتم . شاید تو از من ناراحت بودی که تاب موندن نداشتی ،از حرف احمقانه طلاق که همه اش الکی بود برای اینکه شاید بابات بیشتر بهم توجه کنه . خیلی دلم میخواست بگه من طلاقت نمیدم و اینجوری بفهمم اونم منو دوست داره اونجوری که من دوستش دارم . هی طلاق رو تکرار میکردم به امیداینکه بگه هیچ وقت طلاقت نمیدم اما سکوتش و اون اول هم که گفت بچه منو سالم به دنیا بیار بعد هرجا خواستی برو .منی که از حرف دروغین طلاق هدفم این بود که او بگه نه طلاقت نمیدم ، وقتی اینو شنیدم هم لجم گرفت هم دلم شکست و به خیال خامم اگر هی تکرار کنم بالاخره میگه طلاق نمیدم . اما افسوس .
بنویس عزیز دلم ،مهمان بهشت ، چند وقت دیگه قراره برم دادگاه به جرم کشتن تو ، عیب نداره تحمل میکنم و به جون میخرم ، یا ثابت میشه که هیچ مادری به این راحتی جگر گوشه اش را نمی کشه مگر اینکه بیمار و روانی باشه و من هم یه مادر عاشق بودم ، عاشق بابای بچه ای که تهمت قتلش رو بهم زده ، تحمل می کنم چون عشقمه که بهم تهمت زده و اگر نتونم ثابت کنم مهم نیست ، به دست و پاش میافتم و میگم قصاص برام بخواد تا بیام پیش تو ، لااقل اگر
پیش بابات جایی ندارم پیش تو که می تونم بیام . توی این دنیا جز کنار بابات هیچ جا برام جایی نیست که روش حساب کنم ، هیچ جا نه راحتم ، نه آرام و نه دلخوشی ای دارم و نه بدون بابات می تونم باشم ،پس بهتره وقتی او منو نمیخواد پیش تو باشم . وقتی وجودم آزارش میده و منو قاتل تو میدونه ، ازش میخوام برام قصاص بخواد .... اصلاً بهتره تلاش هم نکنم ثابت کنم که من تو رو نکشتم ، من عزیز دلمو نکشتم ، من چگر گوشه ام را نکشتم ، من یادگار عشقم رو نکشتم ... دفاعی نکنم تا محکوم بشم و اعدامم کنن ، فقط امیدوارم خواهشم رو بپذیره و تقاضای قصاص کنه . اینجوری چون بیگناه کشته میشم لااقل میزارند پیش تو باشم ، تو هم بیگناه بودی .... دلم میخواد منم مثل تو قربانی بشم .... وقتی آدم عاشق باشه ، قربانی شدن به دست معشوقش درد نداره . آره عزیزم به دست بابات منم قربانی بشم و بیام پیشت . تا اون موقع هم دلم میخواد خدا کمکم کنه و غرور بیجایم را بشنکنم و همه عشق واحساسم را خرجش کنم ، واقعاً دوستش دارم حتی اگر او از من متنفر باشه . دعا کن برام که خدا کمکم کنه ، وقتی عشقم رو به پاش بریزم لااقل بی حسرت میام پیشت ، حسرت اینکه عشق و علاقه امو پنهان نگه داشتم و بروز نمی دادم توی دلم نمی مونه . تو برام دعا کن که بتونم ، تو به خدا نزدیکتری .
بگو دیگه داشتم دق میکردم از بس باخودم باهات حرف میزدم ،نمی دونم چطور شد دست به قلم و کاغذبردم و ..... فقط می ترسم بعد از اومدن من پیش تو بابا اینا رو بخونه و غصه دار بشه ، نه نباید اینجوری بشه .... بهت قول میدم فقط تا وقتی که اینجوری با این حرفهای دلم روزانه خودمو سبک میکنم تا بتونم وقتی بابات میاد چهره ام غمگین نباشه و به او بیشتر سخت نگذره بنویسم . وقت دادگاه که شد اگر محکوم شدم و قرار بود زندان برم و بعدش هم ......قبلش
این دفتر رو از بین می برم نمیخوام بابات بعداً اینو ببینه و غصه بخوره . من خودم دلم میخواد بیام پیشت و دلم میخواد با تقاضای قصاص او بیام و از دستش هم ناراحت نمیشم چون می فهمم که چقدر تو رو دوست داشته و منو بخاطر تو به اعدام میسپاره و این بد نیست ...... چون از عشق تو هست منم غصه نمیخورم . برای همین دلم نمیخواد بعدش غصه بخوره وقتی این نوشته ها رو ببینه . خیالت راحت ، معدومش میکنم .
سکوت عزیز
خیلی مهمه که وقتی اینها را می نویسی همین حس را داشته باشی و این بشه حرف دلت .
دفتر را در موقعیتی قرار بده که متوجه بشه و بخونه . روی دفتر بنویس برای تو که رفتی و تنهام گذاشتی .....