لیلا من با خوندن پست آخرت اشک ریختم... لیلا تو خیلی خوبی... خیلی خوب... دلت پاکه پاکه... خیلی پاک تر از اونایی که اندازه تو خودشونو پناهکار نمیدونن و عذاب وجدان ندارن...
نمایش نسخه قابل چاپ
لیلا من با خوندن پست آخرت اشک ریختم... لیلا تو خیلی خوبی... خیلی خوب... دلت پاکه پاکه... خیلی پاک تر از اونایی که اندازه تو خودشونو پناهکار نمیدونن و عذاب وجدان ندارن...
چرا اینطوری فکر می کنی ؟ پست یکی مونده به آخر را خواندی ؟ چرا الکی می خوای دلداریم بدی ؟
من 5 ساله که به خاطر بی مسئولیتی، و نقش بازی کردن ، تن پدر و مادرم لرزوندم . من 5 ساله که ادای افسرده ها را در آوردم و هر غلطی دلم خواسته کردم .
من عاقلم و دلم پاکه ولی رفتارم این را نشان نمی ده .
اگه جای من بودی، و رفتارهای زشت مرا داشتی، حتی یک روز هم نمی تونستی دووم بیاورری .
دوستام به خاطر رفتارهای زشتم با پدر و مادرم از من بدشون آمده .
آنوقت تو من را خیلی خوب می دانی؟!
نمی خواد به من دلداری بدی . تو حاضر بودی با آدمی مثل من ازدواج کنی ؟
- - - Updated - - -
مثل اینکه کسی حاضر نیست جواب مرا بدهد
- - - Updated - - -
با توجه به ضربات روحی وارد آورده به پدر و مادرم ، اینکه آنها فکر می کنند دخترشان مریض است و دائم نسبت به من استرس دارند و اینکه حداقل 5 سال از اواخر زندگیشان را به شدت تحت استرس و شکنجه روحی از طرف من بوده اند، وقتی پدر و مادر زجر کشیدن دخترشان را می بینند یعنی شکنجه روحی، چه راهی برای جبرانش وجود دارد؟
من جلوی آنها، آه و ناله می کردم . خودم را می زدم و به شدت خودم را و آنها را شکنجه می کردم . من صبح تا شب جلوی آنها راه می رفتم . چرت و پرت می گفتم . می رفتم بیرون و دیگه نمی آمدم . و آنها را در دلشوره می انداختم . من آنها را کتک می زدم. من دائم با حرفهایم آنها را آزار می دادم و اینکه به آنها فحش و ناسزا می دادم.
من عزت نفس مادرم را پایین آورده ام . مادرم فکر می کند که مرا بد تربیت کرده است . پدرم می گوید ما حتماً یه کاری کرده ایم که اینطوری داریم عذاب می شویم .
حالا به نظر شما من چی کار کنم ؟
من حرمت آنها را از بین برده ام ؟
راه حل این مساله چیست؟
لیلای عزیزم ، مهمترین مسئله ای که در وجود تو هست و قشنگه اینه که تو علی رغم همه کارهای نادرستی که ارادی یا غیرارادی انجام دادی، هنوز انسانیت و وجدان درت هست. هنوز خدا رو میشناسی. هنوز تحمل گناه و بدی رو از جانب خودت نداری و رنج میبری از گناه کردن. این یعنی اساس وجود تو درسته. لیلا جان سخت ترین کار و از نظر من محال ترین کار در مورد انسان ها اینه که بخوای انسانیت و وجدان رو به آدمی که ذاتا و اساسا بی وجدان هست یاد بدی و تو قلبش بذاری. اما وجود تو سرشار ازاین حس وجدان و انسانیته. این اوج پاکی قلب توست که دوست داشتی زندانی یا جایی برای مجازات وجود داشت که خودتو معرفی میکردی. لیلا از نظر من اون قرصا یا اختلال روحی ناخواسته تو رو وادار به آزار دادن پدر و مادرت کرده. عزیز دلم تو احتیاج به کمک تخصصی روانشناس بالینی داری که کمکت کنه رفتارهاتو کنترل کنی و از پرخاشگری و تظاهر به افسردگی در مقابل پدر و مادت دست برداری. فقط همینو بدون که اصل ذاته تو درسته و پاک و دوست داشتنی. فقط کافیه که رفتارهای بیرونیت رو هم آدمای اطرافت میبینن درست کنی و منطقی. فکر میکنم با توجه به مصرف طولانی مدت قرص های اعصابی که به قول خودنت کمی حالت روان گردان هم داشته بهتره به موازات روانشناس بالینی از روانپزشک هم کمک بگیری تا اگه اون داروها تاثیری روی سیستم عصبیت گذاشتن تعدیل و رفع بشن. لیلا من خانوم هستم ولی اگه آقا بودم واقعا پاکی و صفای روحتو دوست داشتم. البته به شرط اینکه تظاهرات بیرونی این درون زیبا هم به کمک روانشناس بالینی هرچه سریعتر منطقی و آروم میشد. :72: در ضمن اینکه پرسیدی آیا خدا اینقدر بزرگ هست که اگه همت کنی و به لطف و رحمتش امید ببندی بتونی همه چیزو جبران کنی، میخوام بهت بگم خدا از اونی هم که تو نهایت لطف و بخشندگیش میدونی بازهم بزرگتر و بخشنده تره. این ماه رمضون بهترین فزصته لیلا جان که از اشتباهاتی که در مورد پدر و مادرت داشتی پیش خدا توبه کنی و تمام وجودت ازش بخوای دستتو بگیره تا بشی همون لیلایی که دوست باید باشی. یه لیلایی که بیرونشم عین دلش پاک . قشنگ باشه. با تمام وجودت موقع سحر و افطار از خدا بخواه دستتو بگیره و تنهات نذاره. هر روزم بعد از هر نمازت دو رکعت نماز حاجت بخون واسه اینکه خدا کمکت کنه موقع عصبانیت یا موقعی که احساس میکنی کنترل رفتارت دست خودت نیست ، به پدر و مادرت آزار نرسونی و این عادتو ترک کنی.
خیلی ممنون ویولت جان از راهنمایی که به من کردی اشکم درآمد. چقدر انسانهای خوب در این سایت وجود دارند.
خیلی به من انرژی دادی .
دیشب وقتی به خانه رفتم ، مادرم را حسابی بغلش کردم . و حسابی باهاش خندیدم . از غذایی که درست کرده بود تعریف کردم .
او هم وقتی حال و روز خوب و خوشحال مرا دید، از خوشحالی من خوشحال شد.
به مادرم گفتم خیلی دوست دارم و به پدر و مادرم گفتم ،من همیشه به همه می گم که به پدر و مادرم افتخار می کنم .
احساس گناهم از بین رفت. کاملاً حتماً جبران شده .
من دارم از یک روانکاو برای کنترل خشمم کمک می گیرم . او خیلی به من کمک می کند. فعلاً در مورد روانپزشک و خوردن دارو دارم مقاومت می کنم . چون نمی خوام با قرص آروم یا شاد بشم. می خوام آرامش یا شادی من درونی باشد.
امروز خیلی آرام و شاد هستم .
به خصوص با صحبتهای شما که انرژی من چندین برابر شد.
چقدر خوشحالم که اینا رو ازت میشنوم لیلای عزیزم. چقدر خوشحالم که هم تو و هم پدر و مادرت دیروز در کنار هم شاد و خوشحال گذروندید. امیدوارم این روز نقطه شروع روزهای بهتر و بهتر باشه برای هر سه نفرتون. دیگه به گذشته ها فکر نکن. گذشته همه ماها پر از اشتباهاتی بوده که پاهی اوقات از به یاد آوردنشون از خجالت و پشیمونی میمیریم. اصلا باورمون نمیشه این ما بودیم که اون حرفا رو زدیم یا اون کارار رو کردیم. انسان جایزالخطاست لیلا جان. تو هم از همه آدمای روی کره زمین مستثنی نیستی. مدتی به هر دلیلی که من مطمئنم تاثیر همون داروها بوده نا خواسته رفتارهایی رو انجام دادی که الان با تمام وجودت پشیمونی و میخوای جبران کنی. و اولین قدم ها رو هم برای جبران برداشتی. لیلا خیلی عالیه که با روانکاو در ارتباطی. خیلی از ماها در یه برهه ای از زندگی به روانکاو یا روانشناس احتیاج پیدا میکنیم. این ویژگی آدمای رونشنفکر و فهمیده است که داوطلبانه به متخصص مراجعه میکنن. اگه همسر من یک بار این کار و کرده بود زندگی من به اینجا نمیرسید. پس لیلا جان حتما حتما روانکاوی رو ادامه بده. اگه بتونی بدون وابستگی به داروی شیمیایی هم کنترل رفتار و احساساتت رو به دست بگیری و به یه شادی غیر وابسته به دارو برسی که دیگه عالیه عزیزم. خوشحالم که اینقدر فهمیده ای که خودت میتونی راه درستتو پیدا کنی. راستی لیلا جان آدما حافظه ضعیفی دارن، عموما اگه رفتار طبیعی تو برای مدت چند ماه پایدار و ثابت بمونه کم کم یادشون میره لیلای قبلی کی بود و چی بود و به تدریج این لیلای جدید تو ذهنشون نقش میبنده. لازم نیست هیچ توضیحی بدی گه من اون موقع افسرده بودم حالا خوب شدم حالا دارم با روانکاو کار میکنم و ... اصلا لارم نیست در مورد اینکه چرا قبلا حالت خوب نبود و چرا الان بهتری واسشون توضیح بدی. از صحبت کردن با همکارانت در مورد شرایط روحیت خودداری کن. بذار فقط در عمل تغییرات تورو ببینن. که البته باید پایدار و مداوم باشه. اونوقت دیگه تو یه لبلای جدید خواهی بود تو ذهن همکارات و اطرافیانت و ایشالله خواستگاری که لایق این دل پاک و قلب مهربون تو باشه جلو خواهد اومد.
نمی دونی در چه شرایط سختی دارم زندگی می کنم . یه دفعه از خواب بیدار شدم، می بینم همش الکی بوده . همش خواب بوده .
همش رو افتضاح زندگی کردم
عقده ای شدم .
خیلی سخته که عادتهای گذشته را تغییر بدهم . بعضی وقتها این عادتها سراغم می آیند. بعضی وقتها افکار منفی ای که به آنها عادت کرده ام سراغم می آیند ولی من همه آنها را تغییر می دهم . با تمام وجود این کار را انجام می دهم .
من الان تاپیکت رو خوندم لیلا.
همه ی ما آدمها تو زندگیمون اشتباهاتی داریم. یکی کمتر یکی بیشتر.
تو خوب میشی لیلا. من مطمئنم. اونقدردرونت وجدان و عاطفه داری که میتونی از چیزی که فکرش رو هم میکنی بهتر بشی.
لیلا جان فقط سعی کن احترام به پدر و مادرت رو در اولویت قرار بدی. من میدونم درونا چقدر دوستشون داری. اونها هم که فکر کنم خیلی دوستت دارن . برو ازشون عذر خواهی کن. مطمئن باش دل پدر و مادر اونقدر مهربونه که میبخشن. دلشونو نشکن.
شبا وقتی بیدار میشی و این فکرا به سرت میزنه به جای اینکه داد بزنی که من میخوام خودمو بکشم یه کار دیگه کن. مثلا برو یه آبی به صورتت بزن. یا برو تو حیاط یه چرخی بزن.
سعی کن دیگه دل پدر و مادرت رو نلرزونی بعدش ببین چقدر خدا کمکت میکنه.
هرچی باشه بعد از ایمان به خدا، احترام به پدر و مادر در اولویته.
با هم برنامه های آقای اس سی آی رو انجام میدیدم. باشه؟ بیا هر چند روز یه بار گزارش فععالیت هاتو توی همون تاپیک بده. فکر کنم اینطوری منم حس میکنم که انگیزه بیشتری برای انجام برنامه ها دارم.یه جور رقابت دوستانه. موافقی؟
باشه از امروز تلاشم را می کنم . می خوام از امروز با خدای خودم عهد ببندم که تا 40 روز کارهایی که فکر می کنم درسته را انجام دهم . فکر کنم اینطوری خوب باشه
- - - Updated - - -
بعد خدا به من یک نشونه نشون بده . من به خدا خیلی ایمان دارم. ولی متاسفانه ترسم از اینه که خداوند دیگه مهر به قلبم زده باشد و دیگه مرا به طرف خودش نخواند. من از این می ترسم.
اگه خدا مهر به قلبت زده بود که الان بهش امید نداشتی. این امید و طلبی که توی دلت هست همون نشونه است. همون عشقیه که خدا توی دلت گذاشته و داره باهاش صدات میکنه که بنده من بیا پیشم.