-
یکی از چیزهایی که حتماً باید روی اون کار کنی همین ترسها هست که قبلا هم بهت گفتم که روی این ترسها کار کن و جرأت ورزیت رو زیاد کن .
این ترسهای نابجا مسئله سازی میکند در زندگی . مثلاً اگر نمی ترسیدی اون نیم ساعت منتظر شدن را راه می رفتی و به مقصد نزدیکتر می شدی
یا از اون شرایط بد ماشین گیر آمدن بیرون می آمدی .
ترسهای نابجا ابتکار عمل را از آدم میگیرد . ذهن را به بن بست می کشاند و آدم دست و پا گم می کند و روی کاری که می کند اشراف برای همون لحظه
هم ندارد چه رسد به دور اندیشی . و فقط میخواهد از موقعیت ترس فرار کند.
برای همین گفتم اگر همسرت برگشت کارت تمام نشده . یعنی اینکه روی ریشه این پیش آمدها باید کار کنی .
عزیز جان حالا هم در عین اینکه تلاش می کنی برای برگشت همسرت به روش و رویه درست . از این فرصت تنهایی استفاده کن و روی
خودت غور کن و روزنه های آسیب پذیری را بیاب و بیا کمک بگیر که چطور برطرفشون کنی . مثلاً همین ترسها و ..... فرصت خوبی هست
برای این کار .
===========
پاورقی
به دوستان اکیداً تذکر داده میشه که در پی نقد نظر همدیگر یا حتی کاری که نازنین کرده نباشید . مسئله الآن راهکارهای مناسب برای برگرداندن همسرش هست . نه نقد نازنین نسبت به آنچه گذشته یا نقد نظرات همدیگر .
هر پستی که اقدام به نقد نظر و یا نقد موقعیتی که نازنین بوده و اینکه کارش درست بوده یا نه کند حذف می شود . فقط راهکار برای برگشت همسرش هدف این تاپیک هست .
-
فرشته جان برم خونه مامانش.اونجا کسی نیست فقط خودشه
خواهرشوهرم هم خونه بغلی شونه ولی چیزی نمی دونه
چون بهش زنگ زدم حال و احوال پرسی کردم چیزی نگفت.عادی بود کاملا
-
حالا که گفته بری اونجا ، حتماً برو ..... خیلی عالی شد . این قدم اول هست . نمیخواد غرورش شکسته بشه . برو و باهاش حرف بزن و کنارش باش .
اگر باهات تندی کرد مقابله نکن . بگو درکت می کنم . غرورت جریحه دار شده . فکرای بدی کردی . بهت حق میدم . خودمو میگذارم جای تو . اگر منم
بودم همین حال رو داشتم و ... ولی من یه تار موی تو را با دنیایی عوض نمی کنم . و هیچ وقت در باره ام اینجوری فکر نکن که با کسی حتی خودمونی
حرف میزنم .یعنی تا این حد بهت وفا دارم . چون دوستت دارم . چون برام ارزش داری . چون خیلی خوبیها داری که برام مهمند . چون چیزی کم نداریم
در کنار هم .
اونجا کنارش باش . اگر خواست بیایی بگو من تنهایی نمیرم توی اون خونه . هرجا تو هستی منم میخوام همونجا باشم . اگر میخوای حتی لت و پارم
کنی بکن اما نگو برو . و تا میتونی بهش محبت کن .
نازنین دیدی بالاخره حرکت کرد . این وااکنش مثبت هست و شک نکن .
اگر حرفی داری بیا ...... یعنی بیا حرف بزن .... یعنی میخواد بشنوه ...... ظرافت داشته باش . و ماجرا را بگو بدون ژست حق به جانب .....
هر وقت فضا عشقولانه ای شد . اون حرفهایی که گفتم بگو دلم گرفت فلان جور در باره ام فکر کردی و .... برو بخونشون و با ادبیات خودت بگو
بهش .
-
نازنین جان، راستش فکر می کنم ساده انگاری باشه اگر فکر کنی همسرت در مورد نامزد قبلیت هیچ اطلاعاتی نداره. پس سعی کن در صحبتهات سیاستی رو اتخاذ کنی که مجبور نشی در مورد نسبت استاد حرفی بزنی و یا دروغی بگی.
-
نازنین جان وقتی رفتی پیش همسرت حتی اگر احساس کردی غرورت داره می شکنه فعلا تحمل کن ، تا میتونی اعتماد همسرت رو جلب کن و بهشون نشون بده که بی نهایت دوستش داری و دلت براش تنگ شده و دلش رو به دست بیار ... وقتی که به هدفی که خواستی رسیدی ( برگردوندن همسرت به خونه و اعتماد به تو ) بعدا میتونی ازش گله کنی که چرا بدون اینکه ازت حرفی بشنوه گذاشته رفته ، وقت برای گله کردن زیاده ولی الان وقتش نیست ... ولی فعلا نمیخواد به خودت فکر کنی ( گرچه تمام کارایی که میکنی اول برای خودته بعد همسرت ) ، فعلا به همسرت فکر کن .
احتمال داره وقتی میری اینجا به خاطر غرورش و غیرتش بخواد باهات تند صحبت کنه ، عزیزم تحمل کن ... با تحمل کردن تو کوچک که نمیشی هیچ ، تازه بزرگ هم میشی . اگر خیلی داشت بهت بر میخورد فقط گریه کن جلوش انگار که دلت شکسته ، بدون اینکه حرفی بزنی که بخوای از خودت دفاع کنی
-
وای خدارو شکر فوتبال خوب بازی کردن فکر کنم رو روحیه اش اثر بذاره یکمی خوش اخلاق شه
گفت بعد از فوتبال بیا!خیلی تعجب میکنم از رفتارش که اصلا مهم نیست براش من شب با آژانس تنها برم تازه فوتبالم ارجهیت داد.
ایشالا که خوب شه.مرسی از راهنمایی های خوبتون
اگر من حرفامو گفتم ولی بازم گفت نمی ام و می خوام جداشیم چیکار کنم هی اصرار کنم با هم برگردیم خونه یا من برگردم ازادش بزارم تا خودش به نتیجه برسه؟بهتره نه؟
- - - Updated - - -
وای خدارو شکر فوتبال خوب بازی کردن فکر کنم رو روحیه اش اثر بذاره یکمی خوش اخلاق شه
گفت بعد از فوتبال بیا!خیلی تعجب میکنم از رفتارش که اصلا مهم نیست براش من شب با آژانس تنها برم تازه فوتبالم ارجهیت داد.
ایشالا که خوب شه.مرسی از راهنمایی های خوبتون
اگر من حرفامو گفتم ولی بازم گفت نمی ام و می خوام جداشیم چیکار کنم هی اصرار کنم با هم برگردیم خونه یا من برگردم ازادش بزارم تا خودش به نتیجه برسه؟بهتره نه؟
-
هیچ اتفاق مثبتی نشد.مهریه ام رو باید ببخشم از اول هم میخواستم این کار کنم یعنی این نیت رو خیلی وقته داشتم.بزار بهش ثابت شه من تا چه اندازه حاضرم هرکار می گه بکنم.
شاید اگر ببینه واقعا رفتم محضر مهریه ام رو بخشیدم نظرش تغییر کنه.
- - - Updated - - -
از همه دوستان و کارشناسان عزیزی که برام وقت گذشتن بی نهایت مممنونم وتمام تلاشم رو میکنم از این به بعد هرکاری از دستم بر بیاد در وسع خودم جبران کنم وبتونم به بقیه دوستان تو حل مشکلاتشون کمکشون کنم.
- - - Updated - - -
اگر اتفاق مثبتی افتاد حتما خبر میدم.بازم مرسی از همه تون :heart:
-
رفتید چه اتفاقی افتادش نازنین جان ؟؟صحبت کردید حرفای فرشته مهربان را زدید؟؟برخورد همسرت باهات چه جوری بود حرفات و گوش دادش ؟
-
نازنین جان خیلی مختصر صحبت کردی
نمیدونم ولی ایا به نظرت بخشیدن مهریه کار درستیه؟
تاپیکت رو به نظرم ادامه بده تا در این مورد مهریه و بخشیدن اون راهنمایی شی....:16:
-
nosh nosh عزیز خیلی حرفا دارم تو تاپیکت بزنم متاسفانه الان نوشتنم نمیاد تو و هسمرت و مدل زندگی تون خیلی قابل درک بود برام .
سعی میکنم حتما برات بنویسم عزیزم سر فرصت مناسب یکم حوصله به خرج بدی حل میشه مشکلت.ایشالا.
می خواستم بنویسم چی شد و لی خیلی سختمه یادآوری برخورد بدش.خیلی بی تفاوت بودکاش پرخاشگری می کرد انقدرر بی تفاوت نمی بود.
من رفتم چراغ خاموش بود ی چراغ دیواری کم نور فقط روشن بود. درم رو هم.چراغو روشن کردم داد زد گفت خاموش کن. گفتم چشمم نمی بینه.گفت کوری!
همین جوری خوابیده بود رو مبل دستشم رو چشماش خیلی بی تفاوت .گفت بگو حرفاتو ،خوابم میاد. منم گفتم بشین تا بگم .پا نشد.گفتم حداقل نگاهم کن وقتی باهات حرف میزنم بازم انگار نه انگار.
گفتم پس کی حرف بزنیم تو که اینجوری خوابیدی یعنی نمیخوای گوش کنی! من اینجوری انگار دارم با دیوار حرف می زنم.بازم اهمیت نداد گفت می گی بگو نمی گی برو.وقت منو نگیر.
خیلی گریه کردم گفتم نمی دونم تو چی دیدی که انقدر پریشون شدی چرا انقد فکرای منفی درباره من کردی!تعریف کردم براش.ی عالمه گریه کردم منم کنارش رو مبل نشسته بودم گفت نزدیک من نشو برام غریبه ای.خوشم نمیاد تن زن غریبه بهم بخوره.خیلی گریه کردم خیلی.گفتش تو سناریو نویس قهاری هستی.گفت تو فیلم نامه نویس باید می شدی.برو فیلم نامتو جای دیگه تعریف کن نه واسه من که خودم همه رو فیلم میکنم.خیلی گریه کردم از گریه داشتم می مردم .خیلی حرف زدم باهاش بی فایده بود هیچ عکس العملی نداشت حتی تکون نمی خورد.فهمیدم دوستم نداره .زجر کشیدن من براش اصلا اهمیتی نداره.نمیشه عشق واقعی در ی لحظه نابود شه به نفرت تبدیل شه.
من شب اونجا موندم صبح 6 رفت سرکار.داشت می رفت منو گذاشت خونه.نذاشت بمونم اونجا.منم دیگه نای حرف زدن باهاشو نداشتم.فقط بهم گفت مهریه تو بخشیدی خبر بده بهم.غذا هم بردم براش همون جوری موند رو میز.حالا امروز پیگیری می کنم برای بخشیدن مهریه.بهش خبر میدم با سند و مدرک ببینه واقعا دارم می بخشمش.فکر نکنم کار دنگ فنگ داری باشه.
- - - Updated - - -
آخه میدونم بی فایده هست می دونم می شناسمش اول باید مهریمو ببخشمش خیالش راحت شه شوکا.وقتی برگشت خونه میام ادامه میدم الان تنهایی هرکاری کنم فایده نداره که.