-
سلام از همه دوستان ممنون که همراهیم میکنن .
یه سری تغییرات توی شوهرم بوجود اومده مثلا
بعد از چندین ماه که تو خونه غذا نمیخورد الان غذای خونه رو میخوره
یه کمی شوخی میکنه با من قبلا خیلی زیاد بود و تو این چند ماه اخیر شوخی کردنش به صفر رسیده بود اما الان داره بهتر میشه
اما از نکات منفیش ایینکه پریشب ساعت 1 اومد خونه من بهش گفتم نگران شدم . اون گفت باز شروع شد. برام خیلی غیر قابل تحمله که یه مرد به همسرش علت دیر اومدنش رو که نمی گه هیچ تازه منی که نپرسیدم کجا بودی و ... در جواب نگرانی و عشقم خیلی زمخت میگه بازم شروع شد . باید بی توجه رفتار میکردم ؟
هنوز اس ام اس بازی داره
و غرور خیلی خیلی خیلی خیلی زیادش که باعث میشه هیچ وقت عیبهاشو نبینه و همش میگه من بی عیبم هیچ کی مثل من نیست
و تازگی ها داره حالم ازش بهم میخوره تا حالا همش با عشق اومدم جلو اما احساس میکنم از علاقم بهش کم شده خیلی وقته دارم یه طرفه محبت می کنم همش به فکر برطرف کردن ایرادهام هستم اما شوهرم به جای اینکه تشکر کنه یا بعضی وقتها اصلا ماهی یه بار ازم تعریف کنه اونقدر صبر میکنه تا یه ایراد ازم پیدا کنه و با عمل بدی اونو بهم نشون بده . مثلا مامانش خونمون بود من رفتارم باهاش خیلی خوب بود هر وعده غذاهای خوبی میپختم کل خونه تمیز بود اون وقت امروز صبح رفته سر یخچال ژله دیروز رو با یه خامه که یه کم هنوز تو جاش بود رو پرت کرده تو سینک ظرفشویی میگه اینا رو یادگاری گذاشته بودی تو یخچال انداختم دور من تقریبا هرروز یخچال رو مرتب میکنم حالا تو این دوماه فقط دیروز مرتب نکردم
فقط به فکر ایراد گرفتنه و این که بهم بگه من از تو سرم من از تو بهترم اگه یه روز برمیگشتم به عقب هرگز با یه مرد زیبا ازدواج نمیکردم . با اینکه دیگران همه از من تعریف میکنن اما این آقا اعتماد به نفس منو به صفر نه منفی رسونده بود .
من خیلی تلاش کردم تا دوبار از جام بلند شم و خورده هامو جمع کنم
بهم بگین چه کنم
به راهنماییهاتون و دلگرمیهاتون نیاز دارم
امیدوارم تاپیکمو قفل نکنن چون میخواستم نتیجه یه مدت تلاش رو بنویسم . دوستان بهم بگن آیا جای امیدواری هست یا تو چه موقعیتی هستم ؟
-
عزیزم،فقط میتونم بگم به تلاشت ادامه بده.هم چنان رو خودت تمرکز کن،محبت کن و هیچ انتظاری از اون نداشته باش.زندگی موفق عزیز،شاید هر کس دیگه ای جای شما بود الان این زندگی از هم پاشیده بود اما شما تصمیم گرفتی پای این زندگی،پای همسرت و دختر گلت وایسی.پس همچنان مصمم ادامه بده.تلاش کن.خیلی شرایط سختیه.اما به خدا توکل کن.
موفق باشی عزیزم
-
الان داشتم گریه میکردم خیلی وقت بود خودمو درگیر کار کرده بودم امروز یهو به خودم اومدم دلم خیلی گرفت خیلی وقته محبتی ازش ندیدم ابراز علاقه ای ازش ندیدم
واقعا نمیدونم ازم سرد شده و دوسم نداره ؟؟
خیلی سخته یه طرفه ادامه دادن ... کارهای خونه رو با ذوق و شوق انجام دادن به امید اومدنش ..اما دیر اومدنش و بی توجهی به من ....
محبت به دخترم و رفتارکردن من جلوی دیگران طوریکه هیچ اتفاقی نیفتاده
خسته شدم
خدایا خسته شدم کمکم کن دیگه طاقت ادامه دادن ندارم
بعضی وقتا به جدایی فکر میکنم
طاقتم تموم شده
از خنده های الکی خودم خسته شدم وجودم پر از غمه اما خودمو شاد نشون میدم جلو همه
خسته شدم دیگه انرژی ندارم
خدایا میخوام که کمکم کنی
برام دعا کنید
-
عزیزم،تو واقعا تکی.برات دعا میکنیم.مطمئن باش خدا جواب صبرتو میده
والله مع الصابرین
-
زندگی موفق عزیز پروژه ات یادت رفت قرار بود پروژه ات را تموم کنی و این پروژه یه چند ماهی زمان نیاز داشتش درسته الان که رفتار شوهرتون داره بهتر میشه که شما نبایدعقب بکشی با صبوریت و تلاشت داری موفق میشی یکم دیگه مونده که به خظ پایان این ماجرا برسی پس تحمل بکن اگه نشدش اون موقع یه تصمیم بگیر فعلا پروژه ات نصفه مونده اگه نصفه رها کنی مزدی دریافت نمیکنیا
-
واقعا رفتارت تحسین برانگیزه . من به شخصه اگه اینقدر همسرم بدقلقی میکرد یه لحظه هم باهاش نمیموندم
نمره صبوری و مهربونیت 20 :16:
-
دیروز همسرم ماشینشو عوض کرد قبلی رو فروخت یکی دیگه خرید گفت بریم بیرون بهم گفت به خواهرم هم بگم با ما بیاد همه چی خیلی عالی بود موقع برگشت بعد از نه ماه همسرم کنار مغازه پدرم پارک کرد و رفت بهش سلام کرد من متعجب و بهت زده بودم و در عین حال خوشحال اما نمی دونستم باید چه کنم که یه لحظه اونا رو دیدم که پدرم خیلی سرد برخورد کرد خب حق هم داشت همسرم بدون هیچ دلیلی و هیچ حرف و بحثی با خانواده من قطع ارتباط شده بود نه برای تسلیت داییم نه عید نه روز پدر سر نزده بود زنگ نزده بود .. اما من خیلی ناراحت شدم دوست داشتم پدرم باز هم مثل همیشه تحویلش بگیره و باهاش خوب حرف بزنه ... دیدم همسرم خیلی خیلی ناراحت شد اما سعی میکرد به روی خودش نیاره سوار ماشین شد اومدیم خونه من همش از شب تعریف میکردم که خیلی خوش گذشت و تشکر میکردم وقتی رسیدیم خونه همسرم گوشی موبایلش رو برداشت و پشت سر هم اس ام اس میداد بعد از چند لحظه با نگاه مهربونی اس ام اس هاشو می خوند و با لبخند نگاه میکرد به گوشیش . نمی دونستم چی کار کنم به خواهرم اس دادم که بابا چرا همسر رو تحویل نگرفت اما خواهرم گفت بابا خیلی خوشحال شد بود و به مامانم و خواهر بزرگم زنگ زده گفته همسرم رفته دیدنش اما به خاطر اوضاع مالیش چک داره تو این چند روزه یه کم ناراحته ... صبح همسرم داشت میرفت شهرشون باز هم ازش تشکر کردم و گفتم که خواهرم گفته بابا خیلی خوشحال شده بود رفتی پیشش به مامان اینا زنگ زده و ...
می ترسم خدانکرده لج کنه دیگه نره آخه آدمیه که همه خیلی تحویلش میگیرن اصلا تحمل بی محلی و سردی رو نداره . البته مطمئنم اگه بازم بره این دفعه دیگه پدرم باهاش خوب برخورد میکنه چون یکبار می خواست نشونش بده که کارش درست نبوده
اما نمیدونم که همسرم باز هم میاد ؟ اصلا رفتار من درست بوده ؟ چه باید میکردم ؟
از طرفی هر چی میشه که آدم نباید بره سمت موبایلش و ..
-
نمی خوام هدفم گم شه . اما باز هم نیاز به راهنمایی دارم
وسط راه خسته میشم کم میارم
اما کمی بعد دوباره تلاش میکنم
چه قدر دیگه ادامه داره ؟
یعنی درست میشه؟
ازتون میخوام تو این روزها منم دعا کنین که خیلی محتاج دعا هستم
-
چرا دیگه هیچ نظری نمی دین ؟؟؟
-
واقعا نمیدونم اینهمه صبر و پشتکار رو چری تو خودت زنده کردی و داری پیش میری؟؟!!!
اما واقعا بعنوان یه زن باید سرت بلند باشه که کوه جابجا کردی!!!
پس بنظرت حیف نیس که تا اینجا رسوندی،جا بزنی؟
بنظر من الان چیزی که خیییلی اهمیت داره اینه که خودتو و تواناییتو اثبات کنی.
مطمئن باش برای فرزندت اسطوره خواهی شد.
توکل بخدا