به گوشی خانمت زنگ می زنی که بهش چی بگی؟ ببین من می گم الان درست نمی تونی تصمیم بگیری ها از یه طرف می خوای تنها باشی از یه طرف یه حس مرموز داری که به همسرت زنگ بزنی و دوباره زندگی شیرین بشه آره؟
نمایش نسخه قابل چاپ
به گوشی خانمت زنگ می زنی که بهش چی بگی؟ ببین من می گم الان درست نمی تونی تصمیم بگیری ها از یه طرف می خوای تنها باشی از یه طرف یه حس مرموز داری که به همسرت زنگ بزنی و دوباره زندگی شیرین بشه آره؟
فکر میکردم عاقل تر از این حرفها باشی
سنگهاتو با خودت وا بکن
واقعا میخوای مشکل حل شه؟
رفتارت نشون میده که میخوای زودتر از زندگی متاهلی خلاص شی!!!
هر رفتار غلط و کلام نادرست وضعیت رو پیچیده تر میکنه متاسفانه انگار خانوادگی پتانسیل دعوا و تیکه انداختن دارین خیلی بده که خواهرتم بیاد و مداخله کنه
شما باید مشکل زندگیتونو دو نفره حل کنید
نه که وقتی عمه تون کنار نمیره شما هم پای پدر و خواهرتونو بکشین وسط
پست فرشته مهربون و مدیر همدردی و دوباره بخون
همسرت رو دعوت کن دوتایی با هم برین بیرون و صحبت کنید و خواسته هاتو منطقی براش بگو
اگه نپذیرفت اونوقت تصمیم بگیر
با داد و هوار و فحش و شیشه شکستن و تیکه و کنایه زدن هیچی درست نمیشه فقط تشویشو بیشتر میکنی و تصمیم گیریو سخت تر
خواهش میکنم خواهش میکنم به خاطر خودت به خاطر روح خدایی وجودت به خاطر عزت و احترامت درست رفتار کن
شخصیت خودتو نابود نکن که بعد که به آرزوی تجردو هوسهای کودکانه رسیدی دو دستی بزنی تو سر خودت که حیف زنم حیف زندگیم که از دست دادم
پژمان درک میکنم همسرت بلد نبوده شوهر داری و سلطه و مردونگیتو زیر پا گذاشته اما از رو نادونی بوده اون واقعا دوست داره کمک کن به خودت که نری تو منجلابی که نتونی ازش بیرون بیای کمک کن به همسرت که تو نادونیش غرق نشه
نه به خاطر پسرت و نه همسرت بلکه به خاطر خودت درست رفتار کن
نذار مشکل خانواده سه نفرت به یه جنگ فامیلی تبدیل شه که بعدش نتونی هیچ کار کنی و باز هم پدر و خواهر و عمه و برادرت برات تصمیم بگیرن
گول نفستو نخور پژمان
برو دو ساعت بدون دغدغه یه جای آرو دور از خونه قدم بزن و فکر کن ،درست تصمیم بگیر، این زندگیته
یه بار منفعلانه تو راه خوبی قرار نگرفتی
کاری نکن این دفعه پرخاشگرانه باز هم تو راه نادرست قرار بگیری
unknown girl
زنگ میزنم دیگه اما نمیتونم بگم برا چی. شاید پست های من رو بخونن البته شاید.
جوانه؟؟؟
لطفا من رو با اونها مقایسه نکنین.این همه سال کلی به این آدمها احترام گذاشتیم .من با وجود مخالفت با عمه ام بی احترامی نمیکردم.عمه جان بالا عمه جان پایین.پدرم کارهایی برا خانم من انجام دادن که برا دخترشون انجام نداده بودن کارهایی که پدرخانمم برا دخترشون انجام ندادن. دستمزدمون این بود که وقتی امشب پدرم به عمه ام مبگن اینها جوونن ما بزرگترها بایست مشکلشون رو حل کنیم آشتی شون بدیم به پدر من بگن نه من میخوام طلاق دخترم رو بگیرم.
مثل اینکه پدر کشتگی با من یا زندگی دخترشون دارن
چرا عمه ام تو زندگیمون دخالت میکنن ؟
چرا به خانمم گفتم مشاوره بریم نیومدن؟
چرا قهر کرد رفت؟
چرا موبایلش رو خاموش کردن؟
چرا پسرم رو بردن نمیخوان من بچه ام رو ببینم؟
چرا مادرخانمم لباسهای خانمم و آرمین رو بردن؟ جز اینکه نمیخوان دخترشون برگردن؟
خواهرم بنده خدا برا دعوا یا به قول شما جنگ نمیان گفتن چون مسئله پیچیده شده میخوام به اینها بگم این رسمش نیست و...
از خواب و خوراک و درس و کار و زندگی و همه چیزم افتادم.چند روزه قلبم درد میگیره سابقه نداشتم. نمیدونم چه گناهی به درگاه خدا کردم که این زندگیم شده.
بحث نفس و آرزوی تجرد و این صحبتها نیست زندگی برام نگذاشتن
سلام
آقا پژمان بنده از بالهای صداقت خواستم به تاپیک شما آمده و مدیریت کنند و راهنمایی دهند ، با نظر به مشغله هایی که می دانم ایشون دارند . از وقتی که بنا به
تقاضای بنده برای شما می گذارند نهایت استفاده را ببرید . چون ایشون به قولی مصداق ضرب المثل « به سر آمده حکیم است » می باشند. یعنی چون تجربه وضعیت
شما را دارد و از اعضائی هست که با مشکل و بحران روحی وارد تالار شد و با پذیرش راهنماییها و مشاوره ها ، گام به گام ، چنان ارتقاء پیدا کرد و مسلط بر زندگیش
شده و رشد از خود نشان داده که به قول مدیر همدردی ایشون از افرادی است که در این تالار دوباره متولد شده و تولد اختیاری داشته . و در هر صورت بهره برداریهای
هوشمندانه وی از راهنماییها و .... وی را به قابلیتی رساند که در تالار به عنوان مدیر انتخاب شود و شاید شما ندانید که انتخاب مدیران تالار به سادگی صورت نمی پذیرد .
لذا با نظر به راهنماییهای خوب و از روی تجربه ایشان توصیه می کنم گام به گام با ایشان پیش بروید . راهنماییهای بنده با وجود وضعیت خود
ساخته ای که پدید آمده فعلاً مقدور نیست یعنی شما نمی توانی برآن متمرکز باشی چون ذهنت درگیر وضعیت کنونی هست .
لازم به ذکر هست همینجا یک اشکال مهم در کار شما هست و آن هم دخالت دادن خواهرتان تا جایی است که از اون ور دنیا می خواهد بیاید بخاطر مسئله
شما و شما از این بابت خوشحالی در صورتی که این انفعال شماست . من پتانسیل مدیریت وضعیت پیش آمده را در شما می بینم اما با پر و بال دادن به ذهن
سطحی از آن بحران برای خود ساخته ای و اجازه مداخله دیگری را داری می دهی . در حالی که من تأکید داشتم که اجازه نده کسی دخالت کند . حال
می گویم حتی اگر کسی باشد که به نفع شما بخواهد دخالت کند . این شما هستی که باید قوت بگیری تا زندگیت را به نحو احسن با همین زن و بچه
مدیریت کنی به گونه ای که از مدیریتت و وضعیت زندگیت لذت ببری .
پس اگر می توانی خواهرت را از آمدن منصرف کن و این همه در تالار نگو خواهرم داره میاد . این با در پیش گرفتن رفتار جرأتمندانه منافات دارد
لینک تاپیک بالهای صداقت را در ذیل برایتان قرار می دهم حتماً مطالعه کنید . می توانید از طریق پروفایلش وارد صفحه موضوعات ارسالی ایشون بشوی و دیگر
تاپیکهای مربوط به زندگی وی را هم بخوانی .
http://www.hamdardi.net/thread-15344.html
اگر بال داشتم ...
نکته بسیار مهم
شما اکنون در شرایط بسیار خوبی بسر می برید ، یعنی تنهایی ،چیزی که مرتب می گفتی نیاز داری . اکنون من هم به شما توصیه می کنم مدتی این تنهایی را حفظ کن و البته از آن استفاده کن برای واکاوی خودت و مسلط شدن برخودت و درک بهتر و واقع بینانه تری از وضعیت و بهره برداری از راهنمایی ها و مشاوره حضوری برای تغییرات در خودت . به موقع به مرحله ای که بخواهی به این تنهایی خاتمه دهی و همسر و فرزندت در کنارت باشند خواهی رسید .
- آرام باش
- عجله نکن
- دقت کن روی راهنمایی های مدیر و بالهای صداقت و بنده
- و تصمیم بگیر برای تغییر
- پیگیر لینک ها و مقالاتی که به شما پیشنهاد می شود مطالعه کنی باش و از آنها نکته بردار و به کار ببند
- می توانی موفق شوی و از موفقیتت لذت ببری اگر روند را درست و آنگونه که ترسیم کرده ام در پیش بگیری
چشم هاتو بستی
بازشون کن
ببین الان بعد یه سال پستهای قبلیمو میخونم میفهمم توش چه نکات طلایی بود که میتونست زندگی اون موقع منو زیرو رو کنه اما منم چشم هامو بسته بودم و ذهنتیت های خودمو برای خودم تکرار میکردم و همه چی خراب شد
این تاپیک قرار بود تخصصی باشه ببخشید من پست گذاشتم
فرشته مهربان
سلام. شرمنده من باعث زحمت شما و خانم بالهای صداقت و دیگران شدم
دیروز قرار بودش مشاوره برم اما صبح تمام عضلاتم منقبض شده بود و دهانم قفل شد بدنم مثل سنگ شده بود خلاصه شانس بود مادربزرگم اونجا بودن و.... تا غروب تو بیمارستان تحت نظر بودم دکتر گفتن عصبی شدی آمپول شل کننده عضلات و مسکن زدن .قرص هم دادن گفتن یک هفته بخورم اما نبایست عصبی بشم.
هیچ مشکلی نداشتم اما این چند روز قلبم درد میگیره الان هم درد میکنه قهوه رو گفتن نخورم .
تو بیمارستان برا اولین مرتبه اشک پدرم رو دیدم رفتن بیرون وقتی برگشتن چشمهاشون قرمز بود.
خواهرم چهارشنبه میان.دلم برا آرمین تنگ شده .برادرم به عمه ام تلفن زدن اگر یک مو از سر پژمان کم میشد کاری میکردم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی.
برادرم میگن دخترشون رو رد کن بره چیزی که ریخته دختر . پسرت رو هم دو سال دیگه میگیری دستش رو بگیر برو خارج از ایران .
میگم از کجا معلوم دو سال دیگه قانون حضانت این شکلی باشه. از اون گذشته من بدون مادر بزرگ شدم دوست ندارم بچه ام به سرنوشت من دچار بشه و در ضمن نمیتونم بچه ام رو نداشته باشم.
الان پسرم تلفن زد رو گوشیم حالم رو پرسید گفتش به بابابزرگ بگو بیاد دنبالم بیام پیشت.
تو دو راهی خیلی بدی گیر افتادم. همه کمبودها و چیزهایی رو که میخوام داشته باشم رو کاغذ نوشتم.
بعد از ظهر برگه رو برا مشاور میبرم ببینم چکار میکنم.
یک دیوانه یه سنگ تو چاه میندازه ده تا عاقل نمیتونن در بیارن
آقا پژمان آروم باش نه کسی میتونه بچه ت رو ازت بگیره نه کسی میتونه بدون رضایت تو ازت طلاق بگیره مطمعن باش. سعی کن آروم باشی وقتی آرامش نداری نمیتونی تصمیم درستی بگیری
ببین الانم دارن مثله همون چند سال پیش خودشون واسه شما دو تا تصمیم می گیرن. چند روز دیگه وقتی که اینهمه شلوغ کردنشون تموم شد تو می مونی و همسرت که اگه اینا انقدر همه چی رو شلوغ کردن و مجبور کردن شما رو جدا شین از هم توی غصه خوردن هم باهاتون شریک نمیشن. اعتراضم بکنین می گن خودتون که دیگه اینبار بچه نبودین. تصمیم خودتون بود.
شلوغش کردن. دعوا رو کردن دعوای خونوادگی. خانمت بهتر بود وامیستاد با خودت حرف می زد و حرفو توی خونه نگه میداشت و نمی رسید به خونواده ها الان تو این وضع نبودین. اما هنوزم دیر نیست هنوزم مشکلی نیست. الان یه مدت بیا خودت اروم باش. بعدش هر حرفی داشتی با خود خانمت رو در رو حرف بزن. زندگی شما دو تاست.
دعوا هم بهتره با کسی نکنی. در ارامش با بقیه مخصوصا خانمت حرف بزن.
واسه اسپازم البته خفیفش نه شدید وقتی می بینی حالتی داری که احتمالا چند روز دیگه میشه اسپازم دوش اب گرم میتونه کمکت کنه.
واسه قلب عصرها می تونی گل گاو زبون بخوری. از عطاری می خری مثله چایی دم می کنی. بیشتر از نیم ساعت بذار دم بکشه.
واسه استرس ورزش و دوش اب گرم خوبه.
انقدرم به این چیزا فکر نکن. اصلا بد نیست یه چند روزی با کسی کاری نداشته باشی بعدش که یه کم این دعواشون خوابید دست از سر شما دوتا برمی دارن اونوقت فکر می کنین خودتون دوتا چی باید بکنین یا نکنین. اینا که تا ابد وقت ندارن بیان هی دعوا کنن. یه کم صبور باش خودشون خسته میشن.
مشاوره هم برو مخصوصا الان که خیلی استرس داری برای خودت می تونه خوب باشه.
موفق باشی.
امروز مشاوره رفتم گفتند بهترین کار صبر کردن هستش بایست شرایطی فراهم کنی با خانمت صحبت کنی باید ببینی خواسته هاش چیه.
خانم چنار مرسی برا پیغامتون نتونستم پاسخ پیغام شما رو بدم فعلا جزو مشترکین نیستم.
درباره مادرم نوشتین اتفاقا دیشب خوابشون رو دیدم .تو خواب با هم تو خونه بودیم و با من روبوسی کردن و یه بلوز و شلوار سفید دستم دادن گفتن اینها رو بپوش.
مادربزرگم میگن خیلی خوبه مشکل زندگیت رفع میشه.
سلام. دیروز وقتی پسرم پیش من بود خانمم رو موبایلش تلفن زدن و من گوشی رو گرفتم و با خانمم صحبت کزدم. گفتم همدیگر رو ببینیم میخوام با هم حرف بزنیم. اول کلی ناز کردن مثل اینکه دوست پسرشون هستم. خلاصه قرار بر این شد امروز همدیگر رو ببینیم و دیدیم اما چه دیدنی!
گفت برا شام نمیام مهمون داریم .ساعت 5 رفتیم تو کافی شاپ و صحبت کردیم.گفتم دلت برام تنگ نشده بود گفت چرا تنگ شده. گفتم خوب بیا بریم خونه .گفتن نه من شرط دارم. پرسیدم چه شرطی گفتن اول اینکه برام ماشین بخری . دوم اینکه با من بیای طبقه بالای خونه مامانم زندگی کنیم!!!
گفتم ماشین رو قبوله اما بالای خونه مامانت نمیام. گفتن چطور من شش سال طبقه بالای خونه پدر تو زندگی کردم حالا چند سال هم تو زندگی کن. گفتم اولا که اون خونه مال من هست دوما من مرد هستم زن گرفتم شوهر که نکردم شما ایرادی نداره طبقه بالای خونه پدر من باشی اما من نمیتونم داماد سرخونه بشم.
گفتن نه دوماد سرخونه نمیشی پول رهن خونه رو میدیم.گفتم بخوام خونه رهن کنم جای دیگه رهن میکنم که پیش خانواده خودم هم نباشم در ضمن من و عمه آبمون تو یه جو نمیره چنین انتظاری از من نداشته باش.
خانمم گفتن پس اگر اینجوره من برنمیگردم شرطم همینه.
گفتم پس همه این قهر و دعواها و مامانت گفتن میخوام طلاق دخترم رو بگیرم فیلمتون بودش که من رو به خیال خودتون مجبورم کنید بیام بالای سر مادرت زندگی کنم!!؟؟؟؟
گفتم مادرت تو زندگی ما دخالت میکنن من هیچوقت چنین کاری نمیکنم.اگر دوست داری الان با هم بریم در خونه تون وسیله هات رو بردار خونه مون بریم.
گفتن نه من نمیام شرط من همون هست که گفتم.
همه این روزها من رو بازی دادن تمام این کارها فیلم بود .این همه من عذاب کشیدم چرا این کار رو کردن. خوب از روز اول میگفتن هدفشون چی بود چرا اینقدر اعصاب من رو خورد کردن.
به هیچ عنوان چنین کاری نمیکنم اما الان چه کاری بایست انجام بدم؟