بچه ها شب آرزوهاست
تو رو خدا هرکسی که یادش موند برای من دعا کنه .
خیلی نیاز به دعاهاتون دارم.
نمایش نسخه قابل چاپ
بچه ها شب آرزوهاست
تو رو خدا هرکسی که یادش موند برای من دعا کنه .
خیلی نیاز به دعاهاتون دارم.
سلام
اینطور که شما توضیح دادید
اول اینکه شما بیرون با هم اشنا شدی و همچنان با تلفن و یا همین پیامک در ارتباط هستی!
دوم اینکه حس دلنشین بودن مربوط به سیستم پیچیده مغز میشه که از حوصله بحث در اینجا خارجه پس خودتون رو اذیت نکنید که از کنترل هر شخصی این موضوع خارج هستش
سوم بعد این مدت نتونستید حسی پیدا کنید مطمانن بازهم پیدا نخواهید کرد پس اگه وارد زندگی بشید بعدش هم معلومه چی میشه..بهونه گرفتن و....
چهارم پسری که از این حرفا میزنه فقط از روی هوس داره انتخاب میکنه نه از روی تحقیق پس ایشون هم به درد شما نمیخوره چونکه شما علاوه بر مورد اول مورد دوم رو هم باید بعنوان یه دختر در نظر بگیری که پسری که امروز داره اینجور بچه بازی در میاره فردا چطوری میخای بهش تکیه کنی که عاقبتش مشخص میشه چه تیپ اخلاقی داره ایشون
پنجم و در اخر اینکه شما که جواب رد دادی چرا باز هم باهشون در ارتباطی؟؟!!! و این نکته خیلی عجیب تره..پس مشکل خودت رو هم حل کن..تنها راه حل قطع کامل ارتباطه..توجه کن قطع کاامل..وگرنه این مشکل واستون ممکنه حادتر بشه..از بین بردن هرگونه اثار ونشانه و تلفن و اس ام اس و یا هر چیز دیگه
موفق باشی
سلام
شاید دلیل انکار شما این باشه که اون شمارو دوست داره و همش به شما ابراز علاقه میکنه و شما هم از علاقه ی اون به خودتون مطمئنید برای همین این احساس نخواستن در درونتون به وجود اومده . واقعا اگه اون الان کسی دیگه رو پیدا کنه و بره دیگه به شما ابراز علاقه ای نکنه خوشحال میشید ؟ تا حالا از خودتون پرسیدید که اگه اون واقعا بره و دیگه ازش خبری نداشته باشید خوشحال و راضی خواهید بود یا تازه اونموقع حس میکنید که دوستش داشتید ؟ اگر جواب این سوالات رو صادقانه به خودتون دادید و از نبودنش راضی بودید یعنی واقعا دوستش ندارید.تمومش کنید بهتره .موفق باشی عزیزم.:)
یعنی از اینکه دقیقا اون فرد دیگه نیست ناراحتی یا از اینکه کسی نیست به شما ابراز علاقه کنه ناراحتی ؟
- - - Updated - - -
یعنی از اینکه دقیقا اون فرد دیگه نیست ناراحتی یا از اینکه کسی نیست به شما ابراز علاقه کنه ناراحتی ؟
شاید بیشتر به این فکر می کنم که اگه افراد بعدی که وارد زندگیم میشن ، از این آقا کمتر باشن چی ؟چون ایشون یه سری معیارهای اساسی منو داشت : ایمان ، شغل مناسب ، تحصیلات ، پاک بودن ، علاقه مند بودن ، دست و دلباز بودن
اما حساسیت ها و جزیی نگری ها و زن رو سنتی خواستن و محدودیت ایجاد کردن ها باعث شد نتونم قبولش کنم که این وسط به خاطر ابراز علاقه زیاد ، احساس من گم شد و ندونستم که احساس واقعیم چیه ! الانم نمی دونم دوستش داشتم یا نه . گاهی دلتنگ میشم که نمی دونم از سر عادته یا دوست داشتن .
اون قدر بهم گفته که هیچ کسی تو رو به اندازه من دوست نخواهد داشت که من واقعا باورم شده . اگر این طور باشه چی ؟؟
این بخاطر اینه که تو فکر میکنی حتما باید ازدواج کنی ، یعنی تو جامعه ی ما اینجوری جا افتاده ، نو از ترس این که از این بهتر گیرت نیاد میخوای اونو قبول کنی و این درست نیست.باید به این حس برسی که اگه مورد از اون بهترم برات بیاد تو باز اونو قبول میکنی و این یعنی دوست داشتن . اون که شما میخوای از سر ناچاری انتخابش کنی درست نیست عزیزم .:shy:
asemani عزیز من تو این چند وقتی که وارد تالار شدم همیشه از کامنتهای شما خوشم اومده چون همیشه دیگران رو واقعا خوب راهنمایی میکنید .
در مورد این قضیه که میگین ممکنه افراد بعدی که میان خواستگاریتون شرایطش کمتر از این آقا باشه ، ممکنه روزی یه نفر به خواستگاریتون بیاد که بعضی از این شرایط خوبی که این آقا داشتن رو نداشته باشن ولی از لحاظ خلق و خو اونقدر بهم بیایین و اونقدر به دلت بشینه که دیگه بیخیال بعضی از معیارات بشی . اینو هم بدون اگه یکی واقعا خیلی بهت علاقمند باشه و دوستت داشته باشه ،همیشه باهات صادقه و صمیمیه ، حداقل در مقابل شما سیاست بازی رو کنار میذاره تا باهات یکدل باشه.
شما به گفته ی خودتان از بودن با او احساس لذت و آرامش نمی کردید. احتمالا به جز نکته سنجی های او صفات دیگری هم بوده است که ذکر نکردید. حالا یا او را دوست داشته اید یا نداشته اید احساس شما این گونه بوده است. اما به نظر من امکان ندارد هیچ گونه محبتی نسبت به او نداشته باشید. چون اگر این طور بود یک سال رابطه نداشتید و از ناراحتی او این قدر ناراحت نمی شدید که تاپیک بزنید. شما مشاوره نرفتید برای اینکه او از نظر مالی راحت تر باشد. حال آنکه اگر او را دوست نداشتید و فقط به قصد شناخت می خواستید مشاوره بروید این قدر راحت کوتاه نمی آمدید. اگر او را دوست نداشتید و آشنایی شما صرفا و مطلقا برای شناخت هم بود یا با توجه به اینکه مرد مسئول امور مالی است و باید برای دختری که خواستارش است مایه بگذارد و سرنوشت خودش هم درمیان است قبول می کردید یا اینکه نهایتا هزینه را هر طور بود نصف به نصف می پرداختید. مبلغ مشاوره هم پول قابل توجهی نیست. شما از اردیبهشت تاپیک زده اید اما هنوز دو دل هستید. اگر برای قبول کردنش دو دل بودید می گفتیم دوستش نداری. اما شما برای رد کردنش دو دل هستید . اگر هیچ محبتی نبود این قدر دو دل نمی ماندید. هم من و هم شما خوب می دانیم که او بهترین شرایط را نداشت. یعنی این طوری نبود که بگوییم دیگر مثل او پیدا نمی شود. خوب می دانیم که کسان دیگری هستند که از نظر سطح مالی اعتقادی هم سان شما باشند و شغل خوب داشته باشند. در ثانی من تاپیک قبلی شما را خواندم. به گفته ی خودتان آدمی نیستید که خودتان را در قید و بند این چیزها بگذارید. حالا چطور شد که ناگهان پس از رد کردنش شروع کردید به دلیل آوردن و چیزهایی را گواه می آورید که به گفته ی خودتان اهمیت چندانی ندارند و می گویید به این دلایل شاید اشتباه کرده باشم. شما از آن دخترها نیستی که در خانه منتظر خواستگار بنشینی بلکه ارتباط اجتماعی قوی داری. اگر در خانه منتظر خواستگار بودی می گفتیم شاید دیگر مثل او نیاید اما شرایط شما این طور نیست. پس نتیجه می گیریم که شما به خاطر شرایطش مردد نیستی. بلکه محبتی به او دارید. اما به دلایلی سعی می کنید انکار کنید. یکی تجربه شکست عشقی چند سال قبل که به گفته ی خودتان سعی کردید از آن به بعد منطقی باشید. شما می خواهید منطقی باشید و احساسی فکر نکنید. برای همین محبتی که دارید انکار می کنید و سعی می کنید برای تردید خود دلایل منطقی بیاورید. اما با توجه به چیزهایی که گفتم این تفکر منطقی نیست. بلکه نوعی فرایند روانی است برای کم کردن فشارهایی که به سیستم اعصاب می آید.
پس شما به او احساس مهر و محبت دارید اما از بودن با او آن طور که می خواهید لذت نبرده اید. ای کاش بیشتر رابطه ی خود را با او شرح می دادید تا بتوانیم دقیق تر بررسی کنیم. اما چیزی که الان می توانم بگویم این است که( مهر و محبت) و _(لذت و سرخوشی ) دو احساس کاملا متفاوت است اگرچه مقداری (نه کاملا) به هم وابسته است. از طرفی بعضی ها در زندگی اولی را انتخاب می کنند و بعضی ها دومی را . بسته به شخصیت فرد دارد. از طرف دیگر می توانند روی هم اثر بگذارند. آن هم بسته به شخصیت دارد. اگر لذت ارجحیت داشته باشد و از چیزی لذت ببری مهرش را بیشتر به دل میگیری. اما اگر محبت برایت ارجحیت داشته باشد و چیزی را دوست داشته باشی از آن لذت خواهی برد. حالا خودت باید شخصیت خودت را بشناسی و با خودت کاملا روراست باشی. انگار داری فیلمی مستند نگاه می کنی. آن وقت می توانی بهتر تصمیم بگیری.
نوپوی عزیزم
من واقعا ازت ممنونم. خیلی خیلی خوب و کامل و جامع توضیح دادی . به طوری که از دیشب چندین بار پیامت رو خوندم و سعی کردم تا ذهنم آروم نشده جوابی براش ننویسم .
راستش این قسمت از حرفت تکه پازل گمشده ایه که من در اینجا توضیح ندادم. من چند روز پیش این آقا رو ملاقات کردم. این ملاقات ناگهانی بود . اما ما چند ساعتی با هم صحبت کردیم. اون ازم خواست که جوابم هرچی که هست –مثبت یا منفی- حضوری بهش اعلام کنم تا باور کنه این جواب رو .
ملاقات ما به این صورت بود . اولش ما در مورد چیزهای متفرقه حرف زدیم و قرار شد این موضوع روی وجهه همکاری ما اثری نداشته باشه و حتی در صورت جواب منفی روابط آشنا بودن و کمک گرفتن از همدیگه و .... ادامه داشته باشه .
بعد از اون ازم خواست که دوباره به پیشنهادش فکر کنم. گفت که اون کاملا عوض شده و افکارش تغییر کرده . گفت که می دونه که منو زیاد در محذورات قرار داده . گفت اشتباه کرده و قول میده نوع دیگه ای از زندگی رو نشونم بده . از من هم گله کرد که جاهایی لجبازی کردم و ....
اما من ازش خواستم حالا که تموم شده بذاره تموم بشه . گفتم از شروع مجدد می ترسم. از یک بار دیگه امتحان کرن و رفتن این راه می ترسم. گفتم می ترسم اگر این راه رو دوباره شروع کنیم و باز هم به همین جا برسیم ، این بار آسیب ها جبران ناپذیر باشن.
و اون قبول کرد ....
در نهایت ازش خواهش کردم که زندگی عادیشو از سر بگیره و حالا که موقعیت ازدواج داره ، ازدواج کنه و .... اون هم همینارو متقابلا از من خواست
بعد از چند روز پیام زد که به حرفام فکر کرده و قانع شده و خانوادش ازش خواستن که براش کسی رو معرفی کنن و اون هم قبول کرده !!!!!
و همون روز هم دوست مشترکی که ایشون رو خوب میشناخت منو به شدت سرزنش کرد و گفت این آقا ازدواج می کنه و تو می بینی که همه مواردی که تو گفتی تو زندگیش خللی ایجاد نمی کنه .
این ماجرا باعث به وجود اومدن احساسات متناقضی در من شده . نمی دونم واقعا چی . به این فکر می کنم که در عرض چند روز چطور تصمیم گرفت ازدواج کنه . به این فکر می کنم که اگه واقعا درست گفته باشه و عوض شده باشه ..... به این فکر می کنم که شاید اشتباه کردم برای رد کردنش . که شاید موضوعاتی که بینمون مطرح بود مشکل خاصی رو ایجاد نمی کرد. که شاید در مورد احساسم بهش اشتباه کردم. شاید احساسم توی احساسات زیاد اون گم شده بود. اینکه کسی مثل اون دوستم نداشته باشه و خیلی چیزای دیگه ....
این حرف هام مربوط به این قسمت از سوالت که چرا ناگهان پس از رد کردنش باز دو دل شدم.
من واقعا نمی دونم احساسم بهش چی بود. حالا یا اون اجازه نداد (با ابراز احساس زیاد) که من احساسم رو بدونم یا انقدر مسائل مورد بحث بین ما زیاد بود که احساسی هم اگه بود از بین برد.
شاید این قضیه مثل یه چرخه معیوب شد که مدام تکرار شد: "بحث های زیاد احساس منو از بین برد ، نبودن احساس من بحث ها رو زیاد کرد ...." حالا اینکه اول کدومش اتفاق افتاد رو نمی دونم ، اما چیزی که هست الان من به وجود داشتن و نداشتن هر دو قسمت شک کردم .
ما زیاد بحث می کردیم . قسمتی از این بحث ها هم در مورد روابط اجتماعی مون بود. به خصوص ارتباط با مردها . جایی در مورد مرد گریزی به دوستی توضیح دادی .
من تقریبا این طور هستم که توصیف کردی. اما اون بر عکس همه اینها رو از من می خواست. اون حتی از من می خواست که بدون حضور استاد اصلا تو کلاس حضور نداشته باشم . هرگز با همکلاسی ها – به صورت مختلط – برای یه نوشیدنی یا .... حتی در محیط دانشگاه یک جا نشینم و موارد این چنینی ...
قسمت دیگه بحث های ما به خاطر چیزهایی بود که هنوز اتفاق نیفتاده بهشون فکر می کرد. مثلا می گفت امشب که مهمون دارید مدیونی اگه لباس آستین کوتاه بپوشی .... اگر عروسی رفتی مدیونی اگر عکس بگیری .... روز آخر کلاستون مدیونی اگر در جشن خداحافظی شرکت کنی ....
قسمت دیگه بحث ها مربوط به زود رنج بودنش بود . مثلا یک بار من موضوعی رو به علت خاصی بهش نگفتم و بعد از چند روز بیان کردم. اون به شدت از این موضوع آسیب دید و مدام تاکید می کرد که کنارم باش و به من در تحلیل این موضوع کمک کن. چون دارم داغون میشم و ....
قسمتی از بحث ها هم به علت در آوردن جزییات از لابلای صحبت های من بود. که دیگه کم کم می ترسیدم باهاش راحت صحبت کنم . ازش می خواستم که انقدر ریزبین نباشه و اون می گفت نمی تونم ...
راستی من تا حدی بین شخصیت ایشون و شخصیت همسر نازنین آریایی از نظر بدبینی مشابهت می بینم و بین شخصیت ایشون و همسر خانم she از نظر سیاست مدار بودن . هرچند نمی دونم چقدر این مشابهت واقعیه .
این قسمت از حرفت خیلی جالب بود. تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم. فکر می کنم من جزء دسته اول باشم . اگر از چیزی لذت ببرم مهرش رو هم به دل می گیرم.
شاید این درست باشه . میزان لذت من از این رابطه زیاد نبود. چون من عشق پر سوز و گداز و .... رو دوست ندارم. بر عکس به شادی و نشاط و شوخ بودن و ... علاقه دارم و همیشه هم جذب آدمهایی با این ویژگی ها شدم. در این رابطه این چهار حالت دیده شد
- بحث ها و جدل ها : به خاطر اختلاف سلیقه و نظر و شاید اختلافات فرهنگی
- دوست داشتن و ابراز علاقه زیاد و عشق پرسوز و گداز : که برای من جالب نبود
- شوخی ها و شادی ها : میزانش به علت وجود دو مورد قبلی کم بود . و اون مقدار کم هم خیلی وقت ها برای من جذابیت نداشت. اکثر شوخی ها و موضوعاتی که اون تعریف می کرد برای من جذابیت نداشت و به اصطلاح خیلی بچه گونه بود. از ماجراهایی که تعریف می کرد و می خندید و ... اگرچه من هم می خندیدم ، اما به نظرم بی مزه جلوه می کرد.
- موضوعات عادی و روزمره مثل موضوعات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و در کل اطلاعات عمومی : اون تقریبا در مورد این چیزها نظر خاصی نداشت یا با نظر من موافق بود یا سریع بحث رو عوض می کرد و به یکی از سه حالت قبل بر می گردوند.
امیدوارم تونسته باشم تا حدی مواردی رو که به ذهنم می رسید درست بیان کرده باشم . منتظر نظرات و تحلیل های زیبای تو دوست خوبم و بقیه هستم .