سلام پارمیدای عزیز، متاسفانه مثل من کم نیست و شما حق داری که نگران باشی. این موضوع قبلا هم توسط آدمهایی مثل من توی این انجمن پاسخ داده شده.
لینک زیر رو ببین:
چطور می تونیم بفهمیم که خواستگار واقعاً پسندیده ؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام پارمیدای عزیز، متاسفانه مثل من کم نیست و شما حق داری که نگران باشی. این موضوع قبلا هم توسط آدمهایی مثل من توی این انجمن پاسخ داده شده.
لینک زیر رو ببین:
چطور می تونیم بفهمیم که خواستگار واقعاً پسندیده ؟
سلام دوست عزیز. نمی دونم این پست من رو بخونی یا نه. فقط می دونم که اگه به هر دلیلی دوست داشتن در شما ایجاد نشد ادامه ندین. چون مطمینا ضربه ای که خانمتون در اینده خاهند خورد به مراتب بیشتر از الان خاهد بود. من به شخصه اگه همچین مشکلی برام پیش بیاد از طرفم دلخور می شم به خاطر این که من رو مطلع نکرده و به خاطر حس عذاب وجدان پیش من مونده. و اگه صادقانه به من بگه من واقعا براش احترام قایل خاهم بود چون دوست داشتن زوری نیس و این صداقت فرد رو می رسونه. ترجیح می دم چند ماهی به خاطر یه حقیقت افسرده باشم نا سالها با یه دروغ خوشحال.
اما نکته ای که ذهن من رو مشغول کرده این که شما هنوز نمی تونی در تصمیم گیری مستقل رفتار کنین. خوب که روش حسابی کار کنین. نکته بعد این حس ناامیدی در شماس که احساس می کنم انگیزه ای برای حل مساله نداری. نمی گم که اگه به زندگیت ادامه بدب با این خانم یعنی مساله حل شده. ولی لااقل می تونی با خوب برخورد کردنت اثرات و عواقب کمتری رو متوجه خانم بکنی.
و اینکه بیای رو این اتفاق بیشتر فکر کنی و علت وقوعش رو بررسی کنی. این واقعا سوال مهمی که چرا تو تصمیم گیریتون موفق نبودین و حداقل کاری که می تونین انجام بذین این که این مشکل رو برای همیشه حل کنین. دوست من ناامید نباشین این هم قسمتی از زندگی است. چرا این موضوع باید بشه بدترین اتفاق ممکن. بدتر از این برای من ااقل اینکه طرفم باهام صادق نباشه. خوشبخت باشی دوست من
مشکل شما دوست نداشتن این خانم نیست. مشکل اصلی چیزی بود که از همه بچه ها پنهانش کردید و فقط مرثیه سرایی احساسی کردید. مطمئن باشید تا وقتی آن مشکل اصلی حل نشود ، مشکلی که آشکارا سعی کردید پشت این مرثیه ها پنهانش کنید زندگی شما هیچ تغییری نمی کند . حتی اگر این خانم را طلاق دهید . شما باید با مشکلت روبه رو شوی و از آن فرار نکنی و پنهانش نکنی.
آقای توجیه از پاسخگوییتان ممنون.
نوپو جان این قضیه که گاهی حتی تمام شرایط طرف مقابل عالیست ولی به دل طرف مقابل نمیشینه واقعیته! برای خود من پیش اومده ولی تو رودرواسی گیر نکردم و جواب منفی دادم!!!(خدا را شکر)
پارمیدا جان من یه روش مطمئن تر پیدا کردم(البته از یک مشاور کمک گرفتم):
بعد از مثلا 3 یا 4 جلس خواستگاری به خواستگارم می گم:
من در مورد مساله ازدواج مطالعاتی داشتم و متاسفانه یکی از دلایل طلاق بین زوجین این بوده که خواستگاری تا چند مرحله پیش رفته ولی یکی از طرفین توی رودرواسی گیر کرده و با اینکه طرف مقابلش به دلش ننشسته بوده به امید اینکه بعدا به دلش میشینه ازدواج کرده.ولی بعدها این به دل نشستن اتفاق نیفتاده و منجر به طلاق شده.خواستم نظرتون را در این مورد بدونم.
می دونی وقتی از خواستگارم این سوال را پرسیدم,ایشان در جواب گفت:
من حتی اگر شب عقد هم متوجه بشم که اشتباه کردم جواب منفی می دم!
این سوال و این پاسخ خیلی به من کمک کرد:
1)خیالم راحت شد که اون آقا من را از روی رودرواسی انتخاب نمیکند
2)خودم هم می تونم بعد از حتی چندین جلسه بدون عذاب وجدان جواب منفی بدم.(چون وقتی خودش در مورد خودش همچین چیزی گفته...)
مرسی مهراد عزیز، من تصمیم گیری کردم و مدتی است که از خانمم جدا شدم
نوپوی عزیز، انکار نمیکنم که عیب و ایرادهای زیادی دارم. شاید توی این مورد هم اونه تاثیر گذاشتن ولی بیشترش مربوط به دل ننشستن بود. بهرحال الان دیگه قضیه من تموم شده و از هم جدا شدیم.
خانم مصباح الهدی من با این روش زیاد موافق نیستم. لااقل مطمئنم در مورد من که جواب نمیداد. مشکل اصلی توی این مواقع اینه که طرف حرفش رو نمیزنه وگرنه مشکلی نبود و این روش میرسه به نقض صورت مسئله.
ببخشید آقای توجیه
میشه الان که این پروسه رو طی کردین توضیح بدین که به دل ننشستن یعنی چی ؟
از کجا فهمیدین دوستش ندارین ؟
مثلا رفتارای خاصی داشت که به دلتون نمی نشست یا چطوری بود؟
من میخوام بفهمم از کجا بدونم که کسی به دلم نشسته یا نه ؟
اگه اذیت نمیشین توضیح بدین . ممنون میشم
- - - Updated - - -
البته یه کوچولو توضیح دادین که دلتون براش تنگ نمیشد !
فقط همین ؟؟
سلام ، من امروز عضو این سایت شدم
وقتی موضوع این تاپیک رو خوندم یاد اوایل ازدواجم افتادم . درسته که آقای توجیه از خانومشون جدا شدن اما گفتم منم تجربه ای که دارم رو بنویسم اگه کسی تاپیکو خوند شاید به دردش بخوره .
همسر من شاید شرایط خیلی سخت تری رو تجربه کرده باشه هر چند برای منم خیلی سخت بود . مدت زیادی از عقدمون نگذشته بود که من به خاطر رفتارهای سرد شوهرم بهش اعتراض میکردم تا اینکه بالاخره گفت بهم علاقه نداره یا همون که جناب توجیه گفت ، به دلش ننشستم ، دلش برام تنگ نمیشه با اینکه از هم دور بودیم و ......
ما هردو خیلی پیگیر بودیم چندین جلسه مشاوره رفتیم و البته دعا هم کردیم و از خدا کمک خواستیم :323:.
الان دو ساله که عروسی کردیم و شکر خدا زندگی خیلیییییی خوبی داریم و میتونم به جرات بگم شوهرم عاشقانه منو دوست داره و میپرسته:43:
ممنون از همه دوستان که نظر دادن، من سعی میکنم اینجا پستی نداشته باشم چون فکر میکنم وقت بچه های انجمن با یک تاپیک تمام شده گرفته میشه ولی بی ادبی دونستم.
آسمانی عزیز، به دل نشستن یعنی وقتی کنارشی احساس خوبی داری. دوست داری بیشتر وقتت رو باهاش باشی. دنبال بهانه میگردی که ببینیش.
براتون واقعا خوشحالم خانم خونه عزیز، امیدوارم سالهای سال کنار همسر فهمیده تون زندگی شادی داشته باشین.
آقای توجیه میخوام بدونم واقعا پشیمون نیستین که جدا شدین؟؟؟؟؟؟؟
لطفا صادقانه جواب بدین
محمدجان، حس منرو بعد از طلاق شاید نیشه بهش عمومیت داد. چون من خودم خواهان طلاق بودم. ولی اگه میخوای بدونی اوایل سخت بود
ولی الان حدود یکماهی هست که احساس خوبی دارم. اینکه بعد از مدتها از زیر یک فشار خیلی زیاد و دغدغه فکری مدام آزاد شدم، حس خوبی به زندگیم داده.