-
ما تنهایی غذا نخوردیم اون رفت طبقه بالا غذای برادرش بهش بده من که متوجه شدم نصف پیتزارو براش نگه داشتم نیامد بخوره هومن بالا اینقدر چرخید و فس و فس کرد که ما گرسنه بودیم خوردیم و پاشدیم مشغول ادامه کارمون که یک ساعت بعد از خوردن ما آمده و اخمو نشست روی مبل و بقیه ماجرا.....
خودش گفت بخورید من غذا نگرفتم میرم میخرم
-
ببینید من اعتماد بهش ندارم.... شما میگید از اون دسته آدمهایی که منت میذاره پس چیزی بهش نگم ... پس باید لباسی که خریده هم ازش نگیرم چون تا چند روز دیگه منت میذاره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من قبول دارم من هم تند میرم ولی باور کنید میگم وقتی اون یادشه باید پول غذایی که برای خانواده ام خریده از من بگیره بعد بره سه دست لباس برای من بخره که ارزش نداره ؟؟؟؟؟؟ واقعا برای من هیچ ارزش مادی و عاطفی نداره عزیزانم
-
تنهایی عزیز،
همانطور که گفتی همسر شما بدون مادر و با پدری سخت گیر بزرگ شده.
یک زن مهربون و با عاطفه می تونه خیلی راحت دلش را به دست بیاره و زندگی خوبی کنارش داشته باشه.
شما به جای زن مهربان و همراه، یک خانم غرغرو و "بکن نکن" گویی هستی که دائم داری عذابش می دی.
کارهای شخصی همسرت را دنبال نکن. نه منشی اش هستی و نه مدیر برنامه هاش. به شما چه که کی بره تست بده یا نده. چقدر به سرش غر می زنی.
پدرش مثل یک بچه 5 ساله می بردش بانک که پول بریزه به حسابش، و همسرش هم مثل یک بچه 7 ساله سرش غر می زنه که مشقهات را ننوشتی !
این مرد چقدر باید توهین ببینه و تحقیر بشه؟
نصف بیشتر گله هایی که شما کردی، از پدرش بود و خانواده اش. آیا همسرت می تونه پدرش را عوض کنه؟ فکر می کنی وقتی پدرش بردش بانک که پول را بذاره به حسابش، همسرت از رفتارش ناراحت نشده؟ بعد شما به جای همدلی، به خاطر رفتار پدرش بهش سرکوفت می زنی؟ مگه کنترل رفتار پدرش دست همسرته؟
درضمن برای شما راحت هست که به پدر همسرت نه بگی، ولی نه گفتن به بدترین پدر دنیا هم، برای فزرندش سخته. همسرت نمی تونه دست پدرش را رد کنه. نمی تونه پدرش را بازخواست کنه. چون پدرشه!
اینقد رفتار خانواده اش را نزن توی سرش.
تعداد دفعاتی که توی این 4 صفحه تاپیک از مسافرت نوروزیتون نوشتی و غر زدی، من را عصبی کرد. خدا می دونه چند دفعه توی خونه در موردش غر زدی و دعوا کردی.
تکرار، تکرار، تکرار .... می خوایم بریم سفر، پول نداریم، برنامه نداریم، می گه سیزده روز بریم، می گم ده روز بریم، اگه باباش سپرده را بلندمدت فلان مدل نمی ذاشت الان پول سفر را داشتیم (!!)، می گه خودت پولش را بده و ...
برگرد ببین چقد این سفر را زشت به تصویر کشیدی. هر چیز مربوط و نامربوطی را بهش ربط دادی. خدا به داد همسرت برسه !!!
-
اون شب که قرار بود بریم با دوستاش بیرون میدونی چی میگی میگه رفتی خونه مادرت میخوابیدی و استراحت میکردی تا خسته نباشی چرا رفتی چرخیدی میگم من کی رفتم چرخیدیم از جایی که منو پیاده کرده تا خونه مادرم 10 راه بود که رفتم همین بعد من فقط 2 ساعت با خانواده ام هستم اونم یا بخوابم و شام باهشون غذا نخورم و فقط بخوام که تو دوست داری آخر شب با دوستت بری بیرون ..... بعد میبینه جوابی نداره میگه پس اونا حق ندارن عید بیان ما کل عید میریم مسافرت
فکر میکنید مسافرت میریم چطوره از اول صبح تا اخر شب میخواد بگرده
مثلا میریم تهران عید دیدنی میگه پاشو بریم برج میلاد وببینیم ... کاخ سعد آباد ببینیم پاشو بریم پارک ملت پاشو بریم پارک ارم میگم بابا نمی ارزه اینهمه راه بریم بیایم ما مهمونی امدیم خوب همیجا یکی دو روز بمونم و بعد بریم شهر دیگه یکی دورز اونجا مهمونی و بعد برگردیم .....
-
شیدای عزیز مهربانی هم حد و اندازه داره
من مادر همسرم نیستم که بی دریغ محبت و مهربانی کنم من همسر هستم و اون باید بدونه که من همسرشم و نسبت به من وظایفی داره من مادرش نیستم که هر کاری دوست داری بکنه و هرچی میخواد بگه و بگم عیبی نداره بچه ام اون بچه من نیست همسرمه .... عزیزم
میگه چرا به پدرم نه میگی میگم من نمیتونم رفتار پدرت وقتی توی جمع فامیل تو رو تحقیر میکنه تحمل کنم و ازش زیاد خوشم نمی یاد چون آدمی همه چیز رو توی نفع و منفعت میبینه من اگر منفعت داشته باشم هست ولی نداشته باشم نیست ........ آیا من بد میکنم که بهش جواب نه میگم ......؟؟؟؟؟
-
ببین عزیز من بهانه نیار.
یک زن با یک نگاه به غذا می دونه اون برای چند نفر هست و ... شما از همون اول فهمیدی که یک پیتزا کمه. همسرت اگر بالا لفتش داد واسه این بود که نمی دونست باید چیکار کنه. بلد نبود. خجالت هم می کشید.
مردها این کارها را به بدترین شکل ممکن جمع می کنند. این وظیقه زن هست که درست این مساله را حل کنه. کار زنونه است.
همسرت بالا به برادرش نگفت که خودش غذا نداره. مثلا آبروداری کرد. بعد هم لفتش داد چون نمی دونست پایین باید چی بگه.
اومد دید همسرش، همدمش، شریک زندگیش، کسی که باید سرپوش روی عیب و ایرادهای زندگیشون بذاره، .... جلوی خواهرزنش سکه یه پولش کرد. نه براش غذا گذاشته، نه به وجودش و بودنش اهمیت داده، نه واسه خریدن غذا تشکر می کنه و ... حتی وقتی می گه زنگ بزن برای من غذا سفارش بده، بهش پرخاش می کنه. هییییییییچ احترامی جلوی خانواده ات بهش نذاشتی. بازهم توقع داری بهش برنخوره.
اون نه پول غذا را می خواسته، نه پیتزا. احترام تو را به عنوان همسرش می خواسته. متاسفانه شما جلوی خواهرت و مادرت سنگ روی یخش کردی. بجای سرپوش گذاشتن روی مساله، باهاش دعوا هم می کنی.
باز هم مصرم که در این موضوع خیلی مقصر بودی و خیلی دلش را شکستی. دلش شکسته که نمی تونه فراموش کنه.
-
عزیزانم با دقت بخونید من اصلا در زمانی که مادرم بهش گفته خاله و زندایی ام رو بره نبودم ...... خودش تنها بوده رفته بیمارستان که اونجام مادرمو دیده موقع امدنش گفته این زحمتو بکش ............
چرا با دقت نمی خونید من گفتم اون رفته بود عیادت که اونجا مادرم بهش تعارف کرده من اصلا اونجا نبود
مادر من نمی دونسته خسته است وگرنه بهش نمی گفت .......... من اصلا نمیدونستم که که اون برده توی دعوا متوجه شدم برده
یا مثلا توی دعوا به من میگه مگه من نوکرم که پدر و مادرت ببرم جایی وقتی اینو میگه دیگه قاتی می کنم میگم باشه ماشینو بزار دم در دیگه حق سوار شدن نداری من خودم میبرم و می یارم .......... میگه منت میذاری که ماشینه تو میگم چطور تو منت یک بار سوار شدن پدر و مادرمو میگی من حق ندارم بگم
-
این مرد از تو توجه می خواد.
داره داد می زنه به من توجه کن.
داره فریاد می زنه من را ببین.
جلو خواهرت، صداش می کردی، می نشستید دو تایی با هم یک پیتزا را می خوردید. شاید هیچکدوم سیر نمی شدید. ولی محبت و احترامی که اون رفتار منتقل می کرد، هم باعث می شد خواهرت به این همه خوشبختی تو غبطه بخوره و هم همسرت عاشق تر از قبل بشه.
اصرار داره که با دوستاش بری بیرون. می خواد زندگیش و همسرش را به دوستاش نشون بده. می خواد خوشبختیش را فریاد بزنه. اما تو فقط می زنی تو سرش. چرا متوجه نیستی؟
از توجه تو به خانواده ات خسته است. حسودیش هم میشه. آره. اون تو رو واسه خودش می خواد. بهش توجه کن. محبت کن. ببین چطور آرامش به زندگیت برمی گرده.
حوصله مهمون ها را نداره، اما می خواد با تو بره سعدآباد و برج میلاد و ...
مرد بد و حساس ندیدی که قدر همسرت را نمی دونی. خوب بود ولت می کرد خونه فامیلها و خودش مجردی می رفت تهران گردی؟ می دونی چند درصد مردها این مدلین و چقدر همسراشون شاکی.
اون یه مدل سفر را دوست داره، تو یک مدل دیگه. سعی کن بینشون تعادل ایجاد کنی. نه دعوا. صبح می ریم سعد آباد، عصر بریم عید دیدنی فلانی. فردا شب بریم برج میلاد، صبحش بریم خونه بهمانی .... با زبون خوش، با سیاست، با مهربونی.
امر و نهی نکن.
غر نزن.
من که هر چی بیشتر می گی، بیشتر از دستت حرص می خورم.
راستی دیدی باز راجع به این سفر نوشتی. خدا به داد همسرت برسه با این مسافرتش که در پیش داره :)
-
نمی دونم شاید کمی حق با شما باشه
ولی من خودم حق به خودم میدم ........ از اینکه برای موضوعی من مقصر نیستم و امکان هر دفعه یا بعضی مواقع اتفاق بیفته همش استرس داشته باشم
استرس اینکه نکنه کسی از همسرم یک کار بخواد و خودش بخواد انجام بده ولی بعد از چند روز دیگه به من غر بزنه و سرکوفتشو استرس دارم
-
چرا صدا نزدم بیاد ناهار بخوره گفت من میرم بیرون بخرم بخورم من هم گفتم باشه پس ما میخوریم خودش گفت بخورید من میرم بیرون
چرا نباید تعادل اخلاقی داشته باشه خواسته خودش بوده چرا اینو نی خونید عزیز من
گفت میره بیرون بخره بخوره گفتم بیا باهم میخوریم گفت نه و رفت بالا