RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
نقل قول:
قليما جونم
مثل اينكه حساست هاي خودت يادت رفته. كه شايد از نظر دوستان بي منطقي بود ولي خودت توي دوران و موقعيت خاصي مي گفت الا و بلا حق با خودته.
نگار جان منم از افکار همسرم که کاملا مثل افکار شما بود و زندگی براش شده بود پدر و مادرها رنج می بردم و می برم
انگار که همه دنیا و خوشی هاش در بودن در کنار پدر و مادرها خلاصه می شد
اتفاقا باید بگم که من هم بیماریه گوارشیم وقتی به کوهستان می رفتیم و شب اونجا می موندیم اوت می کرده
خلاصه اگه چیزی گفتم هدفم کمک به شما بود چون حال و هوای همسرتو خوب درک می کنم و قصدم رنجوندن شما نبود
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
سوء تفاهم نشه دوست عزيز.من نه رنجيدم و نه خواستم شما رو برنجونم . فقط گفتم آدمها توي شرايط خاص تا راه حل درستي پيدا نكنند فكر مي كنند حق با آنهاست. همونطور كه من توي كارم ايرادي جز افراط نمي بينم. اين باورمه كه نبايد در حق هيچ پدر و مادري كوتاهي كرد. چه من در حق پدر و مادرم و چه در حق پدر شوهر و مادرشوهرم و همچنين همسرم در حق آنها. مگه اونقدر آزار و اذيت كنند كه آدم كم بياره.
اقليما جان بازم اگه ناخواسته باعث رنجش شدم عذر مي خواهم . قصد جسارت ندارم از رتبه هات معلومه كه چندين پيراهن بيشتر از ما پاره كرده اي و تجربه بيشتري توي سايت داري و مشكلات و راه كارهاي ديگران را بيشتر شنيدي ولي پر گويي من كه هنوز تايپيكم رو كش دادم اينه كه هنوز برخي از چيزهايي كه توي ارسال قبلي گفتم برام حل نشده.
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negar_ba
... هر وقت به منزل پدر و مادرم مي رويم همه و همچنين پدرم هميشه اصرار مي كنند كمي بيشتر بمانيد، يا شب رو بمانيد، يا چرا دير به دير مي آييد، يا گلگي از اين كه هميشه وقت كمه و ما زود قصد رفتن مي كنيم. ولي همسرم از همينها ناراحت مي شه كه چرا بابات اينقدر اصرار مي كنه چرا قبول نمي كنند كه ما زندگي مستقلي داريم و ممكنه واسه خودمون برنامه داشته باشيم، نمي تونيم كه هميشه هر جور آنها مي خواهند رفتار كنيم. چرا موقعيت ما را درك نمي كنند. وقتي هم بهش مي گم كه عزيز من خوب از دوست داشتنشونه كه دوست دارند ما در كنارشان باشيم. همسرم در جواب مي گويد مگه مادر و پدر من ما رو دوست ندارند مگه دوست ندارند هميشه در كنارشون باشيم ولي هيچ وقت اصرار بي جا نمي كنند و راحتي ما رو مي خواهند.
(حالا يكي نيست به اين آقا بگه خوب رفتار همه كه مثل هم نيست. چرا از همه يه جور رفتاري رو انتظار داري:302::302:)
من قبلاً هم تو تالار به اين مشكلم اشاره كردم و دوستان نظر دادند كه همسرت حساس شده بايد حساسيتش رو نسبت به اين موضوع كم كني. بايد بگم به خدا تمام سعي ام رو كردم كه حساسيتم كم بشه و همسرم بدونه كه توي زندگي برام نفر اوله ولي پدر و مادر و برادرم تنها هستند. اكثر فاميل هاي نزديك ما شهرستان هستند و پدر و مادرم هم تقريبا با كمتر كسي ارتباط خانوادگي دارند. مخصوصا مادرم كه تمام روز و هفته و ماه و سال را خانه هست مگه جايي دعوت بشه يا دكتري بره يا خريدي بره يا ما به آنها سر بزنيم.
شما بگيد چكار كنم كه همسرم با خانواده ام مخصوصا پدرم صميمي تر و گرمتر و همدلتر بشه:316:
سلام نگار عزیز
ببینید خواسته خانواده شما و پدرتان کاملا قابل درکه ، اینکه از روی مهربانی و محبت از شما می خوان که بیشتر بمانید و ...
اما باید توجه داشته باشید که این تعارفات باعث ازار همسرتان شده ، (حالا بهر دلیلی) ، این را جزء دخالتهای خانواده شما می داند. بنابراین رفتار خانواده شما تا اینجای کار اشتباهه.
شما چه باید بکنید:
- به رفتار پدرتان با همسرتان کاری نداشته باشید.
- سعی نکنید شما بخواهید که رفتار فیمابین دونفر دیگر را مدیریت کنید.
- اگر بصورتی کاملا ظریف و لطیف می تونید ، از پدر و مادرتون بخواهید که خیلی اصرار نکنند به شوهرتون برای موندن ، همینطور هم به شما ، قاعدتا شما هم با این اصرارها تحت فشار قرار می گیرید، هم نمی خواهید به پدر و مادر نه بگید هم نمیخواید با همسرتون "جروبحث" کنید در خصوص موندن.
- شما هم اگر موضوعی رو مثلا خواهرشون به شما گفت و رنجیده خاطر شدید ، نیازی نیست به همسرتان بگوئید. واکنش مناسب را با توجه به جمیع جهات انجام بدید.
همسرتون چه باید بکند:
- این موضوع رو با پدرتون درمیون بذاره ، بگه که پدر جان ، آقای ... از لطفتون ممنونم ، شما همیشه محبت دارید و... اما این اصرارهای شما برای موندن ، باعث تکلف ما میشه. سعی می کنیم بیشتر با هم باشیم و..
در خصوص هماهنگی برای دید و بازدیدها هم از این توصیه ها می تونید بهره ببرید:
در کلیه دید و بازدیدها سعی کنیم:
با توافق عقلی -منطقی - احساسی در قول وقرارهای خانودگی تصمیم بگیریم.
http://www.hamdardi.net/thread-10532-post-102833.html#pid102833
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
سلام جناب baby محترم.
از اين كه بهم سر زديد خيلي خيلي خوشحال شدم. و كمال تشكر را دارم:72::72::72:
متشكرم كه حس پدرم رو درك كرديد كه و حسن نيتش را دريافتيد.
در مورد توصيه هايتان به بنده اشاره كرديد كه: "به رفتار پدرتان با همسرتان کاری نداشته باشید."
سوالي كه قبلاً هم مطرح كردم رو از شما هم مي پرسم: وقتي همسرم رفتار پدرم را كه به نظرش به قول شما دخالت و اشتباه است را بر سر بنده مي زنه و مي گه چرا بابات اين كارو كرد؟ چرا اين حرف رو زد؟ چرا... و چرا و ... ، يا وقتي از من مي خواد كه به پدرت بگو و ناراحتي منو انتقال بده ، يا مي گه اصلاً من ديگه نميام اونجا تو هم لازم نيست چيزي بگي و كارهارو خرابتر كني. و يا يه جوري مي خواد ناراحتيشو بهم بگه و پدرمو دائم انتقاد مي كنه.
چكار بايد كنم؟ چون داره يك جوري منو اين وسط درگير مي كنه. عكس العمل من و رفتار و گفتارم چه بايد باشد؟؟؟
در مورد توصيه دومتان: "سعی نکنید شما بخواهید که رفتار فیمابین دونفر دیگر را مدیریت کنید."
اوايل همسر بنده از من مي خواست كه: تو بايد اين وسط مديريت كني. اگه مشكلي پيش مياد از بي تدبيري توست. يا بهم مي گفت كه حرفهامو به خانواده انتقال بده . ولي بعد كه ديد كارها رو خرابتر مي كنم (چون وقتي حرفهاشو انتقال مي دم پدرم هم حرفهايي براي گفتن داره كه من ساكت مي شم و تا حدودي هم حق رو به ايشان مي دهم و آنها را به همسر انتقال مي دهم و خلاصه دردي كه دوا نمي شد بدتر هم مي شد) بهم گفت اصلاً نمي خواد تو كاري بكني بسپار به خودم و گذشت زمان. خودم مي دونم چكار كنم.
ولي وقتي حرفي پيش مياد باز انتقادها و گلايه ها روي سر من آوار مي شه . در ضمن از اين مي ترسم يك موقع ناراحتيش زياد شه و سر لج بيفته و كاري كنه كه من بيشتر عذاب بكشم.
در مورد توصيه سومتان - اين كار را كرده ام مثلاً به مادرم ميگويم خودت هم اوايل ازدواجت همون طور كه تعريف كردي بين بابا و خانواده ات گير افتادي كه بابا كاري نكنه اونا اذيت شند و اونا حرفي نزنند تا بابا ناراحت شه و بدش بياد. الان منم به خدا گير افتادم. خوب همسرم يه پسر غريبه است و توي خانواده ديگه بزرگ شده و رفتارهاش با ما فرق مي كنه. يكمي هم مسائل زود بهش بر مي خوره و ...
مادرم با حرفهام راحت تر كنار مياد ولي پدرم همش مي گه من كه چيزي نمي گم و من مثل پسرم دوسش دارم. حتي بيشتر از پسرم. هر چي هم مي گم از روي دوست داشتنه
و اگه زياد اصرار كنم كه رفتارش اشتباهه ناراحت مي شه و با دلخوري مي گه چشم اصلاً من ديگه چيزي نمي گم
و بعد وقتي حرفي مي خواد بزنه به خودم مي گه و مي گه جلوي شوهرت ترسيدم بگم ناراحت بشه و من از اين رفتار بابام خيلي ناراحتم مي شم كه يا ملاحظه نمي كنه و يا از اون ور مي افته و كلاً محافظه كار مي شه با وجود اينكه پدرم تحصليكرده است و توي دوست و آشنا مشاور و محرم و سنگ صبور و حلال مشكلات ديگران است چرا براي دخترش كاري نمي تونه بكنه (با اين وجود مي دونم ته دلش چيزي نيست) .:302:
در مورد توصيه آخرتان نيز به بنده، چشم ديگه مقايسه اي نمي كنم. (هرچند كه اين كار من به خاطر اين بود كه بدونه كه خانواده خودش هم خالي از ايراد نيستند كه دائم از خانواده من ايراد مي گيره من هم از برخي رفتار خانواده اش ناراحت مي شم ولي مثل اون دائم به زبان نميارم.)
در مورد توصيه به همسر هم سعي مي كنم اينو بهش بگم. هرچند قبلا هم وقتي گله و شكايتي كرده گفتم: خوب خودت بهشون بگو. مي گه: من بارها به زبانهاي مختلف بهشون گفتم ولي نمي فهمند و در نهايت بنده را تهديد مي كنه كه اگه اين بار هم اين رفتار تكرار شه جور ديگه اي رفتار مي كنم ها شايد چيزي بگم ناراحت شند اون موقع از من نارحت نشو.:302:
جناب baby عزيز ممنون ميشم به اين سوالات و ابهامات بنده جواب بديد.:72:
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
با سلام :
1- ببینید روابط دو نفر به خودشون مربوط میشه ، شما باید خیلی ظریف به هر دوی اونها بگید که ارتباط ونها به خودشون بستگی داره.
وقتي همسرم رفتار پدرم را كه به نظرش به قول شما دخالت و اشتباه است را بر سر بنده مي زنه و مي گه چرا بابات اين كارو كرد؟ چرا اين حرف رو زد؟
پاسخ شما ، نمی دونم . از خودشون بپرسید.
عكس العمل من و رفتار و گفتارم چه بايد باشد؟؟؟
گه گاهی به درد و دل همسرتون گوش بدید. اینجا فقط یه شنونده خوب باشید. نیازی به موضع گیری و واکنش نیست. بذارید اونچه که روانش رو ازرده کرده رو بیان کنه.
اما اگه دیدید در برخی موارد گله گذاریهاش به شکل غیبت ، یا خاله زنکی میشه ، خیلی گوش ندید.
2- ولي وقتي حرفي پيش مياد باز انتقادها و گلايه ها روي سر من آوار مي شه . در ضمن از اين مي ترسم يك موقع ناراحتيش زياد شه و سر لج بيفته و كاري كنه كه من بيشتر عذاب بكشم.
بعد از چندین بار که بدانند شما حرف و سخن ها را انتقال نخواهید داد ، موضع شما رو هم در مقابل انتقادها بدانند ، دیگه مشکلات فیمابین رو به شما نمی گن.
ممکنه در حد درد و دل باشه ، بگن از فلان حرکت پدرتون ناراحت شدم. ... شما شنونده باشید.
از رفتارها و تهدیدها و واکنش های افراطی پدر/ یا شوهرتون دلهره نداشته باشید . نگران رفتارهای اونها نباشید.
3- همین خوبه ، دیگه نیازی نیست به پدرتان بگوئید. کلا چون حساسیت های دو طرف /طرفین زیاده شما با دوباره گفتنش و تکرارش ، این حساسیت رو بیشتر نکنید. سعی کنید بی تفاوت از کنارش رد بشید. اگه اونها بازگو نکردن شما دامن نزنید.
وقتی هم با پدر ومادر تنهائید ناخواسته صحبتها رو به اینکه " شوهرم از این ناراحت شد ، تو فلان مهمونی از اینکه فلانی اینجوری گفت ناراحت شد و...." سوق ندید. برخی از ناراحتیهای همسر رو پیش خودتون نگه دارید.
4- در نهايت بنده را تهديد مي كنه كه اگه اين بار هم اين رفتار تكرار شه جور ديگه اي رفتار مي كنم ها شايد چيزي بگم ناراحت شند اون موقع از من نارحت نشو.
رفتار هرکس و شخصیت هر فردی در شرایط مختلف معلوم میشه. شما تشدید کننده ناراحتیها نباش . بذار پدر و همسرتون هر طور که می خواهند با هم رفتار کنن. اگه احیانا هم مثلا همسرتون به پدرتون چیزی گفتن شما خودت رو کنترل کن. در حضور اونها جانبداری از هیچکدوم نکن. ضرر جانبداری از هر کدوم (ولو به زعم شما حق با او باشه) بیشتر از نفعش هست.
موفق باشی
اصلا نگران نباش :72:
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
جناب baby عزيز واقعاً و از صميم قلب از شما متشكرم. شما اولين كارشناسي هستيد كه توي اين 5 - 6 ماهي كه عضو تالار هستم بهم راهنمايي داديد. البته دوستان زيادي به بنده لطف داشته اند.
چشم به توصيه هايتان عمل مي كنم. در كنار توصيه هاي شما به توصيه دوستان ديگر هم مي دونم كه بايد صبور باشم.
فقط يك سوال ديگر برايم پيش آمده :
آيا اين وسط با بي تفاوتي و خودمو كنار كشيدن، روابط و رفت و امدهاي ما تحت الشعاع قرار نمي گيرد؟ منظورم اينه كه دلم نمي خواد با كم رنگ شدن خواسته من براي رفتن به خانه پدري و سر زدن به آنها، خانواده ي من در مقابل خانواده همسرم كم كم، كمرنگ بشه.و اين براي همسرم عادت و رويه بشه. (البته شعور و درايت همسرم را قبول دارم كه اونقدر بي منطق نيست كه روابط ما با خانواده ام كم و با خانواده خودش زياد شه مگه سر لج بيفته) ولي براي اطمينان پرسيدم.
باز هم از وقت گران قدرتان كه براي بنده صرف كرديد كمال تشكر وادب واحترام را دارم.:72:
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
سلام نگار
اوضاع خوبه یا بد؟!
امیدوارم خوب باشه و اطمینان دارم که شما طی مدت کوتاهی مهارتهایی رو بدست خواهید اورد و روابط رو مدیریت خواهی کرد اما وقتی می خواهیم مسائل مهم رو حل کنیم چند تا پیش زمینه رو باید رعایت کنیم!
یکی از مهمترین این موارد اینه که شما کجای این داستان هستید؟ برداشت شما از رفتارهای دو طرف تا چه اندازه صحیح است و با واقعیت مطابقت دارد و ایا شما توانایی حل مساله رو دارید؟
خب متاسفانه نگاری که من می بینم در شرایط یک مدیر نیست که بتونه روابط رو مدیریت کنه، پس باید اول نگار خودش رو بسازه! بی شک تمام رفتارهاش درست نیست و مشکلاتی در رفتارهاش دیده می شه که باید حل بشه، تعارضاتی با خودش داره که تا اونها رو حل نکنه مشکلات اروم نمی شوند
خب چند سوال :
۱. معیار شما برای انتخاب همسرتون چی بود؟ ایا صرفا دوستی ایشون با پدرتون کافی بود؟ یا یک معیار بود؟
۲. چه انتظاری از خودتون دارید؟
۳. همسرتون چه انتظاری از شما داره؟
۴. شغل مادر و سنشون رو بفرمایید؟
۵. ایا دوست دارید همه افراد از شما خوشحال باشند؟
۶. انتقادهایی که از خودتون می کنید رو بنویسید و بگید چقدر اونها رو با خودتون تکرار می کنید؟
۷. به نظر شما نفر اول زندگی شما کیه؟ و این به چه معناست؟
اما مشکلات نگار که باید حلشون کنه:
یادگیری مهارت رفتار جرات مندانه در اولویت اول
اشنایی با منفعل نبودن
ارام کردن ذهن سطحی و منتقد درونی بسیار فعال
سوالی بود بپرسید
پ.ن: من اول مطلب رو نوشتم بعد دیدم کارشناس عزیزم جناب baby، شما رو راهنمایی ارزنده ای کردند
پیشنهاد میکنم توصیه های ایشون رو عملی کنید و پاسخ سوالات فوق رو برای ایشون بنویسید
اگر مشکلی بود در خدمتم
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
سلام نگار جان خانواده ماهم مشكلاتي مشابه شمادارن خواهرم اوايل ازدواجشون خيلي از برادرم پيش شوهرش بدميگفت الآن خواهرم ميخواد با برادرش رفت و آمد كنه ولي شوهر خواهرم هنوز باهمون ذهنيت داره به برادرم نگاه ميكنه و خواهرم قبول داره خودش اشتباه كرده در مورد شماهم انتقال دادن گله و شكايت به طرفين فقط ديد اونا رو خراب ميكنه.ببخشيد اگه خيلي نظرم كارشناسي نبود ولي ميخواستم بگم همه خانواده ها از اين مشكلات دارن زياد نگران نباشيد.از جناب baby و sci به خاطر وقتي كه براي بچه ها ميذارن خيلي ممنونم كم آدمي پيدا ميشه بي دريغ به درد ديگران رسيدگي كنه.
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
با عرض سلام و ادب خدمت دوستان عزيز، همچنين ادب ويژه خدمت جناب sci :72:
از اينكه بالاخره به بنده سر زديد خيلي خوشحالم. از اونجايي كه توي تايپيك هاي ديگر دوستاني كه شما مشاوره داديد بسيار دقيق شده و ديده ام كه راهنمايي هاي موشكافانه و ارزشمندي داريد خيلي دوست داشتم بنده را هم راهنمايي كنيد. البته از جناب baby بزرگوار كمال سپاس را دارم كه قبل از شما بنده را دلگرم كرده است.:72:
پرسيده بوديد: اوضاع خوبه يا بد؟
دقيقاً اوضاع خوب و بده. يعني، شايد اصطلاحش خنده دار باشه ولي يك موقع هايي جن ميره توي وجود همسر و به اصطلاح جني مي شه و بهانه پشت بهانه ولي فعلاً چند روزيه كه به لطف خدا اوضاع آرومه. همانطور كه گفتم و حتماً در جريان هستيد از پنجشنبه شب كه خود همسرم پيشنهاد داد به خانه پدري برويم و شب را هم مانديم فعلاً همه چي خوبه هر چند كه كل شب و فردايش را از بي خوابي كه كشيده بود تماماً غر زد و حتي تا همين ديشب هم مي گفت هر چي مي خوابم سير نمي شوم (چرا؟ چون شب پنجشنبه تا نصف شب خوابش نبرده و بد خواب شده. مشكلي كه از شانس بنده در در تهران و آب و هواي تهران گرفتارش مي شه: بي خوابي و به هم ريختن گوارش. البته تا حدودي درست مي گه ولي به نظر خودم يكمي هم خودشو لوس مي كنه. بارها بهش گفتم تو كه به خاطر من لطف مي كني و هر چند وقت يك بار شبو خونه پدري مي مونيم حداقل اجر كارت رو و خوشحالي منو با غر زدن هدر نده ولي كو گوش شنوا)
در مورد فرمايشاتتون كه گفتيد در جايگاه يك مدير نيستم، دقيقاً خودم هم متوجه شدم كه نمي تونم مديريت كنم و هر وقت مي خواهم روابط را بهتر كنم خرابتر مي كنم.
و اما جواب به سوالاتتان:
1- در مورد انتخاب همسر شايد باور نكنيد در دوراني كه ازدواج كردم به دليل تغيير و تحولاتي در زندگي ام بعد از يك مشكل روحي و عاطفي نسبت به چنين مسائلي (ازدواج و عشق و دوست داشتن و ...) كاملاً بي تفاوت شده بودم و يه جورايي عارف مسلك درگير عشق خدا شده بودم تا بنده خدا . در آن دوران خودمو از هر چي بند و پايبندي به ماديت و دنيا بود رها كرده بودم. و واقعاً يك حس رهايي كه خودمو كاملاً در آغوش خدا آزاد مي ديدم. حس و حالهايي كه به گفته همسرم همينها باعث شد در تصميمي كه از قبل در مورد من گرفته بود مصمم تر شود به گفته او من با تمام دختران و زناني كه او مي شناخت فرق داشتم و بزرگي روح و آرامشي در من مي ديد كه در كسي تا به حال نديده بود. حتي آن روزها قبل از ازدواجمان مرا استاد خود مي ناميد.
به همين دلايل من تنها معيار ازدواجم در آن دوران تنها ايمان و عشق به خدا و بي ريايي و صاف و سادگي بود و تاييد پدرم و استادي كه مرا به سوي عرفان برده بود.
2- انتظاراتي كه از خودم دارم: مثل روزهاي قبلم روحم بزرگ باشد تا همه چيز را در خود حل كند و باعث آرامش ديگران باشم. نه اينكه با هر مسئله اي آرامشم بهم بريزد و روحم در مسائل غرق شود. دختر خوبي براي پدر و مادرم. خواهر خوبي براي برادرم. همسر خوبي براي همسرم. عروس خوبي براي خانواده همسرم. دوست خوبي براي دوستانم. بنده ي خوبي براي خدايم.
(دلم مي خواد يك اعترافي برايتان بكنم: «بعد از ازدواج كه روز به روز عاشق و وابسته تر به همسرم شدم كم كم از حال و هوايي كه قبل از ازدواج داشتم فاصله گرفتم واين موضوع خيلي من وهمسرم را آزار مي دهد ولي الان هم دلم مي خواهد مثل قبل باشم و هم مي ترسم. ترس از مسائلي كه قبلا نداشتم. ترس از اين كه نكنه قيمت عشق به خدا به اندازه از دست دادن عزيزترين كسانم باشد. من در دوراني كه برايتان گفتم خيلي راحت به خاطر خواست خدا حاضر به گذشتن از عزيزانم بودم يعني باور داشتم هر آنچه خدا بخواهد خير است و تا خدا را دارم غمي ندارم ولي الان مي ترسم خواست خدا را نتوانم تحمل كنم مي ترسم خدا با گرفتن عزيزانم عشقم را بسنجد و امتحانم كند و اينها همه تعارضاتي است كه روحم را آزار مي دهد و علاوه بر آن همسرم را نسبت به قبل به من دلسرد كرده. آن شيفتگي كه در من ديده بود ديگر نيست و بارها گفته كو آن دختري كه مسير زندگي ام را عوض كرد؟» قبلاً ورد زبان اين بود كه دلم آن مي خواهد كه دلم هيچ نخواهد ولي الان دلم خيلي چيزها مي خواهد كه نمي تواند ازش بگذرد.)
3- همسرم علاوه بر انتظاراتي كه در بالا گفتم، از من انتظار دارد در زندگي به معناي واقعي همراهش باشم. به گفته او من به قولهايي كه در اوايل زندگي به او دادم عمل نكردم. ما قرار داشتيم كه يك زندگي علمي داشته باشيم و هر روز از همه جهات در اين زندگي رشد و تعالي داشته باشيم و به رشد هم كمك كنيم. همسرم هميشه در حرفهايش به من مي گويد كه هر چند در خيلي مسائل از من راضي است، در مسائل مالي زندگي همراهش بوده ام ولي در مورد هدف بزرگ زندگيمان پشتش را خالي كردم نه درس خواندم و نه محيطي را فراهم كردم كه او راحت درس بخواند.
4- مادر خانه دار و 57 ساله
5- بله. آرزوي قلبي من است. در مورد 2 كامل توضيح دادم.
6- چرا حال و هواي خوب قبل از ازدواج را از دست داده ام.
چرا وابسته شديد همسرم شده ام.
چرا از مرگ و از دست دادن عزيزانم به شدت مي ترسم.
چرا ايمانم و اعتمادم به خدا ضعيف شده.
چرا درسم رو كنار گذاشتم. چرا تنبلي مي كنم و نمي توانم روي ادامه تحصيل تمركز داشته باشم.
چرا تمام كارهايي هنري، موسيقي و نقاشي و حتي ورزش را كه قبلاً به طور جدي انجام مي دادم كنار گذاشتم.
چرا عمرم را دارم هدر مي دهم.
چرا برنامه و هدف ندارم و وقتي هم تصميمي مي گيرم د انجامش ناتوانم.
چرا نمي توانم رضايت همسر و خانواده ام را به دست آورم.
چرا در كارهايي كه به من محول مي شه چه از جانب خانواده و چه از جانب همسر كوتاهي مي كنم.
چرا اينقدر فراموش كارم. (بارها همسرم با من راجع به مسائل و مشكلاتي كه پيش ميايد صحبت كرده ولي چند صباحي بعد همان مشكل به نحو ديگري دوباره رخ داده و همسرم شاكي است كه من هر چي بهت مي گم نهايتاً يك روز به ياد داري و بعد فراموش مي كني.)
و چراهاي ديگر.
7- نفر اول زندگي ام همسر و پدرم. خيلي نمي تونم مرزي بين اين دو نفر بگذارم. اگر هم اولويتي بين اين دو نفر باشد مقطعي است.
در مورد مشكلاتي كه گفتيد حتماً مقالاتي كه در تالار هست رو مطالعه مي كنم.
ببخشيد كه خيلي طولاني شد ولي وقتي اقبال به من رو كرده و استادي چون شما براي بنده وقت گذاشتيد سعي كردم كاملاً استفاده كنم تا مشكلم ريشه اي حل شود.
باز هم از وقت گرانقدري كه براي من صرف كرديد متشكرم:72:
saharjavid عزيز از وقتي كه برام گذاشتي ممنون. حتماً از راهنمايي ات استفاده خواهم كرد. شايد اوايل وقتي دلم مي گرفت از يكي پيش ديگري شكايتي داشتم ولي الان به حداقل رسانده ام.
RE: چگونه بين روابط همسرم و خانواده ام مديريت كنم؟
من با مهرو کاملا موافقم
منم با شوهرم مشکل داشتم و خیلی نسبت به خانوادم و رفتارشون و حرفاشون حساس بود و ازشون نکته میگرفت حتی میشد وقتایی که هفتگی هم نمیرفتیم اونجا اما من درمقابل رفتار و حرفا و انتقاداش سکوت میکردم فقط و الان بعد 5 ماه هم اروم شده هم خودش پیشنهاد میده بریم اونجا