RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
سلام نازنین خانم گل گلاب :43:
آخ آخ آخ مقایسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :163:
خوب یک لحظه حالت زیر رو تصور کن :
خواهرت با همسرش دعوای شدید می کنه در حد کتک کاری و شب شما خونشون مهمونین!
تو با همسرت عاشقانه و خوشبخت میرید خونشون! خواهرت تو دلش میگه خوش به حال نازنین چه خوشبخته ولی به
ظاهر خودش رو خوب نشون میده! اما تو دلش کربلاست!
زندگی همینه نازنین جان
پس تا وقتی در متن چیزی نیستی قضاوت نکن!
تو توی زندگی دیگران نیستی و در جریان نیستی چه خبره!
حتی اگر همسرت بهت خیانت هم کرده باشه تو حق نداری برای زندگی ای که زحمت کشیدی راحت از دستش بدی!
چه برسه به حالا که فقط ازش دلخوری و همسرت هم مرد خوبیه و دوستت داره!
طبیعتم چهار فصله!
بهار
تابستان
پاییز
زمستان
بعد چطور تو توقع داری همیشه زندگیت بهاری باشه؟ :)
تا زمستون نشه بهار مزه نداره که خانوم خانوما ;)
سخت نگیر تا دنیا بهت سخت نگیره
واقعا همه زندگی فقط یک شوخیه! یک شوخی فانی!
ما اونقدر عمر نمی کنیم که بخش عظیمی از عمرمون رو به نزاع و قهر و ناراحتی بگذرونیم!
پس پیش به سوی زندگی... :46:
:72:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین آریایی
فقط گفتم دیگه ترسم ریخته و بازهم اون ادامه نداد و معذرت خواهی دوباره نکرد ...
عوارض این سرسنگینی و نپذیرفتن عذر خواهی و پشیمانی . از این هم بدتر میشه . نازنین ، راستی اگه تو جای خدا بودی با این بنده های خطا کار چه می کردی ؟؟؟؟؟؟ خدا در طول شبانه روز فقط در طول یه شبانه روز چیا به ما می بخشه و عطا می کنه ؟ ما چه می کنیم ؟ او در مقابل ناسپاسی های ما چه می کند ؟
عزیز یه سوزن به خودت بزن بعدش یه جوالدوز گنده به همسرت و هرکی دستت میرسه .
پتانسیل کینه در وجودت قوی هست . اهل بخشش نیستی .... و تا اونجا که جا داشته باشه مسائل را کش میدی ..... اینا زنگ خطره برای زندگیت .... از من گفتن ..... و فکر کنم باز هم از نازنین اومدن و مرثیه سرایی و مقایسه و ..... نهایتاً توجیه رفتار و حالتش .
نازنین مهم اینه که تو درست رفتار کنی . حتی اگه شوهرت بدترین رفتارهارا داشته باشه ..... اونوقت این رفتارت درسته ؟ با چه معیار و ملاکی سنجیدی که درسته و اینجوری داری ادامه اش میدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میگی حرفهام درس زندگیه و کاش زودتر می دونستی ..... مگه حالا به کار می گیری .... گفتم سر سنگینی رو بزار کنار ...... اما پستت بی توجهی به این توصیه را نشون میده و چسبیدن به این سرسنگینی غلط ..
نقل قول:
می خوام بفهمه کار بدش عواقب داره میخوام براش عادی نشه دست بلند کردن .......و این جور حرف زدن..
کارها و رفتارهات برای فهموندن چیزی به کسی یا حتی تغییر رفتار دادن در کسی نباشه . خالص خالص برای این باشه که خودت درست رفتار کنی ...... نتیجه گرایی آفته یه آفت بسیار آسیب زا
نقل قول:
یادم می افته که چقدر گذشت کردم در مقابل بعضی بد اخلاقی هاشو اون این جوری جواب من رو داد......و زندگیمو مقایسه میکنم با دوستام و خواهرم و حتی پدر ومادرم
می بینم که چنین اتفاقاتی تو زندگی اونا هرگز نیفتاده و میدونم بابام سر مامانم داد هم نزده
نمیگم اخلاق بابام خیلی خوبه اونم ی اشکالایی داره و هیچ وقت این جور کارارو نداشته .یا شوهر خواهرم
.
و فهمیدم نازنین برخلاف آنچه ازش تصور میکردم . محبتهاش بی چشمداشت نیست . عوض میخواد و معامله میکنه . و متأسفانه اصلاً شوهرشو دوست نداره که اگر دوست میداشت نه این حرفها در میان بود نه او سر سنگینی لج بازانه و ...... نازنین میگه نه بخدا دوستش دارم ..... اما من مطمئنم که اونو دوست نداره بلکه دوست داشته شدن به وسیله اونو دوست داره یعنی یک رابطه عاطفی بسیار متزلزل ....... چون دوست داشتن خالص و عمیق و بی چشمداشت به این زودی و با این اتفاقی که اصل جرقه و عاملش خودش بوده که اینجوری به تنفر تبدیل نمیشه .
نازنین در خودت و علاقه ات به همسرت دقیق شو و باور کن علاقه بهش نداری اون احساسی که داری اسمش چیز دیگه ایه .... عادت .... وابستگی ..... عشق به عشق او به خودت ..... محبتی انتظارمند .....
عاشق شوهرت شو که هر دردی را خیلی زود دوا می کند . عاشقی خالص .
و اما مقایسه :
بعید میدونم نازنین انقدر سواد نداشته باشه که مقایسه غلطه .....
باورم نمیشه که نازنین تا حالا نشنیده باشه که مقایسه نکنید ....
فکر نمی کنم نازنین اگر خودش و رفتارش با شوهرش را با دیگران مقایسه کنند خوشش بیاد ( حتی اگه طرفش در گوشه ذهنش اینجوری کنه اما پرده ها را کنار بزنن و نشونش بدن . ببینه شوهرش میگه وقتی مقایسه میکنم می بینم زن داداشم با داداشم چقدر خوبن ، وقتی می بینم زن فلانی اینطور .... مامانم با بابام مثل نازنین با من نبوده اصلاً اینجور برخورد و حرفی بینشون نبوده و ..... نازنین خوشت میاد اینجور حرفهایی که خودت با مقایسه کردن میزنی ، شوهرت داشته باشه ؟؟؟؟)
و نهایت اینکه نازنین پتانسیلهای رابطه خراب کنی در تو می بینم . تا میتونی مقالات و تاپیکهای تالار را بخون ... و کتابهایی مربوط به مهارتهای ارتباطی ...... خودشناسی بیشتر یادت نره ..... چون هنوز ضعف و قوتهات رو خوب نشناختی و نیازه که خوب بشناسی .....
زوم و تمرکزت را از روی همسرت بردار بچسب به خودت .
.
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
عزیزم فقط دو تا نکته:
1-گفتی می خواهی بدونی چه کار کنی که دیگه این رفتار از همسرت تکرار نشه. به نظرم بیشتر به این فکر کن که چه کار می تونی بکنی که نازنین بتونه مدیریت احساساتشو بدست بگیره و دیگه رو نقاط حساسه شوهرش دست نذاره؟ می تونی به خودت قول بدی که دیگه این واکنش از شما سر نمی زنه؟ اگرتونستی خیالت راحت باشه که از همسرت هم دیگه این عکس العمل رو نخواهی دید. همه چیز به مدیریت احساسات خودت بر می گرده نازنینم.
(خانمی فکر نکنی منظورم اینه که کار همسرت رو تایید کنم. اصلا . ولی اشتباهات توی زندگی خیلی زیاد پیش میاد. اما یک اشتباه رو در زمان نامناسب با مشت بر سر دیگری کوبیدن همین عوارض رو هم در پی داره. یادته گفتم باید پوست کلفت باشی. یعنی همین. یعنی بتونی احساساتت رو در دست خودت بگیری. ببین زمان و مکان صحبت و حالت صورت و مقدمه و موخره و ... خیلی توی روند صحبت تاثیر داره. از این مسائل در زمان گفتگوهات غافل نشو، اگر واقعا می خواهی درست زندگیتو پیش ببری)
2- غرور همسرت رو بیشتر از این له نکن. باز داری روی نقطه حساس همسرت پا می ذاری. اگر اومده و دورت گشته تا خوشحالت کنه یعنی خودش فهمیده کارش اشتباهه. اگر بخوای بیشتر کشش بدی مردونگی مردت رو ازش می گیری. ا.ونوفته که ممکنه همسرت اونچه که لیاقت زنش هست رو دیگه نتونه بهش بده.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نازنین جان سلام
دوستان همه ی راهنمایی های مفید رو بهت کردن فقط من می خواستم از چیزی که جدیدا در کلاس درس یاد گرفتم برایت بگویم شاید احساساتت کمی تعدیل شود.
در کلاس فیزیولوژی در دانشگاه درباره ی خشم و واکنشهای مغز میخوندیم. وقتی انسان به طور ناگهانی و زیاد خشمگین میشود، واکنش طبیعی مغز اینست که ازتباط آمیگدال و کرتکس مغز با هم قطع میشود یعنی فرد اصلا نمیتواند فکر کند و اگر بعد از آن کاری بکند یا حرفی بزند با وصل شدن کرتکس و آمیگدال و برگشتن هوش و حواسش صد درصد پشیمان میشود. این واکنش طبیعی فیزیولوژی بدن ماست. برای همین میگویند بعد از عصبانیت اولش هیچکاری نکنید و تا 10 بشمارید و صلوات بفرستید.
با این حرف ها اصلا نمیخواستم همسرت را توجیه کنم. فقط میخوام کمی درکش کنی. او الان بسیار شرمنده است. کاری که کرده و حرفهایش همگی واکنشی ناخواسته و طبیعی و از روی خشم زیاد بوده. عزیزم ببین چقدر دوستت داشته که با تصور تو با دیگری انقدر خشمگین شده و سیستم عصبی بدنش ارتباط با کرتکس مغز را قطع کرده و حالا او مانده و یک دنیا پشیمانی و عذاب وجدان...
باید حواست باشد و هر دو به هم قول دهید هیچگاه دیگری را تا به این حد عصبانیت نرسانید.
عشق زندگیت را ببخش. انصاف نیست با یک رفتار به دور از عقل و ناخواسته اش، همه ی خوبی هایش و همه ی دوست داشتن های ارادی اش را به فراموشی بسپری.
میدانم که با سیاستی زنانه میتوانی جوری با همسرت رفتار کنی که باعث تحکیم و عاشقانه تر شدن زنگیتان شوی.
در بغلش گریه کن...بگو چقدر دلخور شدی....بگو چقدر زیاد دوستش داری....بگو میدانی که همه ی اون حرفا از روی عصبانیت و غیر واقعی بود...باز هم بگو چقدر دوستش داری
مطمینم واکنش همسرت دلت را به زندگی گرم میکند.
برایت آرزوی شادی و خوشبختی دارم.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
فرشته مهربون عزیزم این پست امروزت واقعا من رو ترسوند از اینکه پتانسیل رابطه خراب کنی را دارم ....
برای همین تصمیم گرفتم سعی کنم بر خلاف اون چیزهای منفی که از من برداشت شده رفتار کنم و گزارشش رو اینجا بنویسم .
و اما مقایسه :
دل ،فرشته مهربون و بهار شادی عزیزم نمیدونم چرا تو ذهنم اومد واقعا میدونم نباید مقایسه کرد و به حرفای شما واقف هستم فقط تحت شرایط احساسی قرار گرفته بودم :302:
فرشته جون سر سنگینی رو گذاشتم کنار
امشب حدود 7 اومد رفتم جلوی در استقابلش .... .بعد بستنی دیروزی رو آوردم بخوریم ...:)
...عهد کرده بودم با خودم لب بهش نزنما ولی خوردم .
تازه دو روزم بود که می گفتم من خام گیاه خواری دارم میکنم و فقط گیاه خام می خوردم
...برای اینکه کنارش نشینم شام بخورم .ولی امشب باهم شام خوردیم
بعد شام اومدم نشستم کنارش رو مبل انتظار داشتم وقتی میشنم کنارش ی کاری کنه مثلا محبت فیزیکی... انگار نه انگار حتی پاشو جمع نکرد!خیلی عصبانی شدم
بهش گفتم پاشو بشین ...گفت من از صبح نشستم خسته ام.گفتم از صبحت رو که من ندیدم الانتو دارم می بینم که از وقتی اومدی درازی همش...گفتش نازنین میخوای دعوا راه بندازی؟؟؟؟؟
یکمی فکر کردم و سریعا برای خودم یادآوری کردم (نازنین مهم اینه که تو درست رفتار کنی . حتی اگه شوهرت بدترین رفتارهارا داشته باشه )
گفتم نه ولی ....!!!گفت پس چرا گیر میدی؟گفتم آخه میشنی خوشگل تر میشی :311::311:
فرشته جون انقدر خندید ش کلی بامزه بودم :311: بعدش محبتم کرد:)
گفتش میخوای اصلا وایسام تو بگو بمیر می میرم ....:)
نقل قول:
نازنین در خودت و علاقه ات به همسرت دقیق شو و باور کن علاقه بهش نداری اون احساسی که داری اسمش چیز دیگه ایه .... عادت .... وابستگی ..... عشق به عشق او به خودت ..... محبتی انتظارمند .....
عاشق شوهرت شو که هر دردی را خیلی زود دوا می کند . عاشقی خالص .
فرشته جون دوستش دارم امروز خیلی خوب بودم لجبازی و سرسنگینی باهاش نداشتم .
خیلی این قسمت حرفات دلمو لرزوند:302: انقدر که نتونستم جلوی گریهمو بگیرم خیلی از خودم بدم اومد که بهش علاقه ندارم و علاقم از نوع وابستگی یا عشق اون به خودم هست و دوست ندارم اصلا این جوری باشه برای همین سعی می کنم خالصانه و بدون هیچ چشم داشتی بهش محبت کنم و دوست داشتنمو تقویت کنم .
ولی فرشته جون من واقعا دوستش دارم از ته قلبم این رو میگم و دلم نمیخواد ی مو از سرش کم بشه ولی اون غرور من رو له کرد.باشه دلتنگ دلجوی عزیزم من غرور مردونه اش رو له نمیکنم ....
اشکال نداره من که دنبال محبت عوض به عوض و انتظار مند نیستم من دوست داشتنم بدون عوضه
صبای مهربون از توضیحات خیلی ممنونم چقدررر آرامش بخشی
صبا جان در مورد دلخوریم ی کلمه هم حرفی نزدم هنوز.....
نمیدونم شاید باید بگم بهش
فرشته جان خوب کی بگم
می ترسم زندگی به روال عادی برگرده و من دلخوریم تو قلبم تلنبار شه...:302:
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
آفرین نازنین :104::104:
خوشم میاد از اون دسته اعضائی هستی که شهامت پذیرشت بالاست و مهمتر از همه عمل گرا هستی . یعنی وقتی راهنمایی خوب دریافت می کنی مقاومت بیجا نداری و دست به عمل میزنی .
اون حالت اولیه شوهرت حکایت از اثر کش دادنهایت و توجه نکردن به عذر خواهی هایش و واکنش مثبت نشون ندادن و سرسنگینی ادامه دارت بود . وقتی میگم این سرسنگینی را کش دادن رابطه خراب کنه .... یعنی یه همچنین نتیجه ای دارد ....
باز هم به اشتباه رفتی و داشتی اوضاع رو خراب تر می کردی ( کار همون پتانسیله هست ها :305:) اینکه او بشینه و ..... ( بقیه ماجرای امشب که بیان کردی ) .اما خوب راهنماییها را یادآوری و سکان کنترل و هدایت درست را به دست گرفتی و اصلاح کردی ، باز هم آفرین به تو :104:
بزار اینرا هم بهت بگم >>> پتانسیل ناز و عشوه و کلام دلنشین همسر جذب کن را هم قویاً داری .
پتانسیل رابطه خراب کنی که با کش دادن و مهم و بزرگ کردن دلخوریها بروز پیدا میکنه را از بین ببر وپتانسیل تقویت رابطه را تقویت کن و از آن بهره ببر .
نازنین روی خودت کار کن تا به جایی برسی که بهانه های خیلی بزرگتر از این نیاز باشه تا احساساتت را جریحه دار کنه ، تا اینجوری به واکنش و ... وادارت کنه . حیفه بهانه های کوچیک استارت غم و دلخوری و واکنشهای اینچنینی را در تو بزنه ...... .
ماجرایی اونجوری پیش آمد . سهم نازنین معلوم شد ، سهم همسرش هم به تبع زمینه ای که نازنین داد معلومه . غیرتی شدن و عدم کنترل احساس و واکنش تند و نامناسب به جای هم حسی و ..... تعدیل و ...
حالا سهم نازنین در این وضعیت پیش آمده برای در پیش گرفتن رفتار درست چی هست ؟ ( با سهم همسرت کار ندارم . اما این نوید را می دهم که کافیه تو خوب عمل کنی . همسرت استعداد و پتانسیل بالایی برای یک رابطه خوب و کیفی و زندگی مبتنی بر سلامت در کنار تو دارد . پس خوتو و سهمتو دست کم نگیر چون اثر گذاریش زیاد هست )
حال وروز دل نازنین بعد از برخورد او و همسرش :
غرورش جریحه دار شد . احساس کرد طعنه بهش زده شده اونم از طرف همسرش . منت سرش گذاشته شده و .......
نازنین از این حرفها خیلی دلخور شد خیلی روی نازنین اثر گذاشت حتی بیشتر از برخورد ناخودآگاه فیزیکی همسرش که زود هم پشیمان از آن شد . همسرش روی برخورد فیزیکی زوم شد و پشیمان و ... عذر خواهی کرد اما نازنین چنان از حرفها آزرده شده که عذر خواهی و پشیمانی همسرش را درک نمیکنه، لمس نمیکنه و اثری روی احساسش نداره . چون سیگنالهای اون عذر خواهی در جهت سیگنالهای نازنین نیست ( او تمرکزش روی دستی که بلند کرده هست و عذر خواهی و پشیمانی و نازنین تمرکزش روی حرفهای اوست ) برای همین به دلش نمیشینه و دردش را کاهش نمیده و .... نازنین نمیدونه علت بی اثری عذر خواهی و محبتهای همسرش اینه و همسرش هم نمیدونه و از اصل حال و ناراحتی نازنین خبر نداره و هرچه عذر خواهی میکنه و میخواد جبران کنه می بینه نازنینش همچنان سرسنگینه و ... رفته رفته دیگه خاموش میشه و .... به سمت سردی میره که البته نازنین امشب با یک حرکت خوب از این خاموشی و سردی که هشدارش را من داده بودم جلو گیری میکنه .
امــــــــــــا هنـــــــــــوز نازنین ...... دلش پاک نشده .
چه کنیم که هم نازنین بتونه دلشو آروم کنه و اثر اون حرفها از بین بره و هم حرفهاشو در این رابطه به همسرش بزنه ........ و چه جوری بگه ؟
اول یه تحلیل از این همه ناراحتی نازنین از اون حرفها نیازه ... تااصلاً نازنین بفهمه چرا این همه ناراحت شده و ادامه پیدا کرده ، آیا میشه کسی باشه این همه ناراحت نشه و زود از دلش بیرون بره ؟
طلب نازنین و بقیه دوستان سریال دنباله دار ما در پست بعد .
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
مدتی هست در این تالار عضوم و یکی از اساسی ترین مشکلات زندگیم رو با تلاش و راهنمایی شما عزیزان از پیش رو برداشتم.گاها فکر میکنم اگر با اینجا آشنا نمی شدم الان یک مرد طلاق گرفته بودم.
مقالات پرمحتوا و کاربردی در سایت وجود دارد ولی به جرات می توان گفت راهنمایی ها داده شده در این تاپیک یکی از پرمحتوا ترین و جذاب ترین مطالبی بوده که تا کنون مطالعه کردم طوری که نفهمیدم چطور از ساعت 10 تا 11:30 وقتم را به مطالعه این تاپیک اختصاص دادم و چقدر نکات آموزنده در غالب حرفا بود .و خلاصه ای نکات را در فایل ورد ذخیره کردم و برای همسرم ایمیل کردم .
تشکر از تلاش شما عزیزان
تلاش شما را با یک تشکر نمی توان پاسخ گفت. امیدوارم که انشالله همه شما زیر سایه امام زمان(عج) سالم وسعادتمند زندگی کنید.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
حالا سهم نازنین در این وضعیت پیش آمده برای در پیش گرفتن رفتار درست چی هست ؟ ( با سهم همسرت کار ندارم . اما این نوید را می دهم که کافیه تو خوب عمل کنی . همسرت استعداد و پتانسیل بالایی برای یک رابطه خوب و کیفی و زندگی مبتنی بر سلامت در کنار تو دارد . پس خوتو و سهمتو دست کم نگیر چون اثر گذاریش زیاد هست )
فرشته مهربون عزیزم خیلی ازت ممنونم و شرمنده ام واقعا نمیدونم چه جوری این زحمتای شمارو جبران کرد ...زخمتی که ارزشش به اندازه ارزش ی زندگیه ...
فرشته جون واقعا به این رسیدم که سهم من تو زندگیم خیلی زیاده یعنی به راحتی میتونم بریزمش به هم یا درستش کنم و اینم فهمیدم که من راهبرم یعنی من دارم راه رو نوشن میدم
شاید در ظاهر اون حالت اقتدار داره ولی در باطن این منم که کنترل زندگیم رو تو دستم دارم و از این موضوع واقعا خوشحالم .من با رفتارای خودم رفتارهای اون رو می سازم .
:46:
راستی اینکه گفتی پتانسیل جذب همسرم دارم خیلی خوشحال شدم ی نکته مثبت دارم البته خودشم همیشه میگه اینو :46: :46:
فرشته جون خیلی ناراحتم تاپیکم به 50 صفحه رسید:302: و من هنوز یکم به کمک احتیاج دارم. میخواید قفلش کنید؟
اگر باید قفل شه می خواین این پست اخر و نتیجه این تاپیک رو برای آغاز ی تاپیک دیگه بزنم؟یا میشه اینجا ادامه داد؟
فرشته مهربون الان روابطمون خوب شده یعنی من واقعا حسم تغییر کرده بهش وامروزم باهم ی بار صحبت کردیم ... ولی ناراحتیم سر جاشه یعنی هر وقت یادم می افته بازم گریم میگره روزا که تنهام شاید کل روزم به گریه بگذره بی دلیل یعنی ازش عصبانی نیستم که حرص بخورم و گریه کنم .دلسوزی شدیدی نسبت به خودم دارم و گریه به خاطر اینه.دقیقا من از حرفاش دلخورم و اون فکر میکنه نباید روم دست بلند می کرده....اون روز هی میگفت دستم بکشنه
در حالیکه باید میگفت نفهمیدم چی گفتم و موقع عصبانیت آدم ی چیزی می گه دیگه....
----------------------
از همه دوستان خوب و مهربون و عزیزم که همراه من هستن و با زدن تشکر و پست هاشون همراهیم می کنن خیلی ممنونم خیلی دوستتون دارم و خیلی شرمنده مهربونی هاتون می شم .
آقای baby چند روزه نیستید خوبید؟:72:این جمله حال و احواله
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
خدا را شکر که اوضاع خوبه:310:
و اما تحلیل اینکه چرا نازنین این همه حرفهای همسر بر دلش گران آمده و از خاطر نمی برد :
نازنین حیثیتش را به قضاوت دیگران گره زده ، هنوز خودش هم باور نداره که به هم خوردن نامزدی ، یک اتفاق بغرنج نبوده . هنوز از نظر شناختی آنرا برای خود حل نکرده و پذیرش نکرده . در ناخودآگاه نازنین این باور لانه کرده که " طرد شده ، انتخاب نشده بود ، مردود شده ، و معانی منفی ای که نازنین با رجوع به آنالیز احساس رنجیدگی شدید و چرایی آن می تواند از ناخودآگاهش بیرونش بکشد .
در ماجرای به هم خوردن نامزدی ، عزت نفس نازنین آسیب دید، و نازنین آنرا احیاء نکرده ، قوت دوباره اش نبخشیده بلکه با خود سرزنشی یا خود دلسوزی هر از گاهی بیشتر عزت نفسش را تضعیف کرده .
در یک کلام خود نازنین نسبت به خودش به خاطر اون گذشته حس خوبی نداره ، حالش از آن واقعه خوب نیست ، اصلاً آنرا کنار نگذاشته و از اینا مهمتر ناخودآگاهش همیشه منتظر اینجور طعنه از سوی دیگران بوده ، یعنی ترس از این واقعه همیشه داشته و این ترس یعنی نازنین آنچه در گذشته برایت پیش آمده هنوز برای خودت حل نشده . هنوز به نوعی خودت را مقصر و عامل می دانی حتی شده در این حد که احساس کنی شایسته نبودیو یا شایسته دیده نشدی . یا اگر برایت محرز و قابل قبول هست که خیر بوده و مناسب هم نبودید . از اینکه چرا تا آن مرحله پیش رفت ، چرا من چنین انتخابی داشتم هنوز در عذابی .... این احوالاتت در ناخودآگاه لانه کرده و تا کسی اشاره ای بی منظور هم بکند به قول آنی کلید تو می خورد و .....
نازنین جان تا این مسئله و آن گذشته را برای خودت حل نکنی . هرچقدر هم از آن با همسرت حرف بزنی و او هر روز تا آخر عمرش عذر خواهی کند و بارها جبران کند،باز هم هر وقت بخصوص در خلوت ، اون حرفها یادت بیافتد دلت برای خودت می سوزد و عزاداری می کنی و .....
نازنین برای حل این مسئله نیز باید احساست را کنترل کنی و با عقل وتحلیل شناختی و دیدن نیمه پر لیوان آن ماجرا که برای نمونه یکیش اینه که چه بهتر که آن ازدواج نشد و این همسر نصیبم شد آنرا برای خودت اول حل کنی . در این صورت چنان اعتماد به نفس و عزت نفسی خواهی داشت که برای کسی که چنین حرفی به تو میزند که بوی طعنه می دهد متأسف میشوی نه اینکه برای خودت دلت بسوزد .
با کودک آزرده درونت روبرو شو بهش بفهمان تو برای خودت و به قدر خودت شایسته بوده و هستی . اون ازدواج به هم خورد همه اش خیر بود و به نفعت شده و .... این منافع را برشمار و ...... .
حالا احساست را به همسرت چطور بیان کنی ؟
نازنین جان!
قبل از اینکه در پست بعدی به این بپردازیم ، نسبت به این پستم دقیق شو و خوب فکر کن و با خودت وارد کار شو و عزت نفست را به سوی تقویت یه تکونی بده . دستی به سر و روی افکارت بکش و نگرشت را نسبت به آن اتفاق ( به هم خوردن نامزدی تغییر بده . یه اپسیلون هم بجنبی تا وقتی پست بعدی را قرار می دهم خوبه )
تا پست بعدی ....
.
.
RE: می خوام برگردم خونه پدرم ..ی مدت کوتاه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
[/b]. هنوز به نوعی خودت را مقصر و عامل می دانی حتی شده در این حد که احساس کنی شایسته نبودیو یا شایسته دیده نشدی . یا اگر برایت محرز و قابل قبول هست که خیر بوده و مناسب هم نبودید . از اینکه چرا تا آن مرحله پیش رفت ، چرا من چنین انتخابی داشتم هنوز در عذابی .... این احوالاتت در ناخودآگاه لانه کرده و تا کسی اشاره ای بی منظور هم بکند به قول آنی کلید تو می خورد و .....[/color]
فرشته مهربون یعنی اگر خودم میخواستم احساسم رو نسبت به گذشته بنویسم به این وضوحی که تو از احساسم نوشتی ...نمی تونستم :302:
آره واقعا این مشکلات وجود داره و برام ی نقطه ضعف هست.کلا اونچه که برای هر کس نقطه ضعف محسوب میشه ....شدت ناراحتی آدم ازش بیشتر میشه
منظورم اینکه مثلا اگر من تو خودم قبول داشته باشم که گذشته من قابل طعنه زدن نیست ...به این حرفا اهمیت نمیدم و تا این حد دلم نمی گیره...
فرشته جون فکر میکنم خیلی زمان می بره که این احساسات منفی نسبت به خودم از بین بره.
خوب سعی میکنم نیمه پر لیوان رو ببینم و واقعا خیلی چیزا تو نیمه پر لیوان به چشم می اد
در مورد اینکه احساسم رو به همسرم چطور بیان کنم ذهنم اصلا یاری نمی کنه....
:46::46::46:
فرشته جون می خوام اصلا بی خیال این قسمت موضوع شم و بازش نکنم...چطوره؟
خوب الان که باهم خوبیم..مشکلی که نداریم رفته رفته هم همه چیز عادی میشه و روابطمون مثل قبل میشه.
فوق ی هفته طول بکشه.
دیگه من تصمیم گرفتم ناراحتیم رو بیان نکنم و تو خودم حلش کنم یعنی ببخشمم واقعا
ببخشش واقعی پذیرش واقعی
ی جوری ببخشم که انگار این حرفارو نشنیدم
ی جوری ببخشم که بعدا اگر چیز دیگه ای باعث شد از همسرم دلخور شم ،باز یادم نیفته این حرفا و ....
یکم بهم فشار میاد ا
البته یکم نه خیلی بهم فشار میاد
انقدر که همین الانش سنگینی این نشنیده گرفتن و صحبت نکردن در موردش رو قلبمه ولی میخوام نگم چیزی ...
البته اگر به نظرت صلاحه......
اره نگم چیزی .....ی کار کنم دیگه عصبانی نشه مواظب باشم کاری نکنم روش تو روم باز شه.
این جوری بهتره .
پ ن:
راستی من از اون آدما هستم که وقتی میگم از ی چیزی میگذرم واقعا می گذرم یعنی واقعا حل میشه واشم نه اینکه عقده بشه سر دلم بمونه .....این توانم تو خودم می بینم که دلخوریم را باهاش مطرح نکنم و تنهایی حلش کنم:302: