RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام بچه ها
خوبید؟
شرمنده که این هفته چند روز رو اینجا نبودم,عوض اون هفته که اینجا نبودم همش دنبال کارهای عقب افتاده بودم
البته در کنار اون حسابی هم سرما خورده بودم,تازه از امروز یکم داره حالم بهتر میشه
الان هم فقط اومدم بگم که نگران نباشد, هنوز زنده هستم
مرسی که به فکر من بودید :72: :72:
فردا میام کامل براتون مینویسم,الان سردردم نمیذاره بشینم
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
لیموشیرین برای سرماخوردگی عالیه. کیوی 6برابر پرتقال ویتامین ث داره. روزی حتما حتما چند بار ازین میوه ها استفاده کنید.
عسل معجزه میکنه! یه قاشق توی چای یا شیر (حتما ولرم ، داغ نه!) حل کنید بخورید . یا روی نون بمالید (بدون کره!)
دیگه..... حتما شب قبل از خواب و صبح از محلول آب نمک استفاده کنید!
من سخت ترین سرماخوردگی هارو 3روزه بدون حتی یه دونه قرص، با این نسخه درمان میکنم:rolleyes:
انقدر خودتونو غرق کار نکنید. از خودتون بیشتر مراقبت کنید.:72:
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
لیموشیرین برای سرماخوردگی عالیه. کیوی 6برابر پرتقال ویتامین ث داره. روزی حتما حتما چند بار ازین میوه ها استفاده کنید.
عسل معجزه میکنه! یه قاشق توی چای یا شیر (حتما ولرم ، داغ نه!) حل کنید بخورید . یا روی نون بمالید (بدون کره!)
دیگه..... حتما شب قبل از خواب و صبح از محلول آب نمک استفاده کنید!
من سخت ترین سرماخوردگی هارو 3روزه بدون حتی یه دونه قرص، با این نسخه درمان میکنم:rolleyes:
انقدر خودتونو غرق کار نکنید. از خودتون بیشتر مراقبت کنید.:72:
دوست خوب و پرانرژی من سلام
شرمنده که نگرانت گذاشتم، وقتی دیدم یکی هم هست که متوجه نبود من بشه و نگرانم ذوق کردم,:163:
واسه توصیه های سرماخوردگیت هم دستت درد نکنه,خواهر کسی نزدیکم ندارم که بهم برسه
اینسری که گذشت ولی برا دفعه دیگه سرما خوردم از اینا استفاده میکنم حتما:72::72:
ممنونم که پیگیر تاپیک من بودی، این هفته که نبودم هم دنبال کارهای عقب موندم بودم و هم حسابی سرما خورده، خونه که میرسیدم بدنم که خسته بود میفتادم رو تخت و زود میخوابیدم، روزها هم که کوتاه شده اصلا یهو میبینم ساعت شده 12 شب،خلاصه عمر سوار جت شده داره میره
راستی حال و احوال خودت چطوره؟ امیدوارم که بهتر شده باشی,متاسفم که اون روز که حالت خوب نبود اینجا نبودم که جوابت رو بدم,حتما باز احساس تنهایی کرده بودی، آره؟
خداروشکر که زود حالت خوب شده،قدر دوره لیسانس رو بدون,مخصوصا برا رشته تو، بعدا میبینی جز بهترین سالهای عمرت بوده. من الان بهترین خاطراتم ماله اون سالهاست,دوره خوشی و بگو بخند با دوستها و بیخیالی....
من این مدت همچنان دارم از اون راهکارها که گفته بودی انجام میدم، سعی میکنم با دوستام که هستم خوش باشم و به چیزهای بد فکر نکنم، همش برم سمت چیزهای خوب
اما اکثر وقتهایی که تنها میشم باز همون حس میاد سراغم که درسته با اینکه میخندم ولی دلم خوش نیست...
کلا انگار برا خوب بودن من باید کس یا کسایی هم کنارم باشن و تنهایی باعث میشه بیشتر به حال بدم فکر کنم و بدتر هم بشم، الان حتی نمیدونم برا خوب شدنم به سمت راه درست پیش میرم یا کج
راستی عزیز من کتاب رو نگاه کردم نداشتم، فکر کنم دادم به کسی
البته میتونم از دوستام بگیرم،فقط نمیدونم چطور به دست تو برسونم و کجا، اتفاقا هفته قبل داشتم به یکی از معماریها ایستایی درس میدادم,میگفت خیلی سخته برامون!
راستی واسه اون یکی سوالت هم به صندوق تو که نمیشه پیام بدم,اینجا هم مدیر اخطار داده حرف خارج بحث بزنی قفل میکنم,ولی در مورد معماری هم طرح دارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
چرا دیگه نیاد؟؟؟
کیش میش خوبی؟
:72:
سلام عزیزم
مینوش جونم مرسی که با وجود اینکه من نبودم ولی باز به تاپیک من سر میزدی:72:
امیدوارم حال و احوالت خوب باشه و روزهات پر از آرامش باشه
در مورد سوالهایی که پرسیدی حقیقت این هست که این 2-3 ماه اصلا دنبالش نرفتم که بگردم,دلیلش هم مربوط به همون حس درونیم هست،
همون حالت که میگفتم یجورایی اون انگیزه قوی برا ازدواج رو از دست دادم هنوز درونم هست، همون که میگفتم یجورایی سرد شدم، خودمم نمیدونم چرا
در مورد دختراییکه که هم میگفتم واقعیت من که رابطه خاصی با هیچکدوم نداشتم که بتونم بگم کامل میشناسمشون، اما خوب در ظاهر و باطن اون چیزی که دیده میشه مناسب هستن!
اما نمیدونم چرا نسبت به هیچکدوم این حس توی من ایجاد نمیشه که مثلا دلم بخواد با یکی از اونها یه رابطه دایمی داشته باشم.
برای ازدواجم اون زمان که مصمم بودم یکسری معیارها در نظرم بود که حتی روی کاغذ هم نوشته بودم
فرضا میدونم که من دختر شوخ و شیطون رو به آروم ترجیح میدم، چون خودم هم اهل بگو بخند و پایه شلوغی و شیطونی هستم
اما حتی اونقدر انگیزه ندارم که دنبال کسایی باشم که با معیارهای من جور باشه.
هرچند بعضی وقتها به خودم میگم اگه دوباره یکی باشه که اون حس رو توی من ایجاد کنه مشکلاتم حل میشه
اون دختر میتونم بگم 80% معیارهای منو داشت،
الان که دنبال کسی نیستم و نمیگم حتما باید کسی که با من باشه شبیه اون باشه، ولی اگه روزی هم قرار شد با کسی باشم دلم میخواد عین اون خیلی از معیارها که برام مهم رو داشته باشه، هرچی بیشتر بهتر.
بعضی وقتها فکر میکنم اگه اون زمان پدر و مادرم کار رو خراب نمیکردن من هم الان مثل خیلیهای دیگه سرگرم زندگی شده بودم و......
من خودم آدم خیلی لطیف و پر مهر و محبتی هستم، یعنی دور و بریهام اینرو میگن
ولی در این مورد نمیدونم چرا اینجور شدم,با اینکه خیلی هم نیاز دارم یکی باشه که بهم محبت کنه و منم دوسش داشته باشم و همه کار براش بکنم, حس خوبی بهم میده اونجوری.
اون وقت احتمالا دیگه حتی نیاز نباشه که خیلی کارها رو برای خوب شدن دلم انجام بدم، خود بخود مشکلاتم هم حل بشه
یعنی خودم اینجور فکر میکنم و نمیدونم درست هست یا نه.
فعلا که باید خودم حال خودم رو تنهایی خوب کنم,یعنی دقیقا همون نتیجه که تو رسیده بودی، بلکه این دل یکم احساس خوشی کرد و زندگی رو انقدر سخت و بی رحم ندید
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلاااااااااام.:310:
خوب هستید؟!
حالم؟! آره اون چند روز دوباره اون حس تنهایی تشدید شده بود.
راستی از کجا فهمیدین معماریم؟ چرا حالا نگفتید مکانیک؟
برا اینکه بتونم پیام بگیرم باید حق عضویت پرداخت کنم درسته؟
واااااای من درمورد حرفاتون خیلی حرف دارم!
انقدر که فکرکنم تا بخوام بنویسمشون شما خوابتون میگیره و میرید!:82:
راستی جواب سوالتونم تو تاپیکم دادما!
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط باران بهاری11
سلام به همگی خصوصا جناب کیش میش
منم میخام کمکتون کنم
باران بهاری عزیز سلام,خیلی ازتون ممنونم که به تاپیک من سر زدی قصد کمک به من رو دارید، امیدوارم به کمک خدا منم بتونم به راهنمایی های شما عمل کنم, واقعیت در بحث رسیدن به سقف آرزوها به حرفتون فکر کردم,اما میبینم در مورد من اونجور نیست, درسته که یکسری موفقیتهایی رو داشتم,اما اون چیزی که مد نظرم بود قدیم هنوز بالاتر از اینی که الان هستم،هست و جا دارم برای رفتن.
اما شاید از نظر خودم دلیل اون کسل بودن این باشه که من کلا راه رو گم کردم,اصلا نمیدونم برای کی و چی دارم ادامه میدم.
یعنی هیچ هدف و انگیزه ندارم برای بعد از این,مثلا میخواستم کاری که داشتم خیلی بهتر از چیزی که الان دارم میشد, اما در عین حال مگه من الان با امکاناتی که دارم چقدر دلخوشی میکنم که بگم اگه امکاناتم 10 برابر بشه وضعم از این بهتر بشه.....
خوشحالم که تونستید منظور منو بدونید,چون من دقیقا دنبال همون حس خوشبختی که گفتی هستم و نه فقط خندیدن خالی
یعنی شب که رفتم توی جام دلم بگه: همچی آرومه،من چقدر خوشحالم........
یکی از کارهایی که من چند وقته دیگه انجام نمیدم کمک به نیازمنده, حتما از فردا باید انجام بدم,
یه زمان ماهیانه پول میدادم و اما بعدا دیگه..... به این توصیه از همین صبح فردا عمل میکنم حتما
راستی واسه قضیه ظرف شستن، اتفاقا من چون تک هستم خیلی از کارهای خونه رو من میکردم و کمک بودم,چون مامان هم شاغل هست
اما بعد از قضیه اون دختر من که کم کم از خونه فاصله گرفتم و رفتم دنبال کارهای خودم، اینا هم تعطیل شد....
بقیه توصیه ها هم که کردی بجز مورد غذا، بقیه رو کم و بیش انجام میدم.
مثلا بودن با دوستان و گردش و گفتن و خندیدن، چون که کلا ادم افسرده و گوشه گیر نیستم.
بعضا فکر میکنم شبیه اون دلقک هستم که در ظاهر لباش خندونه توی جمع و همجا شاد, ولی توی خلوتش غمگین......
اون کتاب نیمه گمشده فقط برای شناخت طرف مقابل هست؟یا برای اینکه حس علاقه به نفر مقابل پیدا کنم؟
راستی بنظر شما من چطور بدونم که راه درست بسمت خوب شدن میرم یا اشتباه
چون بهرحال بعضی کارها رو انجام میدم، ولی حس میکنم فرقی نمیکنم, یا میکنم خودم متوجه نمیشم،نمیدونم
بهرحال خیلی ممنونم که بخاطر کمک به من وقت گذاشتین
مرسی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط the secret
سلاااااااااام.:310:
خوب هستید؟!
حالم؟! آره اون چند روز دوباره اون حس تنهایی تشدید شده بود.
راستی از کجا فهمیدین معماریم؟ چرا حالا نگفتید مکانیک؟
برا اینکه بتونم پیام بگیرم باید حق عضویت پرداخت کنم درسته؟
واااااای من درمورد حرفاتون خیلی حرف دارم!
انقدر که فکرکنم تا بخوام بنویسمشون شما خوابتون میگیره و میرید!:82:
راستی جواب سوالتونم تو تاپیکم دادما!
انشالله که هیچوقت دلت احساس تنهایی نکنه
خوب من از مدل حرف زدنت میفهمم معماری هستی دیگه,بله خانم مهندس :227:
برا صندوق هم اونجور که میگن باید حق عضویت داد تا پرداخت بشه
زود خوابیدنم حسابی تابلو شدها:163: چیکار کنم،صبح باید زود بیدار بشم,توی 24 ساعت فقط 6ساعت وقت خواب دارم
ولی برام بنویس,میام میخونم
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
عجب...! ولی من فکر کنم شما باهوشی! وگرنه از نوع حرف زدن کسی معمولا نمیشه فهمید رشته ش چیه!:227:
منم امروز فردا حق عضویت رو پرداخت میکنم.
کاملا حق میدم بهتون. مسلمه که با اینهمه فعالیت روزانه که دارید خسته میشید! هیچم تابلو نیس! همینکه تو راه خونه ازخستگی بیهوش نمیشید خودش کلیه!:72: (هرچند خودم گاهی تعجب میکردم از یهویی رفتنتون:163:)
راستی من فکر کنم گاهی دلتون نمیخواد به حرف افکار و احساساتتون گوش بکنید.
فرضا میگید آدم لطیف و با محبتی هستید، ولی از طرفی خودتون میگید احساس میکنم دارم تبدیل به یه آدم آهنی بی احساس میشم! مبینید چه کلماتی درمورد خودتون به کار میبرید؟ آدم آهنی-بی احساس- یه قطعه سنگ!
اینا واقعا توصیف کننده واقعی روحیات شمان؟!
یا میگید احساس میکنم اگه کسی کنارم باشه ، انگیزه م برای حرکت باشه ، به تلاشهام رنگو بو و جهت بده خیلی از مشکلاتم حل میشه و دیگه اون حالاتی که در مواقع تنهایی دارم از بین میره! ولی در مقابلش میگید: البته اونقدر هم انگیزه ندارم که پیگیری کنم و ببینم شاید بتونم اون کسی که با معیارام مطابقت داره رو پیدا کنم و شر این احساسات بدم برای همیشه کنده بشه!!!!!
میبینید؟! دست روی دست گذاشتید و فقط تماشا میکنید! عملکردتون دقیقا عکس اون چیزیه که تمنای قلب و روحتونه!
فراموش نکنید روزایی که دارید سپری میکنید دوران طلایی زندگیتونه! سفت بگیریدش! برای طلایی موندنش هرکاری لازمه بکنید!:310: وای من چقدر این شکلک رو دوست دارم
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
بچه ها این لینک پرداخت اینترنتی خرابه؟! شما چطوری عضو شدید پس؟
هیچ جا نتونستم این سوالمو بپرسم! اون تاپیکهای مشکلات تالار هم فقط اعضایی که شارژ دارن میتونن توش پست بذارن!
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
راستی شما تو سایت (باشگاه مهندسان ایران) عضو هستید؟!
برای اینکه بحث تاپیک از محور اصلیش خارج نشه ، میشه اونجا درمورد طرح ها و پژوهش هاتون صحبت کرد:72:
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
قضیه ی اون دختر خانوم مربوط به چند وقت پیشه؟! ایشون چندسالشون بود اونموقع؟!
راستی در مورد اون کتاب! فقط اگه تا یه هفته دیگه بتونم داشته باشمش میتونم ازش استفاده کنم.24 دی امتحانشه.
حتی کتابخونه داشگاهم رفتم تاچند هفته بعد رزرو بود این کتاب....
RE: نتونستم احوالات خودمو تغییر بدم
سلام کیش میش جان
اوضاع روحیتون چطوره؟خواهش میکنم وظیفه ای بیش نبود..خب درک و عاطفه معلومه دارین البته نمدونم شعلش چقده کمه زیاده..اینم که اون ترانه از ذهنتون میگذره یعنی حس خواستن و بودن یکی در کنارتون هنوز خاموش نشده..افسردگی هم به گوشه گیری نی خوتونم افسردگی جزئی داری که حس شادمانی ندارید..(ناراحت نشید خیلیا اینطورین)
منظورم سقف واقعی آرزو نبود مرحله شما و خیلیای دیگه یه چی شبیه پاگرد راه پله هستش خودتونم که عمرانید میدونید پاگرد چیه یجا واسه ماند..من نمدونستم شما عشقولانه جدی داشتید..یکی از دلایلی که اینطور شدید نرسیدن به خواستتونه چون ما آدما دستمون به یه چی نمیرسه فکرمیکنیم چه تحفه ای باشه (قصد جسارت به اون خانوم رو ندارم کلی در مورد هر مسئله زندگی گفتم) اما وقتی می یابیم به ماهیت واقعی اون پی میبریم چه خوب چه بد چه کارامدیش...درمورد اون کتاب من تو همین سایت یه قسمتیشو خوندم البته قراره که بخرمش لینکش اینه البته صفحات دیگشم بخونید مفیده بیشتر برای شناخت خودتون گفتم
http://www.hamdardi.net/thread-937.html
نمدونم میدونید یانه آدما اگه لبریز از محبت باشند به دیگران عشق بورزند پایدارتره تا بخاطر خلأ تنهایی و..باکسی دوس شن یا ازدواج کنن..پس تا ازتنهایی لذت نبردید چنین کاری نکنید..
شما خودتونو نمیشناسید حتی ازش فرار میکنید دوستان گفتن که اصلا فکر نکنید البته یجورایی فکر زیاد بده و خانمان سوز اما وقتی ندونید دلیل چیه ریشش از کجا آب میخوره نمشه کاری کرد من و بقیه هیچوقت شما نیستیم فوقش با یک مسئله و حرفی که مطرح کردید به چندتا دلیل چپ وراست عقب جلو جهت پیدا کنیم...مثلا اینکه شما وقتی به همسر مورد علاقتون میفکرین یاد اون خانوم و ویژگیاشون میفتین درصورتی که نباید بش بفکرین چون ناخوداگاه به پایداری سر همون علاقه و ...برمیگردید..ابن نکته هم بگم بد نی همسر شما دوس داره فقط خودش باشه نه شبیه کسه دیگه دوس داره شما برا اون باشید همینطور شما چنین خواسته ای دارید..پس بهتره فراموشش کنید نه اینکه کینه و نفرت یا علاقه داشته باشین.. شما باید خودتون ریشه مشکلتون رو پیدا کنید ماهم اگ بتونیم کمکتون میکنیم تا ریشه رو از بیخ بکنید و دوباره بعد از چندماه خدای نکرده همین حس وحالتون پیش نیاد..من فکر میکنم اگه به قهر با خانواده خصوصا مادرتون پایان بدید همه حس وعاطفه هاتون گل میکنه یهو مبینید عاشق شدید..منظورم از قهر، قهر واقعی نی هرچند این بدتره شما یچی خواستین ایشون رد کردن کلا قضیه منتفی شد پس شما از چشه اون میبنید دلتون نمخاد صمیمی شید هرچند بعد یه مدت حرفیدید اما دیگه اون مامان قبلی رو نخاستین حتی دیگه خواسته ا ی مطرح نکردین..اینجوری شد رابطتون کمرنگ شد پس عشق بورزید به مادر خانوده همه اونایی که مقصر میدونیدتا خوب شید..باخدا عشقولانه میحرفید؟
شماخودتونم فراموش کردید هرچند بظاهر بفکر شاذابی هستید...راجبه امضاتون یچی بگم اینکه آدما میرن دنبال آرزوهاشون بخاطر داشتن دل خوش و آرامشه اما میرن میبینن هچی نی نگو دل خوش همونه ازش دل کندیم و در به در دنبالشیم ..
شمالطف کنید بیشتر مواظب سلامتی و روحیتون باشید تا اینکه باکم خوابی و بد غذایی و..بیشتر موفقتر شید چون شما فقط مال خودتون نیستید برا پدرو مادرتون و دوستان و......و همسر آینده و بچه هاتون هستین پس بخاطر دل اونا هم شده ..
به قول مامانم اگه دلت به یه چی باشه به نحو احسن انجامش میدی..شما اگه هرلبخندی میزنی هرکاری میکنی دلتونم ببرید رضایت کسب خواهید کرد...چقد حرف زذم حرف زیاده برای خوب شدن ها راستی گفتین از کجا بدونم راهم درسته شما خودتونو احساستونو اهدافتونو بشناسیدببنید کدوماش با فطرتتون سازگاره.. مطالب بخونید خصوصا تو این سایت میفهمید راه درست چیه چون هرکی یه نظر میده همه آدمن حتی روانشناسای خوب.. اگه راهی بدن کسی علم غیب نداره کسی هم شما نیس..همه ما آدما فطرتمون یکیه اغلب آدما یه مشکلیو دارن مشابه هم..وقتی دو نفر تنها با هم میحرفن از ته دل، کمی هم رو درک میکنن و دوستای خوبی میشن اما دلیل همیشه باهم بودنشون انتخاب راه مشابه هست..راستی شما دوست خیلی صمیمی دارید؟میشه ویژگی هاشون رو بگید؟بهتون دلیل این سوالمو بعد میگم..ببخشید زیاد و پراکنده حرفیدم..راستی سلام سلام گفتنتون پر از انرژی بود اما انگار دیگه ازش خبری نی یعنی نومید شدین؟با آرزوی بهترین ها برای شما