RE: پسر بدبخت (عذاب وجدان بیش از حد به خاطر گناه در گذشته)
نمونه تاپیک دیگر با نام دیگر از شما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reza18
سلام،
من یه مشکل خیلی بدی دارم، خیلی روی روانم تاثیر بدی گذاشته، من 18 سالمه و امسال پیش دانشگاهی هستم، دوستان کمی دارم، معمولا آدم تنهایی هستم و توو خودم هستم، افسردگی دارم و تحت نظر پزشک دارو مصرف میکنم ولی یه احساس گناه همیشه همراه منه، من وقتی پیش دوستام وایمیستم عذر میخام حالت Erection (نعوظ) پیدا میکنم، خیلی احساس گناه میکنم، میترسم گناه کرده باشم، از خودم خجالت میکشم، به گریه میافتم، میترسم خدا منو عذاب کنه، برای همین همیشه از پیش دوستام میرم، یا معمولا تنها وایمیستم که گناه نکنم، اینقدر این مساله برام عذاب آور شده بود، که از همه دوستام فاصله گرفتم تا گناه نکنم، اینقدر میترسم که حتی خجالت میکشم به کسی بگم، اهل خودارضایی نیستم و 5 سالی هست اینکارو نمیکنم، البته با همه دوستام اینطوری نیستم، ولی معمولا با دوستای نزدیکم اینطوری هستم، اصلا درباره ی مسائل بخصوصی حرف نمیزنیم، ولی همین که یکم پیششون وایمیستم یا مثلا دستشونو میگیرم، این حالتو پیدا میکنم، خیلی احساس گناه میکنم، همش خودمو به خاطر کارم سرزنش میکنم، تورو خدا کمکم کنید؟ آیا این کارم گناه داره؟ من اصلا قصد لذت ندارم، خیلی افسرده شدم...:302:
RE: پسر بدبخت (عذاب وجدان بیش از حد به خاطر گناه در گذشته)
شما درست می فرمایید، من معذرت میخوام. :72:
رفتن پیش روانشناس و گفتن حرفای تکراری فایده ای نداره، چون مطمئنم خودم از پسش برمیام، اگر پیش روانشناس برم باید تمام موضوع رو شرح بدم و این یعنی داغون شدن دوباره ی من، من میتونم درمان بشم، ازتون کمک خواستم ممنون که کمکم کردین:72:
تمام آزمایشات رو تکرار کردم هم هپاتیت و هم ایدز، خوشبختانه همه منفی بوده، نمیدونم چه ترسی هنوز در وجودم هست، هنوز نتونستم خودمو ببخشم، ببخشی که باید 3 سال پیش میشد و نه شد و حالا هر روز عوارض بیشتری میده، مثه لاغریم، افسردگیم، من میخوام نجات پیدا کنم، من دارم تباه میشم و باید خودمو بیرون بکشم، وسواس باعث شده من محدود بشم و همش خودمو شکنجه بدم، روزای تکراری رو بگذرونم، 3 سال روز تکراری، 3 سال درد و رنج و اشک به خاطر گناهی که کردم، خسته شدم، هرکی جای من بود خسته میشد، از سن 15 سالگی قرص بخوری خیلی سخته برات، وقتی همه خوشحالن وقتی همه توو فکر فوتبال بازی کردن و با دوستاشون بیرون رفتنن و اونوقت تو بشینی خونه و گریه کنی به خاطر گناهت، کلی نماز و دعا بخونی، نتونی به خودت کمک کنی، خیلی درد داره، برای خودم نگران نبودم، برای بقیه ناراحت بودم، هیچوقت یه خنده از ته دل نکردم، اینقدر غم و غصه داشتم که همیشه از جمع دور بودم، از پدر و مادرم هم دوری میکردم، چون خودمو گناهکار و لایق مجازات میدونستم، تا هر وقت میخواستم شروع کنم، درونم میگفت: تو گناهکاری، چند نفرو بدبخت کردی و منو خفه میکرد، هیچ دوستی نداشتم منو توو 15 سالگی و توو اون کوران احساسات و غمم بفهمه چون این کارا براش لذت بود، تا اینکه هر روز یه فکر جدید میکردم و نوشخوار های جدید حالا هم این فکر که کسی رو بیمار کرده باشم افتاده توو جونم و با آزمایش هم آروم نمیشه، حتما یه راهی پیدا میشه تا من خلاص شم...:323:
ترس عمده ام از اینکه اونا مریض شده باشن و کاری از دستم بر نیاد... حتی نتونم باخبرشون کنم
RE: پسر بدبخت (عذاب وجدان بیش از حد به خاطر گناه در گذشته)
مطمئنم میتونم کاری انجام بدم و از این وهم و خیال رها بشم
:323:
RE: پسر بدبخت (عذاب وجدان بیش از حد به خاطر گناه در گذشته)
داداشم خوشحالم که جواب آزمایش هات خوب بوده ایشاله با لطف خدا و اراده خودت میتونی از این وسواس و افسردگی خلاص بشی مهم اینه که پشیمونی و توبه کردی پس فقط همت کن که به خودت کمک کنی و این اتفاقات رو فراموش کنی.:104:
ما هم همه واستون دعا میکنیم:323:
RE: پسر بدبخت (عذاب وجدان بیش از حد به خاطر گناه در گذشته)
سپاس گزارم، ممنون از دعای خیرتون...:72:
هرچی با خودم فکر میکنم، اگر جنبه ی منفی قضیه رو ببینم، بر فرض اصن من مریضشون کرده باشم، بعد 4،5 سال چرا خودم مریض نشدم؟ چرا همه چی آرومه و من کاملا سالمم؟:323: (خدایا شکرت) حتی اگر بیماری منتقل کرده باشم چه کاری از دستم بر میاد بعد 4 سال؟ چیکار میتونم براشون بکنم؟ حتی اگر اوضاعشون بد باشه آیا با کمک من حالشون خوب میشه؟ من تمام تلاشمو میکنم که این فکر پوچ رو بیرون بریزم و به زندگیم رنگ جدید بدم و رویاهام که چند وقته مردن، دوباره زندشون کنم و برای جامعه و مردمم مفید باشم، حداقل جوابی داشته باشم برای خودم و خدام، با ماتم گرفتن و وسواس فکری داشتنم چیزی حل نمیشه...
RE: پسر بدبخت (عذاب وجدان بیش از حد به خاطر گناه در گذشته)
احسنت علی آقا
حرفی رو که بچه ها تو پنج صفحه خواستن بهت بگن رو چه خوب گرفتی و می خوای عملی می کنی...:104::104:
RE: پسر بدبخت (عذاب وجدان بیش از حد به خاطر گناه در گذشته)