RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify] آفرین، حقیقتا که پدر تحسین برانگیزی هستی.:72: و همینطور یه مرد قابل اتکا، معلوم می شه که مریم حق داره اینقدر دوستت داشته باشه.:72:
پریناز هم خیلی عاقلانه برخورد کرده، اون کارش رو بر یک دلیل قوی استوار کرده (اینکه عسل از همه مهم تره و با جدایی از تو داره کاری می کنه که عسل سرنوشت متفاوتی داشته باشه)، هیچوقت این دلیل و انگیزه رو ازش نگیر، که اگه اینکارو بکنی، خودخواهی کردی. سریع تموم شدن، برای اون کمترین هزینه رو به همراه داره. اگه بازم کش پیدا کنه، و به این دلیل شک کنه، همه چی براش سخت تر می شه.
اما در مورد تفاوت های مریم با پریناز صحبت کردی. مهم ترین تفاوتشون اینه: مریم متعلق به توه، اما پریناز مال تو نیست.
اگه پریناز یه ویژگی ای داره، این ویژگی رو بخاطر تو کسب نکرده، اما مریم به اندازه همه ی سلول های بدنش انگیزه داره که بخاطر تو، بخاطر شخص تو، کارهایی رو انجام بده.
پس سعی کن مریم رو با هیچ زنی در دنیا مقایسه نکنی، فقط بهش کمک کن همونی باشه که تو می خوای.
مطمئنم این تاپیک می تونه بهت کمک کنه:
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
دوست فیزیکدان من، تو به تغییرات ریشه ای نیاز داری. یکیش اینکه من حس می کنم مسئولیت انتخاب هات رو به عهده نمی گیری، البته خودم کاملا آگاهم که ممکنه اشتباه کنم، اما مثلا به نظر می رسه موقع عقد دائم با همسرت ته ذهنت می دونستی که این یه دسیسه ست و همسرت می خواد تو رو یکبار دیگه داشته باشه. تو هم ته دلت خواستی یه شانس دیگه به زندگیتون بدی، نه؟ (خصوصا با توجه به اینکه پرینازی هم در زندگیت وجود داشت) حتی شاید ناخودآگاه. وگرنه تو باهوش تر از اونی هستی که بعد از سه سال صرفا به توصیه دوست همسرت (حالا گیریم که روانشناس هم باشه) باهاش عقد کنی. اما حالا مسئولیت بازگشت رو کاملا به دوش همسرت میندازی، در حالیکه تو هم انتخاب کردی.
یا در مورد ازدواجت، بازم من تو رو باهوش تر از چیزی می بینم که پدرت موفق شده باشه مجبورت کنه.
خلاصه که به ریشه ها فکر کن، برو به عمق، تا بتونی یه زندگی متفاوت بنا کنی. زندگی ای که درش خیالت از بابت دخترت هم راحت باشه. و یادت باشه ناسازگاری و عدم خوشبختی پدرو مادر خیلی بیشتر از طلاقشون می تونه روی یک بچه اثرات مخرب داشته باشه.
[/align]
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ARE
فکر نکنم مریم ارزش اینو داشته یاشه
هیچوقت ازم تعریف نکرده بود من قد خیلی بلندی دارم خوش چهره و خوش لباس هم هستم ولی یه بار ازم تعریف نکرده برعکس پریناز انقد ازم تعریف میکرد که خجالت زده میشدم
هیچوقت از بابت کارام ازم تشکر نکرده کادوها مسافرتا انگار همه وظیفه بوده
برعکس پریناز ....
یه بغل کردن ساده هم بلد نیست
بوس کردنش ادم عذاب میده جای اینکه اروم کنه
نمی دونم چی بگم
گفتین چرا انقد زود تغییر عقیده دادی خیلی دلم برای مریم سوخت وقتی فهمیدم انقد بازی در اورده که به اینجا یرسه...
قهمیدم خیلی تحقیر شده خیلی ام به دخترم فکر کردم.
شایدم ارزش داشته باشه
مطمئن باش ارزشش رو داره !
با تعریفی که از همسرتون داشتین معلومه که دوستتون داره ولی شاید نحوه ابراز محبت و تعریف کردن از همسرش رو "بلد" نباشه (برعکس پریناز) بخاطر همین شما احساس میکنین که دوستتون نداره و همینطور شاید اعتقادات دینی و مذهبی مفرط ایشون باعث ایجاد یه نوع حیا درون خودش شده که جلوگیری میکنه از برخی رفتار های عاشقانه .
.
با ماجرای امروزتون به نظر من یه جراحی مفید در جهت بهبود زندگیتون انجام دادین که مطمئنا درد هم خواهد داشت ولی در دراز مدت به نفع خود شما هم خواهد بود.
ببینید تو این مسئله فقط خود شما مهم نیستین آینده دو نفر دیگه هم به تصمیم شما بستگی داره پس گامی در جهت نفع "خانواده" بردار.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نگین ایران
لینکار وحتما میخونم خودمم می خوام برم پیش یه مشاور
ولی دخترم بهترین اتفاق زندگی ماست
اتفاقا اون سال تنها سالی بود که ما کم دعوامون میشد وقتی فهمیدم که مریم باردار خیلی نارحت شده بودم اصرار کردم برای سقط جنین ولی الان خوسحالم که مریم قبول نکرد
مریم یه حرف جالبی زد
وقتی به سقط اصرار کردم گفت علیرضا یه زن وقتی مادر می شه که بچه تو وجودش شکل میگیره ولی به مرد وقتی پدر میشه که بچه رو برای اولین بار بغل میکنه.تو حس و حال منو درک نمیکنی
دقیقا درست میگفت هیچوقت فراموش نمی کنم وقتی دخترمو برای اولین بار بغل کردم و پدر شدم
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
حالا که تصمیم به این بزرگی و سختی رو گرفتی پایش وایستا و پشیمون نشو.به تصمیم خودت احترام بگذار.مطمئن باش بعد چند روز یا چند هفته شرایط برایت راحت تر می شود.البته به شرطی که دائم پریناز رو با مریم مقایسه نکنی
راستی یه سوال برایم پیش اومد.شما نوشته ای که 3 سال با پریناز دوست بودی.یعنی قبل از جداییتون؟ یا 3 ساله که از همسرت جدا شده ای؟
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نه من هیچوقت خیانت نکردم حتی به پریناز تو این 6 ماه رابطه جنسی با مریم نداشتم
7 ماه بعد جدایمون با پری اشنا شدم ولی دروغ نباشه 3 روز بعد از روز مجضر با یکی دوست شدم
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
ببخشید سرتونو درد اوردم
مریم خواست اتاقمون یکی کنه گفتم زود ه خیلی زود بذار بریم پیش مشاور بعد
بهش گفتم چند روز وقت بده کنار بیام
اشتباه کردم ؟
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
بهتون تبریک میگم واقعا تصمیم درستی گرفتید، ببخشید الان موقعیت زیاد صحبت کردنو ندارم وگرنه میخواستم مفصل بنویسم
در مورد اتاقتون خودتون تصمیم بگیرید ، من فقط به یه نکته اشاره میکنم
کاری نکنید که اگه فردا باهم خوب شدید و آشتی کردید ، خانومتون ازین روزها کینه به دل گرفته باشه و حالا اون باشه که سرد میشه
میدونم که قرارتون چیز دیگه ای بوده اما احساس و عاطفه که این چیزا حالیش نیست. وقتی دوستتون داره ، زنتونه و تو خونتونه دیگه این چیزا سرش نمیشه
وقتی سردی میبینه میشکنه ، حس میکنم تو این روزهای اخیر هم ازین شکستنها کم نبوده.
فقط مراقب باشید که چقدئر دارید میشکنید ، مبادا لبه تیز این شکستنها فردا دست و بال خودتون رو ببره ، همین
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
AREگرامی
به تالار همدردی خوش آمدی
برای دادن فرصت دوباره به خودتون و همسرتون بهتون تبریک میگم . کار عاقلانه و درستی کردید:104::104:
شما و همسرتون پتانسیل ساختن یک زندگی خوب را دارید و دخترتون هم انرژی بخش آن خواهد بود ، فقط نیاز به کمک مشاوره دارید تا یادبگیرید که با تفاوتهایی که دارید چطور بهترین رفتار را با هم داشته باشید ، روی پذیرش همدیگر و تفاهم در عین تفاوت و مهارتهای رفتاری و گفتاری باید کار بشه . از همسرت قول بگیر که با هم این روند را در پیش بگیرید .
موفق باشید
.
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
ساعت 4 از خواب بلند شدم برم اب بخورم
صدای گریه میومد رفتم اتاق مریم دیدم سرشو گذاشته رو پاش داره گریه میکنه رفتم تو دستمو گرفت نشوند زمین باهام کلی صحبت کرد گفت علی بگو من چی کم دارم چرا برات مهم نیستم کلی گله کرد میگفت می خوام مثل دوستت بشم بگو اون چجوریه مثل اون بشم بهم گفت من دنیاشم 3 سال دوریو اونو دیونه کرده اعتراف کرد همه اینا بهونه بوده که برگردیم پیش هم .
ساعت 6 بود حرفاش تموم شد اخرشم گفت اگه منو زندگیمونو می خوای همین الان بوسم کن اگه نه من میرم خونه پدرم بعد بریم دنبال کارای طلاق . منم بهش گفتم برام مهمه بوسشم کردم:43: قبل از این که بیام شرکت اتاقامونو یکی کرد.
گفت اومدی خونه دکوراسیون خونمو خودم عوض میکنم اینجا دیگه خونه منم هست.
(سال پیش این خونه رو خریدم پری اینجا رو چیده بود اخه طراح دکوراسیون بود)
یه قرار دیگه هم گذاشتیم که من یه سفر برم تنها واقعا لازم دارم.
گفتم از یه مشاور وقت می گیرم باید بریم
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ARE
ساعت 6 بود حرفاش تموم شد اخرشم گفت اگه منو زندگیمونو می خوای همین الان بوسم کن اگه نه من میرم خونه پدرم بعد بریم دنبال کارای طلاق . منم بهش گفتم برام مهمه بوسشم کردم:43:
:104: :104: :104: :104:
آفرین دوست عزیز. کار خیلیییییییییی خوبی کردین.
همیشه از اینکه میشنوم یک زندگی دوباره جوش خورده شاد میشم :)
خیلی وقت بود میخواستم واستون نظر بذارم اما دوست داشتم به یک جایی برسه بعد.
چون این شما بودین که باید تصمیم می گرفتین. فقط خودتون.
حالا هم توی تجدید نظر هاتون حتما اینو لحاظ کنین که همسرتون واسه خوشبختی دخترتون و داشتن
شما کنارش چه تلاشی کرده. تلاشش قابل تحسینه :104:
اینو حتما تو تنهاییتون لحاظ کنین.
من خودم یک دخترم و همیشه از پدرم حمایت معنوی و عشقش کنار مادرم رو خواستم نه هیچ چیز دیگه
همیشه از لحاظ مالی ساپورتم کرده پد مهربونم اما وقتایی که از لحاظ معنوی تایید و حمایتم می کنه برام
ارزش یک دنیا رو داره. اینا رو گفتم که بگم برای یک دختر فقط حضور پدر توی خونه و حمایتش مهمه.
نه پول و ثروت و صفر و هزار چیز دیگه!
انشالا شما هم به خاطر دخترتون به زندگیتون فرصت جبران بدین.
اشتباهه اگر ما آدمها به هم فرصت جبران ندیم! همه اشتباه می کنن! مهم بخشش و دادن فرصتی
جدیده! انشالا مشاور به همسرتون یاد میده که چطور شما رو شیفته خودش کنه.
برای خانواده 3 نفرتون آرزوی خوشبختی می کنم.
انشالا پریناز هم با یک پسر خوب دیگه یک زندگی عالی تشکیل بده و صاحب یک خانواده خوب شه.
:72: