RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
برادر خوبم:
در بین تایپیک هاتون متوجه شدم که یک کلام از ازدواجتون پشیمونید و منتظرید یکی به شما بگه که خوب اگه اینقدر بودن باهاش سخته خوب طلاقش بده و دنبال یه کیس مناسب باش که علاوه بر خوشبخت بودن اون کنار تو /توام کنار اون احساس خوشبختی کنی.و شمام از خدا خواسته این کارو انجام بدی و بگی دیگرانم این کارمو تایید کردن و اینجوری یک عمر میخوای خودتو از عذاب وجدان راحت کنی.
ولی مطمئن باشی کسی این رو به شما نمیگه چون به هیچ وجه چنین حقی ندارید.مشکل ما آدما اینه که تا سختی نکشیم راحتی به دلمون نمیچسبه و حتما باید بدترین شرایطو تحمل کنیم تا آرزوی یه روز خوب رو تو دلمون داشته باشیم.
مجسم کن که اگه شما با دختری ازدواج میکردی که به شما علاقه ی چندانی نداشت و از هر لحاظ از شما سر بود و شما عاشقانه به او محبت میکردی و برخورد سردی از او میدی تا چه حد سر خورده میشدی. من هم وقتی همسرم به خاستگاریم اومد نه تنها حسی بهش نداشتم بلکه ازش متنفر بودم و وقتی باهاش برخورد میکردم گاهی اوقات سرمو پایین مینداختم تا نبینمش نه که خدایی نکرده بگم ایرادی داشت فقط من بهش احساس بی علاقگی میکردم تا حدی مشکل شما رو داشتم چون میدونست بهش علاقه ندارم زیادی بهم محبت میکرد و این بدتر منو دلزده میکرد.
ولی بعد از گذر زمان و اینکه باهاش زیر یک سقف رفتم کم کم بهش علاقه مند شدم محبتش مثل همون وقتاست ولی چون حالا دوسش دارم محبتش تو دلم به اسم عشقه و منم دوست دارم که بهش محبت کنم تا عشق منو به خودشو حس کنه و اینجوری روز به روز زندگیمون شیرین تر میشه.
چیزی که وقتی بهش علاقه نداشتم خیلی ازیتم میکرد محبت بی قید و شرطش بود ومشکل شما امروز اینه.اگه همسرتون بابت محبتاش از شما محبت بخواد و اگه باهاش بد رفتار کنید حالتی منفعلانه نداشته باشه و سکوت نکنه مطمئنن برای شما جذابیت پیدا میکنه.زن با ناز برای همسرش جذابه و همسره شما به خاطر کم بودن علاقه شما این جذابیته زنانشو فراموش کرده /
خصلت وجودی یک زن ناز کردنه و خصلت وجودی یک مرد نیاز داشتنه
و چون متاسفانه این خصلت در شما جا به جا شده باعث دل سردی شما و اگه به همین شکل ادامه پیدا کنه باعث سردی همسرتون میشه .اگر شما با هر زنه دیگه ای ازدواج کنید که شما به جای ناز کشیدن ناز کنید و اون خانم به جای ناز کردن احساس نیاز کنه بازم همین مشکل پیش میاد /
اونو متوجه اشتباهش کنید وشما هم روند مرد بودن رو پیش بگیرید تا هر کدومتون برای اون یکی جذابیت پیدا کنه .قول میدم مشکل شما فقط همینه و مشکلای دیگه فقط بهانست برای فرار چون همسر شما راحت میتونه ادامه تحصیل بده و این بهانه خوبی نیست.
موفق باشی:310::310::310:
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
با عرض سلام و پوزش از اینکه دیر به دیر به سایت میام.دلیلش هم اینه که سعی می کنم صحبت ها و نقطه نظرات دوستان رو با دقت بررسی کنم و تا جائی که بشه در عمل پیاده کنم.چیزی که من از صحبت های مختلف دوستان بیشتر برام اهمیت داشته(شاید به خاطر تکرار آن در نظرات متعدد)بحث بی تجربگی همسرم در شوهرداری و یه جورایی جابجا شدن بحث ناز و نیاز در رابطه ماست.من این مورد رو بارها به ایشون گوشزد کردم و احساس می کنم که اون صلابت و اعتماد به نفسی که برای این کار لازمه رو نداره و این حس که اون همش فکر می کنه که اگه یه کارایی رو نکنه منو از دست میده باعث میشه من ازش فاصله بگیرم اگه هم واقعا این فکر رو نداره رفتارش اینو نشون میده مثلا تا حالا چندین بار پیش اومده که به خاطر رفتار من گریه افتاده و میگه من نمی دونم دیگه باید چیکار کنم تا محبت تو رو داشته باشم هرچند من اون موقع با صحبت هام اونو آروم کردم ولی خودم ناآرومتر شدم و دوباره مثلا فرداش برگشتیم سر خونه اول.این باعث شده که اخیرا به کرات به من بگه تو اعتماد به نفس منو از بین بردی و...در حالیکه من فکر می کنم که رفتارش در اصل مال همین عدم اعتماد به نفسی که یه جورایی به نظر من به خونوادش بر می گرده و اینکه مادرش هم همین مشکل رو در طول زندگی به خاطر رفتارای مادرشوهرش داشته و الان هیچ اراده ای از خودش نداره و پدرش تو خونه همه کارست در واقع خونشون پدرسالاری محضه.نکته دیگه ای که وجود داره من به مسائل ظاهری خیلی اهمیت میدم مثل تمیزی نظم شیک بودن و مرتب بودن و توقع دارم زنم به خاطر زن بودنش بیشتر از من یا لااقل به اندازه من به این موضوعات اهمیت بده ولی هربار باید من یه تذکری بدم.در واقع زیبایی او برا من نسبیه اگه یه روز به ظاهرش و آرایشش و حجابش خوب توجه کنه برا من جذاب میشه ولی با کوچکترین بی نظمی در لباسش و آرایشش به هم می ریزم.راجع به این موضوع هم خیلی صحبت کردم ولی بیشتر به ناراحتیش منجر شده که مثلا من اونو برا ظاهرش می خوام.کافیه یه نفر از نزدیکان راجع به او یه عیبی رو بگه .نمی دونم چرا مدام به انتخابم شک می کنم و احساس می کنم تو اقوام و دوستان با همه ادعایی که داشتم انتخاب ضعیفی داشتم مخصوصا که روی خونواده و اسم و رسم همسرم همیشه حساس بودم و حالا فکر می کنم که به این موضوع خیلی دقت نکردم و حالا خیلی دارم بابت این موضوع هم اذیت میشم.ببخشید جسته و گریخته صحبت می کنم واقعا نمی دونم چیکار کنم؟هیچ شور و شوقی برا اینکه خونشون برم ندارم در واقع هیچ دلخوشی ندارم.نمی دونم چیکار کنم؟همه زندگیم فلج شده خواهش می کنم موضوع رو با مدیران و کارشناسان همدردی مطرح کنید.
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
شما بررسی کنید ببینید احیانا وسواس فکری نداشته باشید .
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
دوستان می خواستم این تاپیک رو بطور کامل حذف کنم.چیکار کنم؟
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط majid62
ن واقعا مشکل از کجاست؟آیا ممکنه مشکل از من باشه؟یعنی اینکه من با هر کیس دیگه ای هم که ازدواج می کردم با این مسائل مواجه می شدم؟
بله عزیزم
دقیقا مشکل از خود شماست
با هر کس دیگه ای ازدواج کنی میگردی دنبال مشکلات
شما همش داری دنبال ایراد میگردی
یه تمرین: نقاط قوت همسرت و خانواده همسرت رو بنویس و هر روز از روش بخون
و اصلا مقایسه نکن سعی کن نقاط قوتتو بینی
و وقتی با کسی مقایسه میکنی سعی کن نقطاط ضعف اون فرد و تو ذهنت بیاری.
یه تجربه : نامزدی داشتم که دقیقا و شدید تر مثل تو بود .اولش اومد جلو با هزار سختی اومد خواستگاری و همه شرایط منو پذیرفت و من هم شرایط عجیب غریبشو به راحتی پذیرفتم(هر چند در برابر خواستگارهای دیگه اینجوری نبودم) اما بعدش به همه چی گیر داد .
گیرهاشو دقیقا همین طوری بود از روز خواستگاری تا نوع غذا و گوشت غذا و سالاد که درشت خرد شده و لباس پوشیدن و حرف زدن وچرا ناز نمیکنی چرا هر چی میگم میپذیری چرا زود جواب مثبت دادی من بهتر تز این میتونستم داشته باشم و همه و همه براش مهم شد و به همه چی گیر میداد
هیم میگفت من نمیخوام جدا شم (البته برای من فقط خواستگاری بود که جدی بود و میخواستیم بعد یه دوره شناخت عقد کنیم و نامزدی بدون عقد بود) و دوست دارم و فلان و بهمان
از اونو من آرایش میکردم میگفت چرا آرایش میکنی آرایش نمیکردم میگفت به خودت نمیرسی و....
منم رفتم پیش مشاور نه یه مشاور دو تا سه تا و....
همشون بم گفتن به این آدم نمیشه اعتماد کرد و درصد خیانت توش به شدت بالاست و همین طور به شت بد بینه و بد بینی بیماری که به دو سال درمان دارویی احتیاج داره .....
البته منم آدم به شدت احساسی بودم و در مقابل همه ایراد گیریهاش گریه میکردم
با هزار سختی به دلیل وابستگی شدید عاطفی که بش داشتم جواب رد دادم و حدود یک سال زندگیم به کل تعطیل بود و اون تازه آخراش دو جلسه رفت پیش مشاور وگرنه هیچ تلاشی نکرد تو بهبود رابطه و فقط از من ایراد میگرفت
هر چند رابطه ما خیلی پیجیده تر بود اما من فقط این قسمتشو برات گفتم و حرفهای مشاور در رابطه با این رفتار اون ...
تاثیر این حرفها رو من چی بود؟؟؟ از خودم متنفر شدم عزت نفس و اعتماد به نفسی که به شدت بالا بود به صفر رسید منزوی و درون گرا شدم و خیلی مشکلات دیگه
خلاصه
الغرض
مراقب خودت و همسرت باش یادت باشه اون الان زن توئه هر حرفی که بش بزنی که تو روحیش تاثیر بزار تو زندگی آینده خودتون انعکاس بد داره رو فرزندانت پس خیلی مراقب باش
از نظر مذهبی(چون حس کردم روحیه مذهبی داری) هم باید بگم تو خیلی روایت گفته شده که مرد باید تو همه چیز از زن بالاتر باشه و زن باید بعد از ازدواج وارد خونه ای بشه که از همه لحاظ از خانه پدریش بهتر باشه
پس انتخاب همسرت درست بود ....الان سعی کن با وسوسه های شیطان رابطه زناشوییتونو خراب نکنی
که با خراب شدن یه رابطه بین زن و شوهر عرش خدا به لرزه در میاد
طبق قوانین تالار نمیتونی تاپیک و حذف کنی
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام.چطور می تونم با مدیر همدردی صحبت کنم؟