RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
نادیا جان مرسی که صادقانه تجربه ات رو گفتی ... به نظرم همیشه که نباید احتمال خوب رو در نظر گرفت باید جوانب فرضی بد قضیه رو هم بررسی کرد بعددید که کدوم کفو سنگین تره و هر کدوم که سنگین تر بود برا اون تصمیم گرفت و راهکار پیدا کرد
برخلاف اینکه خیلی روز و حالم خوش نیست اما دوست دارم تمام جوانمو بسنجم و بعد تصمیم بگیرم دوست ندارم فقط به خاطر دلخوشی یا اینکه فقط یه وصلت باقی بمونه زندگی بدی رو هر دومون شروع کنیم ....
الان فکر میکنم خوبیاش فعلا بیشتره در عمل ........... دوست دارم برا حفظ زندگیم تلاش کنم ..... تا ببینم تو برخوردای بعدیش چطور رفتار میکنه برخوردای بعدش با توجه به برخودای من که تغییر خواهد کرد برام خیلی مهم و تعیین کنندس ....
میدونی با توجه به شرایطش خودشم ته دلش میدونه که سابقه ی خانوادگیش باعث شده شانسش بیاد پایین .... یه بار تو صحبتتاش گفت من به خانوادم گفتم اگه ازدواج کنم با کسی زندگی میکنم که از من سرتر باشه ..... من سرتر از اون نیستم اما حس میکنم این فکرو میکنه البته بیشتر به خاطر خانوادش و اعتماد به نفس ضعیفی تو این مورد داره و به خارم زیادی ازطر این این اخلاقیات رو نشون میده البته به خاطر همین فکرم زیادی ازش تعریف کردم ازون ور بوم افتاده به نظرم ..... رفتارای بعد از این که خواهد کرد برام خیلی چیزار رو روشن میکنه چون من سعی ام رو اینه که تغییر کنه اونم که تغییرو ببینه باید آروم تر بشه اگه نشه یعنی کینه ایه و تا آخر عمرم باید منتظر اذیتاش باشم
حس میکنم یکم اعتماد به نفسش تو این مسائل کمه و فکر میکنه اگه به زن بها بده بعد نمیتونه کنترلش کنه و زنه به قول معروف میتازونه و نمیتونه کنترل کنه
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
[align=justify]سلام brisk:72:
خوبه که تصمیم گرفتی احساساتت رو کنترل کنی و فعلا همسرت رو تنها بگذاری. اما نباید صبر منفعلانه داشته باشی.
اگه صرفا همسرت رو تنها بگذاری که تصمیم بگیره آیا می خواد با اون دختری که تا حالا می شناخته زندگی کنه یا نه، خب طبیعتا این احتمال رو باید در نظر گرفت که ایشون نظرش منفی باشه. و بعد از اعلام نظر منفیش، دیگه تداوم زندگیتون با مشکل مواجه می شه.
اینطور که پیداست همسرت تصویر یک دختر معقول و محکم رو در ذهنش نداره. بنابراین لازمه که شما اولا با سرعت بیشتری به همچین دختری تبدیل بشی! و ثانیا فرصتی فراهم کنی که همسرت این دختر رو تجربه کنه و بفهمه که در مورد این دختر جدید باید تصمیم گیری کنه.
باید به همسرت ثابت کنی که اولا تصمیم قطعی داری که تغییر کنی. و دوما قدرت تغییر کردن رو هم داری.
تو نوشته هات خوندم که به مشاور مراجعه کرده بودی، اما (ببخشید که اینطور رک می گم) مشخص بود توجه کافی به حرف هاش نداشتی و فقط ساز خودت رو می زدی، اگه الان احساس می کنی حقیقتا می خوای تغییر کنی، اول یک لیست از ویژگی هایی که می خوای تغییرشون بدی تهیه کن (این لیست رو می تونی با کمک بچه های همینجا تهیه کنی)، بعد با کمک یه روانشناس، و مطالعه کتاب و مطالب اینترنت و ... قدم های محکم در راه تغییر بردار.
باز هم عذرخواهی می کنم که یک مقدار رک نوشتم، خیلی از وِیژگی های منفعی ای که در این تاپیک بهشون اشاره شد، نقص های فراگیری هستند که اغلب ما بهشون مبتلا هستیم. اما خب در این تاپیک این تویی که کمک می خوای، بنابراین روی ویژگی های تو زوم شده. من می بینم روزی رو که تو در تاپیک دیگران از تجربت در این مورد بگی و بهشون کمک کنی مهارت هایی رو کسب کنن که در این لحظه نداریشون، اما به زودی کسبشون خواهی کرد.
:72::72::72:[/align]
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
آزرمیدخت عزیز:72: حق با شماست و میدونم اشتباه کردم ... مرسی که حقیقت رو گفتی.... من بیشتر دنبال این بودم که بدونم اشتباه کردم یا نه که به کمک بچه های این سایت به این نتیجه رسیدم که زیادی رویایی فکر میکنم زندگی ساختنه
صبر منفعلانه یعنی چی ؟ میشه توضیح بدین؟
فقط یه چیزی شما گفتی شاید دیر بشه باورت میشه منم الان تقریبا یکساعته به این موضوع فکر میکنم به این موضوع که اگه بخوام مثلا یه هفته صبر کنم ممکنه همسرم کاری بکنه که نشه جلوشو گرفت .... و با اخلاقی که ازش میشناسم اگه اشتباه باز نکنم میدونم که اگه مظلوم و معصومانه و آروم باشم ایشون احتمال راه اومدنشون زیاده
به نظرت فردا برم خونش براش غذا درست کنم و چای و شربت اماده تا از سر کار اومد ازش استقبال کننم و چیزی بهش اصلا نگم فقط لبخند اون احتمالا میگه من با تو حرفی ندارم یا بره تو یه اتاق دیگه اما من برم بغلش کنم بیارمش
بعد چیکار کنم ؟ چی بگم ؟
به نظرتون برم یا نه .... این اولین قهر ایشون نیست و بارها گفتفه اگه تکرار شه دیگه نمیتونم ادامه بدم و قضیه یکم لوس شده برا همین ممکنه بزنه زیر همه چیز وضعیت من یکم بحرانیه
خوبه فردا برم با یه برخورد مناسب؟ بدون اخم بدون ناراحتی بدون چهره ی غمگین ؟ برعکس با یه قیافه ی با اعتماد بنفس و جدی در عین حال مهربون و قاطع و آرم
نظرتون چیه ؟
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
چقدر با عشق نوشتین مطالب بالا رو. اشکام سرازیر شد. درک میکنم چه حس بدی داری و چقدر سختته دوست من. واقعا از ته دل از خدا میخوام زودتر مشکلت حل شه عزیزم:72:
به نظر من فکر بدی نیست فقط اگر و تنها اگر بتونی فقط با صبوری و بدون توقع محبت کنی و هر کاری کرد و هر چیزی گفت هیچ دعوا و بحثی نکنی و ارومه اروم باشی
بذار نطر بقیه دوستارو هم بشنو تا بهترین تصمیم رو بگیری انشاا...
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
به نظر من نرو.
یادته دفعه قبل هم با برادرت رفتی و باهات چه برخوردی کرد؟ حتی برای برادرت هم عجیب بود که تو چرا دنبالش می ری و اون محل نمی ذاره و ....
نکن.
نرو.
الان دلت تنگ شده براش می خوای یه بهانه پیدا کنی واسه خودت که بری.
ولی این بهانه ها را بیخودی به حل مشکلتون ربط نده.
نرو.
نرو.
بابا بذار بفهمه تو هم می تونی بدون اون بمونی. زندگی کنی. می تونی آویزون نباشی. می تونی تو دست و پا نباشی. می تونی سخت به دست بیایی.
سهل الوصول نباش.
نرو
نرو
اون الان شربت نمی خواد. تکلیف زندگیش را می خواد بدونه. داره فکر می کنه که می تونه با تو زندگی کنه یا نه. الان بری، باز اون لجاجت و کلافگی می آد سراغش. باز می گه این پا شد اومد. عجب سریشیه. عجب ...
نرو. صبر کن.
صبر کن زنگ بزنه.
صبر کن دنبالت بیاد.
صبر کن دلش تنگ بشه.
برای خودت ارزش قایل باش.
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
[align=justify]سلام عزیز دلم:72:
صبر منفعلانه (از نظر من) یعنی اینکه بی حرکت بایستی تا زمان بگذره، بدون اینکه زمان رو صرف آموختن کنی... صرف ساختن اون شخصیتی که دلت می خواد داشته باشی.
در مورد رفتنت، فکر نمی کنی بهتر باشه یکی دو روز دیگه صبر کنی، و در این فاصله هر نکته ای که در این تاپیک بچه ها برات گذاشتن رو خلاصه و جمع بندی کنی؟ اینطوری هم مطمئن می شی چیزی از قلم نیفتاده، هم یکبار خوب همه چی برات مرور می شه، هم یکبار دیگه در مورد آموخته هات نظرسنجی می کنی.
مثل یکجور مشق نوشتنه.
بعد از اینکه اشکالاتی که بچه ها تو این تاپیک بهش اشاره کردن رو لیست کردی، 3 تایی که به نظر ریشه ای تر هستند رو نگه می داری و روشون تمرکز می کنی تا با توکل به خدا قدم در راه برطرف کردنشون بگذاری.:72:
نتیجه رو هم می تونی اینجا بگذاری که مطمئن شیم چیزی رو از قلم ننداختی.:46:
مراجعه همزمان به روانشناس هم خیلی مفیده.
اینجوری قبل از مواجهه مجدد با همسرت، چند تا قدم عملی بر می داری. و حداقل خودت تا حدودی اطمینان حاصل می کنی که در مسیر تغییر و تحول قرار داری و قرار نیست دوباره همین شرایط رو تو زندگیت تجربه کنی.:72:[/align]
[align=justify]راستی خانمی، بیا یه لیست هم از خصوصیات مثبتت تهیه کن.
اطرفیانت تو رو به چه ویژگی های مثبتی می شناسن؟
همسرت وقتایی که ازت تعریف می کنه، کدوم ویژگی ها رو بیان می کنه؟
چه وقتایی عشق رو در نگاهش دیدی؟ اون نگاه ها در واکنش به کدوم رفتارات بوجود اومده بودن؟
البته منظور من فقط ویژگی های مثبتی که از نظر همسرت داری نیستا. کلی می گم. مثلا من در این تاپیک می بینم که لحن های ناجور رو خوب تحمل می کنی. این نرمشت نشون می ده شخصیت انتقاد پذیری داری. انتقادپذیری هم که مواد لازم جهت یادگیری و رشده. :)
خلاصه که می شه در دو مسیر موازی حرکت کنی. یکی کمرنگ کردن ویژگی های منفی، یکی هم پررنگ کردن ویژگی های مثبت.
:72::72::72:[/align]
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزرمیدخت
مثلا من در این تاپیک می بینم که لحن های ناجور رو خوب تحمل می کنی. این نرمشت نشون می ده شخصیت انتقاد پذیری داری. انتقادپذیری هم که مواد لازم جهت یادگیری و رشده. :)
نمی دونم چرا حس کردم من هم خیلی خشن با شما حرف می زنم.
اگر اینطوره و رنجوندمتون، عذر می خوام.
ولی هر بار که صفحه همدردی را باز می کنم اول دنبال تاپیک شما می گردم. می ترسم با همین بی سیاستی هات و مهربانی بیش از حد و وابستگیت زندگیت را خراب کنی. می ترسم راه بیفتی بری منت کشی و همه چیز را خراب کنی.
روی اعتماد به نفست و استقلالت کار کن. روی کنترل خشمت و این که موقع عصبانیت همه خوبیها را زیر پا نذاری و حرفهایی نزنی که بعد بابتشون هرچی عذرخواهی کنی باز اثرش بمونه. تو دختر خوبی هستی فقط نمی دونی چطور رفتار کنی. خوبی بدون سیاست و درایت !
اگر جسارتی شده ببخشید.
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
سلام دوستان ... طاعاتتون قبول حق
دوستان باشه نمیرم خودمو سرگرم میکنم
به نظرم شما اصلا تند بامن صحبت نکردین فقط حقیقت رو گفتین .... الان انقد برام تصمیم گیری تو روش برخوردم برام مهمه که دلم نمیخواد کسی برا دلخوشیم حرفی بزنه که خوشحالم کنه فقط میخوام راه درست و اشتباهاتمو بگه .... شما فقط حقیقت رو گفتین ازتون ممنونم
پیدا جان یادم انداخت ی آره یادمه خیلی بد بود جلو برام ضایع شدم هنوز که هنوزه برادرم گاهی وقتا میگه ...
باشه نمیرم مرسی که یادآوری میکنین چون باعث میشه که یادم بیاد و تحملم برا نرفتن بیشتر بشه .... میدونین پدرم رو که گفتم همش میگه برو سرزندگیت دیشب میگفت نری ها بزار ببینیم این زن میخواد بالاخره یانه فکراتو کن ببین اصلا میتونی با همچین آدمی که نازتو نمیکشه زندگی کنی یا نه ... میگه اصلا خانوادش هم که دیگه بیخیالن .... این یعنی چی .... راستی هنوز به پدرم زنگ نزده با وجودیکه گفته بوده خودم زنگ میزنم نه زنگی از سمت اونا نه ما و منم نه اس ام اس نه زنگ
آزرمیدخت جان متوجه صبر منفعلانه شدم مرسی .... دارم همینکارو میکنم همش دارم فکر میکنم راجع به روابط گذشتمون و اشتباهاتمو مرور میکنم راستش قبلا که این مسائل پیش میومد میومدم این سایت مواردمشابه رو میخوندم و نکته برداری هم میکردم اما تا باز آشتی میشدیم همه چی تقریبا یادم میرفت ..... اون نکته برداریها رو دارم مجددا میخونم و عقل سلیم میگه نرم .... دلم گولم میزنه ..... اما با راهنمایی های شما باشه نمیرم
امروز صبح یا یه مشاوره نزدیک خونمون میرم یا به یه مشاور تلفنی زنگ میزنم نتیجشو میگم براتون
------------
آزرمیدخت عزیز خصوصیات مثبتم از نظر ایشون (البته مستقیم نمیگه تو حرفاش متوجه شدم و یکی دوتا از دیگرون شنیدم )» مهربون صادق (جدیدا تو بحثا میگه مخفی کارم ) با سلیقه اجتماعی نجیب(اینو مشاور هم جلوی روی همسرم جلسه آخر که همسرم داشت خصوصیات همسر خوبو میگفت ... گفت خیالت راحت از نظر خیانت و اینا اصلا اهلش نیست مشخصه بهت قول میدم ) تحصیل کرده دلسوز انسانیت سرم میشه خوش قیافه بی بی فیس چاق نیستم از چاقی متنفره مشکی بودنم (این مساله نجیب بودن برا پدر ایشون هم خیلی مهمه بر خلاف اینکه خانوادشون خیلی از ما بازترن و خواهر اصلی ایشون که با مادر اصلیشون زندگی میکنه اهل پارتی رفتن هستن حتی خانوادش و همسرم میدونن و خیلی راحت برخوردمیکنن .... حتی جلوی همسرم خواهرش میگفت من دوستدارم اروپایی زندگی کنم از ازدواج بدم میاد یعنی چی پایبند به یکی باشی منم گفتم اونجوری نمیتونی برای زندگی آیندت سرمایه گذاری کنی و حتی فرزند دار بشی ازدواج هدف دارت میکنه --- البته تو آشنایی هم همسرم زیاد دم از اروپایی میزد نه از نظر نجابت از نظرای دیگه )
خصوصیات مثبت از نظر خودم : مهربون .... انسانیت ... دلسوز .... صاد ق ... سر حرفم هستم ... دست از پا خطا نکردم و نمیکنم .... پایبند به اخلاقیات .... خشک نیستم اما جلف هم نیستم ... دروغ گو نیستم مگه اینکه موردیو صلاح بدونم نگم .... قابل اعتماد .... وقتی از نظر فکری آروم باشم اعتماد به نفس خوبی دارم و فوق العاده خوش بینم ... زود عصبانیتم فروکش میکنه ... اگه باهام انسانی برخورد شه فوق العاده انعطاف پذیر ...
موارد منفی هم که پست اولم گفتم بعلاوه اینکه وقتی از نظر روحی خستم فوق العاده اعتماد به نفسم میاد پایین
و خصوصیات بدم از نظر ایشون (اینارومستقیم گفته بهم): عصبی - حسود (اینو بخاطر این میگه که میگم دوست دارم همونجور که برات خواهرت کادوی تولدمیخری برا منم بخری -- یا اینکه یه مقدار پس انداز دارم میگم بزارم بانک مسکن اگه شد تو پرندخونه بخرم میگه به خواهرم که پارسال خونه خرید حسودی کردی ) - چشم هم چشمی زیاد میکنم (به نظر خودم اینجوری نیستم تا مثلا میگم مناسبتها همه برا عروس کادو میارن میگه چشم هم چشمی )اشکم دم مشکمه - عجول - از خود مچکر - خویشتن دار نیستم - زیاد حرف میزنم امون نمیدم حرف بزنه کسی (واقعا این خصلت بدو دارم اما نه به این شدت)- غیر منطقی - مادی - هیچ کس رو بنده نیستم (این درست نیست اینو بخاطر این میگه که کاری که میدونم درسته و مشکل عرفی و شرعی نداره رو انجام میدم مثلا یکیش شاغل بودنمه من از اول به ایشون گفته بودم در مورد اشتغال و کارم و اینکه محیط کار وسالم بودن محیط برا خودم در درجه اوله ....گفته بودن از نظر من اشتغالت بلامانعس و حقوقت هم مال خودت ..اما بعد عقد بحث پیش اومد و فکر کنم چون هفته ی پیشش با وجود داشتن حلقه برام تو شرکت خواستکار پیدا شده بود و موضوع رو با خنده به ایشون گفتم درنتیجه ایشون گفتن سر کار نرو و من ناراحت شدم گفتم مرد سر حرفش باید بایسته چون توعقدنامه قید نشده شما خق نداری زیرش بزنی چون قول دادی .... گفت تو چون میری سرکار عصبانی میشی من به عنوان مردت میگم نرو که با پدرشون صحبت کردم موافقت کردن برم .... کار من هم سه روز در هفته بیشتر نیست و دوروزش نصفه روزه .... الانم که دیگه کردمش دوروز اما باز دنبال کارم بیشترش بکنم چون اگه این زندگی پا بگیره از آیندم باز میترسم خانواده خودمم که وضع خوبی ندارن)
البته دفع ی آخری که رفتم خونشون خیلی بد صحبت کردم شده بودم یه آدم بدجنس ... آخه کوچکترین اشتباهمو بزرگ میکنه میگه مثلا همین حرفی که زدم گفتم احمقی ... میدونم اشتباهه اما خودش رومو به خودش باز کرد هی فحش میداد یه باز هم که با هم خوب بودیم یه حرف خیلی زشته ززشت زد که ادم بی شخصیت اون فحشو میده گفت یعنی چی ؟ گفت شوخیه گفتم چرا به شوخی نمیگی عشقم جوجوی من پیشی من این حرف خواهر مادری رو میزنی ..... هیچی نگفت تازه یه بار یقمو گرفت هلم داد یه بارم دستمو پیچوندد البته بسکه من نق میزدما .... به پدرش گفتم دیگه تکرار نکرد .... دفعه ی آخر گفتم که خانوادتون براشون قبح طلاق ریخته تا تقی به توقی میشه طلاق طلاق طلاق گفتم طلاقم بدی همه چیو فراموشمیکنم حتی عکساتو پاره میکنم هیچ خاطره ای باقی نمیزارم گفتم تو رفتارت بچه گانس قهر قهرویی بجای اینکه مثه یه مرد بشینی باهام صحبت کنی حل مشکل کنی میری به بقیه خبر میدی زندگیمون کف دست همس گفتم تو بخاظر شرایط زندگیت بچگی نکردی الان داری بچگی میکنی گفتم تو منو با خواهرت مقایسه میکنی میگی لوسم خب من با خواهرت فرق دارم من پدرم لوسم کرده چیکار کنم مثه خواهرت که نمیتونم باشم منم دلم برا خواهرت میسوزه اما منو با اون مقایسه نکن (خواهرش هم سنمه) .... گفتم نه خانوادت تحویلم میگرن نه خودت منن تازه عروسم شماها همتون اخلاقتون یه جوریه ... گفتم از همون روز خواستگاری پدرت از من خوشش نیومده بود چون با همه دست داد موقع خداحافظی الا من .... گفتم تو اخلاقت به مادرت رفته (آخه مادرش اخلاقش یه جوریه خودش هم همیشه از مادر اصلی و پدر اصلیش اوایل آشنایی بد میگفت و الان میبینم حق هم داشته اما دیده من خیلی طرفدار خانوادمم دیگه نمیگه تازه فهمیدم همه حرفامم به پدرش میگه چه حرفای خوب چه دعواها) .... گفتم باشه طلاق بگیر ازت دلگیر نمیشم ازت ناراحت نمیشم دست خودت نیست دیگه یاد نگرفتی با زن چجوری رفتار کنی بد بینی اشکالی نداره من راحت فراموشت میکنم گفتم تو لیافت این همه خوبیو نداری بی لیاقتی ... گفتم تا حرف جهزیه میشی می دویی اما خریدای منو به تعویق میندازی .... خیلی حساسه و زودرنج خدامنو ببخشه ... اگه این حرفارو بهش نزده بودم دلم نمیسوخت گناه داره اون خوودش این مسائل اذیتش میکنه اما من داغونش کردم برا همین میخواستم برم منت کشی چون اشتباه از منه
خدا منو ببخشه .... خیلی دلشو سوزوندم ... بابت حرفایی که بهش زدم ناراحتم ای خداااااااااااااا
عذر میخوام زیاد نوشتم خواستم کامل جواب داده باشم
به دعاهاتون محتاجم :72:
یه چیز دیگه هم که گفتم فکر کنم داغونش کرد این بود :
اول بگم که ایشون خیلی بچه دوست دارن ... خیلی هاااااااااا .... منم دوست دارم ها .... ... اما اگه بچه دار نشم چی اگه هدف ازدواج بچه باشه چی ؟
گفتم برا چی با من ازدواج کردی تو اصلا منو دوست نداری و این برا من سخته و حاضر نیستم با کسی ازدواج کنم که دوستم نداره ... گفتم اگه هدفت بچس شاید بچه دار نشم بچه دار شدن من 50-50 هست چون سنم بالاس ... اگه هم ازدواج کنیم قبلا میگفتم تا یه سال اما حالا که این اخلاقاتو دیدم تا دوسال از بچه خبری نیست تازه اگه بچه دارم بشم پس به مادرت بگو انقد نگه بچه بچه بچه (ااخه تو حرفای مادرش و خواهرش زیاد شنیدم میگن با خنده سال بعد بچه دیگه ) .... یه مشکلی که هست من تخمدان پلی کیستیک دارم دکتر گفت به همسرت لزومی نداره بگی منم نگفتم حالا بیاد بچه دار نشم و ایشون هدفش بچه باشه چی میشه آخه .... یعنی همه چی تموم؟!
میدونم خیلی تو حرفام زیاده روی کردم اما اینا مال قبل از اینه که اینجا بیام بازم به راهنمایی هاتون نیاز دارم
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
سلام به مشاور قبلی که رفته بودیم زنگ زدم ماجرا رو کلی گفتم گفت یکشنبه خودت تنها بیا بعد زنگ میزنم به همسرت .... گفت فقط دیرتر بشه ممکنه بد بشه .....
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)