RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام
بازم لذت بردم از نوشته هاتون
گاهی وقتا که فکر می کنم می بینم من نسبت به بقیه خیلی خیلی خوشبختم ولی در لحظه احساس بدی بهم دست می ده
در لحظه همه چیز بهم می ریزه در لحظه دنیام خاکستری میشه و ذهنم فقط همون لحظه رو می بینه و یادش میره اون همه خوشبختی رو
احساسم تمام وجودمو میگیره و نمی ذاره هیچی تو وجودم جز خودش جز اون حس بد صداش دربیاد
همه وجودم یک صدا بهم میگه اقلیما ببین جواب دوستت دارمتو نگفت یعنی اون دوست نداره
درحالیکه تمام وجود همسرم عشق و علاقه است دیشب نگاه عاشقانه اش رو یادم نمیره
وقتی با وجود دست تنگش به خاطر قسط هایی که میده دیروز بهم پول داد و تاکید کرد که حتما حتما باید برای خودت یه چیزی بخری نه برای خونه در حالیکه حساب من توش پول هست و نیازی به پولش ندارم --------------->اینا یعنی دوست داشتن:72::72:
خدایا چرا یاد نمی گیرم در لحظه تصمیم نگیرم برای کل زندگیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fm.mohajer
اقای همدردی چه قدر ساده و قشنگ نوشتید .
اقلیما واقعا یک کم فکر کن ببین با چیزی غیر از این حرفا میتونی به ارامش برسی فکر نمیکنم دیگه جایی برای نگرانی و درد باشه زندگی ایده ال هیچ وقت وجود نداره کمبود ها کاستی تو هر زندگی به یک شکل اشکار میشن مهم اینه که داشته هامون رو قدر بدونیم به خدا اینا شعار نیست اینا راه حله واسه زندگی من زندگی تو و همه
تا امروز با بدبختم بدبختم پیش اومدیم چی به دست اوردیم جز اینکه تار به تار وجودمون هم باور کرده که بد بخته و تا ابد بدبخت میمونه ما ایرانی ها به چه کنم چه کنم عادت کردیم به اینکه به هم ثابت کنیم از دیگران بیچاره تریم...
اقلیما عزیز ، اقای همدردی ، من ، تو ، همه بیاید تصمیم بگیریم از زندگی لذت ببریم حتی با زندگی ژیانی
واقعا همین طوره و جز این نیست
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام
یه راهنمایی می خوام ازتون
دیگه عقلم کار نمی کنه می خوام بهترین برخورد رو در رابطه با این مسئله داشته باشم
همسر من مدتیه که موتور خریده و گاهی با اینکه گواهینامه نداره سوار میشه هرچند می دونم که آدم خیلی خیلی محتاطیه و به خاطر محل کارش که با موتور راحت تره ،موتور خریده
به منم قول داده تا زمانیکه گواهینامه اش را نگرفته مسیر های طولانی رو سوار نشه
دیشب همسرم یه کم دیر کرد نگران شدم زنگ زدم بهش که ببینم کجاست دیدم میگه دارم می ام یه لحظه بهش شک کردم گفتم با موتور رفتی که گفت نه کلیدش به جا کلیدی آویزونه برو ببین
رفتم دیدم که کلید یدکش هست و کلید اصلیش نیست خیلی خیلی عصبانی شدم
چون هم بدقولی کرده بود و هم دروغ گفته بود
اولین کاری که کردم به پدر همسرم زنگ زدم و بهش جریان موتور خریدن همسرمو گفتم و اونم بنده خدا منو دعوت به آرامش کرد و گفت که خودم باهاش حرف می زنم و نمی گم که شما گفتی و ازم خیلی خیلی تشکر کرد که در جریان گذاشتمش چون واقعا اگه نمی گفتم بعدا از من ناراحت می شدند
ولی من هنوز خالی نشده بودم نشستم فکر کردم چه کار میتونم بکنم که هم حرفمو زده باشم و همم بحث و دلخوری پیش نیاد
رفتم تمام حرفامو روی کاغذ با خط بزرگ نوشتم و به پشت در ورودیه خونه چسبوندم و از چشمی در نگاه می کردم یه وقتی کسی از اهالی آپارتمان نخوندش دیدم همسرم اومد و با تعجب شروع به خوندن کرده و بعدم زده زیر خنده با صدای بلند می خنده درو براش باز کردم اومد تو و منو بوسید و بهم گفت کار خیلی جالبی کردی بعدم قول داد که دیگه زیاد سوار موتور نشه و امروزم از مترو زنگ زد که با مترو دارم میرم هر چند با لج می گفت ولی خوب به قولش عمل کرد
ولی امروز بهم زنگ زد و از اینکه به پدرش گفتم از دستم ناراحته و با لج و ناراحتی بهم گفت که باعث کدروت و ناراحتی و نگرانیه خانواده اش شدم
و گفت می خواستم به حرفت گوش بدم و دیگه با موتور نرم سر کار ولی از فردا هر روز با موتور می رم!!!!!!!!!!!
من حالا باید چی کار کنم
اگه پدرش دوباره ازم پرسید که آیا موتور سوار می شه راستشو بگم خودم چه برخوردی داشته باشم
اصرار بیشتر من برای سوار نشدن موتور باعث به وجود اومدن دلخوریه بیشتر می شه
.و از طرفی خیلی نگرانشم
ممنون میشم راهنماییم کنید
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام
یه راهنمایی می خوام ازتون
دیگه عقلم کار نمی کنه می خوام بهترین برخورد رو در رابطه با این مسئله داشته باشم
همسر من مدتیه که موتور خریده و گاهی با اینکه گواهینامه نداره سوار میشه هرچند می دونم که آدم خیلی خیلی محتاطیه و به خاطر محل کارش که با موتور راحت تره ،موتور خریده
به منم قول داده تا زمانیکه گواهینامه اش را نگرفته مسیر های طولانی رو سوار نشه
دیشب همسرم یه کم دیر کرد نگران شدم زنگ زدم بهش که ببینم کجاست دیدم میگه دارم می ام یه لحظه بهش شک کردم گفتم با موتور رفتی که گفت نه کلیدش به جا کلیدی آویزونه برو ببین
رفتم دیدم که کلید یدکش هست و کلید اصلیش نیست خیلی خیلی عصبانی شدم
چون هم بدقولی کرده بود و هم دروغ گفته بود
اولین کاری که کردم به پدر همسرم زنگ زدم و بهش جریان موتور خریدن همسرمو گفتم و اونم بنده خدا منو دعوت به آرامش کرد و گفت که خودم باهاش حرف می زنم و نمی گم که شما گفتی و ازم خیلی خیلی تشکر کرد که در جریان گذاشتمش چون واقعا اگه نمی گفتم بعدا از من ناراحت می شدند
ولی من هنوز خالی نشده بودم نشستم فکر کردم چه کار میتونم بکنم که هم حرفمو زده باشم و همم بحث و دلخوری پیش نیاد
رفتم تمام حرفامو روی کاغذ با خط بزرگ نوشتم و به پشت در ورودیه خونه چسبوندم و از چشمی در نگاه می کردم یه وقتی کسی از اهالی آپارتمان نخوندش دیدم همسرم اومد و با تعجب شروع به خوندن کرده و بعدم زده زیر خنده با صدای بلند می خنده درو براش باز کردم اومد تو و منو بوسید و بهم گفت کار خیلی جالبی کردی بعدم قول داد که دیگه زیاد سوار موتور نشه و امروزم از مترو زنگ زد که با مترو دارم میرم هر چند با لج می گفت ولی خوب به قولش عمل کرد
ولی امروز بهم زنگ زد و از اینکه به پدرش گفتم از دستم ناراحته و با لج و ناراحتی بهم گفت که باعث کدروت و ناراحتی و نگرانیه خانواده اش شدم
و گفت می خواستم به حرفت گوش بدم و دیگه با موتور نرم سر کار ولی از فردا هر روز با موتور می رم!!!!!!!!!!!
من حالا باید چی کار کنم
اگه پدرش دوباره ازم پرسید که آیا موتور سوار می شه راستشو بگم خودم چه برخوردی داشته باشم
اصرار بیشتر من برای سوار نشدن موتور باعث به وجود اومدن دلخوریه بیشتر می شه
.و از طرفی خیلی نگرانشم
ممنون میشم راهنماییم کنید
وقتی داشتم متنتو می خوندم پیش خودم گفتم آخ آخ اگه بفهمه که به پدرش گفتی لج میکنه و بدتر میشه. بعد آخر متنت دیدم بلهههههههه . . .
عکس العملش کاملا طبیعیه.
داری نقش مادر رو براش ایفا میکنی.
احساسات مادرانه. نتیجه اش چی میشه؟ اون هم بر میگرده به دوران کودکیش و . . .
به نظرم نباید روی این مسئله حساس بشی. فقط به طور نامحسوس سوقش بده به سمت خواسته هات. مثلا توی گرفتن گواهینامه کمکش کن. پول هارو پرداخت کن. آیین نامه رو براش بخر و خلاصه هلش بده به اون سمت. از نگرانی هات براش بگو (حالا نشینی 24 ساعته نگرانی هاتو براش بگی :) )
نگرانی هاتو تاثیر گذار بگو. مثلا نگو اگه خدایی نخواسته اتفاقی بیافته من چه خاکی به سرم بریزم. بلکه بگو عزیزم من انقدر دوستت دارم که حاضر نیستم حتی یه خش روی بازوت بیافته، میمیرم از غصه . . .
فکر نکنم گفتن به پدرش ایده ی خوبی باشه. پس ادامه ندی بهتره. خدایی اگه همسرم این کارو میکرد بدتر لج میکردم. با موتور میرفتم قشم :)
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام آقای همدردی ممنون از راهنمایی های خوبت
مجبور بودم بگم چون پدر و مادر حساسی داره روی این مسئله (موتور)
حتی بهم گله کردن که چرا بعد از گذشت 2 هفته بهشون گفتم
من نمی خواستم به پدرش بگم ولی وقتی دیدم زیر قول و قرارش زده و داره سوار میشه،بعد از دو هفته به پدرش گفتم چون می ترسیدم خدای نکرده ،زبونم لال........
ولی حق با شماست من مادری کردم اونم شد یه پسر بچه لجباز
دیشب هی بهم نگاه می کرد می گفت بشین می خوام نگاه کنم ببینم یه آدم فضول چه شکلیه بعدا کسی ازم پرسید بتونم براش شرح بدم:163:
ولی امروز فکر کنم با مترو رفته:shy:
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام دوستان
تو این مدت همش خواستم خوبیها رو ببینم و قدر زندگیم و داشته هامو بدونم و زندگیم لذت ببرم
تا اینجا با کمک شما دوستان تونستم خیلی از نکات منفی رو از خودم دور کنم و تمرکزمو ببرم رو نکات مثبت زندگیم
خواهش می کنم بازم کمکم کنید
راستش همسر من درامدش خیلی کمه طوری که اگه من سر کار نرم از نظر مالی زندگیمون به مشکل بر می خوره ولی منم یه زنم و دوست دارم از نظر مالی به همسرم تکیه کنم و وقتی می بینم چقدر گاهی کم می اره عذاب می کشم و تمام فکر و ذهنم اینه که نکنه بی پول باشه نکنه جیبش خالی باشه و....... که بیشتر اوقاتم اینطوریه!!!!!!!!!!
این در حالیکه وضع مالی پدرش خوبه و می تونه بهمون کمک کنه و بارها به همسرم گفته بیا برات ماشین بخرم و یا پول جور کنیم مغازتو از رهن در بیاری و خودت وایستی(با هزار قرض و بد بختی پارسال مغازه خریدیم)ولی اینکارو نمی کنه در حالیکه پدرش دائما در حال پول دادن به عمه ها و عمو های شوهرمه و یا خواهر شوهرمه.........
ولی زمانیکه مجرد بود بهترین ماشین ها زیر پاش بود و همه رو هم باباش براش می خرید ولی به من که رسید فقط بد بختیهاش و بی پولیهاش رسید
ولی من باید دلمو به موتوری که خریده خوش کنم و با هزار دلشوره باهاش همراهی کنم وهمش فکر می کنم عذاب کشیدن من براش مهم نیست و گاهی احساس می کنم داره با من لج می کنه....
5 ساله با شرایط بی پولیش خودمو سازگار کردم
حرف بچه که میشه میگه با این وضعیت مالی به نظرت به صلاحه!!!!
آخه پس که می خواد درست شه بعد 5 سال منم دلم می خواد پیشتیبان مالیم همسرم باشه
دیشب سر این موضوع باهاش دعوام شد و منم هرچی تو دلم بود ریختم بیرون احساس کردم خیلی خیلی به غرورش برخورد...
ولی آیا منم حق ندارم
خواهش می کنم اگه دارم بازم اشتباه می کنم بهم بگید..
دیشب خیلی عصبانی بودم بهش گفتم خونه بابام هروقت اوضاع مالیت و کارت درست شد بیا دنبالم اونم گفت همینی که هست هرکاری دلت خواست بکن:302:
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
حالم خیلی بده خواهش می کنم یکی یه چیزی بگه؟
همش میگه همینه که هست تکلیف خودنو روشن کن
من بعد 5 سال دلم بچه می خواد ولی همش میگه نه وضعیت مالیمون درست نیست
الانم همش میگه تکلیف خودتو روشن کن یعنی دیگه منو دوست نداره که این حرفو می زنه:302::302:
با این شرایط تا ده سال آینده هم اوضاع مالیش درست نمی شه
همش میگه چرا نمی ذاری بری
من بیشتر از این نمی تونم و از دستم بر نمی اد
میگه به خاطر این نمیری که نمی خوای این شرایطط رو از دست بدی
آیا وفاداریه من که با این همه دعوا و مرافه تو زندگیم حتی یه بارم خونه و زندگیم رو ترک نکردم معنی و مفهومش این بوده؟!!!!!!!!!!
تو رو خدا تاپیکمو نبندید[b]
من باید الان چی کار کنم
مغزم کار نمی کنه
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما،
وقتی کسی می خواد رانندگی یاد بگیره، باید اصول رو یاد بگیره، نه حرکات رو.
اگه مربی رانندگی همش بگه الان کلاچ بگیر الان گاز بده الان بزن تو دنده، فرد هیچ وقت به تنهایی نمی تونه رانندگی کنه. باید اصول رو یاد بگیره: اگه می خوایی حرکت کنی کلاچ رو میگیری و . . . اون طوری فرد به تنهایی هم میتونه رانندگی کنه.
تو هم اصول رو بلدی. ولی وارد ریز جزئیات میشی و حس میکنی گیر کردی. سعی کن از اصولی که بلدی استفاده کنی وگرنه باید برای هر قضیه ای توی زندگیت بیایی بپرسی الان چی کار کنم.
اصل چیه: مسئولیت مالی زندگی با مرد، نباید مرد وابستگی مالی به همسرش پیدا کنه (یه جورایی خیالش نباید راحت باشه)، غرور همسرت رو جریحه دار نکن (البته حد و حدود داره).
اگه همسرت میتونه درآمد بیشتری داشته باشه ولی به دلیل بی خیالی/ خوشگذرونی/ بی مسئولیتی و . . . نمیره دنبال درآمد، باید یه جوری بهش فهموند این قضیه رو (ساپورتت رو کامل قطع کنی). ولی باز هم میگم، نباید غرورش رو نابود کرد. مرد بدون غرور مثل آدم بدون ستون فقراته. نمیتونه سرپا وایسه. پس باید خیلی با احتیاط برخورد کرد.
اگر هم زحمتش رو میکشه ولی نمیتونه درآمد بیشتری داشته باشه باید خودتو تطبیق بدی و بسازی.
چون مثل این میمونه که یکی هی بهت بگه اقلیما زود باش پرواز کن، چرا نمیپری، من دوس داشتم تو بپری. چه حسی بهت دست میده؟ بجز استرس و تنش!
در مورد اینکه از خونواده اش پول بگیره و . . . خدا رو شکر کن که اهل این کارا نیست. چون بعدا دردسرهای بزرگتری برات به وجود میاره این کارا.
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
آقای همدردی زندگی کردن خیلی خیلی سخته و من گاهی نمی تونم گاهی نمی شه
هم غرورشو جریحه دار کردم
همم نمی تونم بهش بفهمونم از نظر مالی نباید بهم وابسته باشه
همم هی میگه تکلیفتو روشن کن
زحمتش رو میکشه ولی نمیتونه درآمد بیشتری داشته باشه باید خودتو تطبیق بدی و بسازی.
5 ساله با غر و ... این کارو کردم و تحمل کردم و حالا دیگه دلم می خواد نرم سر کار و بچه دار شم ولی اگه من نرم سر کار واقعا کم میاریم:302:
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما یادته خودت بهش گفته بودی "دیشب خیلی عصبانی بودم بهش گفتم میرم خونه بابام هروقت اوضاع مالیت و کارت درست شد بیا دنبالم ا" ؟
ببین داره حرف خودتو میزنه
اقلیما اون بیچاره که داره تمام تلاششو میکنه،تو نباید بهش سرکوفت بزنی.
چی کارکنه دیگه؟راهی داری قشنگ بگو.چرا نق میزنی؟
به خدا بچه هم هزارتا مشکل دیگه با خودش میاره
قدر شوهرتو بدون.
شوهرت نظرش در مورد کار کردنت چیه؟مجبورت کرده تا حالا حتما بری سر کار؟نمیدونی اگه کمک نکی بهش چی کار میکنه؟
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
نه اصلا منو برای سر کار رفتن مجبور نکرده و حتی گاهی میگه تو نری سره کار من راحتترم
اگرم کمک نکنم هیچی بهم نمی گه و اصلا به روی خودشم نمی اره ولی منم ادمم دلم می سوزه وقتی اوضاع مالی بهم ریخته زندگیمو می بینم و از خودم بی زار میشم که دست رو دستم بذارم
راه داره اونم اینکه کمک مالی پدرشو قبول کنه و مغازه ای که تازه خریدیم رو راه بندازه خودشم می دونه ولی نمی خواد قبول کنه و منو همش حرص می ده