RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
سلام آقای همدردی.آره شما درست میگین من دیگه زیادی دارم شورش رو در میارم. ولی گیر بد آدمایی افتادم از خواهر و مادر گرفته تا خودش.منم که بی مهارت و بی سیاست ببین چی میشه. دیروز عصر به پدرم تلفن کرده هرچی دلش خواسته راجع به من گفته ولی جرات نداشته حتی یه دونه از رفتارای زشت خودش رو بگه. چرا برداشته برده همه حرفا رو از سیر تا پیاز به مادرش گفته:316: حالا من با اون مادر.... چیکار کنم؟ به پسرش گفته دیگه نمیخوام ریخت هیچکدومتون رو ببینم.البته حقم داره ناراحت شده دیگه. به نظرتون در این مورد خاص چیکار کنم بهتره ؟؟؟:325:
مریم،
به نظر من مشکلاتت رو دسته بندی کن و از مهمترین ها شروع کن به حل کردن. این جوری که به همه چی با هم فکر میکنی بدتر میشه.
به نظرم توی رابطه ی شما، الان مشکلات خیلی مهمتری از اینکه مادر همسرت ازتون ناراحته وجود داره.
در مورد ارتباط با مادر همسر و . . . راستش هیچ تجربه ی شخصی ندارم. ولی میدونم که این جور چیزها راحت تر از بقیه ی مسائل حل میشه. تهش اینه که اگه رابطه تون با همسرت درست شد با یه گل و شیرینی کدورت ها برطرف میشه.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مرسی آقای همدردی. فکر خوبیه منتها همه چی قاطی شده. مهمترین مشکل اینه که اونا دست بردار گذشته نیستن، تا تقی به توقی میخوره میرن سراغ گذشته، فکر میکنن وسط دعوا باید حلوا خیرات میشد.میتونم خواهش بکنم که فرشته مهربان لطف کنن و بهم مشاوره بدن ؟ من از اول تاپیک منتظر هستم. از مریم عزیز یک دنیا ممنونم و هنوز منتظر راهنماییشون هستم. دیروز عصر بهم اسمس داده که هنوزم دوستت دارم مریمی . شاید به ظاهر اتفاق خوبی باشه ولی بی دوامه. من که قبول دارم بلد نیستم و این یه حسنه که میدونم . ولی همسرم خودش رو عقل کل میبینه و بدون ایراد و این یه ضعفه وحشتناکه. نمیخوام اوضاع کژدار و مریض پیش بره، یه روز خوب ده روز بد ، بعد دوباره دو روز خوب یه روز بد. افتادیم توی یه دور باطل. الان عمده ترین مشکل دلخوری شدید مادر و خواهراشه که به خاطر بچه بازی و وابسته بودن شوهرم به مادرش درست شده.پس:
1- چطوری از دل اونا در بیارم به نظرتون عذرخواهی کار درستیه؟ با در نظر گرفتن اینکه از این کارم سوء استفاده نشه واینکه مادرش و احتما 90% خواهراش گفتن نمیخوایم ریخت هیچکدوممون رو ببینن؟
2- چطور به شوهرم حالی کنم که آقاجان هیچی رو تحت هیچ شرایطی به خونواده ت منتقل نکن. جوابش خیلی جالبه ، میگه میخواستی نگی.از این به بعد هر حرفی بهشون بزنی براشون میگم:316:
3- مدام میگه من از این زندگی راضی نیستم و آزارم میده، فکر میکنه من دارم حال دنیا رو میبرم.:311:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم عزیز
همسرت باید بفهمه این کارش غلطه که یه روز زنگ بزنه بگه طلاق و یه روز زنگ بزنه بگه هنوزم دوستت دارم.
به نظرم همسرت اصلا ثبات شخصیت نداره و حتی خودشم نمیدونه از زندگی چی میخواد.
اینکه همسرت خودشو عقل کل میدونه و در واقع میدونیم که هیچی هم نمیدونه خیلی به قول خودت وحشتناکه.
در واقع همسرت دچار جهل کاذبه یعنی نمیدونه که نمیدونه.
مریم جان به هیچ عنوان به خاطر کار نکرده عذر خواهی نکن.چرا که این میشه براشون یه عادت
اگر کار اشتباهی کردی..بی احترامی کردی..توهین کردی...گستاخی کردی...آره..برو عذر خواهی کن.اما در غیر اینصورت ننکن این کار رو
متاسفانه به جای اینکه ماردش بزرگی کنه و خواهراش پا درمیونی تا مشکل شما زودتر حل بشه دارن بدتر با کارهای بچه گانه کار رو خراب میکنن.
مریم جان من خودم خیلی خیلی با طلاق مخالفم.
یعنی وقتی ادم باید طلاق بگیره که دیگه واقعا راهی نمونده باشه
همسرت قبل از هرچیزی باید یاد بگیره این کلمه طلاق و جدایی رو از ذهن و دهانش بندازه بیرون
من نظر شخصی خودمو میگم.یعنی اگر جای شما بودم این کار رو میکردم.
وقتی بهم زنگ میزنه و میگه طلاق منم میگم باشه .من باهات موافقم ولی خودت اقدام کن.
همسر شما چند روز پیش گفته جدایی و فلان و اینا...حالا مسیج میده میگه دوستت دارم!؟؟؟؟؟؟
حالا شما چند سال دیگه رو ببین.با این اقا ازدواج کردی ولی هنوز این اقا کلمه طلاق از دهنش نیفتاده.
اون موقع مجبوری به خاطر بچه ات دور از جونت لال مونی بگیری و هر روز تن و بدنت بلرزه که بالاخره کی این منو طلاق میده.
مریم جان پیش همسرت داری شدیدا ضعف نشون میدی و این ضعف نشون دادن باعث شده همسرت یه روز بگه طلاق که مثلا حالتو جا بیاره یه روز بگه دوستت دارم که ارومت کنه
خواهش میکنم به حرفها گوش کن.
همون روز که گفت طلاق و جدایی (اخرین بار رو میگم) باید مصرانه میگفتی باشه و هیچ زنگ و مسیج و ..نمیدادی
مریم جان خودتو بی تفاوت نشون بده.به همسرت با رفتارت بگو که من تلاشمو کردم و الان اگر زندگی بپاشه دیگه من مقصر نیستم.
در مقابل این مسیج دوستت دارم که بهت داده چی کار کردی؟
توروخدا نگو که منم گفتم دوستت دارم !
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان ....در جریان تاپیکت هستم و همیشه میخونمش....من عین توام....دقیقا همون مشکلاتی که گفتی دارم...زود رنج...حساس ....مدام گذشته رو چک میکنم و....واسه همین تمام راهنمایی هاییکه بهت میشه رو یادداشت میکنم
(اخه میدونی....به تاپیک من اصلا کسی سر نمیزنه....)
اگه هم تاحالا چیزی واست ننوشتم واسه همینه که عین همیم
فقط میخواستم یه کوچولو تجربمو واست بذارم اخه من5 ساله ازدواج کردم...خوشحال باش که الان فهمیدی چه اشتباهایی داشتی...من خیلی بچه بودم وتازه الان میفهمم کدوم کارا رو نباید میکردم
* همیشه فکرمیکردم زنوشوهر یاید همه چیزو بهم بگن....هر احساسی در مورد خانواده شوهرم داشتم میگفتم بهش...بد ....خوب....اما حالا فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم.....اصلا احساس یا نظر یا گله یا شکایت ....هیچی هیجیییییی درمورد خانواده شوهرت به شوهرت نگو ....فقط تو دلت باشه....باگفتنش فقط تو تودل شوهرت کمرنگ میشی و هیج اتفاقی واسه جایگاه اونا نمیفته...حتی اگه بزرگترین نامردی دنیا رو کرده باشن
*اگه نتونی این رابطه رو شکل بدی به نظرت از پس یه رابطه دیگه برمیای....هرجابری اسمون همین رنگه ...همه مردا مثل همن....با هر کی ازدواج کنی یه مشکلی داری.....پس این رابطه ای که الان توشی رو درس کن
*دوباره که انشاا...همهچی درس شد بگو دیگه تحت هیچ شرایطی نمیخوام کلمه طلاق رو بشنوم....بگو واسه یه بار خوب همه فکراتو بکن....من بازیچه نیستم که هرروز یه تصمیمی بگیری....از این به بعد یا هر مشکلی فقط دنبال چاره باش و نگو جدایی
البته اینارو وقتی بگو که گفت بیا ادامه بدیم اکه دوباره گفت طلاق نگیاااااا
*عزیزم لطفا مشهد رفتی واسه منم دعا کن ...توروخدا یادت نره.....:46:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام. مریم جان ممنونم از راهنماییت ولی یه چیز رو خوب نگرفتم، به نظرت اگه بهش بگم بیاد فقط راجع به این موضوع حرف بزنیم خوبه؟ یعنی یه جلسه اختصاصی فقط در این باره؟ راستش شما درست میگین خودشم نمیدونه چی میخواد ثبات شخصیت نداره. در مورد اون اسمس نگفتم که دوستت دارم ولی نوشتم که امشب دست مادرت رو ببوس بگو مریم گفته. کار بدی کردم؟ به هر حال الان 4 تا مشکل اساسی باهاش دارم: 1- خونه مون نمیاد بهانه شم اینه که گرفتارم ( در حالی که اینطور نیست) 2- به من نمیگه بیا خونه مون(قبلا رو نمیدونم اما فعلا که میگه مادرم گفته نمیخوام ریختش رو ببینم) 3-نمیاد بریم بیرون (واسه هر منظوری) میگه همه کارات رو جمع کن ماهی دو روز میریم بیرون
4- این یکی دیگه از همه ش بدتره که مدام میگه شما من رو بردین دادگاه،شما منو گاو پیشونی سفید کردین. چرا رفتی پیش فلانی اینجوری گفتی؟ چرا پدرت پیش فلانی اونجوری گفته؟ یه بارم نمیگه بابا ما صد برابر گفتیم:316:
حالا دیگه از دیروز تصمیم قطعی گرفتم که به مدت یک ماه هیچ نوع عکس العملی در برابر رفتارها و حرفاش نشون ندم تا ببینم این بار چی میشه. فقط بابت یه چیز خیلی نگرانم: مدت نامزدیمون دیگه داره تموم میشه و من اگه نتونم یه کاری بکنم و به جایی برسم نمیدونم توی اون زندگی چی به سرم میاد:302:
دلینای عزیزم مرسی که بهم سر زدی. امیدوارم مشکل توام حل بشه.خوبه بابا 5 سال اومدی جلو یعنی کلی کار کردی امیدوار باش.من بیچاره که دوران خوشیمه این همه بدبختی ردیف شده دارم.یعنی منم با این اوضاع میتونم 5 سال زندگی کنم؟:302: چشم برای همه تون دعا میکنم اگه قابل باشم.
حالا با این اوضاعی که گفتم راهنماییم میکنین لطفا؟:303:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
یک ماه بدون توقع محبت کن و توقعی نداشته باش و هیم نگو خوب منم زنم و نیاز هایی دارم همه ما اینو می دونیم و هدفمون اینه که به این نیاز هات پاسخ گفته بشه ولی نیاز به یه پیش زمینه اولیه هست و اونم اینه که تو بدون توقع محبت کنی تو هر تماست جوری رفتار کنی که همسرت برای تماس بدی باهات لحظه شماری کنه
نه اینکه تو هر تماس ب همش باب گلگی و ناراحتی رو باز کنی
باهاش بگو و بخند ببین علایقش چیه به علایقش پر و بال بده
به مادرش کاری نداشته باش و احترامشو نگه دار
ببین اگه تو از نظر عاطفی برای همسرت همچی تمام باشی هیچی نمی تونه بینتون فاصله بندازه
از نظر روابط جنسی هم حواست به همسرت باشه و یادت نره این مسئله برای آقایون خیلی مهمه
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام اقلیما جان. مرسی که نظرت رو دادی. آره همین کار رو میکنم. البته میدونم باید شبیه روبات بشم، هیچی رو به روی خودم نیارم. راستش رو بخواین سردرگمم. کاش برنگشته بود، در اون صورت تا حالا جدا شده بودیم. ولی حالا برگشتنش فقط باعث شده سر دو راهی بمونم. اگه میخواد زندگی کنه پس این اداها چیه؟ اگه نمیخواد زندگی کنه پس چرا برگشته؟ اقلیما نظرت چیه که همینارو جدی باهاش مطرح کنم؟ نمیدونم ادامه بدم یا نه؟ خودش که مدام بهونه میگیره و نق میزنه و طلبکاره و همه ایرادارم از طرف من میدونه. خونواده شم که اینجوری پشتم رو خالی کردن. به خدا اگه با این یه ماه تلاش به جایی نرسم قاعله رو ختم میکنم.
از لحلظ جنسی چطور بهش برسم وقتی من نمیرم اونجا و اونم نمیاد خونه مون. میشه توضیح بدی لطفا؟
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جون نگران نباش ،همچی به لطف خدا دزست میشه .ولی این یک ماه رو تمام تلاش خودت رو بکن. از این ناراحت نشو که شوهرت حرف گذشته رو پیش بکشه .چون بلاخره اتفاقیه که افتاده و اون ازش ناراحته .درسته تو هم خیلی ناراحتی ولی اون مرد هست و پذیرفتن این مسایل براش سخت تره .پس خانمی صبوری کن تا خودت در آینده جواب همه خوب بودنت رو ببینی.
به فکر ختم قاعله نباش بزار همین زندگی رو درست کنی .چون اگر خدایی نکرده از همسرت جدا بشی و با هر کس دیگه ای ازدواج کنی به قول خودت موقع دعوا که حلوا قسمت نمی کنن .اونم می خواد بگه اگه تو فلان طور نبودی شوهر اولت طلاقت نمی داد .که مسلما این حرفا خیلی سخت تر از اینه که بخوای الان از همسرت بشنوی که تو دادگاه فلان طور شد.
هر وقت حرف گذشته رو زد باهاش همدردی کن .به حرفاش گوش کن و فقط سکوت کن ولی قهر نکن .بزار از سکوت تو خودش شرمنده بشه .ممکنه شرمنده هم بشه ولی به روی خودش نیاره ولی بلاخره یک روز که زندگیتون خوب و خوش بشه اونم همه این حرفا رو فراموش می کنه .بزار فقط خوبی تو رو ببینه .
تو فقط همون محبت بی توقع رو داشته باش .و فقط و فقط به هدفت که ساختن زندگی خیلی خوب هست فکر کن .اصلا هم فعلا لازم نیست از مادر شوهرت چیزی به شوهرت بگی حالا چه خوب چه بد .تا اونم نخواد در جواب حرفت چیزی بهت بگه که خدایی نکرده خودت ناراحت بشی
برای نیاز های جنسی هم لازم نیست تو اقدامی کنی .همین که تو محبت کنی خودش بلاخره از تو همچین چیزی می خواد .
چقدر به خدا باوجدان هست که بلاخره بعد از این همه ماجرا بهت اس ام اس زده که دوست دارم .به خدا قدرشو بدون .مردا روز روزیش که مشکلی نیست زورشون میاد به زنشون بگن دوست دارم .فقط سعی کن درکش کنی و تا چیزی گفت تو دلت نگو خودش هم فلان کرده خودش هم این حرف رو صد برابرش زده .بی خیال بزار هرچی می خواد بگه بلاخره که همیشه این حرفا نیست یک روز همش فراموش میشه و فقط خوبی ها می مونه
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان توصیه میکنم یک بار از اول تاپیکت رو بخوونی توصیه ها و لینک های خیلی مفیدی
بهت معرفی شده خانمی. سعی کن ازشون استفاده کنی
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان شما مشکلات مهم تری از رفت و امد داری....پس بیخود سمت فرعیات نرو...خونه ما نمیاد و من خونه شون نمیرم و ...اینا رو بریز دور.
اصلیات رو توجه کن.مشکل اصلی این عدم داشتن ثبات فکری و شخصیتی در همسرته که کار رو سخت میکنه + مسائل خانواده اش.
حالا شما به خانوادش اصلا کار نداشته باش.
به خصوص اینکه مادرش گفته من نمیخوام ریختتو ببینم اصلا سعی نکن بری اونجا.
الان مهم تریم مسئله برات بهبود روابط با همسرت باشه.
مریم جان در رفتارات تعادل رو برقرار کن...میانه رو باش.به نظرم لازم نبوده بگی از طرف من دست مادرتو ببوس.خوب بود میگفتی به مادرت سلام برسون.یا حداقل میگفتی از طرف من صورت مادرتو ببوس.
مدت تموم شدن نامزدیتونم هم حتما حکمتی داره.شاید بشه اهرمی برای به خود آمدن شوهرت.نگران نباش.
توکل به خدا کن.