RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
سلام طراوت جون
عزیزم من باهات همدلی و همدردی میکنم چون این مصیبت چند ماه پیش برام اتفاق افتاد کاملا درکت میکنم من هنوزم بچه کوچولو یا نوزاد میبینم اشکم درمیاد
من هنوزم گاهی همسرمو مقصر میدونم چون اولش که باردار شدم کلی تنش ایجاد کرد اعصابمو خورد کرد که من بچه نمیخواستم و تو با سیاست منو گول زدی و بچه دار شدی واقعا از جملش دلم شکست از یه طرفم رابطمون خیلی بد شد چون از دستم ناراحت بود که باردار شدم از طرفی هم چون به یه سری مسائل اعتقاد داره نمیتونست بگه بچه رو سقط کن ولی یه جورایی اعصابمو خورد میکرد و بهونه گیری میکرد منم تو فکرم بود که بچه رو سقط کنم خلاصه خیلی اعصاب خوردی داشتم ولی با کمک دوستای خوب تالار از تصمیمم منصرف شدم و بدون توجه به رفتار همسرم بچه رو نگه داشتم ولی انگار از ما قهر کرد و از پیشمون رفت
همون شبی هم که رو خونریزی افتادم داشتیم از مهمونی برمیگشتیم و تو راه کلی اعصابمو خورد کرد و باهام دعوا کرد کلی استرس به من وارد کرد رسیدیم خونه و من حالم بد شد من خیلی دوران بدیو پشت سر گذاشتم تا به اتاق عمل رسیدم بگذریم نمیخوام یاداوری کنم
وقتی از اتاق عمل اومدم و فهمیدم دیگه بچه ای تو شکمم نیست خیلی گریه کردم ولی متاسفانه اتفاقی بود که افتاد
حالا دارم نگرشمو نسبت به این مسئله عوض میکنم و سعی میکنم کسیو مقصر نکنم میتونم این اتفاقو بزارم در حکم تقدیر الهی یا حکمت الهی نمیدونم
عزیزم هر کدوم از ما یه روزهای سختیو تو زندگی تجربه میکنم زندگی همینه گاهی باید قسمت بدشم تجربه کرد و گذشت
شما هرچقدرم گریه کنی و خودتو عذاب بدی اون بچه برنمیگرده فقط خودتو از بین میبری آشیانتو از هم میپاشونی (خدای نکرده)
به اون پدر و مادرهایی فکر کن که بچشونو که شاهد بزرگ شدنش بودند از دست دادند به مصیبتهای بزرگتر فکر کن که غم خودت کم رنگ شه فیلم 7 دقیقه تا پاییز رو نگاه کن
دوست عزیزم ازت خواهش میکنم با شرایطت کنار بیا و برگرد به خونت پیش همسر و بچت مطمئن باش که همسرت هرگز راضی نبوده که اون بچه بی گناه اسیب ببینه همینطور که بچه شما بوده بچه اونم بوده و اونم بهش احساس داشته اونم از این موضوع ناراحته و غمگینه
طراوت جان خاطرات تلخ و غم انگیزو از ذهنت پاک کن بگذر و گذشت کن تا کائنات انرژیهای مثبتشو بهت بده با اینکارات نه تنها چیزی درست نمیشه بلکه سلامتیت و زندگی زناشوئیت هم به خطر می افته
عزیزم شما سنت کمه چند سال دیگه که پسرت بزرگتر شد و از نظر جسمی قوی شدی به امید خدا باردار میشی و یه دختر ناز خدا بهت میده
من همیشه حس میکنم روح بچم تو خونه کنارمه و مطمئنم روحش حلول میکنه تو جسم بچه بعدیم که در اینده بدنیا خواهد امد
واسه شما همینطوره
مراقب سلامتیت باش دوستم
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
طراوت جون یه مطلب دیگه هم میخواستم بهت بگم
این روزها سقط جنین خیلی زیاد شده و تشخیص دکترها اکثرا اینه که بخاطر امواج .و پارازیدهایی هست که تو محیط اطرافمونه واسه منم همینطور بود تست پاتولوژی و ازمایشهای هورمونی که روی من انجام شد و معاینات پزشکی نشون داد که هیچ مشکل فیزیکی یا اختلال هورمونی از طرف من یا وجود جنین نبوده میتونه دلیل سقط همین امواج خطرناک باشه
حالا شما هم زیاد همسرتو سرزنش نکن که اون مقصر بوده این عوامل هم میتونه موثر باشه
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
طراوت جان بهت حق میدم که خیلی ناراحت باشی
اما محکم باش و به خدا توکل کن
وقتی خدا همچین چیزی رو مقدر کرده که اتفاق بیفته حتما قدرت تحملش رو هم در وجودت قرار داده
به فکر شوهرت و پسر گلت باش
اونا هم بیشتر از همیشه بهت احتیاج دارن
شوهرت هم مطمئنا مقصر نیست
این افکار رو از خودت دور کن
اون هم الان داره شرایط خیلی سختی رو میگذرونه
بهتره که تو این شرایط پیش هم باشین
تا راحت تر بتونین این شرایط رو تحمل کنین
و حتی میتونه روابطتون بهتر از قبل از این ماجرا هم بشه
ما رو در جریان حال و احوال خودت بذار..
مواظب خودت باش.. :46:
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم
سلام طراوت جان
منم یه جورایی اول زندگیم مشکل تو رو داشتم.تازه اگه شرایط من و شوهرمو اون زمان بدونی گریت میگیره:من22 سالم بود دانشجوی ترم 5 بودم یه دختر کوچولو،ظریف،اسپرت و شدیدا اجتماعی.شوهرم هم23 سالش بود.مستاءجر بودیم و اوضاع مالیمون هم تعریفی نداشت .همسرم یه مرد شدیدا گرم و احساسی بود.اما بعد 2 ماه از ازدواجمون باردار شدم. توی دوره بارداریم هم خودم هم شوهرم هر دومون شدیدا ناراحت بودیم و افسوس میخوردیم.کلی نقشه برای زندگیمون و تعطیلاتمون و خوش گذروندن با هم داشتیم.اما با توجه به شرایطم هیچ کدوم عملی نبود.اما با اینهمه هر کدوممون با خوشبینی به هم امید میدادیم و همدیگر رو ساپورت میکردیم.یه وقت من کم میاوردم واون منو به آرامش میرسوند.یه وقتی هم که اون از نظر روحی و جنسی تحت فشار بود من سعی میکردم باری از دوشش بردارم.اما به خدا الان که دخترمون 4 سالشه با اینکه سختیهای زیادی رو پشت سر گذاشتیم باز هم یه امتیاز مثبت داریم که دلگرممون میکنه.
اونم اینه که حالا من و شوهرم تو سن 26 .27 سالگی یه بچه داریم که از آب و گل در اومده و حالا از این به بعد هم هردومون کلی فرصت پیش رو داریم.
من الان شاغلم چون دخترم بزرگ شده صبحها میره مهد و عصرها هم اگه نباشم پیش مادرشوهرم یا مادرم میمونه و میتونم به خیلی از کارهام برسم.
اون دوره که باردار بودم یا بچم خیلی کوچیک بود و همه وقتمو میگرفت با دیدن دوستام و هم سن وسالهای فامیلم همش حسرت میخوردم که اونا الان دارن با خیال راحت به زندگی و تفریحشون میرسن و من شوهرم باید توی این سن کم حرص و جوش بچه رو بزنیم. ام الان میبینم که همون آدمهایی که یه روز من حسرتشونو میخوردم به شرایط فعلی من غبطه میخورن.چون من الان از حالا تا یه مدت نامعلومی این زمان رو دارم که برای زندگیم برنامه ریزی کنم و این وسط دغدغههای اومدن بچه و اون فرصتهایی که این وسط از بین میره رو ندارم.
من پیشنهاد میکنم تو هم توی صحبتهات با شوهرت این چشم انداز روشن و امیدوارکننده رو براش ترسیم کنی. موفق و شاد باشی.
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم بر سر زود بچه دار شدن و .....
سلام طراوت جون پاسخی که دیروز نوشتم فقط با مطالعه دو سه صفحه اول مشکلت بود در جریان موضوع سقطت نبودم.
واقعا متاسف شدم.زندگیت توی این چند ماه اخیر فراز و نشیبهای زیادی داشته.حق داری که به این حال باشی. اما این دوره رو باید بگذرونی و سعی کنی آروم آروم به زندگی عادیت برگردی.
برای اینجور مسایل هم هر چی بیشتر به دنبال مقصر و متهم بگردی روحت بیشتر زخم میبینه و دیرتر به التیام میرسی.
مطمئن باش با این تفاسیری که تو از همسرت کردی الان اگه بیشتر از تو ناراحت نباشه کمتر هم نیست.اما اون مرده و مردها روش خودشون رو برای مواجهه با دردها و رنجهای زندگی دارن.
دلتو به پسر و شوهرت که در حال حاضر خیلی هم بهت احتیاج دارن خوش کن.
خیلی ها مشکلات از این بدتر رو فقط با همدلی هم گذروندند.به خدا خواهر شوهر من 6 ساله ازدواج کرده وتا حالا چند تا سقط رو تجربه کرده اما هرگز به حال و روز تو نیفتاده .یه مدت رو برای سوگواری و بیرون ریختن احساسات درونیت صرف کن و بعدش که کمی درونت آرومتر شد از شوهرت و از خانوادت بخواه که برای بیرون اومدن از شرایط حاضر باهات همدلی کنند.
به امید خدا فرصتهای زیادی برات تو زندگی وجود داره.تو رو خدا ما رو در جریان احوالاتت بذار و اگه انشاءالله خواستی برگردی سر خونه زندگیت دیگه هرگز مسایل پیش اومده رو مطرح نکن و انگشت اتهام رو سمت شوهرت نگیر.
خدا به اندازه ای بیشتر از دردها و مشقتهای زندگی به ما انسانها صبر و شکیبایی میده.
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم بر سر زود بچه دار شدن و .....
[/size]سلام .من هیام هستم .مدتیه که شمارو دنبال میکنم.این اولین ارسالمه یعنی ناشی هستم.به خاطر نی نی متاسفم.من هم حدود3 سال پیش یه سقط داشتم یه پسر 6 ساله دارم .البته متاسفانه من خودم خواستم یعنی به خاطر اختلاف با شوهرم واینکه اینده من و پسرم نامعلوم بود و نتونستم یه نفر دیگه رو هم درگیر کنم .اگه بدونی چه سختیهایی کشیدم و چه مسایلی رو تو دلم ریختم وبه خاطر پسرم و زندگیم گذشت کردم _ همین الان میری و دستان شوهرت رو میبوسی .میدونم سخته ولی برو سعی کن با همسرت این روزهارو پشت سر بگذارید.خدا رو فراموش نکن.من همیشه خوابشو میبینم .میدونم که درکم میکنه. حالا یه روز واست دلیلشو مینویسم که چرا سقطش کردم.
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم بر سر زود بچه دار شدن و .....
سلام دوستاي مهربونم خيلي بهم روحيه دادين از همتون ممنونم
من هنوز خونه پدرم هستم متاسفانه مسئله سقط بچه باعث شد مشكل پانيك كه داشتم دوباره عود كنه ازلحاظ جسمي و روحي وضعيتم خوب نيست فشارخونم بالا ميره ضربان قلب شديد و استرس و دلشوره خيلي زيادي دارم دائم ميترسم مخصوصا شبا ترس از مردن و حمله هاي عصبي و بعدشم دوباره ترس از حمله بعدي يعنى فقط كسي حالمو ميفهمه كه يك بار تجربشو داشته باشه تقريبا يه مدتي زندگي عادي ندارم وقتي مجرد بودم اين مشكلو داشتم تنها دليلش هم روحيه دوران نامزدي و عقد چون روحيم تغيير كرد حالم خوبه خوب شد (قبل ازدواج شوهرم ميدونست همون دوران آشنايى كامل واسش توضيح داده بودم) وتاقبل اين مسئله هيچ مشكلي نداشتم ولي الان توانايى گردوندن زندگيو ندارم اصلا نميتونم تنها بمونم تو خونه مخصوصا با پسرم و شبايى كه شوهرم دير مياد
دوباره داروهامو مصرف ميكنم حداقل ٢ماهى طول ميكشه تا به حالت اول برگردم تاوقتي روحيمو پيدا كنم و قرصا تاثير بذارن و آروم شم چه از لحاظ جسمي و روحي شوهرم مياد اينجا پسرمونم آورده مادرم ازمون نگه داري ميكنه, شوهرم شبا مياد اينجا پيشه من چون ٢ شب پيش حالم خيلي بد شد نصف شب درمانگاه رفتم بهش گفتم گفت من ميام اونجا هيچ اشكالي نداره منم خيالم راحته تنها باشي نگرانت ميشم
خونه پدرم ٢طبقست و اينجا راحته البته بخاطر من مياد چون وقتي دور و برم شلوغه حالم بهتره و كمتر دچار حمله ميشم خيلي سعي ميكنه بهم كمك كنه زودتر خوب شم
دوستان برام دعا كنين حاله خوبي ندارم
سلام دوستاي مهربونم خيلي بهم روحيه دادين از همتون ممنونم
من هنوز خونه پدرم هستم متاسفانه مسئله سقط بچه باعث شد مشكل پانيك كه داشتم دوباره عود كنه ازلحاظ جسمي و روحي وضعيتم خوب نيست فشارخونم بالا ميره ضربان قلب شديد و استرس و دلشوره خيلي زيادي دارم دائم ميترسم مخصوصا شبا ترس از مردن و حمله هاي عصبي و بعدشم دوباره ترس از حمله بعدي يعنى فقط كسي حالمو ميفهمه كه يك بار تجربشو داشته باشه تقريبا يه مدتي زندگي عادي ندارم وقتي مجرد بودم اين مشكلو داشتم تنها دليلش هم روحيه دوران نامزدي و عقد چون روحيم تغيير كرد حالم خوبه خوب شد (قبل ازدواج شوهرم ميدونست همون دوران آشنايى كامل واسش توضيح داده بودم) وتاقبل اين مسئله هيچ مشكلي نداشتم ولي الان توانايى گردوندن زندگيو ندارم اصلا نميتونم تنها بمونم تو خونه مخصوصا با پسرم و شبايى كه شوهرم دير مياد
دوباره داروهامو مصرف ميكنم حداقل ٢ماهى طول ميكشه تا به حالت اول برگردم تاوقتي روحيمو پيدا كنم و قرصا تاثير بذارن و آروم شم چه از لحاظ جسمي و روحي شوهرم مياد اينجا پسرمونم آورده مادرم ازمون نگه داري ميكنه, شوهرم شبا مياد اينجا پيشه من چون ٢ شب پيش حالم خيلي بد شد نصف شب درمانگاه رفتم بهش گفتم گفت من ميام اونجا هيچ اشكالي نداره منم خيالم راحته تنها باشي نگرانت ميشم
خونه پدرم ٢طبقست و اينجا راحته البته بخاطر من مياد چون وقتي دور و برم شلوغه حالم بهتره و كمتر دچار حمله ميشم خيلي سعي ميكنه بهم كمك كنه زودتر خوب شم
دوستان برام دعا كنين حاله خوبي ندارم
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم بر سر زود بچه دار شدن و .....
دوباره سلام.خوشحال شدم که از اوضاع زندگیت مارو خبردار کردی.همچنان برای بهتر شدن حالت و بازگشت هر چه زودترت به زندگیت دعا میکنیم.
خواهر گلم به خدا توکل کن و با امید پیش برو. حتما به زودی یه روزی میاد که خبرهای خوشی ازت اینجا میشنویم.فقط امیدت رو از دست نده.مراقب خودت باش.
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم بر سر زود بچه دار شدن و .....
سلام عزیزم. خوبه که شوهر و بچت پیشت هستن و مادرت هم مراقبتون هست.
ان شالله که روز به روز حالت بهتر میشه.
توکل و صبرتو از دست نده.
خیلی مراقب خودت باش.
این روزای سخت هم بالاخره تموم میشه و فقط خاطره میشه.
برات دعا می کنم. :46::43::46::43:
RE: دعوای همیشگی منو شوهرم بر سر زود بچه دار شدن و .....
سلام طراوت جونی:46:مشتاقانه هرروز میام اینجا تا خبربهبودیتو دنبال کنم .خییییللللیییی خوشحال شدم که همسرو پسرت پیشتن :227:این هم بگذرد عزیزم .بیا وبیشتر واسمون از خبرای خوب بنویس.من هم یه همچنین روزهایی رو گذروندم وخیلللی گذشت کردم ولی اصلا پشیمون نیستم .سخت بود ولی باز هم صدای خندمون زیر سقف خونه میپیچه.:311::311::311:منتظرت هستیم.