سلام
انشاالله میری و به سلامتی برمیگردی
مارو بی خبر نذار
خیلی چیزا هست که باید یاد بگیری دوست من...
منتظر خبرای خوبت هستم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
انشاالله میری و به سلامتی برمیگردی
مارو بی خبر نذار
خیلی چیزا هست که باید یاد بگیری دوست من...
منتظر خبرای خوبت هستم
دوستای گلم سلام
من از شمال برگشتم و باید بگم که اونطور که میخواستم نشد. راستشو بخواید من سعی کردم که به یک سری مسائل پرداخته نشه ولی متاسفانه نشد و پرداختن به اون مسائل باعث ایجاد یک سری دلخوری ها شد. 24 ساعت اول با هم بودن خوب بود اما 1 ساعت بعد نه. من اینجا اتفاقات خوب و بد رو لیست میکنم (خلاصه ای از عملکرد هردومون در طول 36 ساعت با هم بودنه)
- صبرش بیشتر شده بود
- موقع رانندگی دیگه مثل سابق لج بازی نمی کرد
- تا حدود زیادی بهم احترام میذاشت
-وقت مشاوره گرفته و قراره فردا شب بریم مشاوره
- وقتی ارایش میکردم برعکس سابق بهم گیر نمیداد
- به لباسام برعکس سابق گیر نمیداد
- هنوز مشکلاتمون حل نشده حرف بچه دار شدن رو میزد(اخه چرا فکر میکنه بچه کلید حل مشکلاته)
- می گفت که باتوجه به گرون شدن اجاره ها نمیتونه خونه ی خوبی اجاره کنه این قضیه باعث ایجاد اختلاف در اخر سفرمون شد(قضایای مالی منو خیلی خیلی ناراحت میکنه چون همسرم و خونوادش موقع خواستگاری اونقدر به من دروغ گفتند که من هرگز فکر نمی کردم تو زندگی به مشکلات مالی برخورد کنیم و حتی واسه اجاره کردن خونه هم به مشکل بر بخوریم)
- فکرش هنوز الوده ست و به من گفت هنوز که هنوزه مادر من که به موبایلم زنگ میزنه رنگ تو میپره اخه چرا رنگ من باید بپره؟
- به من گفت که اگه قرار باشه مهریتو بدم دیگه باهات زندگی نمیکنم!!!
- از طرفی میگه بدون تو نمیتونم زندگی کنم از طرف دیگه میگه مهریتو ببخش من حق طلاق رو بهت میدم و از طرف دیگه هم میگه اگه قراره مشکلات مالی رو نتونی تحمل کنی بهتره برنگردی.
- باز هم حرف خونوادمو پیش کشید این قضیه بی نهایت منو ازار میده و من در مقابلش ده برابر به کارای زشت خونوادش توپیدم.
- بعد از هفت ماه جدایی 50 هزار تومن پول گذاشته کف دست من میگه باشه واسه تو من هم خیلی ناراحت شدم و بدم اومد اون هم کلی معذرت خواهی کرد و گفت که نفهمیده چیکار کرده و البته گفت که همینو فقط داشته. آخه کسی که درامد خوبی داره پولاشو چیکار میکنه که بعد 7 ماه فقط 50 تومن میذاره کف دست خانومش؟
خیلی ناراحتم که نتونستم تحمل کنم و خودمو کنترل کنم اما نهایتا هم از هم زیاد دلخور نبودیم .راستش من خیلی باانگیزه و پرانرژی رفتم جلو اما بازی رو باختم و باز هم نتونستم اونطور که باید و شاید خویشتن دار باشم.
فکر کردن به برگشت به زندگیه گذشته دوباره واسم خیلی سخت شد خیلی خیلی ...
از مشکلات مالی توام با اختلاف با همسرم خیلییییی خیلیییییی میترسم و اینکه اون بچه میخواد. با اینکه ادم زیاد ضعیفی نیستم اما قدرت مبارزه رو تو خودم نمی بینم.
حالا باید چیکار کنم، لطفا راهنماییم کنید.
سلام دوست خوبم
تو این مدت همش به فکرت بودم
خب حق داره در مورد گرون شدن اجاره ها راست میگه.حالا اونا بهت دروغ گفتن بحثش چیز دیگه ایه و کار غلطی بوده ولی الان دیگه نمیشه کاریش کرد.زندگی که همیشه راحت نیست.ممکنه یک روز وضع مالی همسرت خوب باشه یک روز بد.
اگر حرف بچه درا شدن زده...ببین خانومی دیدت بازم خرابه.کلا بچه نشون دهنده یه وابستگی عاطفی بین زن و مرده و این یعنی شما رو خیلی دوست داره که میخواد شما مادر بچه هاش بشی.اگر میگفت خب حالا ما اختلاف داریم بهتره یه 10 سالی بچه دار نشیم...اون موقع چی میگفتی؟!
ادم اگر بخواد بشینه مشکلاتش حل بشه و بچه دار بشه که جمعیت کره زمین رو ز به روز زیاد نمیشد !!
میگه فکرش هنوز الودست..خواهر گلم فکر شما هم دست کمی از فکر ایشون نداره.حتی شاید بدتر هم باشه.
قبل از اینکه بری بهت گفتم این فرصتا زیاد پیش نمیاد پس قدرشو بدون.
قرار ما چی بود؟بتوپی به خانوادش؟!حرفی زد عصبانی شی؟!
خانومی اشتباهاتت زیاد بوده.باید در مقابل این حرفاش روزه سکوت میگیرفتی....
نمیدونم چرا انقدر دنبال یک زندگی ایده ال هستی.کسی که ازدواج میکنه وارد فاز جدیدی از مشکلات میشه.مثل من مثل شما
این ترس رو بذار کنار.مبارزه چیه ؟مگه دشمنته؟
تو به سیاست نیاز داری.
الان کجایی؟سر خونه زندگیت؟
با کمی صبر میتونه مسائلی که باعث حساسیتت میشه و همسرت هم میدونه رو حل کنی
دوست خوبم.....صبر ....صبر....صبر
ضمنا دوست خوبم خواهش میکنم گوش کن به راهکارهایی که من و دوستان بهت میدیم
شما شاید از اون همه راهکار فقط 10 درصدش رو انجام دادی.
سلام دوست عزیز
شما درست میگی.من فقط تونستم ده درصد صحبتهای شما رو عمل کنم.در مقام عمل گرفتن خیلی سخته.خیلی خیلی. همینکه بحثی شروع میشد دیگه نمیتونستم جلوشو بگیرم انگار که بسیار ادم ضعیفی بودم.کلی یاد حرفای شما دوستان میفتادم بعدش و خودمو سرزنش میکردم.
دیروز با دلخوری از همسرم جدا شدم من اومدم خونه خواهرم و اون رفت خونه پدرش.(خونه ی مشترکمون قراردادش تموم شده و همسرم هم خونه رو به خاطر قیمت بالا دیگه تمدید نکرده و در حال حاضر خونه نداریم)ولی بعد از جدا شدنمون دوبار بهم زنگ زد و اس ام اس داد.وکلی بهم ابراز علاقه کرد و اینکه دیگه نمیخواد این مسخره بازه ها(دادگاه و مهریه) ادامه پیدا کنه و میخواد زندگی کنه.حالا دیگه نمیدونم که میخواد چیکار کنه.امشب قراره با هم بریم پیش یه دکتر روانشناس.تمام سعیمو میکنم بتونم اروم باشم.
شما لازمه که تکنیکهای کنترل هیجان را به کار بگیری که مهترینش روش تأخیری است . برای این منظور هم نیازه که صبرت را هم تقویت کنی .
همچنین حساسیت زدایی با بهره گیری از تحلیل شناختی در کنترل هیجان کمکت می کند . پس این تکنیکها را هم به کار بگیر
همانطور که قبلاً هم تأکید کرده ام . توقف ذهن برای شما خیلی لازمه ،ذهن شما خیلی فعاله آن هم در جهت منفی . قبل از هر چیز فعالیتش را با تکنیک توقف فکر کم کن و همزمان مثبت اندیشی را پیش بگیر .
کلمات کلیدی :
توقف فکر ، مثبت اندیشی ، کنترل هیجان ، روش تآخیری ، حساسیت زدایی ، تحلیل شناختی .
این کلمات را سرچ کن و در موردشون مطالعه کن تا با آگاهی بیشتر به کار بگیری .
.
دوستای خوبم سلام
اوضاع از کنترلم خارج شده و داره بدتر و بدتر میشه.لطفا راهنماییم کنید.
من امشب با همسرم رفتیم پیش یک شخصی که به ادعای همسرم دکتر روانشناس بسیار معروفیه که البته از شما دوستان عزیز که ید طولایی در این امر دارید با توجه به اینکه من به این شخص بسیار مشکوک شدم که حتی دکتر باشند و دلایل زیادی هم دارم و اگر شما دوستان بخواید واستون توضیح میدم میخوام که بفرمایید چطور میشه فهمید که این شخصی که ما رفتیم پیششون کی بودن؟!
من خلاصه ای از عملکرد امشب رو واستون مینویسم:
- باهم رفتیم پیش این شخص و ایشون از من خواستند که فردا صبح برم تمام دعاویمو پس بگیرم و همسرم همین فردا یک خونه اجاره کنه و با هم بریم زیر یک سقف و خانواده درمانی رو ادامه بدیم و این شخص به شدت مصر بودن که در طول همین یک جلسه به نتیجه ای برسند و رایی صادر کنن!!!! (آیا این نشانه ی یک مشاور خوب و با صلاحیته؟)
و البته قابل به ذکره که در انتهای جلسه رای این شخص کاملا تغییر کرد که من و همسرم هنوز زوده کنار هم قرار بگیریم و باید بیشتر فکر کنیم.(در اینجا بود که منه ناقص العقل به این نتیجه رسیدم که نه تنها این من هستم که سریع قضاوت میکنم و رای صادر میکنم بلکه آن شخص در مقام دکتر و مشاور هم دسته کمی از من ندارد!!!)
- من به همسرم پیشنهاد کردم که من برای مدتی دعاویم رو متوقف میکنم و با تو زندگی میکنم و یک بار دیگه همدیگرو امتحان میکنیم اما ایشون فرمودند که اصلا در چنین شرایطی حاضر به زندگی نیستند.
- و ما با یک مشاجره ی اساسی از هم جدا شدیم و نخود نخود هر کسی سر جای خود! و احتمالا هردومون یک بار دیگه تو دلمون گفتیم که ما با هم به جایی نمیرسیم!!!
دوستان عزیز چرا این شخص به ما فرمودند که من دعاویه خودمو پس بگیرم در حالیکه من به ایشون گوشزد کردم که برای این دعاوی که در زمانی مطرح شد که بنده قصد جدایی داشتم هزینه ی هنگفتی متقبل شدم!
دوستان عزیز آیا این خواسته ی مشاور از من یک خواسته ی منطقی بود؟ آیا من باید به این خواسته تن بدم؟
من دو تا احساس دارم یا اینکه با پس گرفتن دعاوی از طرف من زندگیه من گلستان میشه یا اینکه همسر اینجانب با توجه به قدر ناشناسی که قبلا به من ثابت کردند به محض اینکه خرشون از پل گذشت همون ادم سابق و حتی بدتر میشه که میخواد تمام این مدت رو هم تلافی کنه.
لطفا راهنماییم کنید
عزیز دلم ، این دیگر نیاز به مشاوره حقوقی دارد .
مشاور روانشناس وارد مسائل حقوقی نمی شود و اصلا ًدخالت نمی کند در این قضایا . تازه نه حکم صادر می کند و نه تعین تکلیف می کند ،بلکه کمک می کند شما وضعیت خود را بهتر درک کنید ، نقصها را دریابید و تکنیک و راهکار برای اصلاح خود و ترمیم رابطه می دهد . حتی اگر وضعیت بین دو زوج به گونه ای باشد که زندگی آنها با هم مخرب باشد ، هیچ مشاور متعهدی حق توصیه مستقیم به طلاق را ندارد بلکه شرایط و پیامدها را کمک می کند که زوجین دریابند . و تصمیم با خود آنهاست .
غیر از این در واقع توصیه های شخصی هست نه مشاوره ای .
در خصوص دعاوی خود اینکه هم انعطاف نشان دهید هم این انعطاف بیخود نبوده باشد و به عبارتی تضمین اصلاح باشد . می توانی با یک کارشناس حقوق مشورت کنی . که مثلا ًآیا ممکن است انصراف مشروط از دعاوی داشته باشی ؟ یعنی شروطی قرار دهی که اگر در زندگی رعایت نشد خود به خود ادامه دعاوی شما به جریان بیافتد .
نیازه که با مشاور حقوقی صحبت کنی .
اگر خوب پستهای مرا خوانده باشی . تأکید داشتم به همسرت ابراز علاقه و محبت کن اما با این دید که با هم نخواهید بود . و تأکید کنید که شما خودتون رو به ایشان تحمیل نمی کنید اما دوستش دارید . شما اینو رعایت نکردی .
لطفاً به راهنمایی ها دقیق توجه کن .
به همسرت بگو من هدفم از محبت و ابراز عشقم بهت برگشت به زندگی و تحمیل کردن خودم به تو نیست . من رهایت کردم که آزاد باشی و رها . در عین حال دوستت دارم . میشه با عشق هم از هم جدا شد ، گاه آدمها نمی توانند مهارتهای درست با هم زندگی کردن را به کار بگیرند ، اما این به معنای تنفر یا عدم علاقه نیست .
من تو را عمیقا ًدوست دارم و برای همین هم از وابستگی بهت بیرون آمدم و رهایت کردم که آزاد باشی و از زندگی با من رنج نبینی ( سعی کن اگر می توانی نامه ای بنویسی که اوج عاطفه باشد اما در بطنش مفهوم جدایی و رها کردن و قطع وابستگی باشد و اینکه به خاطر راحتی او از زندگیش بیرون میروی )
هر جا هم گفت که از دعاوی بگذر و بیا زندگی کنیم . بگو دوست دارم ولی فکر کنم دیگه دیر شده . تا میتونی علاقه ات را بهش نشون بده و حسرت اینکه حیف شد نتونستیم درست با هم زندگی کنیم .
خواهش می کنم کمی حرف گوش کن باش . راه خودتو میری و به راهنمائیها توجه نمی کنی و به هم ریختگی ایجا میشه و میایی میگی چه کنم . فایده این راهنمائی خواستنها چیه ؟
.
فرشته ی مهربان عزیز سلام
شما کاملا درست می فرمایید اما من قول میدم همه ی سعیمو کنم تا به راهنمایی های شما دقیقا توجه کنم.خواهش میکنم از من ناامید نشید و تنهام نگذارید.
دیشب بعد از اون مشاجره من به غایت عذاب وجدان گرفتم و به همسرم ایمیلی مبنی بر ابراز ناتوانی خودم در حل مشکلات زندگیمون زدم و اینکه حاضرم مثل یک آدم متمدن از ایشون جدا بشم در حالیکه آرزوی داشتن یک زندگیه خوب رو دارم. من اعلام امادگی برای جدا شدن رو کردم و با بیان ناتوانی هام به ایشون فهموندم که برای اینکه بیشتر اون رو ازار ندم چنین تصمیمی گرفتم. در ابتدا از زدن این ایمیل که از اعماق احساسم بلند میشد مردد بودم اما الان با خوندن راهنمایی شما فرشته ی مهربان عزیز فهمیدم که کار درستی کردم و نتیجه ی این ایمیل، ایمیلی از طرف همسرم شد مبنی بر اینکه بدون من هرگز نمی تونه زندگی کنه و تو ایمیلش اشاره به این کرد که شب میاد دنبالم تا بریم بیرون.
احساس میکنم فرصت خوبیه تا باهاش برم بیرون و دوباره خودمو تو اون شرایط قرار بدم و ازمایش کنم و این بار قول میدم درست عمل کنم.قول میدم دوستان.و احساس میکنم گاهی وقت ها اشتباه عمل میکنم چون انتظار دارم به زندگی برگردم و هنوز این سفارش فرشته ی مهربون رو که از زندگی دل بکنم و ازادانه عشق بورزم رو نتونستم آویزه ی گوشم کنم ولی قول میدم تمام سعیم رو بکنم.
و اما یک سوال به نظر شما با توجه به اینکه من هم تو شهرستان کنار مادر پدرم بیکار نیستم و چند تا کلاس ثبتنام کردم و الان فقط فقط به خاطر همسرم اینجا هستم صلاح هست که تا کی بمونم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط aftab-mahtab
سلام
به این چیزها توجه نکن ، قیدهای زمان و مکان و اینجور محاسبات از همون چموشیهای ذهن و کمی بدبینی که در ذهنت هست می باشد . اهمیتش نده .
بگذار شوهرت اینو بدونه که واقعاً ازش گذشتی و رهاش کردی و حاضری از زندگیش بیرون بری بدون اینکه از روی تنفر باشه و با عشق ازش جدا میشی فقط به این دلیل که در کنار هم نمیتونید درست عمل کنید و به عبارتی با هم نمیتونید خوب باشید و الا هردو خوب هستید . به همسرت بگو من از خدا از ته قلبم میخوام که کسی نصیبت بشه که بتونید در کنار هم بدون تنش و به آرامی زندگی کنید و همدیگر را درک کنید . و اگر موردی پیدا کردی خود من حاضرم کمک کنم که ازدواج کنید .
چون شما می خواهی نشان دهی بدون دلخوری و با عشق می خواهید از هم جدا شوید ، پس اینکه زمان چقدر اختصاص می دهی مهم نیست . نگذار این ذهنت هی بهت تلنگر بزنه که ببین هرچه بیشتر وایسی اون فکر می کنه داری منتشو می کشی ، فکر کنه میخواهیش و .... اینها وسوسه های ذهنه که میخواد القاء کنه که نباید زیاد تهران باشی که ضعف نباشه برات . این وسوسه ها را بران و هرچقدر زمان لازمه اختصاص بده .
بگذار مدتی به همین شکل بگذره اما در مقابل اصرارهای شوهرت به اینکه بدون تو نمیتونه زندگی کنه و ..... دعوت به ادامه زندگی ، مرتب ( خشک و جدی ) نگو نمیشه و باید جدا شویم . همینکه هر از چند گاهی از موقعیتی مناسب استفاده کنی و بگوی کفایت می کند . بقیه را بیشتر شنونده باش و سکوت کن و محبت و عشق ورزی داشته باش . وقتی ازت می پرسه که نظرت چیه ، بگو من اگه میگم جدا شدن بهتره برای اینه که نمیتونیم با سازگاری با هم زندگی کنیم ، چون بلد نیستیم و متأسفانه نمی خواهیم بلد هم بشیم . بنا براین شاید هرکدوم در کنار کس دیگری بهتر بتونیم به زندگی ادامه دهیم . البته من طول میکشه تا تو رو کامل از وجودم کنار بزارم و بتونم با یکی دیگه ازدواج کنم . اما تو زودتر ازدواج کنی بهتره ، دلم نمیخواد تنهائیت رو ببینم ،نگرانت میشم و اذیت میشم . وقتی تو ازدواج کنی من خیالم راحت میشه اونوقت منم زودتر می تونم آماده ازدواج بشم . تا وقتی تو ازدواج نکنی نمیتونم .
تأکید من اینه که اینها همه صادقانه باشه . یعنی واقعاً این آمادگی را در خودت ایجاد کن که صادقانه چنین عاطفی سخن بگی نه ساختگی .
ممکنه همسرت ناراحت بشه و حتی کمی بهت تندی کنه که دیگه از جدایی نگو و دعوت کنه که بیا دوباره زندگی کنیم . اونوقت کمی مکث کن و نگاهت رو از او دور کن و بگو پس بهم فرصت بده فکر کنم چون من همه چیز رو تمام شده می دیدم حالا باید تجدید نظر کنم . و بعد از یکی دو روز بگو فکر کردم . بهتره ما مدتی بی هیچ قید و شرطی و با در نظر گرفتن یک بازه زمانی ، با هم زندگی کنیم و فقط دنبال تفاهم و با هم خوب زندگی کردن باشیم . اگر توی این مدت فهمیدیم می تونیم و پتانسیل و قدرت با هم سازگارانه و خوب زندگی کردن رو داریم که بعدش هم ادامه می دهیم و اگر نه ....
بهتره این بازه زمانی را از 6 ماه الی یک سال قرار بدهی . چون در مدت کوتاه نمیتوانید روی مهارتها کار کنید و تغییرات جدی به وجود بیارید و در عمل پیاده کنید و بیشتر نقش پذیری خواهید داشت تا تغییر . اما وقتی بازه زمانی طولانی تر باشه روی تغییر سرمایه گذری می کنید و واقعاً سعی می کنید درست با هم رفتار کنید . اگر چنین شد هم مزه سازگاری همراه با عشق ورزی را خواهید چشید و هم می فهمید که می توانید با کمی تغییر در هر کدام ، یک زندگی شیرین بسازید .
فقط مهم اینه که روش را خوب دنبال کنی ، نه اینکه باز هم راه خودت رو بری .
.
فرشته ی مهربان عزیز واقعا ازت ممنونم و خدا رو شکر میکنم که رفتارهام از نصیحت های شما اونقدرها هم دور نیست.مثلا همین دیشب پیش مشاور من به همسرم گفتم که خدا رو شاهد میگیرم اگر من تورو در کنار کس دیگه ای خوشبخت ببینم خوشحال میشم و این رو واقعا از ته دلم گفتم و بارها هم به همسرم این حرف رو زدم.
دوست عزیز من تمام راهکارهای رو که شما فرمودید طی کردم اما همسرم حرفای منو ضدونقیض تلقی میکنه و منو یک فردی میخونه که تکلیفم با خودم هم روشن نیست چون از طرفی به خاطر ایشون اومدم تهران از طرفی حاضر نیستم دعاویمو پس بگیرم و از طرف دیگه هم این حرفها رو بهش میزنم که میخوام این روزها رو قشنگ کنم.
من به ایشون پیشنهاد کردم که شش ماه دعاویه قانونیم رو متوقف میکنم و با هم زندگی میکنیم و هر دومون بک بار دیگه همدیگرو محک میزنیم اما ایشون قبول نکردند.کلا همسرم ادمیه که از تحت فشار قرار گرفتند و اینکه شرط و شروطی رو بپذیره فراریه چون تحت همچین شرایطی رفتارشو نمیتونه کنترل کنه و بدتر عمل میکنه. به نظر شما چطور باید ایشون رو راضی کنم که یه مدت آزمایشی باهم باشیم؟
واما من به نتایج خیلی زیادی رسیدم که از شما راهنمایی میخوام که در درست و یا غلط بودنشون بهم کمک کنید:
- در طول دوره ای پنج ماهه من فکر میکردم که گرفتن حق طلاق یک امتیاز بسیار مثبته برای من. اما الان که به این حق فکر میکنم احساس میکنم حق طلاق برای من یک راه فرار از مشکلاته و یارای مقابله با مشکلات زندگی رو از من میگیره و ممکنه من نه تنها به فکر برطرف کردن مشکلات نیفتم بلکه به فکر زیاد کردن اونها هم بیفتم تا بتونم بدون عذاب وجدان از این حق استفاده کنم و زندگیمو رها کنم. از طرفی فکر میکنم اگر همسرم این حق رو به من بده از همون لحظه ی اول بد از بدتر میکنه تا ببینه کی قراره من از کوره در برم و اگر قراره جدا بشم سریعتر این کار رو بکنم .
- گذاشتن شروط اقتصادی واسم بسیار مسخره است و فکر میکنم توهین به شخصیتمه اما از طرفی فکر میکنم همسرم قطعا موظفه برای اینکه من دعاویم رو پس بگیرم هزینه ای رو که به وکیلم پرداخت کردم به من پرداخت کنه چرا که تاوان اشتباهاتشه و این کمترین تاوانیه که باید بپردازه. و من این راه رو برای برگشت به زندگی میخوام انتخاب کنم چون اعتقاد دارم تا وقتی که چه ایشون و چه من تحت فشار قضایای دادگاه و غیره باشیم نمیتونیم باهم درست حرف بزنیم و دائم در حال مبارزه هستیم.
اما آیا به نظر شما این یک راه درسته؟
(همسرم از طرفی ادعا میکنه که منو خیلی دوست داره و از طرفی هم هیچ شرطی رو نمیپذیره و به من میگه اگر تو هم منو دوست داری باید بدون شرط برگردی)