RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام اقليماي عزيز
خوبي خانم؟من درجريان تاپيكهات هستم اوائل مشكلت سر خانواده شوهرت بود واينكه هميشه پنج شنبه وجمعه ها بايد با اونا باشيد تو خيلي پيشرفت خوبي داشتي الان تو اين پستت ميبينم كه چقدر راحت با خانواده همسرت كنار اومدي و چقدر خوب با اونا همدل شدي بابت اين پيشرفتت واقعا بهت تبريك ميگم بازم ادامه بده :72:
اما درمورد شوهرت توكه واسش جونت در ميره پس چرا الكي اعصاب خودتو واون خورد ميكني هروقت عصباني شدي خواستي اينجوري فوران كني ياد كاراي خوبش بيفت وبخودت بگو دلت مياد ناراحتش كني؟ دوسه بار تمرين كن نتيجه مثبت ميده .
ميدوني چيه اقليما جون هركسي دوست داشتنش يه سبكيه نبايد فكركني چون اونجوري كه تو نميخواي رفتار نميكنند پس دوستت ندارند
من ميگم خودتو واسه شوهرت لوس كن همون كارايي كه آني جون گفتند بكن خودت ازش بخواه اينجوري محبت كنه ازش زوركي بوس بگير مثلا وقتي از كار مياد خونه ميخواي خبرايي بهش بدي بگو خرج داره واسه هر خبر يه بوس،يا موقعيكه اون ازت ميخواد واسش چايي بياري بگو خرج داره خرجش يه بغله ازاين جور كارها بكن ..
فقط بگما ممكنه اوائلش شوهرت يكم عصبي بشه وبگه اصلا نميخوام خودم ميرم چايي ميارم غرور داره ديگه اما كم كم ياد ميگيره :D
يه نظر شخصيه ديگه هم بدم شايد بدردت بخوره ، مواقعي كه شوهرت با مادرش دارند ارتباط عاطفي ايجاد ميكنند واونجاس كه تو حس حسادتت (ببخشيدا كلمه ديگه پيدا نكردم) بر انگيخته ميشه تو هم شيطوني بكن مثلا برو سمت پدر شوهرت وبا اون گرم بگير يا خودتو قاطي روابط عاطفي شوهر ومادر شوهرت كن يجوري با شيطنت حسادت شوهرتو برانگيخته كن ولي مواظب باشيا زيادي برانگيخته نكني :P
اينها فقط نظر شخصيه من بودند
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام بهار عزیز
ممنون بابت راهنمایی هات
راستش من هیچ وقت همسرمو جلوی جمع زیر سوال نبردم و نمی برم جز اون مورد که اونم تقصیر خودش بود وگرنه اصلا اینکارو نمی کردم و نمی کنم
آره حق با توئه ما تعادل نداریم تو زندگیمون یا اینقدر خوبیم که همه فکر می کنند الان چه خبره یا اینقدر بدیم که.....
می دونید دلیلش اینه که وقتی با هم خوبیم نه من و نه اون جرات نمی کنیم در مورد مشکلاتمون باهم حرف بزنیم و مشکلات حل نشده باقی می مونه
ولی اینکه همسرم رابطه اش با مادرش خوبه جزئیش بر می گرده به بلدیه مادرش در جذب آدما و جزئیشم بر می گرده به اینکه تو خانواده شون در مورد احترام و رسیدگی به پدر و مادر خیلی خیلی زیاد هم با همسرم هم با خواهرش حرف می زنند (پدرش هردفعه میریم اونجا یه سخنرانی کامل در این زمینه میکنه)طوری که یه بار باباش برگشت گفت جلوی من که زن رو میشه دوباره پیدا کرد ولی پدر و مادر رو نه!!
در حالیکه رابطه ی مادرش با پدرش اصلا خوب نیست و سالهاست که حتی اتاقاشون هم از هم جداست و همه اینا یه تعلیم بزرگه برای همسر من!!
RE: به دنبال ثبات و آرامش
از حرفهای شما دوستان نازنینم به این نکات و جمع بندی رسیدم که می خوام روش کار کنم:
1.یاد بگیر نوازش هایی که روی زمین خدا ریخته را جمع کنی ........آن وقت وجودت وابسته به نوازش از یک نوع خاص و از طرف فردی خاص نمی شود
2.اما همین که حالت بد میشه درست لحظه ای است که داری بازی را راه می اندازی .............مچ خودت رو بگیر درست در لحظه ی حال بدی .
برای خودت یک جایزه تعیین کن . مثلا بگو اقلیما اگر دعوا راه نیندازی برات ......می خرم - با هم تنهایی رستوران می ریم و......( یک کار مسئولانه که در حد و توانت انجام دادنش باشه )
3.نتیجه حرکت رو به سمت برنده - برنده پیش ببرم
من خوب هستم - شما خوب هستید .
4. آروم آروم تغيير كنيد اما پايدار
5. و موردی که خودم به موارد بالا اضافه می کنم اینکه عصبانیتمو تا می تونم کنترل و مدیریت کنم
برام دعا کنید
و ازتون خیلی ممنونم
راستی هنوز با هم آشتی نکردیم ولی دیشب مهمون داشتیم و هوامو داشت برام غذا کشید و بهم کمک کرد و هر از گاهی هم باهام حرف می زد
امروزم بهم زنگ زد و حالمو پرسید البته دیروزم بهم زنگیده بود
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام
دیروز طرفاهای ظهر بود به همسرم زنگ زدم سرش شلوغ بود گفت زنگ می زنم ولی ساعت 7 عصر شد و خبری ازش نشد دیدم مامانش عصری زنگ زد که به همسرم گفته شب بیاین خونه ما ولی همسرم بهش گفته بود که به من زنگ بزنه خودش از من بپرسه اگه خواستم برم
خیلی از اینکه دوباره همسرم نادیده گرفته منو ناراحت بودم و از اون بیشتر از این ناراحت بودم که مامانش رو جلو انداخته و خودش نخواسته به من زنگ بزنه
شاید کار واجب داشتم
شاید .............
کمی خودمو کنترل کردم ولی دیگه مغزم اصلا کار نمی کرد
بهش زنگ زدم و سر یه مسئله دوباره باهاش بحثم شد و پشت تلفن زدم زیر گریه و بهش گفتم که مامانت دوباره بانک عاطفیش خالی شده زنگ زده که بریم اونجا تا بانک عاطفیش رو پر کنی
اومد خونه تا آخر شب با هم کلمه ای حرف نزدیم:302::302:
نمی دونم چی کار کنم
من واقعا نمی تونم دیگه نه خودمو کنترل کنم نه زندگیمو جمع و جور کنم
اون فقط بلده ناز مامانشو بکشه و من هیچی نیستم براش فقط بهش پسر بودنو یادش دادن
دیروز 10 دفعه به مامانش زنگ زد
ولی منی که زنشم ذره ای ارزش ندارم
RE: به دنبال ثبات و آرامش
عزیزم بیا زاویه ی کاشت دوربینت را تغییر بده .
1- تو همسرش هستی . به تو می تونه بگه یا بفهمونه که کار داره و سرش شلوغ است اما به مادرش که او را زائیده نتوانسته بگه .
2- به تو ارزش داده جلوی مادرش و تصمیم گیری را به عهده ی تو گذاشته و باز به مادرش فهمانده که اگر پیش شما هستم و به شما توجه می کنم همسرم مرا تشویق می کنه و این تصمیمات با اوست و.................
تو چه جوری برداشت ( فکر) کردی ؟!
چگونه احساس کردی ؟
تو چگونه رفتار کردی ؟
چرا ؟
به نظر من مشکل از توست و حساسیت بیش از اندازه ی تو و ابن قیاس که نمی خواهی دست از سرت بر دارد . به نظر من اشتباه شناختی در درک اعمال و افکار همسرت داری
RE: به دنبال ثبات و آرامش
منم با آني موافقم. كاملا.
RE: به دنبال ثبات و آرامش
خانم ani اون لحظه که دیروز دوباره عصبانی شدم همه حرفا و همه چیزا از یادم رفت
حالا باید چی کار کنم؟
دو روز اول درگیری و دعوامون قوی بودم ولی الان دیگه نه نمی تونم این بی توجهی و این دوری رو تحمل کنم از طرفی همون موقع که دعوامون شد بهم گفت دو روز دیگه نیای معذرت خواهی کنی !!!!!!!!!!!!
خانم ani با توجه به این حس بدی که در من افتاده و راحتم نمی ذاره این رفت و آمد با خانواده همسرم به صلاحمه
مادرهمسرم تنها موجودیه تو زندگی من و همسرم که اینطوری آزارم میده منطقی نیست می دونم ولی چی کار کنم طرز فکرم عوض شه
پارسال همسرم یه همکار زن داشت که دائما با هم در تماس بودن برای مسائل کاری حتی گاهی به تلفنشم شبا که باهم بودیم زنگ می زد ولی من حتی ذره ای هم نسبت به همسرم بد گمان نشدم و به همسرم از چشمامم بیشتر اطمینان دارم طوری که همسرم از زندگیه اون خانوم هم برام گفته بود !!!!!
ولی در مورد مادر همسرم و محبت های همسرم به اون واقعا حساس شدم احساس می کنم اون توجه و محبتی که باید مال من باشه مادر همسرم داره از من میگره و توجه همسرم رو میگیره
وایییی دارم خل میشم دیگه
RE: به دنبال ثبات و آرامش
عزیزم
برای جایگزینی عادات بد به عادات خوب زمان لازم است . در نتیجه بهت توصیه می کنم قبل از اینکه به هم بریزی و قضاوت کنی و حکم صادر کنی . تامل کنی . نفس های عمیق بکشی . مدتی سرت را با یک کار دیگر گرم کن تا از فشار عصبی خارج بشوی و باز به نظر من یک قلم و کاغذ بردار و خودت را وادار کن که از زوایای مختلف مسئله را بنویس و بررسی کن .
بابا این شوهر مال توست . مادرش قدرتی نداره . تو در ذهنت به قدرت داده ای . این حس حسادت را کنترل کن . کمی این زن را دوست داشته باش . راهش عشق ورزیدن و درک جایگاه ها و عدم مقایسه و ...........است .
با شوهرت هم آشتی کن .
این حرف او به معنای این است که خوب ترا می شناسد و می داند که این حرفها و واکنش ها ته نداره و از روی حسادت است . :311:
اما حسادتت را کنترل کن . اگر اینکار را نکنی شوهرت را فراری می دهی و به جای مادرش باید حسادت نسبت به زن دیگر را تجربه کنی که فکر می کنم در این صورت روزی هزار بار حسرت خواهی خورد چرا او را فراری دادماااااااااااااا. از من گفتن . :163:
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام اقليما جونم گفتم شايد اين پست كمكت كنه از نت برداري از همدردي برات دزديدمش:
نوشته است:
****چيزهايي كه باعث ميشه همسرم رو دوس داشته باشم****
-- به پدر و مادر من تلفن بزنه.
-- به عقايد مذهبي من احترام بذاره.
-- منو گاهي وقتا به حال خودم رها كنه تا با خودم تنها باشم.
-- نسبت به ورزش مورد علاقم حداقل كنجكاو باشه.
-- اجازه بده منم گاهي بوسيدن رو آغاز كنم. (حتي اگه تاخير زيادي داشته باشه)
-- با من بياد سفر.
****چيزهايي كه باعث ميشه عاشقش بشم****
-- وقتي نشستم تلوزيون نگاه مي كنم، آروم بياد كنارم بشينه، ساكت، هيچي نگه، يه ذره (4 انگشت) هم فاصله داشته باشه ازم، بعد از 20 ثانيه يه خورده خودشو به من تكيه بده. و همراه من تلوزيون ببينه. اونوقت اگه من بعد از 15 ثانيه تلوزيونو خاموش نكردم و يه ماچ گنده از لپش نگرفتم نامردم !!!!
--نيمه شب، وقتي كه خوابم، حس كنم داره منو مي بوسه.
**** چيزهايي كه منو ناراحت ميكنه****
-- بدون مشورت با من برام يه كادوي گرون قيمت بخره
-- تحت تاثير حرفاي مادرش يا بقيه باشه.
-- وقتي براش چيزي مي خرم، (چيپس، آبميوه و ...) نخوره.
-- وقتي بعد از هزار بار ميگم بعد از نماز، جانماز رو جمع كن، بازم اونو جمع نمي كنه.
-- وقتي كم حوصله است.
-- وقتي برنامه ريزي منو بهم ميزنه.
-- زيادي به من محبت ميكنه. نمي ذاره منم ابراز عشق كنم.
-- نسبت به كاري كه انجام ميده، بي ملاحظه ميشه (مثلا ظرفا رو خوب نمي شوره)
****چيزهايي كه باعث ميشه ازش بدم بياد****
-- بيشتر از 2 بار در روز به محل كارم زنگ بزنه
-- براي خريد وسايل غير ضروري منو تحت فشار بذاره
-- وقتي مي خوام به مادرم تلفن بزنم، جلوي من وايسه و بگه الان زنگ نزن
-- وقتي ازش مي خوام منو تنها بذاره، كنارم بمونه و منو جدي نگيره.
-- دوس نداره بريم مهموني، مهمون بياد، بريم بيرون شهر، بريم پارك و ...
-- فكر مي كنه من فقط براي "بچه" اونو مي خوام.
****چيزهايي كه باعث ميشه ازش متنفر بشم***
-- اگه با راننده تاكسي به خاطر كرايه بحث كردم، طرف اونو بگيره.
-- اگه پول، قدرت، استعداد و ... مرد همسايه يا شوهر دختر خاله رو به رخ من بكشه.
-- وقتي توي ماشين پشت فرمون نشستم، توي ترافيك، و اون كم حوصله شده، دستشو دراز كنه طرف بوق و بوق بزنه يا به بقيه بد و بيراه بگه.
-- وقتي حرف زشت (فحش) مي زنه.
-- وقتي نسبت به خانواده من بي احترامي مي كنه.
لازم به ذكره اين حرف ها را يكي از اعضاي مرد تالار (يك شخص حقيقي) به اسم مستفان نوشته. واقعا ازش ممنونم چون چشم من يكي را كه باز كرد.
RE: به دنبال ثبات و آرامش