RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
فوت عمه گرامی تون را تسلیت عرض می کنم و برای شما بقاء عمر با عزت از خدا خواستارم
-----------------
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
من تصمیم خودم را گرفتم و برای حفظ زندگیم هر کاری حاضرم بکنم
بتونم با حفظ عزت نفس خودم و خانوادم قدم بردارم .
در ضمن دو شرط گفته شده را هم قبول می کنم
شروط سختی بود
قبول کردی ، پس قولت یادت نره :300:
گفتی برای حفظ زندگی ات هرکاری حاضری بکنی
قدم به قدم می رویم جلو (شما می بایست عزت نفس خودت را بدست بیاوری - معنای خانواده را به خودت همسرت و فرزندت محدود کنی- اشتباهات خودت را شناسایی کنی - راه حلشون را پیدا کنی - درصدد رفع اشتباهاتت اقدام کنی )
در این تالار فقط به شما دسترسی داریم
پس خوب گوش کن ، فکر کن و سپس تصمیم بگیر ... چون وقتی تصمیم بگیری باید به تصمیمت عمل کنی!
( هشدار: من نهایت آنچه در توانم هست را بدون کم و کاست برایت بازگو می کنم و انتظار دارم شما راهکارها را دقیق بگیری و اجرا کنی ... بنابراین وقتت را روی مرثیه سرایی نگذار )
به یکسری از ضعف هایت اشاره کردی
حساس بودن >>> که باعث میشه بینهایت به جزئیات بپردازی و کلیات را نبینی
از روی خودخواهی دیگری را خواستن >>> که باعث می شود ، شخص مقابل احساس کند در غل و زنجیر هست ، بنابراین درصدد می شود که فرار کند
ندانستن زبان سخن گفتن با مرد >>> باعث به وجود اومدن سوء تفاهم می شود که برطرف کردنش به مراتب سخت تر هست
حس کنترلگری>>> که باعث می شود ناخودآگاه در تجسس و شک باشی ، به حریم خصوصی همسرت وارد شوی و باعث از بین رفتن آرامش روحی و روانی خودت و دلخوری همسرت شوی
برای برطرف کردن این ضعف ها چه کاری انجام داده ای؟
--------------
مرثیه سرایی یعنی
یعنی : امروز فلانی این حرف رو زد...
یعنی :شوهرم اون روز اوم حرف رو زد نمی تونم ببخشمش...
یعنی:فلانی از قول شوهرم گفته...
یعنی: پس سهم شوهرم از مشکلات چی...
یعنی:چه تضمینی هست که من تغییر کنم ، شوهرم هم تغییر کنه
یعنی: ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
فکر می کنم حالا دیگه عشقی که اوایل نسبت به هم داشتیم الان تبدیل به دلزدگی شده
برای ایجاد یک زندگی مشترک زن و مرد 50-50 نقش دارند ،
الان شما 50 تای خودت را که داری ، کافی است که 0 شوهرت را برسونی به 1
اون وقت با 51 می توانی زندگی مشترکتون را بسازی
طرز فکر زیر را هم یکبار برای همیشه بگذار کنار:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
می خوام گذشته ها رو جبران کنم ولی همسرم فرصت دوباره به زندگیمون نمی ده و با بلاتکلیف گذاشتن من فکر می کنم که یه جورایی داره انتقام می گیره هر چند خودش هیچ وقت اشتباهاتش را به گردن نگرفت و همیشه حق به جانب حرف زد ولی من در کنار نقاط قوتی که دارم ضعفهایم را هم می شناسم و در صدد جبران آنها هستم ولی نمی دانم با شرایط فعلی چیکار باید بکنم که اون هم به اشتباهاتش پی ببرد و بخواهد آنها را جبران کند
شوهرت رو نمی شناسیم ، هیچگونه دسترسی هم بهش نداریم ، پس کلا بحث همسرت را می گذاریم کنار
یعنی : اصلا نه روی اشتباهت ایشون تمرکز می کنیم ،
نه به دنبال گفتن اشتباهات ایشون هستیم ،
نه برنامه ها و تصمیماتمون رو روی رفتارهای ایشون پایه گذاری می کنیم
نه به دنبال اصلاح اشتباهات ایشون هستیم
(افتاد؟!)
در ضمن این مطالب به معنی این هم نیست که همه تقصیرها از طرف شما بوده
همان طور که گفتم زندگی زناشویی 50-50 هست چه در خوبی و خوشحالی ، چه در غم اندوه، چه در ناراحتی و مشکل
درصدد هستیم اشتباهاتت رو بپذیری و در صدد رفع اونها بر بیایی؛ اون هم نه با این هدف که بری با شوهرت عشقولانه بشوی و نه اینکه طلاق بگیری
بلکه با این هدف که شما درست و صحیح زندگی کنی
درسته که سبکتکین از همسرش جدا شد ، اما با مهارت جدا شد و با استفاده و بکارگیری آموخته هایش آسیب کمتری را متحمل شد
اگر تا اینجا همگام شدی بگو که بریم سر ادامه مطالب
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
بالهای صداقت مهربان سلام
ممنون از اینکه خیلی سریع پاسخ می دهید بی صبرانه منتظر راهکارهای بعدیتون هستم و با جون و دل می پذیرم
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترای عزیزم بهت تسلیت میگم. ببین قبلا هم بهت گفته بودم که طلاق ضربه بزرگی به پسرت هستش، الان پسر من زیر دست نامادریه نمیدونی چه روزگاری دارم درصورتیکه اون نامادری هم هرچقدر خوب باشه ولی مادر که نمیشه، یا اگه با شما باشه بالاخره چون جوان هستی باید ازدواج کنی و تحملش برای بچه سخته که مادرش رو در کنار یه مرد غریبه ببینه. حالا هم که نزدیک عیده حتما دلت واسه خونت تنگ شده برگرد خونه سعی کن به خونت آب و رنگ بدی و کلا همه چیزو از نو بسازی با شوهرت، فکرکن تازه ازدواج کردی، من نمیدونم شوهرتو واقعا دوست داری یا نه ولی بخاطر بچت جداقل این کاررو بکن.:72:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
میترا جان
امیدوارم همون طور که من سعی می کنم خط به خط نوشته های شما رو بخونم و با توجه به آنچه آموخته ام و آنچه که در تالار برای تو جستجو می کنم برایت پست بزنم ، شما همین همین وقت را بگذاری و علاوه بر خوندن راهکاری این تاپیک خودت هم در تالار به دنبال یادگیری و آموختن راه و روش درست زندگی زناشویی باشی
ازت پرسیده بودم برای برطرف کردن ضعف هایت چه کاری انجام دادی ؟ هنوز پاسخی ارسال نکرده ای ها :305:
==========
سعی کن در خصوص عزت نفس ، دوست داشتن خود اطلاعات زیادی رو کسب کنی و بعد روی عزت نفست کار کنی
همچنین کتاب " مثل یک مرد فکر کن ، مثل یک زن رفتار کن " را دانلود کنی و بخونی
لینک دسترسی به دانلود
مشکل حادی توی زندگی ات نداری جز اینکه هردو نفرتون خام هستید
راستی روی کلماتی که استفاده می کنی خوب دقت کن ... یک انسان فقط و فقط به وسیله خودش و تصمیمات خودش در بلاتکلیفی قرار می گیره ، وقتی تصمیم گرفتی دیگه نمی تونی بگی بلاتکلیفم
لینک زندگی یک زن امیدوار را بخون ، ایشون هم قصد طلاق داشت ولی وقتی فهمید چگونه باید زندگی زناشویی اش رو در دست بگیره ، خیلی قاطعانه و با اراده زندگی اش را از نو ساخت از تاپیک در آستانه جدایی اش شروع کن
الان موقعیتی هست که باب سخن گفتن و مقدمات برگشتن به خونه پیش شوهرت رو فراهم کنی ؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
بالهای صداقت عزیز سلام
خیلی ازتون ممنونم با راهکارهایی که ارائه می دهید بسیار امیدوارم می کنید من خواهر ندارم ولی حالا فکر می کنم که دوستی پیدا کردم که کمتر از یک خواهر برایم نیست
قبل از هر چیز می خواستم بگم که من بعد از قضیه پارسال که حدود 3 ماه در خانه پدرم بودم تمام سعی خودم را برای برطرف کردن ضعفهایم انجام دادم اگر به طور 100 درصد هم موفق نشدم ولی حداقل بالای 50 درصد خودم را اصلاح کردم دیگه با موبایلش کاری نداشتم بهش گیر نمی دادم و با هر حرف و حرکتی هم دلخور نمی شدم یا اگر هم می شدم به رو نمی آوردم ازش چشمداشت هیچ کمکی در امور منزل نداشتم با سیگار کشیدنش هر چند از درون داغون می شدم ولی کنار اومده بودم در مورد مسایل مالی هم مثل همیشه کمک خرج بودم منتها اشتباهی که در اوایل زندگی کردم این بود که بیش از حد خودم را درگیر مسایل مالی کردم و اینطوری خواستم که خودم را بیشتر به همسرم نزدیک کنم و بهش ثابت کنم که همیشه در کنارش هستم اما همسرم ظرفیت لازم را نداشت و اینها را وظیفه من می دانست اوایل نمیفهمیدم ولی با گذشت زمان دیدم لطف مکرر من شده حق مسلم این آقا و دیگه نمی تونم کاری بکنم باز هم حاضرم و خودم را آماده هر گونه تغییر می بینم ولی خواهش می کنم راهکاری ارائه بدهید تا من با حفظ عزت نفس بتوانم سر خونه و زندگیم برگردم بعد اون موقع ریز به ریز رفتارهای خودم و همسرم را برایتان می نویسم و ازتون راهنمایی می گیرم زندگی ما الان لب پرتگاه و هر لحظه ممکنه سقوط کنه تنها راه حفظ این زندگی ابتدا بودن در کنار همه بعد عمل کردن به راهکارهای سازنده الان اصلا ذهنم یاری نمی ده خیلی آشفته و مضطربم خصوصا با داغ عزیزانی که به تازگی از دستشون دادم در ضمن پدر و مادرم هم دیگه خسته شدن و تحمل صبر بیش از این را ندارند و مدام مرا سرزنش می کنند که چرا به پای همچین مردی نشستم تو رو خدا کمکم کنید قبل از هر کاری اول بتونم برگردم یا یه تماسی با همسرم بگیرم یه جوری یه ارتباطی با هم برقرار کنیم آخه مگه میشه زن و شوهر 6 ماه از هم بی خبر باشند و صدای هم را نشنیده باشن ؟ اصلا مگه اینطوری چیزی درست میشه فکر کنم دیگه به کل منو فراموش و به ندیدن پسرم هم عادت کرده نمی خوام بیشتر از این از هم دلسرد بشیم تو رو خدا راهکاری بدید تا من بتونم برگردم تصمیم من اینه ولی نمی دونم درسته یا نه ؟ نمی دونم اگه این کارو بکنم همسرم و اطرافیان چه فکری در موردم می کنند ؟ اگه تا قبل از عید نتونم برگردم می دونم که بعد از عید دیگه اصلا امکان نداره اون موقع باید راه دادگاه و پیش بگیرم چون منم دیگه از بی تفاوت بودن همسرم خسته شدم اگه یکسال دیگه هم بگذره با شناختی که من از همسرم و خانوادش دارم می دونم که از طرف اونا هیچ اتفاقی نمی افته چون اونا اصلا رسم ندارن که زن بخواد بره قهر و اونا برن برش گردونن ( هر چند که من خودم نرفتم همسرم منو بیرون کرد)
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
میترا جان
عزیزم من نظر خودم رو در مورد مشکلت میدم که مطمئن هستم اگر جای تو بودم این راه رو در پیش میگرفتم.
ببین عزیزم شما و همسرت هیچ مشکل جدی و قانع کنندهای برای جدایی ندارید. شما درگیر یکسری مشاجره ها و کشمکش هایی بوده و هستید که متاسفانه در میان خیلی از زوج های ایرانی رایجه. اما خوشبختانه هیچ یک از مشکلات شما دلیل محکمی برای طلاق نیست. گذشته از اون از دید من شما هم به اندازه همسرتون اشتباهات زیادی در رسوندن زندگیتون به شرایط امروز داشته اید. جرقه اولیه بخشی از مشکلات امروز شما توسط شخص خودتان زده شده است که از نظر من کاملا هم بی مورد بوده است. مثل تجسس شما در گوشی و کامپیوتر همسرتان ، یا غر زدن در مورد اینکه چرا شب دیر خونه میاد و صبح ساعت یازده میره سر کار و با بچه بازی نمیکنه و وقتی هم میاد تلویزیون میبینه و ... یا اینکه دلم میخواد همه فکرش معطوف من باشه و ... معمولا هر کس تنها به قاضی میره راضی بر میگرده ولی من بدون اینکه حرف های شوهر شما رو از زبون خودش شنیده باشم، تنها با اکتفا کردن به صحبت های خودتون میتونم بگم هر دو تون مقصر بوده و هستید .
بنابراین من نظر خودمو قاطعانه میگم که شما حتی اگر بچه هم نداشتید نباید به طلاق فکر میکردید چه برسه به الان که بچه هم دارید.
اما در مورد شرایط امروزتون باید بگم هر چه زمان بیشتر بگذره موضوع قهر شما و نبودن شما و فرزندتون در کنار همسرتون، واسش بی اهمیت تر و عادی تر میشه. این موضوع به قدری طولانی شده که نزد همه اطرافیان و خصوصا همسرتون و خانوادش ارزش خودشو از دست داده. گذشته از اون خودتون میگید میدونم اینقدر مغرور و کینه جو هست که یک سال هم بگذره نه خودش و نه خانوادش پا پیش نمیذارن. از طرفی واضح است که فکر طلاق صد در صد اشتباهه و شما باید به زندگیتون برگردید.
پس خودتون برگردید. به همین سادگی...
فوقش همه میگن خودش برگشت و شوهرش نیومد دنبالش. بگن...
فوقش اگه بعد ها یه وقت بحثی بینتون پیش بیاد شوهرتون ممکنه بگه من که نگفتم برگرد. خودت برگشتی. خوب بگه...
یعنی کل مشکل شما که الان 6 ماهه بلا تکلیفین فقط سر همین دو تا جمله ست؟
این قهر شما دو تا حسن بزرگ توش بود اونم اینکه شما فهمیدید هرگز نباید به عنوان سلاح ازش استفاده کنید چون تاثیری روی همسر شما نمیذاره و اونو وادار به ترک اشتباهاتش نمیکنه. شاید این روش برای بعضی از آقایون کارساز باشه ولی متاسفانه همسر شما به این شیوه جواب نمیده. و همچنین برای همیشه بهتون ثابت شد که فکرطلاق و جدایی برای زندگی شما یه فکر اشتباهه که برای همیشه باید پرونده ش بسته بشه. در واقع دیدید که اگر راه طلاق براتون باز باشه و تا نیمه هاشم برید باز برخواهید گشت چون خودتون بهتر از هرکسی میدونه که مشکلات زندگی شما در حد جدا شدن نیست. در واقع این قهر به شما کمک کرد که گزینه طلاق رو با قاطعیت از بین گزینه هایی که تا به حال برای حل مشکلاتتون داشتید خط بزنید و از این به بعد تمام تمرکزتون روی سایر گزینه ها باشه.
شما فقط به این قهر طولانی مدت به چشم یه تجربه ارزشمند نگاه کنید و بقیه افکارمنفی و بحث غرور و این چیزا رو تمام و کمال بریزید دور .
با همسرت تماس بگیر و فقط در قالب یک جمله خبری بگو که داری برمیگردی خونه و میخوای واسه عید سر خونه و زندگیه خودت باشی. توضیح نده که چرا میخوام برگردم یا تصمیمم بعد از این چیه یا قبل از برگشتنم میخوام باهات صحبت کنم یا...
خیلی کوتاه و بدون هیچ توضیح اضافه ای این خبر رو بهش بده و معین کن که چه روزی و چه ساعتی برمیگردی. این جوری اصلا صحبت در مورد قفل پیش نمیاد و به احتمال زیاد خودش قبل از اومدن تو مسئله قفل رو حل میکنه.
مریم جان از نظر من این تصمیم بالقوه درست ترین تصمیم نیست، ولی برای شرایط فعلی که پیش اومده قطعا درست ترین تصمیمه
هر تصمیم دیگه ای که بگیری اعم از واسطه کردن دیگران، فرستادن بچه خونه پدر شوهرت ،صبر کردن تا روزی که خودش پا پیش بذاره و بیاد دنبالت، درخواست تو برای صحبت رودر رو و حل و فصل کردن مشکلات، اقدام به طلاق... کاملا بی نتیجه خواهد بود. الان درست ترین تصمیم ، البته از نظر من، فقط همینه.
ایشالله سعی کن ظرف همین چند روز برگزدی. وقتی هم که برگشتی فعلا تا مدتی اصلا بحث و صحبتی رو شروع نکن و خودتو کاملا سرگرم خونه تکونی و خرید عید کن تا بعد از عید سر فرصت بطور اصولی برای حل اختلافاتتون قدم برداری.
موفق باشی:72:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام به همه دوستان گرامي سال نوي همگي شما مبارك باشه و اميدوارم در سال جديد مشكل تك تك اعضاي سايت حل بشه
مي خواستم از بالهاي صداقت مهربون يه گلگي بكنم چون خيلي منتظر راهكارهاش موندم ولي پاسخي دريافت نكردم
ويولت عزيز از اينكه نظرتون رو دادين ممنونم ولي من همين كارو هم كردم منتها بي فايده بود چند روز مونده بود به عيد كه باهاش تماس گرفتم و گفتم كه مي خوام برگردم سر خونه و زندگيم گفت چرا رفتي كه حالا بخواي برگردي گفتم مي خوام يه فرصت ديگه به هم بديم مي خوام جبران كنم گفت قسم مي خورم كه تو عوض نشدي و نمي شي حتي به جون پسرم هم قسم خورد جوري حق به جانب حرف مي زد كه انگار خودش كاملا بي تقصيره . گفتم نمي خوام زندگي و آينده اميررضا خراب شه گفت الان نه بعد چند سال اين اتفاق ميافته تو فكر كردي من عروسك خيمه شب بازيم كه هر وقت خواستي رهام كني و هر وقت هم بهم نياز داشتي به دستم بياري ؟ تو داري احساساتي تصميم مي گيري و الان هم به خاطر عيده كه مي خواي برگردي گفتم نه به خدا من دوستت دارم گفت من به اين حرفها نيازي ندارم گفتم پس بيا بريم همه چيزو تموم كنيم گفت عجله نكن يه روزي ميشه كه مي بيني اسمم هم از شناسنامه ات پاك شده خلاصه از هر دري خواستم وارد شم اون درو به روم بست انگار تصميم خودش رو گرفته بود و هيچ ترديدي نداشت .
ولي من حالا ديگه عذاب وجدان ندارم من براي حفظ و نگه داشتن زندگيم هر كاري كردم بيشتر از اين نمي تونم تحمل كنم تا همينجاش هم خانوادم رو به زور نگه داشتم ديگه خون همه از بي خيالي اين آقا و بلاتكليف گذاشتن من به جوش اومده من خودمو تو اختلافاتي كه داشتيم بي تقصير نمي دونم ولي گناه من قابل مقايسه با اون نيست من كاري نكردم كه بخواد اينطوري منو زجر بده به من بگيد مردي كه زن و بچه اش رو از خونه بيرون كنه و درو هم به روش قفل كنه و اجازه استفاده و برداشتن هيچكدام از وسايلاشو بهش نده لياقت زندگي كردن داره ؟ يه همچين مردي واسه آدم تكيه گاه ميشه؟ كسي كه اونقدر كينه ايه كه حتي شب عيد هم نتونست همه چيزو فراموش كنه و اين فرصت آشتي كردن رو از دست داد و تنها پسرشو چشم گريون گذاشت قابل گذشت و بخششه ؟ همسر من آدميه كه حتي پدر و مادر خودش هم حريفش نمي شن كاملا خودسرانه عمل مي كنه شما بگين من چطوري با ايشون بتونم كنار بيام ؟ همه عالم و ادم ميگن اين مرد واسه تو مرد نميشه عمرتو و جوونيتو حروم نكن منم تقريبا تصميم خودم رو گرفتم و فكر مي كنم اگه تا آخر عمرم تنها زندگي كنم بهتر از اينه كه مدام تو زندگي از طرف اين مرد بخوام تحقير بشم و توسري خور اين آقا باشم .
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان:72:
مشکل منم مثل شماست یعنی شوهرم درو قفل کرده و منم نمی تونم به خونه برگردم
یه سوالی که از شما دارم اینه که شوهرتون الان کجا زندگی میکنه یعنی قفل و باز می کنه میره خونتون یا خونه پدر مادرش میمونه.
یعنی تو این مدت ایشون اصلا به خونه نرفتن؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام گل ياس مهربون از اينكه به تاپيكم سر زدي ممنونم
همسرم الان پيش خانوادشه و موقع پرداخت اجاره كه بشه مياد به خونه سر مي زنه و اجاره رو ميده و يه وقتهايي هم بچه رو مي گيره البته براي بردن بچه پدرشو مي فرسته خودش آفتابي نمي شه الان نزديك 8 ماهه كه رنگ خونه و زندگيمو نديدم ميگه نگران وسايلات نباش به موقع بهت برمي گرده خدا هيچ كس گير آدم ناجنس نيندازه
مشكل شما چيه ؟ چند وقته كه خونه رو ترك كردين ؟ حرف حساب شوهرتون چيه؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان، عیدت مبارک
خودتو ناراحت نکن خدا بزرگه، به نظرم به یکی از همسایه ها که باهاش دوست هستی بگو هروقت شوهرت رفت خونه سریع به تو زنگ بزنه که شما هم با بچه بری خونه، وقتی توی عمل انجام شده قرار بگیره خیلی بهتره، آدمها وقتی توی چشم هم نگاه میکنن و میتونن رو در رو با هم ارتباط برقرار کنن اثرش خیلی بیشتر از زمانی هست که از پشت تلفن و دورا دور بدون ردو بدل هیچ احساساتی با هم حرف میزنن، اونطوری میتونی دستشو بگیری یا بهش بگی حداقل بخاطر حرمت سالهایی که با هم زندگی کردید فقط بغلت کنه ، همین خودش باعث نزدیکی بیشترتون به هم میشه (مطمئنا شوهرت هم از دیدن جای خالی تو و بچه رنج میکشه و شاید بدلیل غرور یا حرف خانوادش یا .... نیومده دنبالت) و وقتی بمونی خونه و بدونه که دیگه واقعا میخوائی سر زندگیت باشه کوتاه میاد از بحث طلاق. بگو من ازدواج نکردم که یه روزی بخوام طلاق بگیرم و هرانسانی اشتباه میکنه منم اشتباهاتی داشتم تو بخاطر بچه گذشت کن و بزار همه چی بخوبی و خوشی تموم بشه. درضمن بهش بگو دیگه عید گذشته دیدی که بازم اومدم پس فکر نکن بخاطر عید بود که قبلا بهت زنگ زده بودم بلکه ارزش زندگی بیشتر از اینهاست. البته اینها به شرطی هست که واقعا همسرتو دوست داشته باشی و بخواهی زندگیتو ادامه بدی. انشااله موفق باشی.