خداوندا... از بچگي به من آموختند همه را دوست بدارم، حال كه بزرگ شدم و كسي را دوست ميدارم ميگويند: فراموشش كن...
نمایش نسخه قابل چاپ
خداوندا... از بچگي به من آموختند همه را دوست بدارم، حال كه بزرگ شدم و كسي را دوست ميدارم ميگويند: فراموشش كن...
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
دکتر شریعتی
کتاب هبوط در کویر را میخواندم که:
آنگاه كه گرسنگی بیداد می كند،از مائده های روحی سخن گفتن خیانت است .نه تنها به زندگی مادی
،که به معنویت روحانی نیز هم .
دكتر شریعتی (هبوط در كویر - صفحه 254)
در تاپیک چکیده ای از سخنان زیبای دکتر علی می خواندم که:نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
و آنگاه که ناآرامی های روحی و روانی و گرسنگی معنوی بیداد می کند سخن گفتن از رفاه و تجملات خیانت هست، نه تنها به زندگی معنوی ، که به آرامش جسمانی نیز هم.
مدیر همدردی(صعود به بهشت - پست 45 )
در شگفتم که سلام آغاز هر ديداري است ولي در نماز پايان است. شايد بدين معناست که پايان نماز آغاز ديدار است.
علي شريعتي
http://www.hamdardi.net/imgup/41698/...0bf12184b0.jpg
اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست.او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها
بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو
تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی !
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
میخواهم بگویم...
فقر همه جا سر میکشد...
فقر، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست...
فقر، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست، طلا و غذا هم نیست...
فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند...
فقر،تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند...
فقر، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند...
فقر، پوست موزی است که از پنچره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود...
فقر همه جا سر میکشد...
فقر،شب را " بی غذا " سر کردن نیست.
فقر، روز را " بی اندیشه "سر کردن است!
(دکتر علی شریعتی )
خدایا !
رحمتی کن تا ایمان ، نان و نام برایم نیاورد ،
قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم
تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند ،
نه از آنان که پول دین را میگیرند
و برای دنیا کار می کنند.
قرآن ! من شرمنده توام
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه
مان آوازت بلند میشود
همه از هم میپرسند ” چه کس مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا
ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین
مبدل کرده ام .
یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده
،یکی ذوق میکند
که ترابا طلا نوشته ،یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن
منتشر کرده و …
آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند
،آنچنان به پایت
می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از ترا به
یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با
شماره صفحه ،
خواندن تو آز آخر به اول ،یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان
که ترا حفظ کرده اند ،
حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،گویی که قرآن همین الان به ایشان
نازل شده است. آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب
جهالت کشیدیم
خالق من "بهشتی" دارد نزدیک زیبا و بزرگ و "دوزخی" دارد به گمانم کوچک و بعید و در پی دلیلی استکه ببخشد ما را...