جناب فرهنگ خودمم نمیدونم چه مرگشه.
بی نهایت عزیز پست شماره 34 رو بخون.
نه به بیرون که درزنمیکنه همون تو خونه به حسابم میرسن.
باش حرف زدم خیلی بد شد؟؟؟؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
جناب فرهنگ خودمم نمیدونم چه مرگشه.
بی نهایت عزیز پست شماره 34 رو بخون.
نه به بیرون که درزنمیکنه همون تو خونه به حسابم میرسن.
باش حرف زدم خیلی بد شد؟؟؟؟؟؟
مسلمه که اگه بخواد اینکارو بکنه باید نقششو خوب بازی کنه دیگه! منم درصورتیکه این توانایی رو تو خودش ببینه که میتونه نقشش را خوب بازی کنه گفتم بره اینکارو بکنه ضمنا بهار توی پست 22 گفته که ازش چی میخواد، گفته میخواد ببیندش بعدشم که مشخصه میخواد مخشو بزنه و دوباره باهاش طرح دوستی بریزه و احتمالا سوء استفاده بکنه و ...نقل قول:
اومدیم و بهار نتونست نقششو خوب بازی کنه اون وقت چی؟
بهار ازت چی می خواد؟
چیزیکه مشخصه این پسر به بهار اصلا علاقه ای نداره وگرنه اینقدر اذیتش نمیکرد! پس معلومه قصد و نیتش خیر نیست
از این دری هم که داره وارد میشه هرچقدرم کودن باشه میتونه بفهمه که هیچ دختری این جوری نه تنها بهش علاقمند نمیشه بلکه ازش متنفر هم میشه!
بهار جای تو بودم وقتی پشت تلفن گفت میخوام به پدرت بگم بهش میگفتم پس چرا انقد دست دست میکنی؟ چرا به من زنگ میزنی؟ برو بگو!
من بهت قول میدم هیچ کاری باهات نداره جز اینکه میخواد باهات دوباره رابطه برقرار کنه و مجبورت کنه باهاش ادامه بدی من از این آدما (دوروبر دوستام) زیاد دیدم، بلوف الکی میزنه! برای یکی از دوستای من همین ماجرا پیش اومد حتی اون پسر زنگ زد خونشون دوستمم گوشیو داد به مادرش با پسره حرف زد اما جرات نکرد یه کلمه چیزی به مادرش بگه. بعدم دیگه برای همیشه مزاحمتاش تموم شد.
تو یا باید از راه خونوادت وارد شی یعنی به اونا قضیه رو بگی که میگی نمیشه یا باید با پسره عین خودش برخورد کنی فکر راه سوم که بری ببینیش را هم از سرت بیرون کن چون اینجوری فقط یه آتو دیگه دستش میدی! و نشون میدی که ازش ترسیدی و راه سوء استفاده رو براش باز میکنی!
اتنای عزیز ما اصلا با هم دوست نبودیم و رابطه ی خاصی بینمون نبوده.
من چقد بیچارم...باورتون میشه این ادمی بود که وقتی به خواستگاریش جواب منفی دادم 2بار خودکشی کرد.مامانش اینا هی گریه میکردن که نکنه بمیره.
گاهی به خودم میگم کاش همونجا مرده بود.
من فکر سومی که برم ببینمش اصلا به سرم نزده و نخواهد زد.
پس از چی می ترسین؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
از این که بیاد و به پدرتون بگه ما با هم رابطه ی خاصی نداشتیم؟
پدرتون رو این حساس که دخترش با کسی رابطه ی خاصی نداشته باشه؟
شایدم این رابطه، از دید پدرتون خاصه و شما خاص نمی دونینش!
به هر حال، هر پدر و مادری حق دارن روی آبروی خانواده حساس باشن و بچه ها حق ندارن این آبرو رو به خطر بندازن!
جدای از این قضیه، به نظره من شما باید یه مسئله ی دیگه رو هم یاد بگیرید و اون اینه که وقتی دارین یه کاری رو انجام می دین، به عواقبش هم فکر کنین که خودتون رو تو این هچل ها نندازین!
همه ی انسان ها، هم احساسات دارن، هم قدرت کنترل احساسات!
:301: قضیه رابطه نیست
:301: قضیه رابطه نیست
اینو قبلا هم گفتم
خوب بهار جان وقتی اصلا رابطه ای بینتون نبوده اون چطور از یه راز به این مهمی که تو زندگی تو بوده و حتی پدر و مادرتم ازش بی خبرن با خبر شده؟
اگه رابطه ای نبوده که به نفع توئه اصلا نباید از چیزی بترسی چون اگه اونطور که خودت گفتی فقط در حد یه خواستگار بوده نه چیز دیگه پس اگرم حرفی راجع به تو به پدرت بگه تو خیلی راحت میتونی انکار کنی و بگی که اینطوری نیست دلیلتم برای حرفت اینه که یه پسری که اینقدر با تو غریبه است نمیتونه چیز به این مهمی از تو بدونه!
یعنی پدر و مادرت حرف یه غریبه که یه زمانی چند بار اومده خواستگاری تو به همین راحتی قبول میکنن؟
خیلی مسخره ست اگه اینطوری باشه!
فکرکن مثلا یه نفر غریبه که منو نمیشناسه بدون هیچ آشنایی قبلی منو تو خیابون ببینه بیاد خواستگاری من، من بهش جواب منفی بدم بعد زنگ بزنه مثلا برای تلافی به پدرم فرضا بگه من دخترتو فلان جا با فلان پسر دیدمش! واقعا پدر تو توی این شرایط حرف یه غریبه را باور میکنه!!!؟؟؟؟ یعنی اصلا شک نمیکنه که یه غریبه چرا باید حیثیت دختر منو ببره زیر سوال؟
اصلا گیریم که باور کنه چه سندی برای اثباتش هست؟ تو خیلی راحت میتونی بگی نیست!
علت اینکه تا حالام به پدرت چیزی نگفته و از این به بعدم نخواهد گفت همینه که خودشم میدونه پدرت حرفی مهمی را از جانب یه غریبه قبول نمیکنه. فقط میخواد اعصاب تورو بریزه بهم. وگرنه خودشم خوب میدونه که هیچ برگ برنده ای نداره.
من جای تو بودم میگفتم هر غلطی دلت میخواد بکن اینم بدون که پاش بیفته منم خوب بلدم زندگیتو بریزم بهم. اصلا مگه نمیگی نامزد داره؟ شاید بد نباشه تو هم یکم با نامزدش در مورد کارهاش و مزاحمتاش اختلاط کنی!
با سلام،
به نظرم دوستان راهکارهای اصلی رو در همان صفحات اول این تاپیک دادند.
این دو صفحه آخر فقط حرفهای قبلی تکرار شدند و همینطور سعی بر این بوده که بهار رو راضی کنیم که رازش رو به ما بگوید. بهار خانم هم علاقه ای به این کار ندارند و این هم حق ایشون هست.
پس به نظرم بهتر است که این روند ادامه پیدا نکند.
با این میزان اطلاعات که ما داریم، راهکار همانهایی است که دوستان از اول گفتند.
یعنی قطع کامل ارتباط، بی توجهی کامل به اس ام اس ها و تلفن ها، و برقراری ارتباطی بهتر و صمیمی تر با پدر و مادر.
توجه شود که ظرفیت تاپیک های مشاوره ای 50 پست است.
پس با حرفهای تکراری تاپیک بهار خانم رو پر نکنیم.
بهار خانم اگر در آینده مسئله جدیدی داشتید که بیانش مهم بود، پست بزنید.
وگرنه راهکارهای همین تاپیک رو مرور کنید.
با تشکر.
اصلا نترسید ترس برابر مرگه اگه الان همه چیز تمام بشه بهتر از یک عمر بدبختی و عذابه مطمئن باشید که هیچ کس شما را نمیکشه . از مادرتون کمک بخواهید از خواهرتون و هر کسی که میتونه مثمر ثمر باشه و حرفش برای پدرتون خریدار داشته باشه .
در برابرش مقاومت کنید اگه چوابتون منفیه .
جناب حامد 65 واقعا ازتون ممنونم.حرفاتون رو باید با طلا نوشت.
به خدا ثواب داره قبل ازاینکه پست بذاریم پستای قبلی خصوصا صاحب تاپیک رو بخونیم.من قبلا هم گفتم قضیه رابطه و این جور مسائل نیست.
فقط هم خواستگار رسمی بود،حتی صحبتای بیرون از مجلس خواستگاری که بینمون بود(و الان میدونم نمیبایست باشه) در مورد قضیه ازدواج بود.اگه رابطه ی غیررسمی مثلا دوستی میداشتیم شماره پدرم رو از کجا داشت؟پدرم رو از کجا میشناخت که من اشاره کردم بیشترین شناخت اخلاق پدرم رو در برخورد با خودش بدست اورده.
احساس و کنترل احساس چه ربطی به این ماجرا داره؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من اگه قرار بود احساسی بشم اونوقت که عقل ازسرش پریده بود و خودکشی کرد میبایست احساسی میشدم.
اگه میخواستم باهاش باشم نیازبه رابطه غیررسمی نبود جواب خواستگاریش رو مثبت میدادم.
اگه دوست یا هر چی بودیم که خودم میگفتم.
اگه قضیه خدایی نکرده بی ابرویی بود که اصلا روم نمیشد عموم در جریان باشه.
حتی من اشاره کردم خونودم حساسن و همه چیزرو به ابرو ربط میدن حتی چیزای بی ربط نه اینکه قضیه واقعا به ابرو ربط داره.
نیاز نیست به این پستم جواب داده بشه.
بازم از همگی ممنون که جواب دادن.:72:
بله حتما روی همین راهکارهایی که داده شد مانور میدم.