RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیز :72:
ببخشید که نظر غیر کارشناسی خودم رو در بین این همه نظر کارشناسی می گم
به نظر من با خودت خلوت کن کمی که حالت بهتر شد و استرس اوایل زایمان ازبین رفت
وبه زندگی عادی برگشتی دوحالت بیشتر نداره یا
حالت اول: شما شوهرت را دوست نداری
حالت دوم : شما شوهرت را دوست داری
اگر که واقعا دوست نداری و تحمل زندگی با او را نداری به فکر طلاق باش که خدا را شکر خانم مستقل هستی
و نگران وابستگیت بعد به خانواده ات و غیره نیستی ولی خوب این را بدان که به احتمال زیاد
باید از پسرت هم بگذری که خوب این بهایی است که بخاطر عدم علاقه به همسر و زندگی
مشترک باید بدهی.
اما اگر هنوز در ته قلبت به همسرت و زندگی با او و پسرت علاقه مندی این را بدان که با سنگ
زدن به کسی نمی توان انتظار توجه داشت شاید سنگ اول را همسرت می زند ولی اگر واقعا
به این زندگی و ادامه رابطه با شوهرت و پسرت علاقه داری با نثار محبت و شادی در محیط
خانه فضای مسموم خانه را تغییر بده و بدان که این تنها راهی است که می توانی همسرت را
از جبهه وابستگی به خانواده رها کنی. در مقابل قضاوتهای نادرست او و خانواده اش به
مانند انسانی ناشنوا و نابیناو ..... :163: رفتار کن در غیر اینصورت من راهی غیر از حالت اول نمی بینم.
امیدوارم خداوند بهترین راه را برایت هموار سازد.:72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام آبجی اسکای
تبریک می گم مادر شدنتون رو
من واقعا تجربم کمه تو این جور مواقع و البته نمی خواستم نظر بدم چون واقعا تخصص ندارم
فقط حس کردم باید حالتونو جویا بشم و دوباره اشاره ای بکنم به جریانی که تو این تالار هست(توسط بعضیا) و اونم اینه که شما و امثال شما هارو اینقدرتشویق به عوض شدن و فدا شدن بی مورد می کنن که هویت اعتماد بنفس و .... رو ازتون می گیرن و تبدیل میشین به یه موجود مسخ شده
من اصلا تاپیکتونو نخوندم ولی به چنتا از پستا که چشم افتاد دوباره دیدم که هیچ حقی واستون قائل نشدن
به نظرم مستقل فکر کنید و با عقل
من گناهکارم ولی دعاتون می کنم و به فکرتونم
قابل توجه خانوم سابینا که میتونه تو آینده واسه ایشون هم رخ بده این اتفاقات
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
من میتونم تاپیک را منحرف کنم چون پررنگ نیستم و نتونستم اونور براتون بنویسم
صداقت گلم تو اینجا به خیلی ها کمک کردی و من منکر نیستم و میدونم که نتیجه زندگی من و اون و یا بلو اسکای نه واسه تو نفعی داره و نه ضرری، پس همه حرفهای تو از روی خیرخواهی هست و بس ( و تقریبا همه هم تالاری ها )
ولی عزیزم هر کسی یه ظرفیتی و تحملی داره، ما نمیتونیم نسخه زندگی خودمونو واسه دیگری بپیچیم، تو ظرفیت و زمینه داشتی که با یک سایت مشاوره تونستی به قول خودت زندگیت را بسازی و خودت را بسازی... چند درصد مردم مثل تو هستند؟ من میگم خیلی کم ، تو فرای دو دو تا چهارتا های مشاور ها حرکت کردی و تونستی ولی درحالت نورمال خیلی کم افرادی پیدا میشن این کار رو بکنن. خوب تو پتانسیل داشتی و ما نداشتیم. به نظرم همونطور که کسانی مثل من که فمینیست و کم تحمل هستند نباید برای بقیه صریحا نسخه بپیچند و تنها باید به اظهار نظر کفایت کنند، کسانی مثل تو که اون سر خط بردباری و ظرفیت هستی هم نمی تونی. امیدوارم از دستم ناراحت نشی. ما اینجا سعی کنیم نورم را در نظر بگیریم . منحنی نورمال یادته؟تو تونستی بارکج را به منزل برسانی اما شاید من و امثال من نتوانیم .
و یک نکته دیگه این هست که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. بهتر نیست دوربین را زمانی به طرف بلواسکای بچرخانیم که ایشان آمادگی پذیرش دارند؟ ایشان الان ناراحت هستند و پریشان و هرگونه انتقاد را پس می زنند. پس چرا به زور این معجون تلخ را به کام ایشان بریزیم؟ بهتر نیست درجهت آرامش ایشان کار کنیم؟
ضمنا بعضی از دوستان واقعا پست هایی می زنند که توهینیست برای من خواننده که زن هستم، مثالی را میاورم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط morteza-m
[font=Tahom
اما مشکلات همسرت:
-تاثیر پذیری از خانواده.
من دقیقا در جریان نیستم، اما یکی از افرادی که این نقطه ضعف را میتونه تقویت کنه، ممکن خود همسر باشه.
اگر مردی در خانه جایگاه مناسبی
نداشته باشه، طبعا سر از جای دیگری در میاره.
مگر مرد گربه هست که هرجا گوشت بیشتر و لذیذتری باشد سر از آنجا در بیاورد؟ این اصلا شان و مقام انسان را زیر سوال می برد
- کتک کاری.
اگر همسرت قبل از ازدواج دست بزن نداشته، یقیینا رفتار تو در این مورد بی تاثیر نیست.
اگر همسر ایشان قبل از ازدواج دست بزن نداشته شاید کسی را نداشته که بزند
-خیانت.
سوال من اینه: " واقعا به درستی هم رو کاملا ارضا کردید؟ توانسته ای همسرت را به صورت کامل ارضا کنی تا فکر و خیال خیانت به سرت نزند؟
با این اوصاف استغفرالله بنده بروم و یک اشتباهاتی انجام دهم نعوذبالله و بعد برگردم و بگویم همسرم دوسال و نیم است ناتوانی دارد
-فیلمهای پورن دیدن و چشم چرانی
زیاد سخت نگیر. . همونطور که خوردن آب پرتقال برای تو لذت بخشه، تماشای این فیلم ها هم برای یک مرد لذت بخشه (توضیحات بیشتر در فلسفه ذهن).
چشم چرانی هم معلول مغز اونهاست (یعنی ماست!).
بگوییم که چشم چرانی زائیده ذهن معلول بعضی مردهاست و جامعه مردسالاری که این را حق مسلم آن ها میداند.
[/font]
متاسفانه در جامعه ما تنبیه قربانی مسئله جا افتاده ایست مثلا درمورد مسئله تجاوز همه بر میگردیم میگوییم اگر مثلا از خانه بیرون نمیآمدی به تو تجاوز نمی شد ... الان اینجا بفرمایید یک دست کتک هم با بلو اسکای را بزنیم که چرا زن بدی بود که باعث شد کتک بخورد ...
ضمنا معذرت که یک مشت فمینیست ریخته ایم اینجا و دنیای زیبای شما را به هم ریخته ایم :311: ( اینم واسه اینکه بخندیم و کدورتی به دل نگیریم ) همه شما را دوست می دارم
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
من از دوستان متواضعانه خواهش می کنم حتما مجددا به تاپیک آفت مشاوره سری بزنند و با لحاظ کردن آن مفاهیم به مراجع کمک کنند.
فردی تحت فشار زندگی، زایمان و ...، اینجا آمده است. حتما تحت فوران هیجان و احساس هست. حتما تعارض دارد.
نیاز به همراهی، هم حسی و نوعدوستی دارد.
برای هم حسی نیاز نیست که شما حتما بخواهید خنجر بردارید و به جان همسرش بیفتید.
همچنین نیاز نیست نظرات یکدیگر را در ذیل پست ایشون به نقد بکشیم.
من انتظار دارم در تاپیک های اینچنینی با مدیر همدردی همگرا شوید.
کمک کنید به مراجع که درک شود و حس شود و احترام ببیند. از فشار که در بیاید خودش بهترین تصمیم را خواهد گرفت. و اگر نیاز بود به مشاوره حضوری هم خواهد رفت.
اصلا پسندیده نیست که در ذیل تاپیکهایی که وضعیت فشار زای زیادی وجود دارد بحث ها روانشناختی، جامعه شناختی، حقوقی ، علت شناسی ، مذهبی، اعتقادی و ... کرده و یکدیگر را به چالش بکشیم.
باید بسان یک بخش ایزوله ملایم ، مودبانه و با نوعدوستی با هم ارتباط برقرار کنیم.
من قبلا هم گفته ام درک کنید که در بعضی تاپیک ها صرفا نیاز به هم حسی هست. و مراجع خودش راهش را کم کم می یابد.
اما گاهی در بعضی تاپیک ها مخصوصا ارتباط دختر و پسر نیاز به راهکار بوده و نباید با هم حسی فرد را در حسهای منفی اش بیشتر فرو کنیم. اما جایی که مراجع با بحران و فشار روبرو هست باید خودمان را جای او بگذاریم.
من از بلو اسکای معذرت می خواهم که این پست را می زنم. اما چون مجبور شدم بعضی پستها را ویرایش کنم، بعضی را ...، خواستم از این امر جلوگیری شود.
به هر حال در یک چیز شکی نیست که همه عزیزان قصد همراهی و مساعدت دارند و این از چشم ما دور نیست.
از بلو اسکای گرامی هم می خواهم با آرامش مسائل را دنبال کنند و هر راه حلی را که بخواهند برای زندگی اشان اتخاذ کنند در فضای آرام صحیح تر خواهد بود. و این فضای آرام گاهی زمان می خواهد و گاهی باید خودمان به آرام شدنمان کمک کنیم و گاهی دیگران می توانند مساعدت کنند.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای نازنین
بگذرم از اینکه حرفم را در پستم اشتباه برداشت کردی .
عزیزم
مهمترین نیاز تو الآن آرامش هست . پس روی این متمرکز شود ، فقط به اینکه آرامشت رو حفظ کنی .
گام اول :
برای حفظ آرامشت اولین و مهمترین گام توقف فکر و ذهنت از هر خاطره ، و هر موضوع ناراحت کننده ای هست ، حتی از تصور همسرت ( فکر کن همسر نداری و با پسرت تنها زندگی می کنی برای خودت و پسرت آرامش مهیا کن )
گام دوم :
از موقعیت های تنش زا پرهیز کن . حتی از شنیدن درد دل افرادی که دچار مشکل و مسئله هستند و سنگ صبوری می طلبند . خیلی محترمانه رد کن .
گام سوم :
به آنچه تجربه کردی بهت آرامش و نشاط و لذت می دهد بپرداز و از آنها بهره بگیر ( بستر سازی آرامبخش ) .
گامهای بعدی را به مرور خواهم گفت ،
عزیز دلم ترو خدا اما و اگر نیاری ها ... باشه ؟ قول بده شروع کنی به اجرا :46::43:
هر وقت هم فرصت کردی تاپیک زیر رو بخون . خیلی می تونه بهت کمک کنه ( البته به نظر من )
http://www.hamdardi.net/thread-10711-lastpost.html
پاورقی
======
این پست کارگاهی هست . و می تواند به درد هر کسی بخورد ( به فراخور مسائلی که با آن درگیر است و نیاز به آرامش دارد ).
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
ممنون از حامد65 عزیز که به موقع تاپیک را قفل کردند و همچنین ممنون از مدیر همدردی که مجددا آنرا باز نمودند.
دوستان عزیزم از همگی تشکر می کنم که برایم وقت گذاشتید، امیدوارم که هرگز مشکلی نداشته باشید که بخواهم در مشکلتان جبران کنم. امیدوارم در خبرهای خوش زندگیتان دکمه تشکر را بزنم. :72:
دوستان عنوان تاپیکم این است:
تصمیمم را گرفتم و می خوام جدا شم.
فعلا و درحال حاضر تصمیمم این است.
حالا شما هم مثل شوهرم می توانید تمام بدیهای عالم را به من نسبت دهید. خوب من بد و لایق این همسر نیستم. پس می خواهم رهایش کنم تا مابقی زندگیش را لذت ببرد.
اینها را گفتم که خواهشا از تلاش برای منصرف کردنم بگذرید. از شوهرم یاد بگیرید که اندازه یک ارزن هم تلاش نمی کند و انگار که راضی هم هست.
در حال حاضر می خواهم ابعاد مختلف جدایی را از منظر تبعات مثبت و منفی اش برای خودم و فرزندم با کمک شما بسنجم. ببینم چه تبعاتی دارد که من فراموش کردم و برایش برنامه ریزی نکردم.
نقاط زیادی در زندگیم هست که باید به تمام آنها توجه شود و شاید من الان نتوانم بخاطر فشارها، همه را ببینم.
عاجزانه خواهش می کنم فقط دوستانی مرا مورد لطف و عنایت راهنمایی هایشان قرار دهند که قصد دارند به روشن کردن ابهاماتم کمک کنند.
ممنون که به خواهشم توجه می کنید و از راهنمایی هایتان بی بهره ام نمی گذارید.
در ادامه و هروقت توانستم به افکارم نظم و انسجام بیشتری بدهم، آنها را برایتان بازگو می کنم که در آنباره ها راهنمایی ام کنید.
:72::72::72:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
....
نقاط زیادی در زندگیم هست که باید به تمام آنها توجه شود و شاید من الان نتوانم بخاطر فشارها، همه را ببینم.
:72::72::72:
:104::104::104::104::104:
:104::104::104:
:104:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
به نظر من که تو لایق بهترین های هستی هستی
که یکی از این بهترین ها را خدا و هستی به عنوان نشانه در نهایت بزرگواری و بی منت به تو ارزانی کرده .
پسرت هدیه ی آسمانی است .
این چهار کلمه و یک جمله است .
اما وقتی که به عمق این جمله بری و آن را به واقع درک کنی به بی نهایت می رسی و به بی نهایت عشق متمایل می شوی .
بی منت . بی چشمداشت . دیگری را دیدن و فقط برای او ایثار کردن .
بدون اینکه هرگز او بفهمد و یا درک کند که تو برای این عشق چه بهای سنگینی در عین ایثار پرداخت کرده ای . حتی تا پای جان !
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
منم دلم پسر خواست:302:
من عاشق پسر بچه ها هستم ( حالا بگید تو خودت مردسالاری :311: )
ولی جدا ... حالا بذار یه مقدار بزرگ بشه عکس العمل نشون بده، بعد حرف بزنه ... وای...
به خدا بلو اسکای من هر وقت با پسر برادرم حرف می زنم ( نزدیک سه سالش است ) در بدترین حالت روحی همه چیز را فراموش میکنم ، همه اش میگه عمه برام آمپولانس بخر، ماشین پلیس بخر... بعضا عصبانی میشه میگه اینجا چه بخره؟ یعنی چه خبره؟ بعضا میگه من ناراخت شدم تو چرا خمه ش با من بازی نمی کنی؟
میگه عمه برام توضیح کن !
یه روز پسر تو هم این کلمات شیرین رو ادا میکنه و تو همه بخیه ها و درد و رنجت یادت میره... از این کلاه کاسکت ها سرش میذاری و سرهم می پوشونی، کفش اسپورت کوچولو، موهاشم می ریزی رو پیشونیش فقط چشماش از اون زیر پیدا میشه ... تنفگ میگیره دستش بدو میکنه کل زندگیتو به هم میریزه :311:
( وای اینجا رو سوتی دادم)
حالا دیگه برو بخواب ، منم تاپیکو بیش از این منحرف نکنم، به من رو بدی 25 صفحه در مورد بچه ها می نویسم ...