RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم سلام
به نظرم الان عادی بر خورد کردن خیلی خوبه برای زندگیت
اگه یکم بی توجهی دیدی اصلا توی قیافه ات نشونش نده اصلا حساسیت نشون نده مثلا اگه سر جای خواب حرص در اورد تو نشون نده که حرصت دراومده و همینطور هم نشون نده که داری توی دلت خودخوری میکنی
خیلی عادی برخورد کن بهش بگو باشه عزیزم شب بخیر همین
خودش خسته میشه که هی می خواد لج کنه تو لج بازی نمی کنی
خسته میشه وقتی ببینه هی می خواد حرصت رو در بیاره و فایده ای نداره
مردا اینطورین دیگه... تو باید حرص نخوری
عزیزم خدا کمکت میکنه
این جور مشکلات حل میشه با یه کم کار کردن
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
مگه نگفتم بزار فضای ذهنیش مثبت شه...
یواش یواش همه تون دارید عصبانیم میکنیدا....
هی همه میان راهنمایی میکنن بازم کار خودتونو میکنید
پس دیگه جرا راهنمایی میخاین؟؟؟:320::320:
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
ینی اگه امشب اتاق سرد نبود و اون رفت رو تخت خوابید منم برم پیشش تو اتاق بخوابم؟
تو دیگه دعوام نکن :302: ببخشید.
منپورت نشون دادن جای کبودی بود؟
آخه وقتی دیدمش اعصابمخورد شد. دیگه تکرار نمیشه. راهنمایی کنید
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
شدیدا و در حد تیم ملی با یک زن امیدوار موافقم
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
بابا ببخششیییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییید.................. .................
تنهام نذارییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییید خواهش میکنم
:302::302::302::325::325::325:
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خب گفتنی ها رو گفتیم
برو و صفحه قبلو از اول تا آخر کامل بخون
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم این دعوا رو بایگانی کن و دیگه مطرحش نکن و از اول شروع کن تا زندگیت عوض بشه زندگی که بازی نیست که هی میاین چت بازی می کنین اینطوری شده اینطوری گفت رو زمین بخوام یا هوا مطالب تالارو بخون قسمت شوهران و زنان از یکدیگر چه می خواهند مگه نمی خوای زندگیت درست شه یکم منطقی باش و جدی نسبت به مسائل زنگیت اصلا به اینکه کجا و کنار اون بخوابی فعلا فکر نکن فقط بخواب بزار اوضاع اروم شه به چیزی فکر نکن یعنی به گذشته از راهنماییها خوب استفاده کن خانم امیدوار خوب راهنمایی کردن چند بار بخون نت برداری کن اداب گفتگو رو قبلا بهت گفتم پیدا کن بخون لطفا اگه می خوای زندگیت درست اول راهکار درست رو یاد بگیر بعد عمل رو انجام بده فعلا کاری نکن به کارهای روزمره خودت برس .
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اگه ناراحت نمیشی باید بگم با حرف خودت که گفتی یه کم لوسی موافقم.یعنی تو هنوز دلت میخواد عین بچه کوچولوها لی لی به لالات بذارن و تو رو لوس کنن.اونجور که تو تعریف کردی دلت واسه جهیزیت بیشتر سوخت تا شوهرت که انقد عصبی شده.انگار هنوز باور نکردی زندگی مشترک ساختن داره.یه کم از درجه لوسیت کم کن کمتر خونه بابات اینا برو.اولا یادت باشه این زندگی مال تو و شوهرته دلیلی نداره مشکلی پیش میاد زنگ بزنی به داشش.دوما جلوی خونوادت نباید باهاش سرد برخورد کنی.سوما بابت اینکه نصفه شب رفته دنبال خواهرت ازش تشکر کردی؟؟؟(خیلی مهمه.خیال نکن این کار وظیفشه)
شوهرت زن گرفته نه یه بچه که مدام جر و بحث کنه داد بزنه رو حرف خودش پافشاری کنه تا شوهرشو مجبور کنه حرف اونو قبول کنه.اگه نشد هم به بدترین راه خودشو بزنه.زن و شوهر مایه ارامش هم اند.تا حالا فکر کردی این یعنی چی؟ایا تو مایه ارامش شوهرت بودی؟
اما نترس.تو اول راهی.
هیچ وقت لنگ کلمه معذرت خواهی نباش.اگه ازش دلخوری داری بذار تو یه فضای اروم راحت بهش بگو.قصدت این باشه که اون از دلخوریت مطلع بشه نه اینکه باش بحث کنی که یالله بگو معذرت میخوام و گرنه خودمو میزنم یا داد میزنم.اصلا این عذرخواهی چه ارزشی داره؟وقتی فقط احساستو بیان کنی جوری که حس نکنه داری متهمش میکنی اونم جبران میکنه یا با عذرخوای یا به یه شکل دیگه.پس ملا لغتی نباش.وقتی این دلخوری رفع و رجوع شد حالا نوبت دادن هدیه است.نه اینکه هدیه رو وسیله ای کنی که اززبونش معذرت خواهی بکشی.(اصل هدیه دادن که خوشحالیه شوهرته با این کار زیر سوال میره)
الانم به جای اینکه خونه بابات باشی برو خونه خودتون.خیلی عادی رفتار کن و هی با نشون دادن کبودیات نبش قبر نکن.بذار تا زمان اروم.باهاش لجبازی هم نکن.
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوستاي من، ممنون كه اشتباهاتم رو گفتين. اما يكم ازتون دلك شكسته كه هي دعوام كردين:302: چت بازي و دوست ندارم فقط ميام اينا رو مينويسم كه دلم آروم شه اگه اين چند روز اينارو نمينوشتم تاحالا دق ميكردم.
اون روز بعد اينكه دعواهاتونو خوندم رفتم خونه و اون شب رو عادي بودم و همه چيو از حالت قهر دراوردم هم جاي خوابم و جمع كردم هم خونه رو مرتب كردم تازه اون شبم باز حالم بد شد اونم بيدار شد بازم برام آبليمو اورد معلوم بود نگرانه اما به روش نمياره واسه همين يكم آروم شدم. كلا عادي بودم تا الان اما زيادم خوش رفتار نبودم اما اون سرده سرده حرفاش در حد يكي دو كلمه ست و فقط جواب ميده.
ديگه خسته شدم راستش دلم براش تنگ شده واسه مهربونياش. دلم ميخواد برم ازش معذرت خواهي كنم احساس ميكنم همش تقصير من بود كه باعث شدم بحثمون به فاجعه تبديل شه ميدونم حرفا و كاراش ازته دل نبوده. از ديشب تاحالا جلوي خودمو گرفتم تا غرورم نشكنه و براش عادت نشه.
چند شبه يه خواب خوش ندارم من اگه تو بغلش نميخوابيدم خوابم نميبرد آخه خيلي بغليم دارم ديوونه ميشم تا از سر كار ميومد به قول شماها ميپريدم تو بغلش دلم واسه بغلش تنگ شده :302: من عادي رفتار ميكنم اما هيچي درست نميشه ديگه چيكار كنم؟
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
نمیدونم اجازه گفتن این حرفو دارم یا نه
دوستان پیشاپیش ببخشید
من حس میکنم شوهرت از اون دسته مردهایی هستش که یخش فقط و فقط یا سکس میشکنه
نمیدونم چقدر بلدی رو این قضیه مانور بدی اما حتما میدونی که چقدر این قضیه مهمه
این نظر شخصیه من بود
بکیار بعد از دعوا با همسرم ازش پرسدم من چکار باید میکردم یا چه حرفی میزدم که زودتر عصبانیتت بخوابه و دعوا تموم شه
خیلی واسم جالب بود گفت هیچی ... باید منو میبردی تو اتاق خواب .....ولو به زور .. ولو مجبور شی با ماهیتابه بزنی تو سرم ولی فقط این کارت دعوا رو تموم میکرد
دفعه بعد تست کردم .... با عرض معذرت جواب داد...:311::163: