الانم میرم خونه شوهرم چرا اینطور میکنه وای اون بابای بددهنشم خونمونه ازش خوشم نمیاد
رایحه عشق ممنون که دلداریم دادی واسم دعا کن افسون اسمت دیدم واسم دعا کن
نمایش نسخه قابل چاپ
الانم میرم خونه شوهرم چرا اینطور میکنه وای اون بابای بددهنشم خونمونه ازش خوشم نمیاد
رایحه عشق ممنون که دلداریم دادی واسم دعا کن افسون اسمت دیدم واسم دعا کن
چرا عاقل کند کاری ...
چرا مامانتون به جای سیسمونی, پولش را داد؟
چرا شما این پول را دادی مادر شوهرت؟
اصلا دقت نمیکنی داری چیکار میکنی و کجا باید چه حرفی بزنی بعد که حسابی قاطی شد میگی چیکار کنم.
دیگه ازدواج کردی و خونه زندگیت جداست. چرا هنوز مامانت باید واسه یخچالت خرید کنه؟ اگر هم لطف میکنه و دوست داره, چرا منتش را سر شوهرت میزاری؟
چرا مامانت خودش نرفت خرید سیسمونی. اگر هم نمیتونه یا وقت نداره یا مریضه, چرا خودت با کمک خاله یا خواهر ... حلش نکردی. پول را گرفتی دادی مادر شوهرت که بعدش ...
اگه یه کم عاقلانه زندگی کنی این مسائل پیش نمیاد.
آره پیدا جان مامانم باید میرفت خودش هر چی میدونست درسته رو میگرفت میومد
عزيزم اخر مشكلت حل شد؟
دوباره اون روز بلوا شد بحث و پیش کشید تو اتاق بودیم مامانشو صدا کرد اومد تو منم جلو مامانش گفتم چرا زود دیگران تو زندگیمون دخالت میدی مامانشم از پسرش دفاع کردن بعد کم کم باباشم اومد اتاق منم گفتم مامان منو دانشگاه فرستاد تا دیگه پول جهیزیه و سیسمونی نده باباش گفت دیگه از فردا نباید بری سر کار داری با کار کردنت منت سر بچم میزاری منم گفتم به شما ربطی نداره
اونم رفت بیرون اتاق میگفت اگه پدر و مادرشو دخالت میده بزرگتر داره
منم بلند داد کشید باشه من بی کس کارم ولم کنید دخالت نکنید اینا هی گفتن چه بی چشم و رو نمیدونم خلاصه چرت وپرت گفتن شوهرم اومد اتاق گفت بیا از مادر پدرم عذر خواهی کن گفتم نمیام یه دست و یه پامو گرفت منو بلند کرد تا مامانش اومد گفت بچه بچه تا ولم کرد خیلی بهم فشار آوردن گفتن زنگ بزن به مامانش بیاد منم گفتم که شما با صدای بلند دل پیرزن بلرزونید گفتن به دایی اش بگو یا داداشای بی غیرتش بیان زنگ زدن دادشم گفتن بیاد بعد گفتن بریم مغازه رو باز کنیم زنگ زدن ساعت 11 شب بیان
حالا تا 11 شب باباش خونمون موند مامانم که موضوعو فهمیده بود اومد پیشم که منو آروم کنه از بس عصبی شده بودم خیس عرق بودم منو فرستاد حموم یکم آروم شدم شام درست کردم تا شب وقتی دادشم و زن داداشم که اومدن اونام رسیدن اول میگفت من نمیخوام بیام خونه یه بارم گفت البته قبل زنگ زدن به دادشم میگفت بیاد بابامو بزنه خونشو میریزم فکر کنم میترسید
وقتی اومدن مامانم اومد اتاق ما رو تشویق به روبوسی کرد منم بوسیدمش اونم منو بوسید بعد گفت جلو جمع از پدر و مادر عذر خواهی کن بعد رفتن دادشم هی میگفت چرا پیش دادشت نشسته بودی
تا دیشبم بابایناش خونمونن الانم هستن دیشب گفت نمیتونیم قسط خونه رو بدیم باید بریم با باباینا زندگی کنیم منم گفتم نمیتونم اونجا خیلی کوچیکه
ولی فکر کنم آخرش همین شه
چرا اینقد بازی در میاری به سر خودت و دیگران؟
عروسی و جهیزیه که هر چی بود گذشته و تموم شده. حالا هی میگی مامانم من را فرستاده دانشگاه که جهیزیه
نده؟ سیسمونی نده? هم سیسمونی را میدی، هم خودت را سبک میکنی، هم داد و بیداد میکنی ....
اصلا میفهمی داری چیکار میکنی؟
به جای اینکه فکر کنی رفتی دانشگاه که سیسمونی ندی، به این فکر کن که رفتی دانشگاه که درست تر و بهتر زندگی کنی. نه هر روز یه جنگ اعصاب واسه خودت و مادرت و برادرت درست کنی.
در شان خودت میبینی که با پدر مادر همسرت دادو بیداد کنی و حرفای زشت بزنی؟
خجالت نمیکشی وقتی خانوم برادرت میاد خونتون واسه رفع و رجوع بی مهارتی تو ؟
با این همه جیغ و داد، بچه ات هم عصبی میشه.
من با نظرات پیدا موافق نیستم
من فکر میکنم اگه کسری دادوبیداد کرده، اگه اعصابش خورد شده،.....همه ی اینا فیدبکیه که از رفتار شوهرش میگیره...<strike>وقتی یکی با احترام برخورد نمیکنه ،کتک میزنه،شما انتظار داری کسری هی به حرفش احترام بذاره؟ هی بگه چشم؟</strike>
کسری جان من فکر میکنم تو به طور مستقیم با خانواده همسرت مشکل نداری، یعنی اونا به طور مستقیم تو زندگیت دخالت نمیکنن فقط این همسرته که خیلی روی اونا حساسه. درسته؟
کسری جان <strike>شوهر تو رفتار وحشیانه ای با تو کرده ،حق این کارو نداشته، شاید هم خیلی آدم بی منطقی باشه</strike>، ولی هرچی هست شوهرته...وقتی حرف بی منطقی میزنه در مورد مادرت <strike>چرت و پرت </strike>میگه....تو هم جو رو متشنج نکن با گفتم این حرف که مادر تو هم اله و بله..همه چی خراب تر میشه...سعی کن به قول خودت اصلا مقابله به مثل نکنی، وقتی حرف بی منطقی میزنه جوابشو نده، خودتو به کاری مشغول کن یا حداقل تو هم حرف بی منطق نزن، مادر خودتو به مادر اون ربط نده یا برعکس
سعی کن اول ،رابطه تو با خانواده ی شوهرت خوب کنی، (اگه اونا باهات خوب بودن) حتی باهاشون خیلی خوب بشی اینجوری شوهرت هم نمیتونه گیر بی مورد بهت بده مطمئن باش میتونی شوهرتو مدیریت کنی فقط باید راهشو پیدا کنی هیشکی هم بهتر از خودت نمیتونه این راه رو پیدا کنه ،به هر حال تا حالا شوهرت رو شناختی باید رفتاراش تا حدی دستت اومده باشه، مثلا اگه بهش محبت کنی چی؟ این چیزا حالیش میشه؟ منظورم اینکه رفتارش باهات بهتر میشه؟؟ تا وقتی بچت به دنیا میاد سعی کن همه چی رو کنترل کنی، به نظر من حتی اگه شده ازمادر شوهرت اینا معذرت خواهی کن، بگو عصبی شده بودم و اعصابم خورد شده بود...من باردارم و از این حرفا
بازم خودت صلاح خودتو بهتر میدونی
-----------------------------
ویرایش مدیر همدردی
توکلت به خدا باشه
بشین مقالات روانشناسی بخون
مشکلاتت و دونه دونه تو یه دفتر بنویس
بعد زیرش راه حل هایی که به ذهنت میرسه بعدم بهترین راه حلو انتخاب کن
یه سری سخنرانی دکتر فرهنگم هست برای خانواده موفق
اگه خواستی بگو لینکشو برات بزارم
تکنیک های رفتار درست و اینا رو هم بخون خودم زیاد حالم خوب نیس وگرنه کامل توضیح میدادم برات
خودت باید به خودت و بچت کمک کنی :72::72::72:
دوستان عزیز لطفا در دادن نظر به آفت های مشاوره دقت کنید.
آفتهای احتمالی در کار مشاوره
کسری عزیزم سلام
تمام تاپیکت را خواندم
اولین چیزی که باید حواست بهت باشه ، نی نی کوچولوت هست . چون استرس های الانت داره آینده نی نی رو نابود می کنه ، پس به خاطر نی نی کوچولو هم که شده برایت آرامشت مهمتر از هر چیزی باشد. تمام رفتارها و افکار و اعمالت باید بر این مبنا باشد . هیچ چیز ارزش بهم ریختن آرامش تو و نی نی کوچولو رو نداره:43::46:
و اما برای رسیدن به این آرامش چه باید کرد:
بپذیر ، شرایط موجود را بپذیر ، اقتدار همسرت را بپذیر ، خانواده همسرت را بپذیر ، بپذیر که ازدواج کرده ای و خانواده تو الان مادر و خواهر و برادرت نیستند ، خانواده تو شوهرت و نی نی کوچولویت هستند.
بپذیر که شوهرت مرد زندگیت است ، و احترام شوهرت احترام خودت است . اگر از صمیم قلب اقتدارش را حفظ کنی ؛ به او محبت کنی و خانمی کنی براش ، مطمئنا اون هم این رو حس خواهد کرد ؛ ما انسان ها محبت واقعی و ساختگی رو خیلی خوب می تونیم تشخیص بدیم ، اگر شوهرت می گه می خوای .... کنی ، به خاطر این هست که با تمام وجودت باور نکرده ای که مردت هست و کسی که بهش باید تکیه کنی.
می دونم در شرایط حساسی هستی و کاملا نیازمند توجه و محبت ، بیا فعلا یه کاری کنیم ، فعلا منبع عشقت را از جایی دیگر پرکن ، مکالمه هایت با فرزندت هم می تونه به سالم به دنیا اومدن بچه ات کمک کنه و هم به آرامش خودت و انرِِژی وصف ناپذیری رو بهت هدیه می ده .
می تونی وقتی از سر کارت برمی گردی ، یه شاخه گل بخری برای خودت ؛ می تونی در هوای خنک صبحگاهی کمی پیاده روی کنی ، خلاصه هزاران لذت ساده هست که می تونی منبع عشقت رو باهاش پر کنی ، اطرافمون از این منابع ریخته.
خب وقتی منبع عشقت پر شد و آروم شدی ، می تونی این آرامش رو به همسرت هدیه کنی ، اگر خودت باشی ؛ آرامشت درونی باشد ، محبت هایت درونی باشد ، مطمئن باش که تاثیرش را در همسرت خواهی گذاشت.
حال که مادر شوهر به این مهربونی داری ، چرا نمی خوای ازش کمک بگیری؟ وقتی دوست داره که بهت کمک کنه ؛ چرا مانع دوست داشتنش می شی؟
آیا برازنده یک خانم تحصیل کرده هست که با اون لحن و با اون حرف ها با بزرگتر از خودش صحبت کنه؟ وقتی منزل خانواده همسرت هستی و کمی خودداری نمی کنی ، و با همسرت بحثت میشه ؛ مشخص هست که پای اونا هم یه بحثتون باز می شه. هر حرفی با همسرت داری باید در فضای آرام و صمیمانه و وقتی تنها هستین صحبت کنید باهاشون. باید به جملات و حرفایی که می زنی خیلی دقت کنی .
روشت را عوض کن عزیزم ، وگرنه وقتی فرزندتون به دنیا بیاد وضعیت خیلی بحرانی تر از الان خواهد بود.
مطمئن باش که این زندگی مشترک ، زندگی خوبی خواهد شد ، به شرط اینکه مهارت های همسرداری را بالا ببری و بدانی کی باید چی بگی.وبا چه کسی چه رفتاری داشته باشی.
ممنون پیدا جان aida222 و fa mo و gole maryam از همه تون ممنونم نظراتتون خوندم
فکر مکنم همسرم میخواد منو از هر جهت وابسته به خودش کنه همش بهم میگه هیچکی تو خونوادت دوست نداره همش میخواد منو بی کس و کار کنه ولی خودشو به خونوادش بچسبونه و بهشون محبت کنه راستش اصلا از اینکه زن دادشم اومد یا صدامو واسه اونا بلند کردم ناراحت نیستم الانم به خودم حق میدم فقط نگران دختر کوچولومم
شوهرم ششم داره میره مسافرت تا 11 هم نمیاد فکر کنم انتظار داشته باشه برم خونه پدر شوهرم اینا باید برنامه ریزی کنم چند روز پیش مامانم بمونم چند روز هم خونه مادر شوهر پدر شوهرم البته واضحه که خونه مامانینا که هم به ادارم نزدیکه هم آرمش دارم مامانم دور میگرده من دست به سیاه و سفید نزنم ولی خونه مادر شوهرم اگه کار نکنم یا همون ظرفا رو نشورم پدر شوهرم بهم حرف میزنه اینا مهم نیست حقیقتش اینه که خونه مامانم راحتم همه چیم براهه ولی واسه اینکه تایید شوهرم بدست بیارم یا اصلا فکر نکنم اجازه بده برم خونه مامانم باید یه راه حل اساسی پیدا کنم
شوهرم دیشب با هام حرف زد بهم گفت تو بدترین حرفا رو به شوهرت گفتی غرورمو شکستی گفت به من گفتی پول از مادرم میگیری میدی به مادرت بدترین حرف دنیا بود نظرم بهت عوض شده اگه از اول میدونستم باهات ازدواج نمیکردم