RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
lملاحت جان باشه چشم من منتظر میمونم تا از خودش خبر بشه!
واقعا سخت همش منتظر یه خبرم ازش:302:
بهار جان کاش میگفتی چرا نشد؟!میدونی عزیزم شما وضعت خوب بود چون خانوادت میدونستن خانواده من نمیدونن!من از دیروز ناهار هیچ چی نخوردم...بش که فکر میکنم همه بدنم داغ میشه:302:خانواده من نگرانن همش میگن چرا چیزی نمی خوری؟چرا خوابیدی؟!
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
عزيز دلم ميشه بگي ايشون الان چند سالشه و تو چه مقطعي داره درس ميخونه؟ فوقشو گرفته و براي دكترا ميخواد بورس بشه؟
عزيزم خيلي از دوستان من و دوستانِ دوستانم ( آقايون منظورمه) وقتي بورس گرفتن و رفتن 6 ماه نشده ازدواج كردن و همسرشون رو با خودشون بردن كانادا و آمريكا!!! يعني من كه اكثرا اينطوري ديدم كه آقايون وقتي ميرن اونطرف تنها نميمونن!(معمولا) خوب به نظر من اگه بتونه ايشون بورس بگيره بردن شما خيلي مانعي براش نداره !!! يعني اگه اونقدر خوب باشه كه بتونه با بورسش علاوه بر تحصيل هزينه هاي زندگيشم بده ميتونه شمارو با خودشون ببره ( يعني منظورم اينه كه غير ممكن نيست)
در ضمن شما ميگين كه قرار بوده دوماه ديگه به خانواده تون بگين. منظورتون براي خواستگاري هستش؟؟؟ و خانواده ايشونم كه خبر دارن. خوب مشكل اين وسط چيه ؟ حالا ايشون زده زيرش؟؟؟؟
نازنينم به نظر من شما ديگه برنگرد سوالي هم نپرس !!! ايشون ميگه خسته است و ذهنش درگيره ، به نظرم اگه دوباره پيشش برگردي هم روي خوش نميبيني چون ايشون الان نياز به فكر كردن و تصميم گيري داره !!! خوبه برگردي پيشش ولي تحويلت نگيره يا يه مدت بعد اون ازت بخواد كه جدا بشي ازش؟؟؟
خيلي از پسرا حتي اونايي كه خيلي وابستن يهو ميبيني ميگن يه مدت از هم جدا شيم و ميخوام فكر كنم و خلاصه خواستم بگم اصلا به اين فكر نكن كه دوباره پيشش برگردي كه دوباره ببينيش
اينيم كه گفت بيا واسه آخرين بار ببينمت ولي شما نرفتي كار درستي كردي.... چون هر ديدار موجب ميشه كه جدايي سخت تر بشه
عزيزم چاره كارت فقط تحمله :72: مهم نيست كه داستان عشق و عاشقي ما چطور بوده و شبيه شما بوده يا نه!!! ولي پروسه جدايي تقريبا يكسانه و ما بهت ميگيم كه اگه تحمل كني خوب ميشي!!! اينكه هي پيشش برگردي و هي جدا شي پروسه جدايي رو طولاني تر ميكنه
گلم ملاحت جان راست ميگن ،حالا اگه ايشون خيلي خوب و باشخصيت باشن ولي مسئله اينه كه هنوز حاضر نيستن مسئوليت شمارو قبول كنن !!! وقتي اين شرط نباشه بقيه اش به درد شما نميخوره كه !!!
نگران اينم نباش كه با اين كارت از دستت ميديش!!! به اينم فكر نكن كه اگه پيشش باشم شايد بعد يه مدت نظرش عوض بشه و بياد خواستگاري يا چيزاي ديگه !!! همه ما به نحوه اي ديگه اين مسائل رو تجربه كرديم ، بودن يا نبودن شما پيشش چيزي رو عوض نميكنه....
ميدونم سخته ولي تحمل كن عزيز دلم !!! تحمل كن اينجوري خودت بيشتر پخته ميشي و خود ساخته ميشي
تنها زماني جوابش رو بده كه بخواد بياد خواستگاريت ديگه بسه الاف كردن خودت
عزيزم خسته نشدي از بس به اين رابطه به اين شكل ادامه دادي؟ خوب اول اينكه اين رابطه ات پنهوني بوده و ميدونم حتما شايدم يه كم عذاب وجدان داشتي كه به مادر پدرت نميتونستي بگي كه زماني كه با اون آقا هستي كجايي !!! و دوم اينكه مثلا ميخواي چند سال به پاش بموني ميخواي بيشتر وابسته اش بشي؟
اومديم و دوسال باهاش موندي و اونم بورس شد رفت !! اونوقت تو ميخواي چيكار كني
عزيزكم زمان بده !!! ايشون كه در نرفته !!! به خاطر اين كار منطقي هم كه كردي از شما زده نميشه!!!
عاقل و بالغ هستش بذار فكراشو بكنه و تصميم بگيره! اگه خواستت مياد خواستگاريت... نخواستتم كه ميره و چه بهتر كه الان بره تا اينكه چند سال باهاش در ارتباط باشي و بعدش بره
عزيزم واسه بهتر شدنت به نظرم يه كاغذ بردار و درد دلاتو توش بنويس تا خالي شي
يا بيا اينجا بنويس تا خالي شي
يا تاپيكهاي مشابه رو بخون عزيزم
خلاصه به قول معروف اين نيز بگذرد:72:
عزيزم تقريبا پست هامون همزمان شد
منم اونقدر اون اوايل حالم بد بود و گريه كردم كه خانواده ام متوجه شدن
عزيزم اين حال و احوال بدت يواش يواش خوب ميشه نگران نباش
هفته اول خيلي سخته و اوايل هفته دوم ولي يواش يواش عادي ميشه :46:
بعد يه مدت حس آزادي رو تجربه ميكني
واقعا بهت ميگم
اينكه ميتوني يه نفر رو دوست داشته باشي ولي اينقدر بهش وابسته نباشي
اينقدر وابسته كه همش منتظر اس ام اس يا زنگش باشي .... اين وابستگيه!!! واقعا نميدوني آزادي چه مزه اي ميده:227:
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
مرسی حنان جون...روزی هزار بار میام اینجا خیلی خوب که دوستای گلی مثل شما دارم جقدر خوب که تو رو دارم حنانم:46:
همه حرفات آرومم میکنه:46:
باشه عزیزم منم نمیرم پیشش تا اینکه خودش بیاد.میدونی حنان بم گفت الان شرایط ازدواج داری؟بش گفتم بعد کنکور آره...بعدم که بش گفتم شروع دوباره با در جریان گذاشتن مامانم و خاستگاری...یعنی تا 3 ماه دیگه نمیتونه بیاد...من میمیرمممممممم حس میکنم دختر ضعیفی هستم ولی واقعا سعی کردم جلوش محکم باشم از درون هزار بار مردم گریه کردم اما ظاهر حتی یه قطره اشکم نریختم ولی اون بعضی وقتا شوخی میکرد بعضی وقتا هم بغض میکرد دیوونه نشم خیلیه:302:
به خودم میگم تقصیر تو بود آخه این چند روز حالم خوب نبود نگران آینده بودم باش سنگین شدم هزار بار گفت دلم تنگ شده و چرا اینجوری هستی بعد یه دفعه گفت خستم انگار خودش هم میخواست تمام شه:302:
آخه من مجبورم یه بار دیگه ببینمش یه چیزی پیشش جا گذاشتم نمیدونم چطور برخورد کنم دلم میخاد با تمام وجود بگم دوست دارم دوباره شروع کنیم از طرفیم نمیخام فکر کنه من آدم ضعیفی هستم...چطور برخورد کنم؟اون که از نظرش همه چی تمام و شروع دوباره بدون مسیولیت و دغدغه ازدواج!
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
عزيز دلم من يه چيزي رو اين وسط متوجه نشدم از طرفي ميگي ايشون از شما پرسيده كه كي موقعيت ازدواج داري و گفتي تا 3 ماه ديگه و تا سه ماه ديگه نميتونه بياد ( يعني منظورت اينه كه سه ماه ديگه بلاخره مياد؟)
و از طرفي ميگي از جانب ايشون ديگه همه چي تموم شده و در صورتي حاضره دوباره پيش شما برگرده كه مسئوليتي نداشته باشه و دغدغه اي براي ازدواج نداشته باشه
بلاخره ايشون قرار شد بياد يا نه ؟
من موندم كه بلاخره اين آقا چه نظري داره ولي .....
حالا عزيزم اين سه ماه كه مدت زمان خيلي زيادي نيست!!!
من ميخوام بگم كه اين وابستگي اصلا چيز خوبي نيست! حتي اگه به شوهرتم اينطور وابسته باشي اصلا خوب نيستش!!! بايد سعي كني اين وابستگي رو از خودت دور كني ... پس لازمه كه اين كارو بكني
عزيز ايشونم الان به شما وابسته است ، بذار اين مدت بگذره و ايشونم يه كمي به خودش بياد
دوست داري كه هم شما و هم ايشون از روي وابستگي كاري رو بكنين كه به نفعتون نيست؟؟؟؟
آيا دوست نداري كه اون اگه شمارو ميخواد هميشه بخواد؟ دوست نداري كه چند وقت ديگه بهت نگه كه انتخاب كردنت اشتباه بود و به خاطر وابستگيم انتخابت كردم؟؟؟؟
يا حتي خودت بعد يه مدت بفهمي كه انتخابت اشتباه بوده؟
پس بذار اگه تصميمي ميگيرن عاقلانه باشه !!!! نه از روي احساس !!! كه بعدا پشيمون نشين.... اين نيازمند قطع وابستگي و فكر كردن هستش
اگه الان از روي احساس تصميم بگيرين و حالا برفرض هم ازدواج كنين ، 6 ماه ديگه كه احساساتت شديدتون كنار رفت يهو ديدي دعواهاتون شروع ميشه !!!! بابا من ميشناسم كسيو كه با عشق ازدواج كرد و يك سال نشده طلاق گرفت!!!!! دختره خاله ي خودم بود اين آدم!!!! الان 21 سالشه و طلاق گرفته !! واقعا حيف نيست دختر به اين سن اين اتفاق براش بيوفته !!!! هرچي مادر پدرش بهش گفتن شما دوتا به درد هم نميخورين زير بارش نرفت كه نرفت !! آخرم اينجور شد !!!! عزيزم الكي كه نيست واقعا اين احساسات فروكش ميكنه پس از روي احساسات كاري انجام نده
بابا مطمئن باش طرفت اگه بهترين مرد روي زمين هم كه باشه بعد از يه مدت ميتوني وابستگيتو بهش از بين ببري
اي كاش كه چيزي پيشش جا نميذاشتي!!!! حالا به نظر من اگه چيز خيلي مهمي نيست نرو بگيرش ، يا بسپار يه جوري برات بفرسته يا اگه مجبور شدي كه بري بگيريش جدي برخورد كن دوباره خودتو وا ندي... نميدونم ولي فكر كنم شما همه حرفهايي كه بايد ميزدي رو گفتي ولي اگه حرفي جا مونده بود يا نتونسته بودي تفهيم كني و اگه خودش سر صحبت رو باز كرد بهش بگو اگرم نه كه بگير و بيا
اين كه خوب همديگه رو دوست دارين كه هردو ميدونين !!! نيازي هست كه بهش بگي كه دوستش داري؟ فكر نميكنم نيازي باشه !!!! ولي اينكه شما ديگه نميخواي رابطه رو بدون مسئوليت ادامه بدين به اين شكل رو هم كه بهشون تفهيم كردين
ديگه خودش ميدونه كه چيكار كنه
اينو بدون اگه اون ديگه هيچ وقت پيشت برنگشت بدون كه اين كارت بهترين كاري بود كه ميتونستي بكني چون به مفهموم اينه كه ايشون به اون حدي كه شما ايشون رو ميخواستي نميخواستت و چيزاي ديگه رو به شما ترجيح داده و اينكه حتما مناسب هم نبودين !!! اگه دو سال ديگه هم باهاش ميموندي همين ميشد پس چه بهتر كه زودتر به نتيجه رسيدي:72:
صبر كن ، تحمل كن، اصلا هم دختر ضعيفي نيستي خيلي قوي اي كه تونستي اين كارو بكني !!! اين كارها و حالات طبيعي هستش از ضعف خودت ندونش:72:
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
[align=justify]این آقا چقدر زود پشیمون شده! اصلا ثبات نداره!
شش ماه توی دوستی مدت زیادی نیست که یکی بیاد درخواست ازدواج بده و بعد هی به عنوان های مختلف بره و دوباره برگرده و آخرشم تا شما یه کلمه گفتی تموم اونم فورا گفته قبول تموم!!!
دلایلشم که ثابت نبوده! هر دفه یه حرف زده!
یه بار گفته بخاطر اینکه خستم، (مگه چکار کرده؟ کوه کنده که خسته شده؟! بیچاره فرهاد کوه کن! ایشون خیلی نازک نارنجی تشریف داره شش ماه نشده خسته شده!)
یه بار گفته بخاطر اینکه شرایط ازدواج ندارم(با وجود اینکه شما میگی همه چی داره، کار و خونه و تحصیلات و ... پس شرایطشو داره، حتی اگه شرایط ازدواجم نداشته باشه، حداقل شرایط خواستگاری که داره!)
حالام گفته بخاطر بورسیه! مگه اون موقع که با تو دوست میشد نمیدونست که یه روزی قراره بره؟ پس لزومی نداشت تورو درگیر خودش کنه! (حالا گیریم بخاطر بورسیه باشه و گوش ما هم درآآآ.....ز!!!) میتونستید نامزد کنید تا درسش تموم بشه و برگرده. اصلا میتونیستد شما هم بعد یه مدت برید پیشش!
دوستان راهنمایی های خوبی کردن در مورد اینکه الان چکار کنی، دیگه اینکه اگه برگشت چکارکنی(البته اگه خودش برگشت، نه اینکه تو مجددا باهاش تماس بگیری، تماس نگیریــــــــــا! :305: ) اگه برگشت و گفت ادامه بدیم، شما هم بگو خانواده من همه چیزو فهمیدن و من اگرم بخوام دیگه نمیتونم باهات مخفیانه ارتباط داشته باشم بگو راستشو بخوای منم دیگه از این بیرون رفتنای دزدکی و این رفتن و اومدنات خسته شدم (شما که بیشتر از اون اذیت شدی پس اگه این وسط کسی خسته شده باشه شمایی نه اون)، از طرفی خانوادم میگن اگه تصمیمش ازدواجه بیاد جلو وگرنه تموم.
دیگه هم کشش نده، بگو اگه خواستی میتونی با خانوادم صحبت کنی اگرم نه من خدا نيستم بگم صد بار اگر توبه شکستي باز آي...... رفتي "به سلامت"....!
اونوقت نشون میده چند مرده حلاجه و مشخص میشه که شش ماه توی آب نمک گذاشته بودت یا نه![/align]
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
اخه حنان منم واقعا نمیفهمم چی میگه همش میگه ذهنم مشغول خیلی چیزا نگرانم میکنه هدف اصلیم ادامه تحصیل و بورسیه شدن از طرف دیگه هم مرتب ابراز علاقه میکنه!دیوونه شدم:316:
از اون دیدارمون تا حالا هیچ خبری ازش نشده:302: ادمی که مرتب گلایه میکرد که چرا خبری نمیدی و نیستی و دلم تنگ شده الان دوروز که هیچ خبری ازش نیست!!واقعا پسرا خیلی ادامای عجیبی هستن:302::302:
منم سعی کردم محکم باشم ضعف نشون ندم همین کارم باعث شد خیلی حرفا نزنم مثلا تا این موضوع گفت من گفتم جدا شیم بهتره جالب اونم چیزی نگفت!!فقط پشت سر هم ابراز علاقه...منم اون وسط تو دلم گریه میکردم:302:
مشکل اینجای کار که وقتی معیارای ازدواجم نگاه میکنم تا 80 درصد به هم میخوردیم اما چه فایده که دیگه نیست:302:
امیدوارم اونم نتونه تحمل کنه...دلم به حال خودم میسوزه دلم به حال احساساتم میسوزه دلم واسه آیندم میسوزه:302::302:
دوستان تنهام نزارید:302:
آتنا جان حرفات خیلی قشنگ بود لبته واقعیت تلخ:316:
نه عزیزم خونه و کار که نداره!!البته میگه کار راحت گیرش میاد قبلا کار کرده!درمورد بورسیه هم والا چی بگم!!هی میگه آرزوم منم قبول کرده بودم اما میگه آینده نامشخص و از این حرفا!!
میدونی آتنا جان ما حدود یه سال که هم میشناختیم ولی 6 ماه در ارتباط بودیم اونم چه ارتباطی!!هی وصل و قطع!!
مشکل اصلی اینه که من الان مرتب به خودم میگم دیگه کسی مثل اون پیدا نمیکنم نه اینکه من از اون کمتر باشم نه!از لحاظ شباهت!
امیدوارم که حل شه!هرچند با این کاراش دلم شکوند...اما خدا هست همیشه هست ...خدایا به من صبر بده که کار درست انجام بدم:72:
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
عزيزم خوب اول اينو بدون وقتي بهت زنگ نزده تا الان يعني اينكه خودشم نياز به اين جدايي داره....
در رابطه با ازدواجم من نميدونم شما اول چه قرارهايي واسه خودتون گذشته بودين ؟ اصلا قرار گذاشته بودين كه مثلا يه مدت باهم آشنا شين و زمانشو مشخص كرده بودين كه كي بيان خواستگاري؟ يا اينكه نه همينجوري به قصد ازدواج آشنا شده بودين تا ببينين چي پيش مياد؟؟؟
خلاصه كه به نظر مياد اين آقا هنوز در تعيين هدفش و اوليت هاي زندگيش مشكل داره....
به حال خودش بذار تا فكراشو بكنه
عزيزم ميدونم سخته :72: ميگم ديگه يه كاغذ بردار حرفاتو توش بنويس، هي بنويس ،هي بنويس اينا همون حرفايي هستن كه خودت براي خودت تكرارش ميكني ،ديگه وقتي هي مينويسي و مينويسي از اين حرفا خالي ميشي... به نظرم هرچي تو ذهنت مياد رو بنويس
واسه خودت تحليلش كن
عزيزم حالا درسته كه با ايشون خيلي تفاهم داشتي ولي از نظر اعتقادي به هم نميخوردين خوب اينقدر به خودت فشار نيار و ناراحت نباش حالا شايد بعده ها با كسي آشنا بشي كه شايد يه كم از اين دوستتون كمتر باشه از نظر موقعيت ولي جا عوضش از نظر اعتقادي مثل شما باشه و شما بتوني زندگي راحت تري با ايشون داشته باشي
چون ميدوني تو با موقعت اجتماعي طرفت كه نميخواي زندگي كني
توي زندگي مهم ترين چيز اينه كه با هم سازشتون بشه و وقتي از نظر اعتقادي دو جهت مختلف دارين اين يك مقدار سخت ميشه
پس نگران اين نباش كه اگه ايشون از دست بره ديگه بهتر از ايشون پيدا نميشه
حالا بازم شما به اين چيزا فكر نكن
حالا كه ايشون رفته ، به نظرم بهتره كه بشيني پيش خودت فكر كني كه بدي هاش چيا هستن ( فعلا خوبي هاشو فاكتور بگير) بشين قشنگ فكر كن چه بدي هايي داشته و مشكلاتش چي بوده !!! اونهايي كه اذيتت ميكرده ولي هي ازشون ميگذشتي و نميديدشون !!!! خوب حداقل كمك ميكنه كه به نقاط ضعفشم فكر كني و اون بتي كه از ايشون براي خودت ساختي بشكنه!!! حالا شما فعلا روي بدي هايي كه داشت فكر كن و به يه نتيجه اي برس
بعد حالا اگه ايشون برگشت براي خواستگاري به خوبي هاشم فكر كن و بيشين اونها رو ليست كن ببين ميشه به خاطر اينها از بدي هاش گذشت يا نه
من به نظرم مياد اين كار رو كني بهتره
حالا هي بشيني بگي واي طرفم فرشته بود ال شد بل شد از دستش دادم حالت بدتر ميشه ( خداييش فرشته هم كه نبوده خودت اومدي اينجا چندتا از بديهاشو گفتي ديگه يكم بيشتر فكر كن)
پس بشين اين كار رو بكن:72:
موفق باشي:72:
عزيزم چشماتو باز كن و بديهاشو ببين!!! من وقتي از طرفم جدا شده بودم چون هنوز اميد به به هم رسيدن داشتم بازم نميتونستم خيلي به بديهاش فكر كنم !!! دليلش مسخره است چون فكر ميكردم اگه به بديهاش بيش از حد فكر كنم ممكنه كه ديگه نخوامش:311: يعني خودمم واضح ميدونستم طرفم چقدر بدي داره ولي از بس بهش وابسته بودم كه ميترسيدم خودم منطقا اصلا ديگه نخوامش و ديگه ديوونه ميشدم وقتي كه به جدايي فكر ميكردم !!! واسه همين به بديهاش خيلي فكر نميكردم تا راهي براي بازگشت بمونه !!!! يعني كاملا متوجه بودم كه كنترلم دست احساسمه !!! تا اين حد واضح
عزيزم تو اين كارو نكن !!! بحث يه عمر زندگي هستش الكي كه نيست
بديهاش مثلا اين ميتونه باشه كه از نظر اعتقادي بهت نميخورد
مسئوليت پذير نبود
روي حرفاش ثابت نميموند، يه بار ميگفت اين مسئله مشكلي ايجاد نميكنه ، چند ماه بعد ميگفت مشكل ايجاد ميكنه
خيلي منطقي نبود و شمارو وارد فاز احساس كرد از اون اولم خودش وارد فاز احساس شد
بعد از حرفهاي منطقي شما براي جدايي دوباره ميخواست با مسائل احساسي شمارو از اين كار بازداره ( اين كار اصلا درست نبود و نشون از ضعف ايشون بود براي قانع كردن شما با دلايل منطقي)
اولش با قصد ازدواج اومد جلو ولي بعدش دو دل بود و شمارو الاف كرده
و ..........
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
مرسی حنان عزیزم از اینکه با دقت نظر تاپیک من خوندی ممنونم:*
حقیقتش این بله اون خدا نبود اون هم کارایی میکرد که بعضا از نظر من پسندیده نبود به دلیل اختلافمون هم بود هرچند که این اختلاف کمرنگ تر شده بود اما خب چیزی که الان مهم این که این ارتباط تمام شده:302: گریه کردن غذا نخوردن من افسوس کارایی که باید میکردم و نکردم یا خیلی از چیزا فایده ای نداره فقط من افسرده تر میکنه امروز سعی کردم واقع بین باشم هرچند هزار بار به خودم گفتم اگه دیدیش بش بگو دلت تنگ شده بود اما این حرف قبلیم و واسه شرط شروع دوباره رد میکنه نمیخام حس بدی داشته باش...
اینجا خیلی سبکم میکنه آرومم میکنه:303:
امروز با خودم که حرف میزدم میگفتم چرا ؟ چرا ؟ چرا؟!خیلی دوسش داشتم به قدری که الانم حس میکنم ذره ای کم نشده اما باید عزت نفسم حفظ کنم بش فرصت بدم فکر کنه...
من رابطه دوستام و با دوست پسراشون دیدم واقعا رابطه ما متفاوت بود کاملا محترمانه و مادبانه حرف از پیشرفت و اینا...هرچند که جاهایی هم داشت همونطور که بتون گفتم که اذیت شدم یا شایدم اون اذیت شد اما خب گذشت
من هنوز دوسش دارم و به آینده باش فکر میکنم البته اگه اونم بخاد:302:
خدایا حرف دلم میشنوی میدونی دوسش دارم کاری کن که آرامش پیدا کنم:323:
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
دوستای عزیزم من تو این موقعیت تنها نزارید:302:
بعضی وقتا به خودم میگم در راه بدست اوردنش کوتاهی نکن...بجنگ!!اما اخه چطوری؟!شخصیتم پس چی میشه؟!!
RE: درموندم!با این اختلاف خوشبخت میشیم؟!
سلام دختر خسته ی عزیزم.
خوبی؟
خسته جان، به نظرم تا به اینجا عالی عمل کردی.:104:
دوست خوبم، چرا میخوای با دستای خودت، راهی که به هزار سختی برای خودت هموار کردی رو خراب کنی؟
خدا بهترین و بهترین محک رو برای شما بوجود آورده تا ببینی عشقش واقعی بوده یا نه.
حالا اون داره امتحان پس میده.
خودت کلاهت رو قاضی کن، ببین نمره ی قبولی آورده یا نه؟