سلام عزیزم
وقتی وجود خدا باورت بشه ... خدا یه نقطه میزاره زیر باورت و " یاورت" میشه.
خودتو در نور لایتناهی خدا غرق کن مطمئن باش هیچوقت تنهات نمیذاره دستشو رها نکن.:46:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام عزیزم
وقتی وجود خدا باورت بشه ... خدا یه نقطه میزاره زیر باورت و " یاورت" میشه.
خودتو در نور لایتناهی خدا غرق کن مطمئن باش هیچوقت تنهات نمیذاره دستشو رها نکن.:46:
به خدا گفتم بیاجهان را قسمت کنیم ,آسمون ماله من,ابراش ماله تو.دریا مال من موجاش ماله تو.ماه ماله من خورشید ماله تو.خدا خندید وفت:بندگی کن,همه ی دنیا مال تو...من هم مال تو...........
پستهای قبلیت رو خوندم بنظرم کاری نبوده که برای بازگردوندن زندگیت انجام نداده باشی. این مهم نیست که چند سال قبل به گفته خودت اشتباهاتی داشتی. فکر کردی بقیه که زندگی خوبی دارند کم اشتباه دارند اونها فرقشون اینه که بلدند چه جوری از اشتباههای هم گذشت کنند و برای بهبود زندگیشون تلاش کنند کاری که تو با تمام وجودت تو این یکسال کردی اما همسرت لیاقتش رو نداشت. الان دیگه نباید عذاب وجدان داشته باشی و هیچوقت نباید تو دلت کاشکی و اگر و شاید بیاد چون برای زندگیت سنگ تموم گذاشتی اما اینها چیزاییه که مطمئن باش در آینده سراغ همسرت میاد هرچند شاید در ظاهر هیچوقت متوجه نشی اما از داخل داغونش میکنه. اصلا نمیشه فهمید که چطور کسی که زمانی نزدیکترین و عزیزترین بوده میتونه انقدر بی تفاوت و بی خیال بشه. یه آدم خوب و مهربون اگر تو خیابون ناله یه گربه گرسنه و ناتوان رو بشنوه بفکر غذا دادن و مهربونی به حیوان بیچاره میوفته اونوقت چطور میتونه با التماسها و زجه های یک انسان اونم همسرش کسی که یه زمانی همه چیزش بود طوری برخورد کنه که انگار اصلا نمیشنوه. کمی منطقی فکر کن آیا کسی دوست داره یک همچین سنگی همسرش باشه؟ خدا رو شکر کن که از این سنگدل جدا شدی مطمئن باش خیری برات بود که جدا شدی. بخشیدن مهریه ات خیلی کار بزرگی بود و نشون از قلب بزرگت داره هیچوقت پشیمون نشو مطمئن هستم خدا عوض خیر بهت میده اگر کمی منطقی و صبور باشی و این اگر خیلی مهمه
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
و هر که از خدا بترسد ، براى او راه خروجى (از مشكلات) قرار مي دهد و از جايی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند ، خدا او را کافی است خدا کار خود را به اجرا می رساند و هر چيز را اندازه ای قرار داده است. (سوره طلاق آیات 2 و 3 )
به خدا من آزرومه یه روز همچین تلفنی بهم بشه:302:
عزیزم اینقدر فکر نکن که تو بد بودی و اون بهترین بوده وتو هیچ زندگی یه نفر مقصر نیست. منم فکر می کردم بعد از شوهرم دیگه عاشق هیچ کس نمی شم و بدتر اینکه من و شوهرم فامیل بودیم و همیشه از هم خبر داریم و این یعنیاینکه تلخی این جدایی برای من همیشه وجود داره.سعی کن مثبت فکر کنی چون هیچ کار خدا بی حکمت نیست.ایمان داشته باش که اون صلاحتو می خواد.بهت قول می دم که دوباره عاشق میشی و این بار خیلی حساب شده تر رفتار می کنی تو روابطت.فقط سعی کن به چشم یه تجربه خوب بهش نگاه کنی و اینقدر در مورد خودت منفی فکر نکنی. تو بهترینی و تا وقتی خودت در مورد خودت این طرز فکر رو نداشته باشی دیگران هم نمی تونن اینطوری فکر کنن. مثبت باش و امیدوار و ایمان داشته باش پایان شب سیه سفید است.
من فكر نمي كنم من بد بودم و اون فرشته . من فقط اشتباهاي خودمو تو زندگي فهميدم و ياد گرفتم . نمي گم كه اون اشتباهي نداشت . اون هم اشتباهات زيادي داشت ولي خودش قبول نداشت كه اشتباه كرده و منم نمي تونستم هيچ جوري بهش بفمونم كه تو هم اشتباهاتي داشتي . براي اينكه اين يه چيزيه كه آدم خودش بايد بهش برسه .
به هر حال خدا رو شكر با اين مسئله كنار اومدم و ديگه سعي مي كنم بهش فكر نكنم و به عنوان يه تجربه هر چند تلخ ازش درس بگيرم براي آينده .
متاسفانه انقدر دور و برم اين روزا اتفاقات ناگوار و تلخ افتاده كه اصلا ديگه وقت فكر كردن به خودم و بدبختيامو ندارم .
الان ديگه مشكلات خودمو بايد فراموش كنم كه به اطرافيانم دلداري و آرامش بدم .
سبكتكين جونم چيزي شده عزيزم؟
عزيزم زندگيه ديگه . هر روز اتفاقات جديدي ميوفته كه بايد در مقابلشون قوي باشيم و كم نياريم . فعلا كه مال ما افتاده رو دور بدشانسي .
چند روز پيش فهميدم خواهرم هم طلاق گرفته . مادرم ديگه داره افسردگي ميگيره از غصه ما بچه هاش . و منم كه نمي دونم نگران مامانم باشم نگران خواهرم باشم يا نگران شوهر خواهرم كه خيلي هممون دوستش داشتيم .
فعلا فقط من و مادرم مي دونيم و تو شوكيم هنوز .
منكه ديگه مثل اين آدم فضاييا همش رو هوام . سعي مي كنم به هيچ چي فكر نكنم .
با هزار بدبختي يه خونه كوچيك گرفتم و دارم قسطاشو مي دم . حداقل خيالم راحته يه سقفي بالاي سرمه و مستقل زندگي مي كنم . چند روز پيش كه مامانم و عمه مينا خونه مون مهمون بودن يدفعه مامانم زده زير گريه و پيش اونا ميگه من و باباي سبكتكسن داريم ديوونه ميشيم . نمي دونيم چرا اين نمياد پيش ما زندگي كنه ما شبا نمي خوابيم از نگراني اين . بهش ميگم آخه براي چي نگرانين اين همه دختر تك و تنها ميرن شهرستان و درس مي خونن يا ميرن يه كشور ديگه اصلا . شما چرا اينجوري هستين ميگه نه ما همينجوريم نمي تونيم تحمل كنيم بابات داره سكته مي كنه از غصه تو و از اين حرفا ....
خلاصه كه دارم ديوانه ميشم رسما . من هرگز ديگه به اون خونه نمي خوام برگردم . ولي مامانمينا با اين كارا و با اين اخلاقاشون اعصابمو خورد مي كنن . اصلا يه ذره نميشينن فكر كنن بابا منم ديگه اعصاب ندارم و دست از سر من برنمي دارن . مي خوان همه جوره زيرنظر اونا باشم .
يه دردسراي اينطوري هم برام درست شده كه واقعا دوران بدي رو برام رقم زده .
به هر حال بايد تحمل كرد . فعلا كه هگ هنگم تا ببينم چي ميشه . دلمم نمياد تو اين وضعيت مامانمينا يه چيزي بگم و ناراتشون كنم اينه كه فعلا تحمل مي كنم به اميد اينكه بالاخره يه روزي بياد كه منم روي آرامش ببينم .
محتاج دعاهاتون هستم . فكر نكنين ديگه طلاق گرفتم و نيازي نيست دعام كنين . مشكلاتم چند صد برابر شده .
عزیزم صبور باش
من کاملا درکت می کنم .منم سال قبل همینکه اومدم ایران برای طلاق دیدم خانوادم حسابی به هم ریختن و برادرم از زنش جدا شده .من که اسم طلاق رو آوردم احساس کردم الانه مامانم سکته کنه یه بلایی سرش بیاد .اینقدر گریه کرد و زاری که یه سال از خیرش گذشتم تا اوضاع کمی آروم تر بشه ..
سبکتکین عزیز اگه خودت بچه داشتی اصلا رفتار خانواده برات عجیب نبود درسته که گاهی اشتباهات زیادی در قبال بچه هاشون می کنن اما در هر حال پدر و مادر هستن و نمی شه بگی چرا نگرانت هستن .خود من الان نمی تونم اجازه بدم فربد بره اردو شب بمونه چون تمام مدت نگرانم که الان چکار می کنه و کجاست .این طبیعیه ..
از طرفی تو هم کاملا حق داری اما می خوام بهت بگم که نگرانی والدین تا زمانی هست که به این احساس برسن که فرزندشون می تونه از عهده مشکلاتش به تنهایی بر بیاد و می تونه همه چی رو توی زندگیش به خوی هندل کنه الان چون تازه جدا شدی هنوز اون اطمینان رو پیدا نکردن ..بهترین راه اینه که صبور باشی و بهشون آرامش بدی که خودت کم کم سعی می کنی از عهده خودت بر بیای ..باید صبور باشی عزیزم و حوصله کنی و از در بحث در نیای چون بحث و جدل محیطی رو فراهم می کنه که آسیبش بیشتر متوجه خودت هست .مطمین باش خودشون کم کم آروم میشن ..
در مورد طلاق خواهرت هم مادرت الان توی شرایط خیلی بدی هست .درکش کن .برای یه مادر هیچی از این سخت تر نیست که متهم بشه به اینکه در تربیت بچه هاش کوتاهی کرده و متاسفانه این مساله میدان این مزخرفات رو برای حسودان و دشمنان فامیل خوب فراهم می کنه .اونم نیاز به زمان داره عزیزم .کم کم از این حرفها خسته میشن و از تیتر اخبار و شایعات افراد بیکار خارج میشین ..منم همین شرایط رو داشتم .زمانیکه از ایران اومدم بیرون خانواده خیلی نگران بودن که تنها چکار می کنم و کلی همیشه سر این موضوع بحث بود اما بعد از چند سال طوری اطمینانشون جلب شد که بعد از طلاقمم هم چند باری گفتم می خوام برگردم ایران همشون عصبانی میشن که می خوای بیای ایران چکار کنی!!!!!!!!!
همه چی رو بسپار به زمان و صبور باش ..
یه نکته هم من به صحبتای فائزه جان اضافه میکنم، اگه میخوای زودتر خونوادت از طرف تو خیالشون راحت شه و بهت کمتر گیر بدن، روحیتو شاد کن.البته در واقع شاد باشیا نه اینکه ادای شاد بودنو درآری.تازه میتونی جلو مامانت اینا پیاز داغشم زیادتر کنی:311: یه جوری که اونا واقعا متوجه بشند که تو خیلی آروم و شاد هستی و داری از شرایط موجود لذت میبری.
به خدا نمیدونی وقتی یه خونواده، روحیه شاد و خوب بچشونو میبینن، همه چی فراموششون میشه و تازه خدا رو هم شکر میکنن که بچشون از غم و غصه نجات پیدا کرده و خوشحاله.
اینو که میگم واقعا خودم تو زندگی دوستام دیدم.