RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام دوستای خوبم
میخوام از آخر هفته دلپذیری که برام رقم خورد بنویسم
چهارشنبه با مامان و دختر خالم قرار گذاشتیم صبح 5شنبه بریم خرید (معمولا 5شنبه ها تا ظهر به کارهای شخصیم میرسم) مگه از قبل با شوهرم برنامه خریدی چیزی گذاشته باشیم
به محظ دیدن شوهرم بهش گفتم فردا با اونا میرم خرید، شوهرم هیچی نگفت، شب موقع خواب گفت من فردا میخوام برم خرید، لباس و ساعت و اینا بخرم (قرار بود با هم ساعت بخریم و همیشه خریدهامونو با هم انجام میدیم)
من خیلی ناراحت شدم، از اینکه یه کلام نمیگه تو هم این همه گفتی فلان چیزو ندارمو باید بخرم یا ساعتی که قراره با هم بخریم بیا با هم بریم، دیدم انگار داره میره به سمت مجردی و انگار نه انگار که ازدواج کرده
یه کم تو خودم سوختم، برگشت گفت چت شد؟ گفتم هیچی و گفتم بریم بخوابیم
نیم ساعتی تو رختخواب بودم نتونستم، اومدم تو نت به گشت و گذار و اشک امونم نمیداد
میبینین چقدر ساده و احمقانه زندگی مشترکم تلخ میشه، یکی از نکات مثبت همسرم که همیشه بهش گفتم این پایه بودن تو خرید بود ، فرصتی که برام میذاشت و فرصتی که براش میزاشتم، حالا نکات مثبتشم داره از بین میره
خلاصه با سردرد رفتم خوابیدم
صبح بلند شدم آماده شدم، بیدار شد
اومد رد شه گفت، من لباس میخوام
گفتم برو بخر
گفت نه تو بخر
گفتم پول بده اگه چیزی دیدم میخرم
گفت نه شوخی کردم خودم باید باشم
بعد گفت باهاشون نرو، بیا بریم خرید
(نکته : من از عقدمون تا حالا با هیچکس جایی نرفتم که با شوهرم برم و همیشه بهم گفته چرا با کسی بیرون نمیری؟ کسی رو نداری؟ و همیشه با دوستاش رفته انتخابشو تو بعضی مسائل کرده و اومده بهم گفته)
منم اینبار گفتم : بهشون قول دادم و نمیتونم به هم بزنم و تو باید زودتر میگفتی
اگه دوست داری با هم بریم، کارم که تموم شد بهت زنگ میزنم و رفتم خرید
رفتم خرید، ساعت 2:30 زنگ زد گفتم میرم خونه خالم خریدهارو بزاریم و یه سره میام پیشت
گفت باشه
تو مسیر قرار گذاشتیم
اومد
رفتم با شیطنت و شادی و با وجود تمام خستگی که داشتم بهش سلام کردم ، سرد جوابمو داد
بعد برگشته میگه دیر شد دیگه، و یه کم غر زد
گفتم حداقل 6ساعت وقت داریم بعدشم من که گفتم کارم تموم شد زنگ میزنم
رفته بود تو قیافه
یه کم سکوت کردم
بعد از ده دقیقه سر به سرش گذاشتم جواب نمیداد
گفتم بد اخلاق، مثلا داریم میریم خریدا، یه کم بخند
یه دفعه قاطی کرد که آره دختر خالت واجب تره و فلان و
گفتم وقتی من بهش قول دادم و تو بعدا قرار گذاشتی، باید به هم میزدم
هی گفت دختر خالت واجبتره دیگه؟
منم گفتم آره واجبتره، وقتی اینقدر بی انصافی آره اون واجبتره
بهش گفتم
تو برای خیلیها وقت میزاری و خیلی ها رو به من ترجیح میدی، شخصا تصمیم گیری میکنی، میری اینور اونور و من فقط وقتی بهم خیلی فشار بیاد باهات اینطوری صحبت میکنم ولی من یکبار که در سال اینطوری برای 5شنبه صبح که همیشه به کارهای شخصیم میرسم قرار میزارم تو اینطوری میکنی؟
خلاصه یک کم حرفهای نامربوط زد
بهش گفتم اگه راحتتری تنهایی بری خرید برو
گفت نمیخوای بیای پیاده شو، اصراری ندارم بیای
اومدم پیاده بشم باز یاد صحبتهای شما افتادم، نشستم
بهش گفتم نمیدونم چت شده، دلت از کجا پره، ولی جدیدا خیلی بد و خودخواه و بد اخلاق شدی
هیچی نگفت
رفتیم یه دور زد، منم نه اظهار نظری نه هیچی
برگشت اومد سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه
بعشدم رفت خوابید
میبینین چه آخر هفته های زیبایی رو میگذرونیم
شامو آماده کردم ، صداش کردم
نیومد
منم نشستم خیلی شیک غذامو خوردم سفره رو جمع کردم، فیلممو دیدم و خوابیدم
البته قبل من خوابیده بود
و امروزم احتمالا شادتر از دیروز
ولی اتفاقی که افتاده
من دیگه شوهرمو مثل قبل دوست ندارم
دیگه اینکاراش و دوریش باعث ناراحتی بیش از حدی که میشد نمیشه
و حالا
وقتی میبینم تو یه روزی که اومد آشتی و خوب بود، شبش با هم بودیم، و دوباره اینطوری میکنه،
دوستای خوبم:302:
من دیگه مطمئن نیستم بتونم باهاش رابطه داشته باشم
احساس میکنم مورد سو استفاده قرار میگیرم
:302:
تو رابطمون همیشه بهم میگه دوستت دارم و عاشقتم
منم بهش میگم، ولی از ته دل
اما
الآن دیگه نمیتونم این حرفهاشو باور کنم
:163:
تو رو خدا بگین چکار کنم؟
زندگیم برام شده عذاب
دیگه از هیچیش لذت نمیبرم
:302:
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام
تمام آنچه از اين متن آخر فهميدم .
تحريك حس حسادت و دوست داشتن و .......خلاصه ناز كردن همسرت بود و بي مهارتي شما در تحويل گرفتن اين حس حسادت و فرو خواباندن آن و عدم نوازش دادنش . ( البته حتما اين روش را خودت انتخاب كردي و نخواستي كه نازش را بخري )
و بقيه حرفهات هم ناز كردن خودت بود :311:و نتيجه گيري غلط از رويدادها .
راهش اينه كه وقتي طاقت نداريد و ناز هم را در جايي كه بايد نمي خريد . اين حس و حال بد را هم تجربه كني اما خواهشا نتيجه گيري غلط و ...نه .
چرا كه عزيزم...... مشخصه هم شما همسرت را دوست داري و هم ايشان شما را . :163:
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
آنی عزیز ممنون که جواب دادی
آنی جان
من خیلی نازشو خریدم ولی وقتی میبینم اون اینطور نیست حس میکنم جای مرد و زن تو خونم عوض شده
من باید نازم خریدار داشته باشه یا اون؟ من فرضم این بود که هر دو ولی من بیشتر ولی باور میکنی یکبارم تا حالا نازمو نکشیده؟
آنی عزیز
میشه بگی من باید چکار کنم؟ و میشه کل تاپیکهامو بخونی
شما کارشناسی
من ازوقتی اومدم تو این سایت کمتر کارشناسی نظر داده، فقط جناب SCi راهنمائیم کردن و بیشتر اوقات بقیه دوستان باهام همدردی کردن و تجربیاتشونو در اختیارم گذاشتن
میشه بگین باید چکار کنم؟
من واقعا دلسرد و نا امیدم
دلم میخواد برم از این خونه
ولی نمیدونم چی میشه
به خدا خستم
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
سلام
تمام آنچه از اين متن آخر فهميدم .
تحريك حس حسادت و دوست داشتن و .......خلاصه ناز كردن همسرت بود و بي مهارتي شما در تحويل گرفتن اين حس حسادت و فرو خواباندن آن و عدم نوازش دادنش . ( البته حتما اين روش را خودت انتخاب كردي و نخواستي كه نازش را بخري )
و بقيه حرفهات هم ناز كردن خودت بود :311:و نتيجه گيري غلط از رويدادها .
راهش اينه كه وقتي طاقت نداريد و ناز هم را در جايي كه بايد نمي خريد . اين حس و حال بد را هم تجربه كني اما خواهشا نتيجه گيري غلط و ...نه .
چرا كه عزيزم...... مشخصه هم شما همسرت را دوست داري و هم ايشان شما را . :163:
احسنت به آنی ... باز هم خواندن پستش من را تحت تاثیر قرار داد
شمیم من نمیدانم تو چرا این بدیهیات را نمی بینی؟
شوهرت عادت کرده که همیشه از تو توجه و محبت دریافت کند و اولویت تو باشد ... یک بار اینطور شده و ایشان ...
شوهر شما با عرض معذرت یک مقدار لوس تشریف دارند و احساساتشان را بروز نمیدهند ... مشکل رابطه شما این هست و لاغیر... شمیم ناشکری نکن! با عرض معذرت شما هم یک مقدار حساس هستید
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام سابینا جان
مرسی که نوشتی
من واقعا میخوام بدونم چرا بهم میگین حساس؟
ایا من باید احساس و خواسته هایی از همسرم داشته باشم که از بقیه دارم؟ مگه فقط همسر آدم نیست که میتونه یه سری محبتها و احساسهایی به آدم بده که حتی پدر مادر هم نمیتونن؟
پس من باید از کی این حسو بگیرم؟
باید برام مثل یه آدم عادی باشه؟
یکی که محبت کردن و نکردنش، متعهد بودن و نبودنش، خوشحال کردن یا نکردنم، به حساب آوردن یا نیاوردنم، از طرف اون برام بی اهمیت باشه؟
خوب حساسم
چون خیلی حسها رو دلم میخواد ازش بگیرم
این زیاده؟
نباید باشه؟
خب بهم بگین
من تصورم از زن و شوهر بودن و زندگی مشترک یه چیزیه که شاید اون اشتباهه
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام مهشید عزیزم
من سوالات تورو یه جور دیگه از کارشناسان محترم می پرسم
شمیم چه طوری میتونه این رفتارهای شوهرشو مدیریت کنه؟
چون این رفتارها زیاد تکرار شده و باعث رنجش و ایجاد حساسیت برای شمیم عزیز شده؟
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
من یه سوال دیگه هم دارم
میخوام بدونم به نظر شماها، من و همسرم هرکدوم چند درصد تو مشکلاتمون مقصریم؟
دنبال مقصر نیستما، فقط میخوام درصدشو بدونم
مرسی
و میشه بهم بگین وقتی تو اون موقعیت با خستگی سعی میکنم براش وقت بزارم و با روی باز میرم پیشش و اون شروع میکنه به بهنونه گیری یا هرچی که اسمشو میزارین من باید چکار میکردم؟
من که سعی کردم با شیطنت آرومش کنم ولی وقتی ادامه میده، بی احترامی میکنه، توهین میکنه، میشه بگین من چطوری باید برخورد کنم؟
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
شمیم عزیز
شما بعضی جاها حق دارید و منطقی هست خواسته هاتون، مثل جایی که میخواید از تصمیمات همسرتون قبل از همه مطلع بشید ، ولی بعضا نه ، بعضی چیزها به کیان خانواده صدمه نمی زنند، اگر باشند فبها نباشند هم زیاد مهم نیست، مثلا این که با هم خرید برید ، این یک ضروریت و اولویت مهم توی زندگی نیست، من شخصا یادم نمیاد زیاد با همسرم خرید کرده باشم و زیاد هم برام مهم نیست، چون به هر حال مرده و هی میگه زودباش و ...، ترجیح میدم با یک خانوم برم خرید جون ما خانومها فرهنگ خریدمون با آقایون فرق داره ، شما به نظر من برای اینکه بدونید حق با شماست یا نه به معیار منطق رجوع کنید و همه چیز رو در برابر این سوال قرار بدید :
آیا این مسئله به کیان خانواده من آسیب میزنه؟ آیا برای ادامه زندگی ضروری و حیاتی هست؟
اگر بعله پس بنشینید و حلش کنید
اگر پاسخ این سوال منفی باشه بدونید آلترناتیوهای زیادی در برابر اون مسئله دارید، مثلا به جای خرید با همسر خرید با دوست که لذتش هم بیشتره و تنوع هم هست ...اگر پاسخ به این سوال منفی بود رنجش خودتون رو فراموش کنید و از آلترناتیوهای دیگه استفاده کنید. خیلی ریلکس !
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام سابینا جان
میدونی موضوع چیه
من و همسرم از اول آشنائیمون تمام خریدهامون با هم بوده، اون کاملا وقت میزاره من خرید کنم چون از خرید کردن خوشش میاد و منو میشناسه که تا چیزی به دلم نشینه نمیخرم، خودشم همینطوره
ببین گلم
یه موقعیت همسرت مثل بقیه مردهاست، این درکش سادس
مثلا مردها حوصله خرید ندارن، میان خونه تو خودشونن و ..
ولی شوهر من حوصله خرید داره، و در حالت عادی وقتی میاد خونه حتی میشینیم با هم بازی میکنیم
این مشکل منه
اگه نبود، میگفتم شوهرم منم یه مرد مثل مردهای دیگس، ولی اینطور نیست
تو فکر کن شوهرت یه موقعیت باهات بگه بخنده، ولی فرداش اینکارو نکنه، تو میگی مثل مردهای دیگس؟ نه
چون دیدی که نیست
من دلم نمیخواد با کسی برم خرید، چون نمیخوام برای اونم عادت بشه و دائم مشکل اینو داشته باشم که با کی رفته خرید، من هنوز کامل به همسرم اطمینان پیدا نکردم
نمیدونم
اگه مشکل من یک موضوع بود شاید راحتتر حل میشد ولی مسائل من به هم وصله، هر کدومش میتونه بقیه مشکلاتو پر رنگتر کنه
شماها که در جریان همه چیز هستین
نمیدونم دیگه چی بگم
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
......... من هنوز کامل به همسرم اطمینان پیدا نکردم
اين حرف يعني چه ؟
وچرا ؟
اگر دنبال قاصر و مقصر نيستي به دنبال به كار گيري از واژه هاي درست باش .
از ديد من شما و همسرت نياز به بزرگ شدن و رفتار بالغانه داريد . چرا كه هر دو رفتارهاي هيجاني و احساسي داريد و .........
اگر همسر شما رفتار احساسي ( كودك ناسازگار مثبت - كودك آزرده ) از خود نشان مي دهد راهش رفتار بالغانه و يا والدانه ( حمايت گر و سازگار مثبت سازنده ) است .