الهی چه با معرفته :43:
عزیزم از این فن استفاده کن و ازش دور باش تا بیاد به سمتت
بعد میام الان یه کاری پیش ا.مد واسم
نمایش نسخه قابل چاپ
الهی چه با معرفته :43:
عزیزم از این فن استفاده کن و ازش دور باش تا بیاد به سمتت
بعد میام الان یه کاری پیش ا.مد واسم
بهار عزیزم چرا باید بزنمت؟:311:
من فقط نگران فرصت ها و زمانی هستم که ممکنه از دستتون بره بدون اینکه حاصلی براتون داشته باشه( البته منظورم این نیست که صد درصد حاصل نداره ، ولی خب امکانش زیاده)
درسته که حتما نباید ازدواج کرد و ازدواج همه چی نیست ، ولی فرصت های خوب رو هم از دست دادن منطقی نیست(البته در صورت وجود فرصت خوب)
به هر حال این زندگی شماست و تصمیم گیری نهایی با خودتونه
بنده فقط وظیفه ام این بود که اون روی سکه رو هم خدمتتون عرض کنم ،دیگه اینکه چه تصمیمی بگیرید ، خودتون می دونید:72:
gole maryam عزیز شوخی کردم باهاتون :P ... یه وقت به دل نگیرید؟
اگه فرصت خوبی دیدم و نشد چشم...بی خرد که نیستم زندگیم رو تباه کنم...فقط میخوام به
خودم زمان بدم...همین...اون اگه بخواد باید اون تلاش کنه و من هیچ تلاشی نمی کنم...اگه خدا
بخواد میشه نخوادم نمیشه...من تماشاچی این بازی روزگارم فقط چون بهترین کار الان واسم
همینه...ممنونم بابت راهنماییهات...قول میدم قدر این 1 بار فرصت حیاتی که خدا بهم داده رو
بدونم....
پاینده باشی خواهر گلم :43:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.ghamgin
عزیزم خوب میفهمم که چی میگی چون من هم تقریبا یه همچین روزایی رو تجربه کردم
دوست خوبم در مورد حرفات که نقل قول کردم میخوام بگم که چه خصوصیاتی رو در این فرد دیدی و چگونه بهشون رسیدی که با این اطمینان میگی که او نیمه گمشده ات هست؟ و دوم اینکه تو با این فرد یه مدتی بودی و مسلما نمیشه در یک جلسه خواستگاری با یه فرد جدید به اون شناختی برسی از اون فرد که بتونی در موردش تصمیم بگیری که اهداف تو رو داره یا نه درست نمیگم؟
و میشه این جمله رو کامل توضیح بدی:
اما دید من به زندگی یه چیز روزمره و ساده نیست ، من دنبال یه همراه ، همپا و همسفرم
از این نظر میگم که خیلی وقتا ما یه طرح و نقشه کلی از چیزی در ذهنمون هست و اگه سعی کنیم که عملی بهش نگاه کنیم کمک میکنه که راهمون روشن تر باشه و ذهنمون بازتر
دوست خوبم میفهمم که در چه شرایطی هستی و خوشالم که داری این انتظار رو راهی برای کمال خودت میبینی امیدوارم هر چی خیر هست پیش بیاد دوستان راهنمایی لازم رو کردن و فقط میگم که برات دعا میکنم و ازت میخوام که تو هم برام دعا کنی :72:
دوست عزیز گل بیرنگ سلام
دوست گلم ادامه تاپیک هام رو نخوندی انگار...من دارم به زندگی عادیم ادامه میدم ولی راجع به
سوال شما باید بگم که منظور من از همراه کسی هستش که آدم رو رشد بده و خودش مشوق
آدم باشه نه اینکه مانع پیشرفت ... من اهداف زیادی توی سرم دارم و معیارها و اهداف و برنامه
زندگیم مشخصه ، میخوام همراهم واقعا همرایم کنه و همیشه زندگیم تازگی داشته باشه و هیچ
وقت دچار روزمرگی نشم چون معتقدم با ازدواج همنشین دنیا و آخرتت رو انتخاب می کنی و یه
راهیه که باید نیمیش رو تو این دنیا ادامه بدی و مابقیش رو در آخرت...دوست عزیز من دعا میکنم
آنچه به صلاحه برای هر دو ما رقم بخوره چون خداوند به حال ما تنها آگاهه...من دارم الان به
زندگی عادیم ادامه میدم و الان آرومم...باید دید خدا چه چوری پیش می بره
موفق باشید
دوست گلم اون ازدواجهایی که هر دو خانواده راضی ان به کجا می رسه که مال شما برسه؟!...شما اگه با این اقا ازدواج هم کنی هر روز با مادرش مشکل داری...خوب نمی خواد پسرش با شما باشه...ایشون هم حقی داره چون ایشون پسریه که عمرش رو صرفش کرده...گرچه کارشون دیکتاتورمابانس و انسانی نیست اما عزیز دلم همیشه از روابط پیچیده پرهیز کن...زمان بهترین مرهم هست برای هر دردی و عشق های نو یاد عشق های کهنه رو از یاد می برند...گاهی آدم پدر یا مادرشم دور ار جون می میرند...حس و حالت روز سالگردشون دیگه مثل روز خاکسپاری یا 7 نیست...همه ی دردها با مرور زمان تسکین پیدا می کنند...اگه ایشون قسمت شما باشه مال شما می شه...به خودتون زمان بدید...
دوست عزیز maryamp سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
خانومی من مسئلم تقریبا حل شده است واسه خودم...آخرین تاپیکم رو خوندی؟...منم به خودم
زمان دادم و زمان به کمک منطق و لطف خدا احساسم رو آروم کردن و من الان کاملا خوشبختم و
دیگه نمیگذارم هیچ چیز آرامش من رو بگیره...من راضیم به رضای خدا..هرچه او صلاح ببینه بهترینه.
اما حق رو تا عمر دارم به مادرش نمیدم چون یک سال تمام به من محبت می کرد و یک دفعه بازی
درآورد چون خیلی پول پرسته...با ازدواج پسر دومشم مخالف بود تازه اون دختره بیوه بود اما پسر
دومش مادرش رو با پول راضی کرد و خرج های آنچنانی...تازه حساسیت ها روی پسر دوم
کمتر بود!!!...اون خانم رو فقط به خدا سپردم نه بخاطر بهم زدن همه چیز ، بلکه بخاطر
حرفای زشت و بدی که به یک دختر نجیب و اصیل و همه چی تموم زد!!!...آدمها باید یک روز
تاوان دلی که شکستند رو بدن!...من کینه ای نیستم و کامل فراموش کردم تلخی هاشون رو
اما دلی که بشکنه کار خودش رو می کنه!...آینده هر چی که باشه خدا هم زیبا واسم
طراحیش کرده...فعلا که تو این سایت از کمک کردن به همنوعانم دارم لذت می برم و بالطبع
او از زندگیم...کار میکنم ... کتاب میخونم...ورزش می کنم...سفر میرم...درس میخونم.... و
خلاصه زندگی می کنم و کلی برنامه دارم و هدف واسه آیندم...اگه خدا صلاح ببینه همراهی
خوب نصیبم می کنه و هیچ نگرانی و دلهره ای ندارم...من سلامتم و خوشبخت...خدایا شکرت
تازه دوستان و همراهان خوبی مثل شما دارم...من واقعا خوشبختم
موفق باشی خانومی
عزيزم
اگر به نتيجه رسيده اي از مديران در خواست كن تاپيكت را قفل كنند و جزو تاپيكهاي به نتيجه رسيده اعلام بشوي كه دوستان هم براي پست نزنند .
ضمن اينكه ابدا نيازي نيست خودت را موظف به پاسخگويي به همه ي پستها يكني .
حرف زدن خیلی آسونه. خیلی آسونه که بگم عزیزم اشکالی نداره، قسمت این بوده.... ولی الان من خودم وضعیت تو رو دارم بهار جان. نمیدونم و نمیتونم با این مساله چجوری کنار بیام. نه میتونم درست کار کنم نه حتی میتونم به کسی بگم چمه. این انصاف نیست. :(:(:(
گاهی باید اونقدر غصه بخوری .........که سرگیجه بگیری....نفست بگیره از بغضت....به حد مرگ گریه کنی ....بالا بیاری.........................اون قدر شبا بی خوابی بکشی و صبح های زود غم نزاره باز بخوابی که آخر همه چیز عادی بشه...روزای اول که از شوهرم جدا شده بودم همین حسارو داشتم...هرروز آرزو می کردم یکی خبر مرگشو واسم بیاره ...اما حالا بعد از 3 ماه عادی می خوابم تا لنگ ظهر ...نه غصه ای نه دردی و زندگی دوباره هست ....همه چی عادی میشه و از تنفر به بی تفاوتی میرسی ...فقط زمان لازمه...
گر رنج افتد و گر راحت ای حکیم...نسبت مده به غیر که اینها خدا کند