RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
ببخشيد جناب دانشمند نمي خوام فكر كنين نمي خوام منطقي رفتار كنم يا به حرفاتون گوش كنم. فقط الان واقعا احساس مي كنم براي رفت و آمد من با خانوادش خيلي زوده. من هنوز وقتي بچه توي تلويزيون مي بينم بي اختيار اشك از چشمام سرازير مي شه و نمي تونم خودم را كنترل كنم. جناب دانشمند من اونا را مسبب از بين رفتن جنينم مي بينم. ديگه حتي دلم نمي خواد تو صورت پدر و مادرش نگاه كنم.
و مطمئنم رفت و آمد با خانواده من يعني رفت و آمد با خانواده اون. و رفت و آمد با خانواده اون يعني تكرار دوباره وقايع تلخ گذشته.
البته فكر نكنين من بچه مي خوام كه گريه ام مي گيره نه؟ من ديگه دلم نمي خواد باردار بشم.
گريه ام ميگيره چون يادم مي افته اون زمان چقدر آسيب پذير و ضعيف شده بودم و چه رفتار وحشيانه اي با من شد. يادم مي افته تو دوران سقطم چقدر سختي كشيدم و مهدي چقدر بي رحمانه من را تنها گذاشت.
منم مثل تمام دختراي ديگه دوست دارم با خانوادم رفت و آمد كنم. دوست دارم جلوي زن داداشم كم نيارم و به مهموني اش برم. دوست دارم تو مهموني ها همسرم همراهم باشه دوست دارم .........................
ولي جناب دانشمند ببينين من چقدر عذاب كشيدم كه حاضرم تمام دوست داشته ها و علايقم را در قبال اينكه ديگه پدر و مادر بي رحم مهدي را نبينم كنار بگذارم.
اما در مورد سكس، ببينين مهدي هميشه شروع كننده نيست. اتفاقا اين منم كه شروع كننده ام. به چن دليل من هميشه شروع كننده ام (البته يك كاري مي كنه كه من بفهمم نياز داره ولي مستقيم نمي گه):
1. چون مهدي فكر مي كنه اگه شروع كننده باشه من فكر مي كنم من را براي رابطه جنسي مي خواد (چون چند بار اين را بهش گفتم)،
2. چون مهدي فكر مي كنه من ممكنه من آمادگي نداشته باشم و به خاطر اون قبول كنم و خودم ارضا نشم.
3. چون وقتي ارضا نمي شم بي اختيار مي زنم زير گريه و اون از اين حالت متنفره بنابراين مي خواد نزديكي با پيشنهاد من باشه تا بعد از گريه كردنم احساس گناه نكنه.
من شروع كننده ام چون مي دونم نياز داره و به دلايل بالا نمي گه. نمي گه و بعد چند روز عصبي و بهانه گير مي شه. من دوست دارم اون شروع كننده باشه بارها هم اين را بهش گفتم.
يا گاهي چند دقيقه محدود شروع كننده است بعد از چند دقيقه من را رها مي كنه و مي ره توقع داره من ادامه بدم و وقتي مي بينه اين كار را نمي كنم. رها مي كنه.
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام ليلي
مي دوني كه واقعا اونها مسبب نيستند.. شايد به سبب نوع رفتارشون تو رو آزرده باشند اما اين رفتار اونها ناشي از چه مسائلي بوده .. قبلا هم گفتم! عدم مهارتهاي ليلي و مهدي... همين! پس راهي نيست جز آنكه آنها رو ببخشي و بزرگوارانه به زندگيت نگاه ويژه و جديدي داشته باشي...
مهدي به اندازه كافي خودش رو بابت اين رفتار سرزنش خواهد كرد و روزي رو مي بينم كه هر روز بابت اين رفتارها از تو عذرخواهي مي كنه و گدايي محبت... اين يك واقعيته و اين رو از كسي مي شنوي كه امروز ليلي رو نديده... بارها و بارها اين اتفاق افتاده و قصه غصه ليلي براي خيلي از دخترها تكرار شده و نتيجه خوب بوده و مشكلات با مهارت اونها حل شده و گاهي زماني به داد خودشون خوساتند برسند كه ديگه نه ليلي بوده و نه مهدي... و هيچ بر هيچ! اما امروز مي تونم بهت كمك كنم ولي نمي تونم جاي شما تصميم بگيرم..مي تونم بگم كه كاري كه تصميم مي گيري انجامش بدي يعني قطع رابطه با خانواده هاي طرفين به نفع ليلي و مهدي نيست بلكه بهتره ببخشند و با برقراري ارتباطات محدود خطاهاي گذشته رو اصلاح كنند... بهتون كمك كنم بتونيد خطاهاي رفتاريتون رو كمتر كنيد و صميميت رو با رفتار جرات مندانه تمرين كنيد... اين آنچيزي است كه بارها تكرار شده و سالها تجربه شده و به نتيجه رسيده و تو مطمئن باش كه اولين نفر نيستي و آخرين نفر هم نخواهي بود... مي تونم كمكت كنم و بهت بگم كجا داري اشتباه مي كني! اما نمي تونم مجبورت كنم... مي تونم هر وقت خواستي تنهات نذارم و كنارت باشم تا به آرامش برسي... اما اين فقط به تصميم خودت بستگي داره... به اينكه به توصيه ها گوش كني و اونها رو عملي كني! نه اينكه بگي ولش كن... اينها شدني نيست... بهت گفتم چرا ارضا نمي شي... بهت گفتم چرا بايد شروع كننده باشي... خيلي چيزهاي ديگه! اگر خواستي درد دل كني... درد دل كن! اما اگر توصيه ها رو عملي كني... نتايج آن چنان زيبا آشكار مي شوند كه برقشون چشمات رو خيره مي كنه... اگر مي خواي تو زندگي خوشبخت بشي و سعادت و مزمزه كني... رنگ آرامش رو ببيني و به قول پيري، عاقبت به خير بشي، راهش اينه كه مهارتها رو بدست بياري! و در مجموع با ظرافت زندگي كني خواهرم...
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
بله آقاي دانشمند من در تمام موارد از دستورات شما اطاعت مي كنم.
فقط در مورد رفت و آمد با خانواده مهدي يه كم بهم فرصت بدين. شايد باورتون نشه ولي مي خوام اقرار كنم تو اين يك سال و اندي اينقدر از اين زن و مرد بدي و بي رحمي ديدم كه ازشون مي ترسم. از رابطه برقرار كردن باهاشون مي ترسم. از .................................................. ..........
ببينيد چقدر مي ترسم كه به خاطرش از خانوادم گذشتم. مي دونين دخترا چقدر بعد از ازدواجشون به خانواده هاشون وابسته اند؟ ولي من هر وقت دلم براي پدر و مادرم تنگ مي شه مي رم توي حموم و فقط بي صدا گريه مي كنم.
ولي مي دونم اين راه اش نيست. شايد نياز به فرصت دارم. يكسال شايدم بيشتر
خواهش مي كنم تنهام نذارين و كمكم كنين.
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند
نمي دونم در مورد رفت و آمد با خانواده مهدي باهام موافقت كردين يا نه؟؟؟؟؟؟؟؟نظرتون برام خيلي مهمه. ولي خواهش مي كنم شرايط من را هم در نظر بگيرين.
ديروز و امروز به مهدي زنگ زدم تماس هاي موفقيت آميزي بود. همونطوري كه شما گفته بودين ادامه اش مي دم.:43:
ديشب سكس نسبتا موفقيت آميزي هم داشتيم. راهنمايي هاي شما را اجرا كردم.:43:
راستي ديشب يك اتفاق عجيب افتاد مهدي چند صفحه از كتاب "رازهايي در مورد زنان را خوند" و قول داد كل كتاب را بخونه. گفت به اين نتيجه رسيده كه نمي دونه چطوري با من رفتار كنه و نازم را بكشه. :311::311:
خيلي خوشحال شدم آخه يك قسمتي اين كتاب داره به نام " ده راهكار براي اينكه زن عاقل خود را به يك ديوانه زنجيري تبديل كنيد" مهدي اون را خواند. دقيقا همون كارهايي بود كه هميشه مادرش مي گفت با ليلا بكن تا آدم بشه.
بازم از راهنمايي هاتون ممنون و منتظر راهكارهاي خوبتون هستم:322:
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
خواهرم ليلا
-- مي دونم كار بسيار مشكلي هست... ولي بايد اونها رو در حد خودشون پذيرفت! پس قطع رابطه رو بهت توصيه نمي كنم... راستش مشكلاتي بوجود مي آد كه به خودت بر مي گرده... اگر جوابت اينه كه من در گذشته باهاشون رابطه داشتم و مشكل برخورد كردم چون اون رابطه رو نتونستي كنترل كني... اما واقعيت اينه كه نه تو مي توني از خانواده ات جدا بشي... و نه همسرت! يه خورده هر دو تحمل مي كنيد اما بعدش چي... پس رابطه رو قطع نكن! لزومي نداره بري و دورشون بچرخي... شما مسئول شادماني اونها نيستي! شما يك شخصيت كاملا مستقل هستي كه به شوهرت احترام مي ذاري و پيش خانواده اش مي ري... خيلي سنگين و خيلي با احترام! همين كافيه... كوتاه! من بهش نمي گم رفتار دوستانه... يا صميمانه بهش مي گم رفتار جرات مندانه! اما با پاك كردن صورت مسئله موافق نيستم... مي شه آتيش زير خاكستر... مي شه بمب ساعتي!
-- من مي خوام در مورد آرامش شما مطمئن بشم... دوست دارم آرامش داشته باشي... و بعد يه خورده روي رفتارهاي خودت كار كنيم
خيلي از موفقيتهات خوشحال شدم... مطمئن باش كه شوهرت هم متوجه اونها مي شه و نتايج اين تغيير رو بزودي مي بيني...
- مراقب وضع جسميت باش... اين روزها هوا گرم و آلوده است...
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام
خواهش مي كنم سرزنشم نكنين احساس كردم فعلا واقعا آمادگي روحي براي رويايي با خانواده مهدي را ندارم. و اما شرح ماوقع:
روز 5 شنبه عصر
مهدي: فردا مي رم خونه بابام اينا يك كتاب براي داداشم ببرم. ساعت 3 و 4 برمي گردم.
ليلا: باشه پس منم مي رم خونه مامانم اينا عصري بيا دنبالم. زود بيا چون مامانم اينا افطاري جايي دعوتند بايد برند.
مهدي:تو افطاري دعوت نداري؟ كجا دعوت ندارند؟
ليلا: نه من دعوت ندارم. نمي دونم.
مهدي ساعت ها در فكر فرو مي ره. بعد مي گه 6/5 يا 7 مي يام دنبالت.
ليلا: اونا 6 مي رند
مهدي: چرا اينقدر زود؟
ليلا: آخه فاميل نزديكه مي رند كمك كنند.
مهدي: تو كه مي گي نمي دونم كجا دعوت دارندو پس دروغ گفتي؟
ليلا: نه من دروغ نگفتم. فقط نخواستم بگم كجا مي رند.
شب موقع خواب ليلا به مهدي مي گه من بهت دروغ نگفتم فقط نخواستم بگم كجا دعوت دارند.
مهدي: ناراحت نشدم عزيزم. من بابت گرفتاري ها و مشكلات خودم ناراحتم
ليلا: فردا شب همه خونه داداشم افطاري دعوت دارند. من گفتم ما نمي ريم.
مهدي: آره من كه ديگه تا دو سه سال نمي يام
ليلا: آفرين عزيزم. 2-3 سال شايدم 5 يا 6 سال ديگه. مشكل ما به زمان احتياج داره. بذار ببينيم اصلا ما مي تونيم با هم كنار بيايم بعد به فكر رفت و آمد با اين و آن باشيم.
مهدي: پاشو برو. تو من را از خانوادم جدا كردي. تو بدي. تو .................................................. .................
ليلا از اتاق خواب با پتوش بيرون مي آد.
مهدي بعد از چند دقيقه دنبالش مي آد. و مي گه تو تو زندگيت خوش نمي بيني. تو پدر و مادرم را از من جدا كردي تو .................................................. .................................................. ....................................
ليلا پتوش را بر مي داره و مجدد توي اتاق خواب مي ره. در چارچوب در به مهدي مي گه: گفتي خونه پدر و مادرم نيا. گفتم چشم. گفتي مي خوام تنها برم گفتم چشم. گفتي منم خونه پدر و مادر تو نمي آم و تو هم تنها برو بازم گفتم چشم. نمي دونم ديگه مشكلت چيه؟؟؟؟؟؟؟
ليلا و مهدي اون شب جدا از هم خوابيدند.
خواهش مي كنم نظراتتون را برام بنويسين.
روز 5 شنبه:
صبح مهدي به ليلا مي گه من امروز نمي رم خونه بابام
ليلا مي ره خونه مامانش.
مهدي ساعت 2/5 به ليلا زنگ مي زنه و ميگه ساعت 3/5 مي يام دنبالت.
مهدي مياد دنبالش.
ليلا و مهدي روز و شب خيلي خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
روز جمعه:
ساعت 12:30 داداش مهدي زنگ مي زنه به موبايلش و اون را براي شب افطاري دعوت مي كنه.
مهدي مي گه كه ما نمي تونيم بيايم.
مهدي به ليلا مي گه داداشم بود و ما را به افطاري دعوت كرد.
ليلا نگاه سردي بهش مي كنه و چيزي نمي گه.
مهدي و ليلا روز خيلي خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
مهدي بعد از ظهر در حالي كه ليلا را در بغلش گرفته مي گه: دوست داري بريم خونه داداشم.
ليلا: نه دوست ندارم.
مهدي: چرا؟
ليلا از تو بغل مهدي بلند مي شه مي ره وضو مي گيره و نماز مي خونه.
اون روز هم مهدي و ليلا روز و شب بسيار خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
لازم به ذكر است 5 شنبه و جمعه من و مهدي يك سكس فوق العاده را در كنار هم تجربه كرديم. (البته لازم مي دونم بگم من خيلي انرژي گذاشتم.)
به طوري كه مهدي جمعه شب به من گفت احساس مي كنم فصل جديدي تو روابط جنسيمون آغاز شده و من را خيلي دوست داره.
لازم به ذكر است 5 شنبه و جمعه من و مهدي يك سكس فوق العاده را در كنار هم تجربه كرديم. (البته لازم مي دونم بگم من خيلي انرژي گذاشتم.)
به طوري كه مهدي جمعه شب به من گفت احساس مي كنم فصل جديدي تو روابط جنسيمون آغاز شده و من را خيلي دوست داره.:228:
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام ليلا
در زير نوشته من گفتگوي يك زوج رو مي شه نگاه كرد... خطاب من به همه دوستان است كه اينطور گفتگو مي كنند.. به نظر شما اين نوع گفتگو نتيجه اي هم در بر دارد؟
ببينيد...ليلا رو سرزنش نكنيد... ليلا و مهدي هر دو آداب اين گفتگو رو نمي دونند و بايد ياد بگيرند... اي كاش مهدي هم بود و هر دو ياد مي گرفتند!
در اين شرايط يكي از طرفين هم آداب گفتگو رو بدونه طرف ديگه معمولا راهي جز تقليد و يادگيري نداره... هرچند كه شكيبايي و صبر مي خواد!
خواهر گلم،
آمادگي رو بايد در خودت بوجود بياري... اما مشكل عدم آرامش شما ارتباطي به خانواده مهدي و يا شما نداره.. من خطاها رو با قرمز پر رنگ كردم... و زيرش جملات درست رو با سبز نوشتم! بيا يه بار ديگه به صحبت تو و مهدي نگاه كنيم!
اگر توصيه اي به تو مي كنم به معناي سرزنش شما نيست!
______________________________________________
روز 5 شنبه عصر
مهدي: فردا مي رم خونه بابام اينا يك كتاب براي داداشم ببرم. ساعت 3 و 4 برمي گردم.
ليلا: باشه پس منم مي رم خونه مامانم اينا عصري بيا دنبالم. زود بيا چون مامانم اينا افطاري جايي دعوتند بايد برند.
در ابتداي كلام لازم نيست بگيد پس منم مي رم... اين يعني منوط به برنامه شما، من دارم برنامه ريزي مي كنم! اين يعني عدم رفتار جرات مندانه! اينطور بايد بگيد:
خيلي خوبه! چون من هم مي خوام برم ...من هم برنامه ام اين بود كه برم...
ببينيد شما داريد درخواست مي كنيد از يك انسان! پس امر نكنيد... نگيد بيا دنبالم! مي شه در صورتيكه كه كاري نداشتي، بياي دنبالم... اگر ممكنه تا ساعت 5.5! شما لازم نيست همه چيز رو توضيح بديد! بخصوص وقتي نمي خواهيد ادامه بديد و مورد سوال واقع بشيد!
مهدي:تو افطاري دعوت نداري؟ كجا دعوت ندارند؟
ليلا: نه من دعوت ندارم. نمي دونم.
درستش اينه: من دعوتشون رو قبول نكردم... منزل برادرم!
مهدي ساعت ها در فكر فرو مي ره. بعد مي گه 6/5 يا 7 مي يام دنبالت.
مهدي به فكر فرو نمي ره... مهدي غمگين مي شه!
اگر ليلا اين درخواست رو درست گفته بود اين سوال و جوابها به ميون نمي اومد!
اما اينجا مي تونه بحث به تشديد كشيده بشه! مي تونه با اعتبار سازي تموم بشه!
ليلا: اونا 6 مي رند
شروع تشديد!! متاسفانه ليلا اعتبار سازي نمي كنه و تشديد رو شروع مي كنه... اما چطوري بايد اعتبار سازي مي كرد!؟؟! و يا سعي نمي كرد برنده باشه!
ليلا: اي واي ... تو كار داري! باشه من مزاحمت نمي شم عزيزم چون بايد زود تر برگردم... خودمم كار دارم، با آژانس بر مي گردم!
ادامه گفتگو ها ديگه در تشديد و عدم مهارتها اتفاق مي افته... پر از بي اعتبار سازي طرفين!!
مهدي: چرا اينقدر زود؟
ليلا: آخه فاميل نزديكه مي رند كمك كنند.
مهدي: تو كه مي گي نمي دونم كجا دعوت دارندو پس دروغ گفتي؟
ليلا: نه من دروغ نگفتم. فقط نخواستم بگم كجا مي رند.
شب موقع خواب ليلا به مهدي مي گه من بهت دروغ نگفتم فقط نخواستم بگم كجا دعوت دارند.
مهدي: ناراحت نشدم عزيزم. من بابت گرفتاري ها و مشكلات خودم ناراحتم
اين جمله خوبيه! بايد ليلا بحث رو در جواب تموم كنه و اعتبار سازي كنه و همدلي كنه! چون مهدي مي خواد حرف بزنه... ليلا بايد همدلي كنه! همين! بدون توضيح... ازش بخواد كه حرف بزنه! اما در ادامه مي بينيم اين كار رو نمي كنه!!!!
ليلا: فردا شب همه خونه داداشم افطاري دعوت دارند. من گفتم ما نمي ريم.
مهدي: آره من كه ديگه تا دو سه سال نمي يام
شروع كننده تشديد!!! بايد ليلا بحث رو كنترل كنه! و گرنه تشديد بالا مي گيره...
ليلا: آفرين عزيزم. 2-3 سال شايدم 5 يا 6 سال ديگه. مشكل ما به زمان احتياج داره. بذار ببينيم اصلا ما مي تونيم با هم كنار بيايم بعد به فكر رفت و آمد با اين و آن باشيم.
اين جمله رو اصلا نمي دونم چه لزومي داشته بگه!؟!
ببينيد : اگر مي گفت شب بخير، خيلي خسته ام! : اشتباه بود چون اجتناب بود!
هنوز فرصت براي همدلي بود: ( بدون اينكه بخواهيد برنده باشيد!!!)
مي فهمم احساست رو... خيلي آزرده شدي... (نزديك تر مي شيد... ارتباط جسمي و چشمي و تماس دستها) هر دومون احتياج به زمان داريم عزيزم! بهش فكر نكن...
ادامه داستان هم واويلا! جنگ قدرت تو تخت خواب!!!
مهدي: پاشو برو. تو من را از خانوادم جدا كردي. تو بدي. تو .................................................. .................
ليلا از اتاق خواب با پتوش بيرون مي آد.
مهدي بعد از چند دقيقه دنبالش مي آد. و مي گه تو تو زندگيت خوش نمي بيني. تو پدر و مادرم را از من جدا كردي تو .................................................. .................................................. ....................................
ليلا پتوش را بر مي داره و مجدد توي اتاق خواب مي ره. در چارچوب در به مهدي مي گه: گفتي خونه پدر و مادرم نيا. گفتم چشم. گفتي مي خوام تنها برم گفتم چشم. گفتي منم خونه پدر و مادر تو نمي آم و تو هم تنها برو بازم گفتم چشم. نمي دونم ديگه مشكلت چيه؟؟؟؟؟؟؟
ليلا و مهدي اون شب جدا از هم خوابيدند.
روز 5 شنبه:
صبح مهدي به ليلا مي گه من امروز نمي رم خونه بابام
ليلا مي ره خونه مامانش.
مهدي ساعت 2/5 به ليلا زنگ مي زنه و ميگه ساعت 3/5 مي يام دنبالت.
مهدي مياد دنبالش.
ليلا و مهدي روز و شب خيلي خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
[/quote]
در نهايت مي بينيد كه اتفاق خاصي نمي افته... فقط چون بلد نيستند گفتگو كنند... لحظاتشون رو خراب مي كنند... در غير اينصورت همديگر رو دوست دارند!!!
بابت سكس بهتون تبريك مي گم....
جون من توصيه ها رو گوش كن!!!
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
خواهش مي كنم در مورد غلط و درست بودن رفتارام نظر بدين و راهنماييم كنين.
چشم جناب دانشمند
من به همه توصيه ها گوش مي كنم. فقط به يك مورد (رفت و آمد با خانواده مهدي) گوش نكردم . اون هم چون واقعا آمادگي اش را ندارم. مي ترسم دوباره زندگيم را زير و رو كنند. تازه يك كم دارم طعم شيرين آرامش و خوشبختي را مي چشم.
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند و دوستان خوبم
ديشب مهدي گفت قراره توي مناقصه براي شركتشون شركت كنه و بعدم يك كاري توي يك شركت مشاوره مهندسي داشت و همش بيرونه و شركت نمي ره.
همون ديشب احساس كردم مي خواد فردا بره خونه باباش. ولي سعي كردم ذهن خواني نكنم.
امروز صبح ديدم دنبال يك كتاب مي گرده. هرچي بهش گفتم چه كتابي؟ نگفت.
در نهايت ديدم كتابي را كه قرار بود براي داداشش ببره برداشت. مطمئن شدم ولي چيزي بهش نگفتم. اصلا دليل پنهان كاري اش را نمي فهميدم. چند بار بهش گفتم كتاب چيه؟ گفت هيچ چي يك كتاب مربوط به كارم.
وقتي رفت نيم ساعت بعد بهش اس ام اس دادم با اين متن: مي دونم مهدي جونم هميشه به من راست مي گه چون دوست داره منم هميشه بهش راست بگم.
در جواب اس ام اس ام نوشت: من هم بهت دروغ نگفتم.
ساعت 8 زنگ زد بيدارم كنه كه برم سر كار گفت اين اس ام اس را براي چي زده بودي. گفتم هيچي.
خواهش مي كنم بررسي كنين و ببينين :
1. آيا رفتارم در قبال اين رفتار مهدي درست بوده يا نه؟ اگر نه بايد چه رفتاري مي كردم؟
2. چرا مهدي رفتنش را از من پنهان كرده؟
3. من الان چند ماهه هيچ عكس العمل بدي نسبت به رفتنش به خونه مامانش از خودم نشون ندادم چه دليلي داشته كه رفتنش را از من پنهان كرده؟
4. امشب بايد چه رفتاري باهاش داشته باشم؟
5. اگه خودش حرف را پيش كشيد من چي بگم كه ديگه اين پنهان كاري ها تكرار نشه؟
مي دونين من اصلا ناراحت نشدم كه چرا رفت خونه مامانش. فقط از اين ناراحت شدم كه چرا از من پنهان كرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الان كه ما نمي خواهيم يك مدت با خانواده هاي همديگر رفت و آمد كنيم. بهترين رفتار چيه؟؟؟؟؟
من چه رفتاري بايد داشته باشم؟؟؟؟؟؟
اون چه رفتاري بايد داشته باشه؟؟؟؟؟؟
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام ليلا،
اول صبر كنيد ببينيد كه مي ره و يا نه.. اگر رفت!؟ براي شما مهمه!؟ از حفهاي شما متوجه مي شم كه رفتنش براي شما مهم نيست، اينكه به شما نگفته اهميت داره! كه اين رو هم هنوز نمي دونيد...
جمله اي كه تو اس ام اس فرستادين يعني چي؟؟؟ فكر كنيد اين جمله رو يكي يا مهدي براي شما فرستاده بود!؟ ببينيد مبهم حرف زدن موجب صميميت نمي شه... صراحته كه موجب صميميت مي شه! پس همواره صريح باشيد... لازم نيست پرخاشگر باشيد... اما صحيح و صريح حرف بزنيد!
امشب اگر نگفت كجا بوده... هيچي چيزي نگيد! صبور باشيد... خودش مي گه
اگر گفت هم هيچ عكس العمل بدي نشون نديد و خيلي عادي،حال پدر و مادرش رو بپرسيد و دركش كنيد... نه بگيد كار خوبي كردي و نه كار بدي! همين... سرزنشش نكنيد كه چرا به من نگفتي... الان اون منتقد دورني شما،ملتهب شده و در وجود شما شاخ و شونه مي كشه كه ديدي بهت نگفت!!! ديدي باز شروع شد... آرومش كنيد با تمريناتتون... زياد حرف مي زنه!