RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
جناب sci وساير دوستان سلام:72:
در مورد تمرينات بايد بگم از اون روز هر روز به مدت نيم ساعت يا مدت زماني که دلم هواي موسيقي گوش دادن ميکنه موسيقي گوش دادم،از ادارمون برامون خيلي وقته سالن دوميدناي رزرو کردن که من چند جلسه اي رفتم ولي ديگه ولش کردم،پريروز به همسرم گفتم که ميخوام دوباره برم سالن.ازم پرسيد چطور ميخواي بري؟و من تو اون مدت چيکار کنم؟بهش گفتم:با ماشن ميرم فکر کنم خودم برم کمتر تو زحمت بيفتي،تو هم ميتوني اين يه ساعت رو استراحت کني يا مطالعه کني.بهم گفت:من استقبال ميکنم از اينکه تو تحرک داشته باشي و از اين کرختي در بياي.دارم سعي ميکنم فيلتر سازي نکنم و البته ايست رو به ذهن سطحي ام بدم.ولي خوب خيلي سخته بخصوص ذهن خواني:303:.
ديروز خونه مادردشوهرم اينا ناهار دعوت بوديم.سعي کردم خوشرو باشم و گوشه گيري نکنم عصري هم رفتيم با هم بيرون.برادر شوهر کوچيکم تازگي ها با يکي آشنا شده و ميخواد باهاش ازدواج کنه البته هنوز خواستگاري نرفتن ولي مادرشوهرم اينا رفتن ديدنشون آخه تو اراک زندگي ميکنه.برادر شوهرم هم چون دختره تو شهر ما داره درس ميخونه هر از چندي با هم قرار ميذارن و ميرن بيرون،ديروز مادر شوهرم ميگفت که آره مهسا(منظورم همون دختره است که قراره جاري کوچيکم بشه) زنگ زده بود خونشون و در حالي که منو مادرجون صدا ميکرد و به پدرشوهرم پدر جون ميگفت زنگ زده بود عيد مبعث رو تبريک بگه.خواهر شوهرم برگشت گفت:به من هم ميگه آبجي جون.شب وقتي اومديم خونه شوهرم ميگفت:ببين چه جوري خودش رو تو دل خانوادم داره جا ميکنه،دختري که هنوز معلوم نيست عروس ما بشه به مامانم زنگ ميزنه و بهش ميگه مادر جون و به بابام ميگه پدر جون در صورتيکه تو تو اين دوسال هر وقت رفتيم خونشون اکثر موقع ها خجالت کشيدي و کز کردي.ديدم راست ميگه بنده خدا بهش گفتم:آره خوب حالا ببين با زبونش چطوري تو دل همه جا ميکنه،به داداشت يدونه عزيزم قربونت برم ميگه و اونوقت ببين داداشت چي ها که نکنه،گفت:آره باباي منم که زود با زبون چرب و قربون صدقه، نرم ميشه.ولي تو اصلا آدم اجتماعي نيستي،ميخواي ناز آدم رو هم بکشي مثل يه گربه ميپري رو آدم و اذيت ميکني.گفتم:آره راست ميگي،من بي چاره،هر وقت ناراحت ميشم سکوت ميکنم و سرم تو لاک خودم ميره و هيچي نميتونم بگم.گفت:ميدوني ماها آدم اجتماعي نيسيتيم،بلد نيستيم از زبونمون درست استفاده کنيم،گفت:باز تو بهتر از زري(جاري بزرگم) هستي،اون انگار منزوي و گوشه گيره،انگار افسرده است،اجتماعي بودن هم يه هنره.بهش گفتم:خوب تقصيري نداره،شوهرامون مگه ميذارن؟گفت:مگه چيکار ميکنيم؟گفتم:اونقدر مشغوليت ذهني ايجاد ميکنيد که؟گفت:مگه از همون ابتداي نامزديمون من مشغوليت و ناراحتي ايجاد کرده بودم که اونقدر خجالت ميکشيدي و اجتماعي نبودي؟گفت:خوب بله يا دت نيس؟از همون هفته اول نامزديمون که رفتيم دنبال لباس نامزدي و تو مخالف بودي از اينکه براي من لباس نامزدي بخري ؟هيچي نگفت و سکوت کرد و بعد من ادامه دادم:راست ميگي زبون چرب و نرم داشتن هم يه نعمته ،يکي از همکارام که اهل ... بود و با پسري که اهل ... بود ازدواج کرده بود همچين قربون صدقه همسرش پشت تلفن ميره که بيا و ببين حالا براي چي؟براي اينکه با شوهرش کار داره ،ولي به قول يکي ديگه از همکارام که وقتي اين صحنه ها رو ميديد ميگفت:ما که کارامون رو خودمون انجام ميديم و تازه باري از دوش همسرامون برميداريم زبونمون اونقدر تلخه که کارايي هم که ميکنيم ناديده گرفته ميشه و ميشيم بدهکار و انگار نه انگار پدرمون براي همسرامون دراومده.که شوهرم خنديد و گفت:بله ديگه بخاطر همينه که من خيلي وقتها باهات بد ميشم و اوني نميشم که تو ميخواي وقتي اونجوري اخمو و بدعنقي.بعدش باهاش شوخي کردمو و گفتم:حالا نبينم اين دختره بهت بگه داداش جون ها؟اگه موهاش بيرون باشه و يا بد بگرده ،بهش تذکر ميدي ها؟اصلا باهاش گرم نميگيري ها؟اصلا با زري خانم(جاري بزرگم)قرار ميذاريم اونو تو جمع امون راه نديم،خنديد و گفت:سعي کنيد باهاش دوست بشيد...
با خودم تنها که شدم به حرفامون فکر ميکردم و دقت که ميکردم ميديم شوهر منم خيلي از اخلاقهاي پدر شوهرمو داره و در مقابل محبت از پا در مياد و همينطور در مقابل کسي که با زبون چرب و نرمش قربون صدقه الکي بره،اون ميخواد من اجتماعي باشم و گوشه گيري نکنم،خجالتي نباشم،اعتماد به نفسم بالا باشه و بهش محبت بي منت داشته باشم،خوب اون قبول داره اخلاقش بده و حالا تو اين موقعيت کار من سخت تره.
اميدوارم شما دوستان هم بهم کمک کنيد چون هميشه خوب بودن در مقابل فردي با خصوصيتهاي بدي که گفتم داره سخته و فکر ميکنم حق داشته باشم کم بيارم....
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
ببین می می! اولین نکته ای که توی نوشته های بالا داره جلب توجه میکنه " هم حسی شماست" [color=#000000] و این عالیه! اگه بتونی ادامه اش بدی!
دومین نکته اینه که همسرت دوست داره شما رو شاد و خوشحال ببینه! مثل خیلی از مردهای دیگه! مثل شوهر خودم!
امیدوارم بتونی و بتونم و بتونیم روی این مورد ما زنهای ایرونی کار کنیم! راه های شاد زیستن و شاد بودن:180:
اهالی همدردی لطفا در این زمینه ما را یاری رسانید! می می جان! ببخش که پا برهنه پریدم وسط!:43:
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي ،خواهر عزيزم،
آفرين!
كار سختيه اما با تمرينهايي كه به شما دادم حتما شدني خواهد بود! اينكه به خيلي از مسائل با ديد روشنتري نگاه مي كنيد خوشحال كننده است...
پست قبلي رو با دقت بخونيد. بخصوص در مورد شرايط صحبت كردن! به اونها دقت كن و بسيار دقيق رعايت كن! يكي از مسائلي كه بايد در مورد شرايط صحبت كردن به اون توجه داشته باشيد پرونده هاي قديمي هستند... مثلا لباس نامزدي! در بحث و گفتگو و همدلي كردن به هيچ وجه پرونده اي از بايگاني ذهني شما نبايد خارج بشه... مثالهايي كه مي زنيد بايد با موضوع همدلي حتما سنخيت داشته باشه... مربوط به موضوع صحبت باشه و چالش ايجاد نكنه
در مجموع بحث شما بسيار موفق بوده
يك راهكار جالب و به نوعي تيپ TIP به شما ياد بدهم: اگر مي خواستيد با شوهرتون بعد از ميهماني صحبت كنيد و حرفتون حتما نفوذ لازم رو داشته باشه، ابتدا از او تعريف كنيد و تاييد لازم رو به ايشون در نكات مثبت بدهيد... مثلا چقدر رفتارت خوب بود! (بعضي وقتها اينگونه اموزش مي دهيد در صورتيكه او واقعا رعايت نكرده است! اما به جاي انتقاد اينگونه تعريفها تاثير بيشتري خواهد داشت) چقدر خوبه كه به من توجه داشتي! (يك مثال عيني هم مي زنيد هر چند كوچك!!!)
موفق باشيد... تمرينها رو حتما انجام دهيد!
پست قبلي رو حتما مرور كنيد..
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
جناب sci عزيز،برادر گرامي ممنونم،نميدونم چند سال داريد ولي من به شما بعنوان برادر بزرگتر نگاه ميکنم چون حرفهايي که ميزنيد عين يه برادر بزرگتر در حق خواهر کوچکتره و ممنونم.:72:
يه چيز جالب sci عزيز:303:،ديروز با همسرم بيرون بوديم و حرف از خريد يه چيزي شد براي خونه که برگشتم بهش گفتم:فعلا که پول ندايم بخريم و نميتونيم بخريم.باور نميکني چه ذوقي کرد؟!!!!!! برگشت گفت:واي خدا تو داري اينو ميگي،پس تو هم به فکري؟خنديد و با لحن بچه گانه اي گفت:وقتي تو اقتصادي فکر ميکني من بيشتر راغب ميشم که خريد کنم و بعد حرف از خريد چيز ديگه اي براي خونه شد که از ادارشون با شرايط خوب ميدادن و از من نظر خواست منم باهاش همراه شدم تا بررسي کنيم آيا به درد ميخوره بخريم يا نه که بعدش گفتم با اين شرايطي که تو ميگي خيلي عاليه اگه شد بخريم،بعد قرار شد براي کابينتهاي آشپزخونه رو کابينتي بگيريم و اينکه هميشه ميوه يه نوع ميخريد ولي اين سري دو نوع گرفت.نميدونم حرف من تاثير داشت که اينجور شد يا اينکه من خودم رو شاد و خوشحال نشون داده بودم راغب به خريد شد و يا نيمدونم به قول شما چون کاسه داغتر از آش شدم نتيجه معکوس داد.ولي يه چيز رو ميدونم که تو هر کاري نبايد افراط و تفريط داشت يعني نه هميشه از خواسته هات بگذري و نه اينکه همش بخواي حرفت رو به کرسي بنشوني،نميدونم يه جور سياست ميخواد براي عملي کردن حرفات و من بايد اون لم رو با شناختي که از همسرم و خودم پيدا ميکنم بدست بيارمش.نظر شما دوستان چيه؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي جان
من تازه عضو اين سايت شدم و مطالب تو رو از اول خوندم و ميخواستم اگه موافق باشي و بدونم كه اجرا ميكني يه چند تا پيشنهاد بهت بدم چون شوهر من هم يه جورهايي مثل شوهر تو هستش اگه موافق بودي و واقعا خواستي كه از اين موقعيت و وضعيت در بياي بهم بگو تا پيشنهاد هاي خودم رو بهت بگم
موفق باشي
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام دنيز عزيز:43::46::72:
عزيزم ورودت رو به تالار خوشامد ميگم و خوشحال ميشم بهم کمک کني،اميدورام منم بتونم کمکت کنم،منتظر حرفات هستم:303:....
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي جان وسلام به تمامي اعضا سايت
مي مي جان مطالبي كه sci گفت واقعا جالب و عميق بودن
خيلي مطالب جالبي بودن
من خودم خيلي از اون مطالب رو رعايت ميكنم مثلا اينكه ايشون گفتن كه از بايگانيه ذهنت مطالبه گذشته رو بيرون نكش اين يه حرف خيلي جالبي بود و من كاملا با ايشون موافم
چون انسانها كلا بدشون مياد كه حرفها و دعواهاي قبلي بعد از گذش زمان دوباره ياد آوري بشن به خصوص اگه مقصر مخاطبمون باشه
مي مي جان شوهر من هم يك فرد بسيا متعصبي هست كه دقيقا خصوصيات شوهر شما رو داره يعني اينكه:
صبح ها كه ميرسم اداره بايد بهش تك زنگ بزنم
از ادره اگه خواستم برم بيرون بايد حتما بهش بگم حتي براي چند دقيقه هم اگر باشه
اگر من تو اتاق همكارم باشم و زنگ بزنه و همكارم وصل بكنه و جواب دادن من طول بكشه دچار استرس و اضطراب ميشه و زود بازخورد نشون ميده و عصبي ميشه
از اداره كه بخوام برگردم هر طوري كه اون ميگه برگردم خونه و اگه خلاف اون مسير بود بايد توضيح بدم حتي براي 5 دقيقه زود رسيدن و يا دير رسيدن هم بايد توضيح بدم
تو خونه خودم به هيچ عنوان حق ندارم تنها بمونم حتي روزهاي جمعه كه من تعطيلم و ايشون ميره ادره منو از خواب ناز بيدار ميكنه و ميبره خونه پدر و مادرم
حتي اگه ايشون 1 ساعت بعد من قرار باشه بياد من بايد اون 1 ساعت رو يا برم خونه خواهرم و يا بايدبرم خونه مادرم تا ايشون هم بياد اونجا و باهم برگرديم خونه
مي مي جان حالا ببين شوهر تو خوبه يا شوهر من؟ كه اينقدر در مورد شوهرت بد ميگي و حس ميكني كه همه بديهاي عالم تو وجوده ايشونه ولي من با اين اخلاقهاي شوهرم به اندازه شما دعوا و مشاجره نداشتم تو زندگيم چون مته به خشخاش نميگذارم و باهاش خيلي خوب تا ميكنم ولي يه موقعهايي هست كه من هم كم يارم و من هم باهاش دعوا ميكنم ولي اكثر مواقع كوتاه ميام
ميمي جان من هم حقوقم رو بدون كم و كاستي ميارم تو اون خونه و حقوق هامون رو ميگذاريم رو هم و بعد از اينكه قسطهامون رو كم كرديم هر چي بمونه يكم هر دو مون پول تو جيبي بر ميداريم و بقيه پس انداز ميشه و اگه نيازي بود مثلا لباسي بخريم و يا چيز ديگه از اون پول كه تو حساب همسرم هست واريز ميشه ولي كارتش رو به من هم ميده كه از حسابش برداشت كنم ولي بايد براي هر خرجم توضيح بدم
مي مي جان همين چند وقت پيش ميخواستم برم مراسم عروسيه پسر عموم اونقدر سوال پيچم كرد كه واسه چي ميخواي لباس بخري ؟مگه لباس نداري؟من هم كوتاه نيومدم ولي با دعوا هم نه بلكه با آرامش توضيح ميدادم كه يا نبايد برم و يا اگه بخوام برم بايد لباس بخرم كه در نهايت راضي شد
من به همسرم ميگم آدم مقتصد ولي يكم از نوع افراطيش
مي مي جان همسر من هم وقتي عصباني ميشه هر چي به دهنش بياد بهم ميگه ولي دست رو من بلند نميكنه
ما تقريبا يه مدتي ميشه كه باهم ميريم پيش مشاور و ايشون بعد از مدتها الان شروع كرده به آموزش ريلكسيشن و همون روشهايي كه آقاي sci بهتون گفته رو شروع كرديم بعلاوه دو تا چيز ديگه يكي اينكه :
سه مورد از كارهاي همديگه(من و همسرم)كه دوست داريم بيشتر تكرار بشه رو بنويسيم رو كاغذ و هر رو چكشون بكنيم و از همديگه بخواييم كه اين كارهارو انجام بدن و ما هم در مدت اين 1 ماه نتيجه رو ياد داشت كرده و پيش مشاور خواهيم برد
نكته دوم اينكه گفته در مورد موضوعي كه موجب دعواتون شده مذاكره كنيد و نتيجه رو نت برداشته و ببريم پيشش تا مواردي كه باعث افزايش دعوامون شده رو بهمون بگه و سعي كنيم كه اون موانع رو كاهش بديم البته مذاكره هم اصولي داره كه اگه خواستي حتما بهت ميگم تا تو هم با همسرت تمرين كني.
شاد باشي
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دنيز عزيز ممنونم که تجربياتت رو در اختيارم گذاشتي،واقعا مفيد بود:43::46:چند تا سوال ازتون داشتم که اگه دوست داشتيد جواب بديد.ميشه بهم بگيد چند ساله ازدواج کرديد؟تحصيلات شما و همسرتون چقدره؟ شغل شما و همسرتون چيه؟ شما وقتي از همسرتون ناراحتيد چطور واکنش نشون ميديد؟آخه همسر من از ناراحت شده من يا عصباني شدن من بدتر عصبي ميشه.و ديگه اينکه زماني که همسرتون ناراحت و عصبي ميشه واکنش شما چيه؟و اصلا بهترين واکنش چي ميتونه باشه؟و همينطور وقتي همسرتون اينجور مقتصده شما رو عصبي و ناراحت نميکنه؟واکنش شما چيه اون مواقع؟:303:
ممنون ميشم جواب سوالاتم رو بديد و اينکه باز هم از تجربياتتون بهم بگيد،يه نکته مثبتي که هست اينه که همسر شما و خودتون داريد ميريد پيش مشاور ولي همسر من قبول نميکنه و ميگه چه فايده داره؟هر دومون همه اينها که گفتن رو ميدونم ولي عمل نميکنيم،براي چي بريم اسرار زندگيمون رو به کسي بگيم که آخر سر ميخواد بگرده بگه شوهر شما خانم اينجوريه يا باهاش بساز يا ازش جدا شو.
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي عزيز
من خوشحال ميشم كه مطالبي كه ميگم به درد زندگيتون بخوره
من سه ساله كه ازدواج كردم من 32 سالمه و همسرم 6 ماه از من بزرگتره هر دو مون ليسانس هستيم و همسرم مهندسه و كارش رسميه من هم تو يه شركت خصوصي يه كاري مرتبط با رشته تحصيليم دارم
بيبن مي مي جان تو يه جاهايي موقعيت تو از من بهتره و تو يه جاهايي موقعيت من بهتر از تو
مثلا تو همسرت متعصب هست ولي حالت بيمار گونه نداره كه مثلا بگه كه تو خونه خودت حق نداري تنها بشيني درسته؟
ولي همسر من اين حق رو به خودش ميده و البته از من خواهش ميكنه كه تو خونه نمونم و هر وقت كه اون نباشه من هم نباشم خوب من هم قبول ميكنم فقط واسه اينكه استرسش كم بشه و اظطراب نداشته باشه در صورتيكه خوب منم دلم ميخواد مواقعي رو تو خونه تنها باشم و فقط برا خودم زندگي كنم ولي نميتونم ميدوني مي مي جان من قبل از ازدواج آدم كاملا خود ساخته اي بودم همه كارهاي خودم و ديگران(پدر-مادر خواهرها )رو من انجام ميدادمو خودم در كل فرد آزادي بودم امكان نداشت از ادره كه ميام خونه مستقيم برم خونه حتما سر راهم يه مغازه هايي رو ديد ميزدم و گشتي با دوستام ميزدم ويا مسافرت ميرفتم تنهايي البته نه جاهاي دور ولي بعد از ازدواج همه آزاديم ازم سلب شد به بدترين وجه ممكن طوريكه حتي شوهرم به م نميگه چطوري و با چي برم و با چي برگردم البته خيلي محترمانه ميگه
من هميشه قب از ازدواج پياده روي ميكردم ممكن بود كه از خونه تا اداره و برعكس پياده برم ولي بعد از ازدواج همسرم اوايل بهم گفت نميخوام لاغر بشي و با اين بهانه ميخواست من پياده نرم ولي وقتي مقاومت منو ديد بهم گفت دوست ندارم زياد تو خيابونا بگردي هر وقت پياده روي خواستي باهم ميريم خوب من هم اوايل يكم مشكل داشتم ولي بعدش كم كم حل شد واسم هر چند كه الان هم بعضا ناراحت ميشم ولي ديگه مثل اوايل نيستم و ناراحتيم رو بيان ميكنم با همسرم
وقتي همسرم عصباني ميشه من هم بعضي موقعها عصباني ميشم ولي اكثر اوقات چيزي نميگم و ساكت به كارام ادامه ميدم و بعد وقتي كه همسرم آروم شد ميرم و ميشينم و باهاش حرف ميزنم البته اينو هم بگم كه تو اون موقع يعني تا زمانيكه بخوام باهاش صحبت كنم هم باهاش قهر نميكنم باهاش حرف ميزنم مثلا ميگم بيا شام يا بيا بخوابيم يا چاي بخوريم ولي قهر نميكنم اصلا (چون من كلا طوري تربيت شدم كه از قهر كردن بدم مياد و دوست دارم كه حرفمو به طرفم بزنم و نميتونم بي تفاوت باشم) چون قهر باعث ميشه كه آدم بعدا نتونه كه پا پيش بگذاره و سر صحبت رو باز كنه ولي مي مي جان اگر مقصر هم نباشم معذرت خواهي به هيچ عنوان نميكنم و قانعش ميكنم كه ازم معذرت بخواد ولي در كل سعي ميكنم كه آروم باشم تو عصبانيت همسرم
ميدوني مي مي وقتي كه همسرت عصبانيه بايد اينجور فكر كني كه تو چكار كردي كه اون عصباني شده ؟كجاي كارت اشتباه بوده كه عصبانيش كرده؟چون در هر صورت زندگيه"مشترك"هستش و نميتوني بيتفاوت باشي نسبت به همسرت پس اول اينكه وقتي همسرت عصباني ميشه ببين چكار كردي كه اون عصباني شده و دوم اينكه تو اون موقع هيچ چيزي نگو و فقط به كارت برس و يه كاري نكن كه عصبي تر بشه و بعد اينكه نرو و بهش بگو كه من معذرت ميخوام يا اينكه باهاش شوخي بكني (البته مواقعي كه اون مقصره رو ميگم)بعد كه آروم شد يه چايي يا گل گاو زبون ببر بشين كنارش و باهاش به زبون خيلي منطقي و خوب حرف بزن و دركل يه سياست خاصي بايد داشته باشي تا بتوني ادامه زنگي بدي
اينو هم بگم كه من از مقتصد بودن همسرم بعضي مواقع ناراحت ميشم و بهش هم ميگم اما تو زمان مناسب نه اينكه تو هر زماني بپرم سرش و بگم كه تو خسيسي و يا از اين چيزها
آرزومند آرزوهايت
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهر عزيزم،
اميدوارم تمرينها رو دقيقا انجام دهيد و اگر مشكلي بود بپرسيد... تاپيك شما رو پيگيري مي كنم و تنها نيستيد!