RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
به خدا پیش اومده اینطوری باشه
منم خیلی جاها خوندم که یک ساعت اول که مرد میاد خونه باید به حال خودش باشه
منم هیچی نمیگم، بعد یک ساعت مثلا میپرسم چه خبر؟ میگه هیچی
میگم چیزی شده ؟ میگه نه
بعد میبینین یکی از دوستانش یا یکی از همسایه ها زنگ میزنه، از صحبتهاش میفهمم مثلا فلان اتفاق افتاده
بهش میگم خیلی سخته اگه به منم بگی؟
یا بارها پیش اومده پشت فرمون، اعصابش از ترافیک خورده، یا تو خونه خستست، حوصله نداره و ...
اگه من باهاش حرف بزنم بی اعتنایی میکنه، پشت فرمون میگه حواسم پرت میشه، یا میره پای کامپیوتر یا مجله میخونه
تو همین لحظه اگه دوستاش بهش زنگ بزنن میگه و میخنده، یا اگه یه خانم ازش آدرس بپرسه تند جوابشو میده و راهنمایی میکنه، این منو میرنجونه که فقط منم که حوصلمو نداره، حواسشو پرت میکنم، اعصابشو به هم میریزم
خب منم سرکار میرم، منم خسته میشم، منم درگیری ذهنی دارم ولی به خدا یکبار هم سرش خالی نکردم
چطوری باید بهش بفهمونم که این دیگرانن که باید بار خستگیشو به دوش بکشن نه اینکه سهمشون شادی ایشون باشه و سهم من تو زندگیم دیدن خستگی و بی حوصلگیش و از همه بدتر بی اطلاع بودن از مسائل
تو تولد پدرشم من خودم هدیشو کادو کردم ولی از این ناراحت شدم که اونجا وقتی هدیمونو باز کردن یه دفعه دیدم تو کیفه پول هم هست، بارها بهش گفتم دلم نمیخواد تو جمع یه چیزی رو بشه که مربوط به ماست و من ازش بی خبرم
خب اگه اینقدر نامحرمم که بخواد بهم بگه اینم دارم میزام تو کیف که خب این چه زندگی هست، اگرم زندگی مشترکه و منم محرمم پس چرا همیشه تو جمع اینطوری غافلگیر میشم
شوهرم کارایی میکنه که من مثل بقیه جمع باید اون لحظه بفهمم
خیلی سخته به خدا
آدم احساس میکنه هیچ چیز مشترکی در کار نیست
راستش کسانیکه منو میشناسن میدونن من همیشه دنبال سورپرایز کردن همسرم هستم
میونن چقدر عاشق خوشحال کردنشم
واقعیتش اونایی که تجربه زندگی دارن بهم میگن این کارات باعث میشه ازت انتظا داشته باشه و بشه وظیفت
میگن همیشه اینکارو نکن، بعضی وقتا اصلا خودتو بزن به اون راه که مناسبتها یادت رفته
میگن شوهرت عادت میکنه به این کار
این واقعیت داره؟
من دلم میخواد تو زندگیم بدون چشم داشت محبت کنم، ایجاد شادی کنم، همه چیز همیشه به دلخواه همسرم باشه
ولی غیر از کارایی که میکنه و باعث سردی من میشه، این حرفها هم منو میترسونه
من از خیلی از خانمها شنیدم که مثل من بودن و بعد چند سال فهمیدن اشتباه کردن و اگه تو این مدت به فکر خودشون بودن خیلی موفق تر بودن
کدومش درسته؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
به نكات خوبي اشاره كرديد كه در اين مسائل هيچ كدام مقصر نيستيد
تفاوتهاي زن و مرد رو با دقت بررسي كنيد..
شما هرگز نپرسيد... شما اصلا چيزي نگيد! اعصابش خورده... رفته تو غار تنهاييش!
شما سعي كنيد فضا رو آروم كنيد حالش خوب مي شه.. اجازه بدهيد كه او شروع كنه
اون مثل شما با حرف زدن اروم نمي شه...
گفتگوهاي شما با اين ديالوگها مناسب نيست... چرا نمي گي!!! مي ري به همسايه ها مي گي!!! اصلا مهم نيست! مشكل خودشه... مي دونم شكيبايي كردن اين مواقع خيلي سخته اما سعي خودت رو بكن!
قبلا هم گفتم: بي شك وقتي ايشون اعصابش داغونه انتظار نداريد كه اگر دوستشون زنگ مي زنه و يا كسي خانومي سوالي مي كنه ! بهش بگه سكوت كن! حوصله ندارم...
اما خب به شما مي گه... چون انتظار داره (ناخودآگاه) كه براش محيط آرومي رو بوجود بياريد...
به تفاوتهاي مردها و زنها بايد اشراف پيدا كنيد...
وقتي ديدي تو كيف پدرش پول هست:
دو جور رفتار مي توني بكني
اول : من نامحرممم و ... كه خودت گفتي!!! ايشون فكر مي كنه از پول گذاشتن ناراحت شدي!! (خيلي ناجوانمدانه است و بي انصافيه! مي دونم... اما مرد ها با زنها متفاوتند... يه جور فكر نمي كنند! )
دوم: بري ببوسيش... و بگي واقعا سورپرايزم كردي... چقدر كار جالبي كردي تو كيف پول گذاشتي!! چقدر جالب بود!
چون واقعيت اينه كه كار خوبي كرده... فقط چون به شما نگفته بد بوده! و حتي مي توني بگي من فكرشم نمي كردم! دوستت دارم!!! همين! (از دفعه ديگه براي اينكه تشويقش كنيد به شما مي گه!!! )
اميدوارم با نهيب هاي نا اميد كننده، و مايوس كننده، انرژي خودتون رو تخليه نكنيد
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
من هیچی نگفتم، اصلا باهاش حرف نزدم
ولی واقعیتش اینه که شب عیدم رفتیم خونه باباش ، میخواستیم بیایم یه دفعه دیدم باباش داره ازم تشکر میکنه من شوکه شدم، اصلا نمیفهمیدم داره چی میگه
بعد دیدم به پدر مادرش عیدی داده
به خدا خیلی سخته
وقتی اومدیم تو ماشین بهم گفت چی شده چرا کسل شدی گفتم مگه اهمیتی داره؟ من که کسی نیستم من که مهم نیستم نامحرمم، خیلی جا خوردم وقتی دیدم چکار کردی من که هیچوقت بهت نگفتم برای پدر مادرت کاری نکن، تازه همیشه من اصرار میکنم بهشون سر بزنیم، به جای تو من بهشون زنگ میزنم حالشونو میپرسم
ولی تو یواشکی اینکارو کردی ، اگه دوست داری اینقدر تنها باشی پس منو میخوای چکار؟
و متأسفانه در تمام این مدت اشک میریختم
بهم گفت اشتباه کرده، زن داری بلد نیست، که البته این یه بهانست که معمولا میاره
و گفت از این به بعد اینکارو نمیکنه
ولی بازم تکرار میشه
تو جمع دوستان یا خانواده همیشه یه چیزی هست که دیگران میدونن و من نمیدونم
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم
جواب بسياري از سوالهاي شما رو در پستهاي قبلي دادم
در مورد نسخه اي كه ديگران مي پيچند... اونها مشاورند؟ قابل اعتمادند؟ اصلا مي دونند دارند چي كار مي كنن؟ در زندگيشون موفقند؟؟؟
نه خواهرم... اگر خواستيد راهنمايي بيشتري بگيريد نه مادر... نه دوست... مشاور مطمئن فقط!
بايد به خودتون برسيد... به شوهرتون هم توجه داشته باشيد...
به هيچ وجه اشتباه نيست!
اما اگر بخواهيد ايشون ... فقط ايشون... من ناهار نمي خورم به تو برسه... من اين علاقه منديم رو كنار مي زارم تو بتوني بري به علاقه هات بررسي... بله! متاسفانه از اينكار به فداكاري ياد مي شه كه اصلا اينطور نيست و نتيجه منفي داره...
شما بايد به خواسته ها، اهداف و علاقه منديهاي خودت فكر كني... اولويت بندي كني و به شوهرت هم توجهات لازم رو داشته باشي و با رفتارت نكات مهم رو به ايشون گوشزد كني.. بله مي شه گفت! مي شه به قول شاپرك گوشزد كرد... اما متاسفانه فايده نداره! اگر شما نشون بدي كه روز پدر برات كم اهميته... روز تولد اهميتي نداره... خب نشون دادي اين مناسبتها مهم نيستند!! قرار هم نيست كه همش دعوا كنيد كه!
اگر به ايشون بگيد كه من نامحرمم... بهم نگفتيد!!! خب اين كار توجيه مي شه... اما به شما گفتم چگونه برخورد كنيد.. از چيزي نترسيد! زندگي همينه و بدون مهرات كافي مثل رانندگي تو جاده بدون گواهينامه مي مونه! خب بله آدم تصادف مي كنه... كسي كه رانندگي بلد نيست نمي تونه! جالب اينجاست كه يكسري ديگه هم كه رانندگي بلد نيستند بهش مي گن آره... تو پيچ بعدي همه مي افتن تو دره!!! بابا اينطوري نيست! تو پيچ بعدي بايد ترمز كني! آروم دور بزني!
پستهاي قبلي... مقالات... تغيير طرز تفكر... بالا بردن اعتماد به نفس.. توجه به تفاوتهاي مردان و زنان... تعديل كردن توقعات زنانه و توجه به شخص خودتون مسائلي هست كه براي شما لازمه
نترسيد. تنها نيستيد!
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام جناب SCi
من بهش زنگ زدم و ازش خواستم زودتر بیاد که دیر به خونه مامانم نرسیم
اومد خونه ، رفتم پیشبازش ولی مثل همیشه که وقتی من ناراحت میشم و میرم تو خودم و وقتی بیرون میام علارغم اینکه کسی نازمو نکشیده باید ناز ایشونو بکشم، تو قیافه بود، من به روی خودم نیاوردم، رفتیم خونه مامانم، با خودش روزنامه آورده بود بهش گفتم روزنامه رو بزار تو ماشین گفت میخوام بخونم، بهش گفتم روزنامه خوندن مال خونه خودمونه مهمونی رسم و رسوم خودشو داره تو دوست داری یکی بیاد خونه ما بشینه روزنامه بخونه؟ میگه آره چه اشکالی داره
منم دیگه هیچی نگفتم، اومد نشست خونمون به روزنامه ورق زدن و مثلا مطالعه تا وقتی اومدیم
بازم من بروم نیاوردم ولی ایشون همچنان توقیافست
طبق چیزی که گفتین من اصلا ازش نپرسیدم چی شده؟ تو مهمونی هم سعی کردم فقط بگم و بخندم و بهم خوش بگذره، تازه وقتی باهاش حرف میزدم بی محلی میکرد
شما جای من باشی چکار میکنین؟
من ناراحت بودم ولی خونشون اصلا بروز ندادم ولی ایشون...
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم
تو مهمونی کار خوبی کردید...
فکر می کنید چرا روزنامه آورد؟ می خواد به شما بی محلی کنه... ایشون اگر بدونه اینطور خانومش اذیت می شهو به نوعی تلافی ذهنیت خودش رو میکنه...بی شک از این کار به عنوان یه ابزار استفاده خواهد کرد... این طبیعیه!
نگذارید این بی محلی ها موجب آشفتگی شما بشه... شکیبایی کنید! لازم نیست جلو برید.. فقط محیط رو آروم کنید و اوضاع رو تحت کنترل داشته باشید
چقدر کار خوبی کردید که خوش گذروندید...همین سیاست رو ادامه بدهید... خیلی مراقب باش از کوره در نری و عصبی نشی... اصلا فکر کن اوضاع عادیه! اصلا مهم نیست... درست می شه!
خیلی کار خوبی کردی که راجع به روزنامه بحث نکردی...
شکیبایی کن... و به کارهای روزمره خودت برس! محیط رو اروم نگاه دار... هیمن! عصبانی نشو و به هیچ وجه وارد بحث نشو..
سپاس
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
به خدا خیلی سخته
دیشب مامان و بابام گفتن امروزم بریم اونجا، بازم مجله آورد، با همه حرف میزد الا من، خب میشه بگین من تا کی باید اینطوری عذاب بکشم و ظاهرمو عادی نشون بدم
این عمر منم هست که داره میره، به دور از آرزوهایی که برای زندگی مشترکم داشتم، الآن که نیست باید با خودم گریه کنم و برای شما بنویسم و وقتیم هست انگار نه انگار چه بلایی سر اعصاب و عاطفه من میاره
بازم هیچی نمیگم
ولی به خدا این اتفاقهایی که برای ما خانمها میفته نشونه کامل برای بی عدالتی خداست، اینکه ما باید جوونیمونو بزاریم پای درست کردن مردها، عاطفمون، جسممون، عشقمون، وجودمون همش فدای به راه آوردن مردها بشه
فقط برام دعا کنین این روزهای سیاه زودتر تو زندگیم تموم بشه یا من زودتر راجع به همسرم بی تفاوت بشم تا این رفتاراش اینقدر آشفتم نکنه
به خدا وقتی دخترایی رو میبینم که شوهرشونو جلو همه سکه یه پول میکنن و شوهره با تمام وجود بهشون احترام میزاره و میپرستتشون واقعا گیج میشم چی درسته؟
من بازم چیزی نگفتم، رفتم سراغ کارهای خودم، ولی تو دلم پر از غصه هست و واقعا بهم خوش نمیگذره
اگه شما میگین اینطوری همه چیز درست میشه من دیگه هیچوقت شکایت نمیکنم
بگین بازم کجا اشتباه کردم و باید چکار کنم؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم
تو هیچ کجا اشتباه نکردی...
فقط کمی شکیبا باش...
می فهمم و می دونم خیلی سخته... می دونم ! نه خانوم... این اتفاقات ناشی از مشکلات قبلی است که به دلیل عدم مهارتهای قبلی اتفاق افتاده...هیچ چیزی فدای هیچ چیزی قرار نیست بشه! پستهای قبلی رو حتما بخونید!
برات دعا می کنم که شکیبا باشی...و با راهکارهای قبلی ادامه بدی!
اون روابط درست نیست... روابط اون خانومها با شوهرانشون و برعکسش درست نیست!
پستهای قبلی رو بخونید... آرامش خودتون رو حفظ کنید!
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام دوستان
سلام جناب SCi
خوبین؟
یعنی هنوز میشه زندگیمو از این وضع در بیارم؟
دیشب یه دفعه شال و کلاه کرد، هرکاری کردم نتونستم ازش نپرسم، گفتم کجا میری؟ گفت میرم تا پارکینگ
یک ساعتی نیومد، میخواستم برم خرید بهش زنگ زدم که کجایی گفت پیش یکی از همسایه هاست که البته این بنده خدا مشکل شارژ هم داشت، رفته بود صحبت کنه
پشت تلفن برام توضیح داد که کجاست ، یه کم دلم آروم شد
بعد نیم ساعت دوباره بهش زنگ زدم که کلید خونه رو داری؟ من شاید برم بیرون، گفت برو
بعد که کارم تموم شد بهش اس دادم که من خونم، اگه میتونی زودتر بیا،
ده دقیقه بعدش اومد خونه، از در که اومد طبق گفته شما اصلا نپرسیدم چی شد فقط گفتم چقدر طول کشید؟
دیگه صحبت کرد که همسایمون مثل اینکه سرطان داره و کلی گریه کرده و همسرم دلداریش داده
بازم اینکه همون لحظه بهم گفت چی شده یه کم مسکن بود برام، خب نمیدونم چی میشه اگه همیشه همینطوری باشه؟
رفتیم برای خرید ماهانمون، تو فروشگاه باز یه کم بهتر شده بود ولی وقتی برگشتیم بازم همونطوری تو قیافه رفت، حتی بهش گفتم شام میخوری گفت نه، بعد تا من نشستم پای تلویزیون رفت تو آشپزخونه یه چیز خورد
میدونه اگه شام نخوره منم به چیزی لب نمیزنم، نمیتونم تنهایی چیزی بخورم
ولی بازم رفت تنهایی ته بندی کرد
از همه جالبتر برام اینه که اصل این دلخوری مال منه، حالا باید با رفتارشم کنار بیام
راستی من سعی کردم صحبت شما رو عملی کنم و ازش بخوام برای روز زن برام چیزی بنویسه ولی اینقدر بداخلاق بود که صلاح ندیدم اینکارو بکنم
حتی دیشب در مورد چند تا چیزی که خریده بودیم اظهار نظر کردم ولی بی تفاوتی نشون داد
منم دیگه چیزی نگفتم تا رفت خوابید
ببخشید، من همه چیزو نکته به نکته تعریف میکنم که بتونین راهنماییم کنین، اشتباهاتمو بهم بگین و راه درستو پیش پام بزارین
و یه زحمت دیگه میشه آدرس ایمیلتونو برام با پیام خصوصی بفرستید؟ بعضی وقتا این سایت اجازه ورود بهم نمیده، یه موقعهایی واقعا نیاز دارم بهتون بگم چی شده ولی این سایتم یه جوری به اعصابم فشار میاره
ممنون
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم...
بله بي شك مي تونيد!
همين كه شكيبايي مي كنيد از شما سپاسگزارم و متوجه سختي و تلاش كار شما هستم!
مي دونم بسيار كار مشكلي هست. قابل دركه ولي نشانه ها دارن به سادگي آشكار مي شوند
شكيبا باشيد.. تا اوضاع به حالت عادي برگرده! و وانمود كنيد اوضاع ارومه و از هر گونه بحث و چالش به شدت پرهيز كنيد
منظور جمله فوق افزايش يك مهارت هست نه تحمل !!
- وقتي براي شما تعريف كرد ( كه بي شك اينكار رو كردي) همدلي مي كردي... خوب گوش مي كردي و تشويقش به اين كار مي كردي..مي گفتي چقدر كار خوبي كردي! خدا خيرت بده! (بد ترين جملات اينه كه به ما چه بابا!!! اين همه مشكل داريم خودمون!!! حتي اگر تو دلت بگي)
- عكس العملهات در حدي كه گفتي بسيار خوب بوده... سعي كن تلفنها چند بار طي روز كلافه كننده نباشه يكباره همه چيز رو بگو و سوال كن!
- فعلا پرونده روز زن رو ببنديد
- در مورد شام خوردن و مسائلي از اين قبيل كه مشكل اكثر خانومها است... محبت شما قابل تقديره! اما بدونيد كه به لحاظ فيزيولوژي اگر شام نخوريد و يا هر وعده غذايي ديگه با افت قند خون مواجه مي شويد و تحمل عصبي شما كاهش پيدا مي كنه... پس حتما شام اگر تنها نمي خوريد كمي مواد قندي ملايم صرف بفرمائيد
- وقتي همسرت به خونه مي اد حتما از او با يك شربت با شيريني ملايم پذيرايي كن... ضعف بعد از ظهر معمولا موجب كاهش قند خون در آقايان بصورت شديد مي شه و هيمن روحيه ناراحتي رو فراهم مي كنه! ( به شربت مثل يك استراتژي نگاه كنيد)
- عوض كردن موضوع بحث،به مبحث مورد علاقه همسرتون و يا حتي به بحث ديگري كه مشكل فكري شما دو نفر نيست مثلا يه هنر پيشه... يه فيلم... يا هر چيزي كه زود شروع بشه و زود تموم شه!
- بعضي وقتها شما صرفا بايد شنونده باشيد... فقط شنونده! نه اظهار نظر كننده... نه جواب دهنده... نه سرزنش كننده... نه عاشق... نه معشوق... نه دوست داشتني... نه كم اهميت! نه همسر... فقط شنونده! مي شنويد تا همسرتون آروم بشه...
- به نظرم ايشون تغييرات اميدوار كننده اي كرده اند... و البته شما هم!
-فعلا خوب جلو مي رويد... سعي كنيد روي احساساتتون كنترل داشته باشيد و خودتون را با خوندن يك كتاب مشغول كنيد و يا ديدن يك فيلم...
- مضمون فيلمها و كتابها رو خيلي خلاصه تعريف كنيد...
- مجله بخونيد... مجله مورد نظر شوهرتون رو بخريد... بگذاريد! چند موضوع از آن را بخونيد و با ايشون صحبت كنيد
- مي تونيد راجع به موضوعات روز هم گاهي حرف بزنيد ( در مجموع موضوع صحبتهاي شما در مورد چالشهاي شما دو نفر و خانواده هاتون نباشه... من رو دوست نداري نباشه... من از كارات مهم تر هستم يا نيستم نباشه)
-پستهاي قبلي را مطالعه بفرمائيد... شما رو به آرامش دعوت مي كنم و شكيبايي...
همه چيز به زودي درست و رو به راه خواهد شد