:302:
وای من اصلا سورپرایز مورپرایز بلد نیستم.خوشبختانه مجردم.
خدا به دادم برسه.
امیدوارم از دوستان یکم یاد بگیرم.
نمایش نسخه قابل چاپ
:302:
وای من اصلا سورپرایز مورپرایز بلد نیستم.خوشبختانه مجردم.
خدا به دادم برسه.
امیدوارم از دوستان یکم یاد بگیرم.
من تاحالا به جز 2 بار اونم خودم بهش یادآوری کردم و حتی خودم گفتم چی بخر، دیگه هیچ کادویی از شوهرم دریافت نکردم.
ولی یه بار حسابی سورپرایز شدم.
من چندتا مرغ عشق دارم که عااااشقشونم.
یه روز یکیشون که اتفاقا از همه بیشتر دوستش داشتم مرد:302::302::302::302:
خیلی گریه کردم. خیلی. تا دوهفته دپرس بودم
یه روز شوهرم اومد خونه ما، دیدم یه پاکت دستشه. خیلی تعجب کردم. فکر کردم شاید وسیله ای چیزی توشه که مال خودشه. بعد گفتم شاید شیرینی توش باشه. رفتم جلو گفتم شیرینی گرفتی؟!
هیچی نگفت و خونسر دستشو کرد توی پاکت. وقتی درش آورد دیدم یه مرغ عشقه:46::46:
خیلییییییییییییی خوشحال شدم. خیلیییییییی
جالبه که این مرغ عشقم دقیقا بعد از 3روز اهلی شد و بیشتر وقتا توی دست من میخوابه :46:
چقدر هدیه گرفتن و سورپرایز شدن کیف داره:227:
شوهر منم تو نامزدی با خریدن کادو سوپرایزم می کرد ولی بعد از ازدواج خیلی کم پیش میومد حقیقتش یادم نیست کی منو با کادو سورپرایز کرده.
ولی میدونید چیه؟
فقط کادو دادن سورپرایز واسه یه زن نیست.
بعضی موقعها اقاییون تو قهر پیش قدم شدن.یا یه دفعه خانمشونو بوس کنند اینم یه سورپرایزه.
یه بار بعد از ظهر شوهرم رفت خوابید و منم تو پذیرایی دراز کشیدم
من اصلا عادت ندارم بعداز ظهرها بخوابم حالا نمی دونم کی خوابم برده بود که یه دفعه با نوازشهای دست کسی چشامو باز کردم و دیدم شوهرم نشسته بالا سرم و اروم صدام می کنه که بیدار بشم.باور کنید این لحظه هیچ وقت از ذهنم نمیرم و بهترین سورپرایز زندگیم بود:302:
وقتي من و مهدي جونم:43::46: نامزد بوديم هميشه موقع خداحافظي مي رفتم تا دم در تا بدرقه اش كنم. اونم مثل بچه بغلم مي كرد، بلندم مي كرد.:228: و دلداري ام مي داد كه دلتنگي نكنم و دوباره مي آيد.
يك شب كه طبق معمول رفته بودم تا بدرقه اش كنم. بهش گفتم: من دلم برات تنگ مي شه، مي شه نري؟ گفت برو لباست را بپوش و بيا با هم بريم يك دوري بزنيم. منم با اين خيال كه قراره فقط تو ماشين باشيم و يك دور كوچيك بزنيم. با دامن ماكسي زرد و دمپايي هاي قرمز و پاي بي جوراب، فقط يك چادر سرم كردم و رفتم توي ماشين نشستم.
مهدي جونم:43::46: هم من را برداشت و برد دربند كوهنوردي . خلاصه چشمتون روز بد نبينه ساعت 11 مارفتيم و ساعت 2 نصف شب با دامن و پاهاي گلي و تاول زده از كوه برگشتيم. بعدش هم دعواهاي مامان و بابام كه تو چرا اينقدر بي فكري نمي گي ما نگران مي شيم و ............
القصه اينم يك سورپرايز مردونه مردونه از مهدي جونم.:311::311::311::311:
سلام دوستای خوبم
این خاطره که براتون تعریف میکنم مربوط میشه به 3 سال پیش .زمانی که من تو خوابگاه بودم و ما عقد بودیم .
یک روز خیلی دلم برای همسرم تنگ شده بود ،صبح بهش زنگ زدم و حالشو پرسیدم .و بهش گفتم که خیلی دلم برات تنگ شده .
اون روز جمعه بود و همسرم داشت آماده میشد تا با عموهاش و پدرش برن کوه و تفریح .
منم با دوستام توی خوابگاه بودم .ناهارم رو دست کردم و خوردم و می خواستم بخوابم که به همسرم زنگ زدم .بهش
گفتم خوش می گذره بدون من ؟ !!! اونم گفت جات خیلی خالیه همه احوالت رو می پرسن .یک بار که اومدی حتما باید بیارمت اینجا .خیلی قشنگه .
بهش گفتم من خیلی دلم برات تنگ شده، خیلی دلم می خواست الان پیشت بودم . ازم پرسید خیلی یعنی چقدر؟ ؟؟ گفتم خوب خیلی دیگه نمی تونم بگم . ... اونم گفت خوب حالا که خیلی دلت برام تنگ شده پاشو آماده شو که من 10 دقیقه دیگه جلو خوابگاهتونم :310:.... منم خندیدم گفتم خوب اذیت نکن من میرم بخوابم .اون هم گفت جدی میگم زود آماده شو که دارم میرسم . :43::43::43:
من گفتم مگه تو نرفتی بیرون با بابا و عموهات ؟ گفت نه من 8 ساعته تو راهم و از صبح زود حرکت کردم و دارم میام پیش تو . :227:
واییییییی من خیلی خوشحال شدم .گوشی رو قطع کردم و رفتم به همه دوستام تو خوابگاه گفتم که عزیزم داره میاد از صبح تو راهه .از خوشحالی نمی دونستم دارم چی کار میکنم .
خلاصه گلم اومد و با هم رفتیم هتل .و 2 روز موند .خیلی خاطره خوبی شد برامون .:227:
سلام به همه من خیلی فک کردم هی فک کردم خوش بحالتون ولی تا حالا هیچ وقت همسری منو سورپرایز نکرده:302:
اخه هنوز مجردم..این گل برا همه ی مجردای دلسوخته:72:
اینم برا متاهلای خوش ذوق و اهل سورپرایز:46:
من تقریبا سالی یکی دو بار با خانوادم یا دختر عموهام که همه هم سن و سال و متاهل هستیم با هم یه سفر دو سه روزه بدون شوهر میریم .شاید بگین آخه واسه چی بدون شوهرت میری دوتا دلیل داره.یکیش اینه که یه جور دیگه نه بیشتر اما فقط یه جور دیگه به ادم خوش میگذره و یه حس نوستالوزی خوبی نسبت به گذشته و ایام مجردی بهم دست میده.
دلیل دیگش اینه که من برای خودم و همسرم اینو لازم میبینم که در سال چند روزی رو از هم دور باشیم.اینطوری واقعا قدر کنار هم بودن وآرامش حاصل از اون رو میفهمیم .یه کم از روزمرگی و عادی شدن زندگی فاصله میگیریم و البته بهتری قسمتش هم دلتنگیهای حاصل از دوری اس بازیهای شبانه ابراز دلتنگی و عشق و در اوج دیدار دوباره و لذت اولین لحظه های دوباره به هم رسیدنه .این کار انگار خون تازه ای به رگهای زندگیمون جاری میکنه ومارا برای یه مدت شارژ مجدد میکنه.
یه سورپرایز خوب هم از این سفرهای مجردی که برگشتیم از شوهرم همیشه به خاطرم هست که لحظه ظریف و قشنگی بود:
یه بار این مسافرت مجردی به دلیلی دو روز بیشتر طول کشید که این دوروزه مصادف با روز تولدم بود .راستش ناراحت بودم که توی همچین روزی کنار هم نیستیم .تازه خودمونیم ناراحت کادوی از دست رفته ام هم بودم:311:
اما وقتی برگشتم شوهرم تا شب چیزی به روی خودش نیاورد.اما قبل خواب وقتی من با اشتیاق تمام مشغول تعریف کردن خاطرات سفرم بودم آروم و مهربون یه دست گرم رو پشت گردنم حس کردم که یه چیزی رو به دور گردنم انداخت یه لحظه حرفامو قطع کردم یه آویز قلب خوشگل و پر از نگینهای ناز رو تو گردنم دیدم اون لحظه یه سکوتی بینمون ایجادشد که از هر حرف عاشقانه ای زیباتر بود.
شاید این بهترین سوپرایز کل زندگی مشترکمون بود نه به خاطر هدیه اش و این حرفها فقط به خاطر همون لحظات قشنگی که سکوت ما عشقمون رو فریاد میزد.
من سرکار مشغول بودم همسرم اومد که بهم سر بزنه نشسته بودیم خودبه خود حرف بالا گرفت
کار به جرو بحث کشید که همسرم با ناراحتی رفت بدون اینکه خداحافظی کند.:47:
بعداز نیم ساعت دوباره برگشت .باخودم گفتم اومده دوباره دعوا .:101:
یک دفعه دیدم از پشت سرش یه شاخه کل خوشگل ازونایی که شکل تاج خروسه برام آورده.آخه روز پدر بود.:310:
جا خوردم موندم چی بگم .این دختر عجب موجودیه .تواون جرو بحث رفته گل گرفته و به کدورت پایان داده.:104:
برای من سوپرایز خوبی بود.:72:
کاش اقای پدر بزرگ تو تاپیک جداگانه از زندگیشون یه مختصر تعریف کنند البته اگر حمل بر فضولی نباشه:)
شما اولین و به نظر میرسه اخرین مـــــــــــردی هستید که تو تالار اونم تو این تاپیک با خانوما همقدم شدید
سلام به همه دوستان
من این تاپیک رو تازه دیدم.
من هم خاطراتی مشابه از طرف همسرم دارم ولی نمیدونم چرا دوست دارم قبل از هر چیز ازش خبر داشته باشم و براش برنامه ریزی کنم و زیاد از بعضی سورپریز ها خوشحال نمیشم.
حالا اینکه کادو رو بهتره آدم خبر نداشته باشه خوبه ولی تا یک حدی.
مثلا امسال من توی محاسبات مالی همیشه میدیدم نزدیک یک میلیون پول کم میاد دو هفته بعدش همسرم گفت بیا بریم بیرون دور بزنیم خوب من هم سرم شلوغ بود اول قبول نکردم ولی دیدم ناراحت شده رفتم.
تو راه دیدم میگه بیا این خیابان رو (که اصلا هم جذاب نیست) پیاده بریم من گفتم بیا با ماشین بریم بعد پیاده روی رو جای قشنگتر انجام بدیم.
گفت چرا مخالفت میکنی اولش هم که اصلا میخواستی نیای.گفتم باشه هر کار که بیشتر دوست داری همون رو انجام میدیم.
بعد دیدم میره سر طلا فروشی ها.گفتم بیا بریم پارکی جایی، گفت تصمیم گرفتم که یه طلایی چیزی بخریم.راستش سعی کردم خودم رو ذوق زده نشون بدم ولی تازه فهمیدم اون پولی که تو حساب کتابها کم میومد کجا رفته بوده از طرفی چون خیلی کار داشتم و توی حس این چیزا نبودم زیاد بهم نچسبید.:302:
نمیدونم من غیر طبیعی هستم یا کلا سورپرایز این مدلی جالب نیست اگر از قبل میدونستم خوب خوشحالتر میشدم ضمنا یه موقع که حوصله داشتم برای خرید میرفتم.کلا از این که یه چیز دیگه فکر کنم یه چیز دیگه از آب دربیاد زیاد خوشحال نمیشم.تازه فهمیدم کارای شوهر من عجیب نیست من یه خورده عجیبم:316::316: