RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
eghlima دوست گلم سلام
خیلی اشفته ای مشکل لاینحلی نداری گلم منم ازین قبیل مسایل کم نداشتم ولی تونستم راهکارش پیدا کنم
اولین ومهمترین نکته اینکه قهر ممنوع فضای متشنج ممنوع به خدا من اینقدر تا 1 سال پیش با همسرم قهر بودم شاید بگم هفته ای 5 روز قهر بودیم هیچ مساله ای هم حل نشد ولی 1 سال دیگه اینکار نمیکنم
ببین اول باید فضارو اروم کنی مسایلت رو بایگانی کنی می دونم شاید ازخیلی چیزها ناراحتی ولی قهر راهش نیست
دوم بپذیر همسرت مرد متفاوت از تو فکر میکنه عمل میکنه اگه تو یه شاخه گل گرفتی من 3 تا تولد تو سه روز براش گرفتم تهش جوابم این بود: مرسی ولی من خوشحال نمیشم که چی مثلا" خوب اولش ناراحت شدم ولی یاد گرفتم اون متفاوت از من حالا جای اینکه پدر خودم در بیارم تولد فلان مدلی بگیرم سعی میکنم با یه شام دونفره و ایجاد یه شب عالی بهش تبریک بگم توام باید راهش پیدا کنی ببین ازکدوم دسته ادم هاست شنوایی لمسی یا دیداری بعد به نحوه خودش شادش کن این با همه وجود بپذیر
سوم اینکه به علاقه مندی هاش احترام بذار امامزادرو دوست داره باشه چه خوب تشویقش کن بگو بهش که خوشحالی جای اینکه تو هزار تا مجلس دیگه باشه تو امامزادس از ته قلبت این وباور کن و واقعا" شاد باش (بری به تاپیک ها یه سر بزنی حرفم میگیری) اتفاقا" باهاش برو و سعی کن لذت ببری نه اینکه تحمل کنی لذت ببر بذار یاذ بگیره بایذ باهم باشید(ببین همسر من 4 سال میگفت با دوستات برو با خانوادت برو حالا مسافرت گرفته تا خرید خوب حالا یادش دادم جز تو با کسی نمیرم و 1سال باور میکنی خرید نرفتم تا یاد گرفت باید باهم باشیم) ببین اگر طاقت داشته باشی و هر جمعه هرقت میخواد بره باهاش برو ولی نشو یه مزاحم اویزون بذار لذت ببره بذار فکر کنه وای چه عالی هم زنم باهام هم دارم لذت میبرم بعد یاد میگیره با تو بودن وقتی تو 5 ماه بری اونموقع وقتی بگی میشه امروزم بریم فلان جا شک نکن نه نمیگه ولی تاکید میکنم تنها نرو بذار با تو بودن یاد بگیره و در عین حال این اخلاق که میگه با بقیه اجازه داری بری ارزش بدون فکر کن اگه نمیذاشت بری چی میشد؟ با دوستات قرار بذار با خانوادت برو ولی نه زمان های تعطیل تحت هر شرایطی کنارش باش بدون غر زدن سرزنش و توقع
و اما راجع به خانوادش ببین خیلی خوبه که با محبتی ولی حریم هات نگه دار منم خیلی با محبت بودم ولی بعدا" دیدم محبت من یه جورایی داره وظیفم تعبیر میشه راستش من زیادهروی کردم تو این با محبت بودن و نتیجش خوب نبود فقط توصیه میکنم با محبت باش اخم تخم نکن و به هیچ عنوان اجازه نده بفهمن با همسرت مساله داری مسایل شما مال شماست و مسرت حرفش بد نیست که بدش میاد خانوادش بفهمن این عالیه توام همراهی کن و مرز ها و حریم هات سعی کن معلوم باشه باهاشون
سلام دوست عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که مشکلت حل شده و امیدوار
راستش من تو این 3 سال و 7 ماه زندگی جز جر و بحث و دعوا چیزی از زندگیم ندیدیم بدبختیم هم ایجاست که به همسرم واقعا علاقه مندم وگرنه
تو این تالار یاد گرفتم کمی عصبانیتم رو کنترل کنم وگرنه این چند روز کارمون به جاهای بدی میکشید
خودم به این نتیجه رسیده بودم که دیگه باهاش امامزاده نرم ولی نظر شما هم خیلی خوب هست چون من زیاد نمی تونم دوریه همسرم رو تحمل کنم
پدر و مادرم واقعا نگران زندگیم هستن و این مسئله بیشتر عذابم میده بیشتر اوقات سعی میکنم اونا نفهمند ولی خانواده شوهرم با کوچکترین چیز به اونا زنگ می زنند و اونا رو بهم میریزند مثلا مورد آخر سر این بود که من هر موقع میرم خونه خانواده همسرم چرا ناراحتم و سر این به مادرم زنگ زده بودند
امشب به شوهرم گفتم بین من و امامزاده داوود یکی رو انتخاب کن:302:
و کلی باهم سر همه چی بحث کردیم که هیچ نتیجه ای هم نداشت جز به وجود اومدن دلخوری بیشتر
هم از نظر جسمی و هم روحی بهم ریخته شدم
میخوام فردا یه شروع خوب باشه برام ولی می ترسم پدرشوهر و مادر شوهرم دوباره بحث و گلگی رو شروع کنند یا کم محلی کنند و من بشدت حساس شدم روشون
اگه این روزا این جا رو نداشتم که.......
منتظر راهنماییتون هستم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlima خواهر نازنینم سلام
شاید باور نکنی ولی خیلی روزارو منم چشیدم فقط اشک ریختم با ندونسته هام اوضاع وخیم تر کردم تا پای طلاق رفتم و برگشتم حالا یاد گرفتم شاید خندت بگیره ولی این تاپیک ها خیلی چیزارو یادم داد
ببین قهر وبحث جز شکستن حرمت ها و بی ارزش شدن موضوع هیچی نداره اگه میخوای مسایل حل شه باید اروم باشی باید تو مواقعی که صلاح نیست نشنوی به روت نیاری . یه راه حلی که به من خیلی کمک میکنه اینکه هروقت عصبانی میشم تو حدی که میخوام طرفم خفه کنم سریع میرم حمام میرم زیر دوش گاهی میشینم گریه میکنم داد میزنم ولی صدام کسی نمیشنوه در عین حال اب انرژی های منفی ازت میگیره .قران بخون ...
ببین تو به یه چیزی عمیق فکر کن اگه همسرت جمعه صبح جای امامزاده میرفت با دوستاش دور دور بازی عین یه عالمه پسر دیگه اونموقع ارزوت نبود که ای کاش تو مسیر خدا بود؟؟؟ ببین بهت حق میدم تفریح دیگم میخوای ولی گلم راه بیانش این نیست (به خدا قسم من توی 4 سال زندگیم 1 ساله همسرم یاد گرفته باید کنارم بیاد خرید مسافرت و اینقدر من به خانودم و دوستام نسپره میدونم چی میگی خیلی سخته ولی من از راه ازمون خطا راهش پیدا کردم ولی به تو دارم راهش میگم) دل به دلش بده با اشتیاق باهاش همراه شو تشویقش کن به علاقش احترام بذار ببین اگه تو یه شرایطی میخوای تغییر بدی تا زمان رسیدن به تغییر دلخواه نباید خودت عاملی باشی واسه عذاب بیشترت خوب حالا که اون میخواد بره امام زاده قبول توام میخوای کنارش باشی پس با لذت باش با اشتیاق باش ولی تاکید میکنم نشو یه زن غرغروی اویزن که راه نفس شوهرش میبنده هرچی محکمتر بگیریش مثل ماهی لیز میخوره پس با دستت براش محدوده درست کن ولی بذار ازاد بچرخه اینجوری همیشه تو کنترل تو هست ببین کنارش باش باهاش اونجا همکاری کن گاهی فاصله بگیر بذار با چشم دنبالت بگرده یواش یواش عادتش میشه که نبودت کم بیاره خوب حالا عصر شد دارید از اونجا بر میگردی خوش اخلاق بودی سر راهت بگو وای بیا باهم یه بستنی بگیریم این گوشه بخوریم خوب یواش یواش یاد میگیره همراهیت کنه توام به نیازهات برسی هم دعاتون رفتید هم بعدش لذتتون بردید (منم واقعا" بهت تبریک میگم که همسرت خدارو هزار مرتبه شکر تو این فازاس)
ولی نرفتنت 2 تا حالت داره یا نهایتا" تو میشی پیروز میدان اونم دیگه نمیره که خوب اگه روزی فازش عوض شد دیگه گله نکنیا خودت خرابش کردی یا بیخیال تو میشه و تنها میره اویل این تنهایی براش سخته بعد یواش یواش عادت میکنه میبینه نه تو نباشی اتفاقیم نمی افته تازه تو دست و پاشم نیستی راحتتره فوقشم چند روز باهاش قهری به همین سادگی
راجع به خانوادش ببین تاکید میکنم تحت هر شرایطی با اونا که هستی رفتار عادی کن نذار حس کنن مشکلی بینتون این حس بذار واسه یه مساله خیلی خیلی جدی داشته باشن بذار تغییر اخلاق یهو تو یه حالت خدایی نکرده خیلی بحرانی ازت ببینن وگرنه بعد یه مدت میگن ولش کن اخلاقش حالا اگه یروز بحثی بشه و واقعا" همسرت مقصر باشه اونا باز میگن تو بداخلاقی و نهایتا" تو محکوم میشی تا میتونی در حد مرز و خط قرمزات باهاشون اخت باش و مهربون ضرر نمیبینی ولی تاکید میکنم توی حد و مرز حالا اگرم نهایتا" ناراحت بودی معمولی باش ولی اخم وتخم نکن که به ضرر تو میشه
در عین حال تویه شرایط خیلی مناسب با همسرت خیلی عاشقانه ولی مقتدر حرف بزن و بگو این تلفن ها به پدر و مادرم اونارو نگران میکنه و اونا فکر میکنن کنار تو به من داره سخت میگذره در صورتی ک اینجوری نیست و فقط باعث سو تفاهم میشه دیگه بسپار به همسرت اون خودش بلده با خانوادش چیکار کنه که تلفن نزنن
و اما راجع به نگرانیت از برخورد خانوادش گاهی باید گوشات نشنوه گاهی میشه خیلی با احترام در مقابل یه گلگی فقط بگی درست میگید یا اااااا خودم متوجه نبودم یا تویه فضای خیلی عاطفی و توام با احترام اگه گلگیشون خیلی مهم بود براشون توضیح بدی ولی تاکید میکنم به نحوی که توهین نشه سرزنش اونا نباشه ولی اگه گلگیا مهم نبود بگذر ساده بگذر ولی بعدا" روش فکرکن چی سبب ایجاد این گلگی شده بیطرف فکر کن واگه دیدی درست تکرار نکن خیلی ساده
فقط تاکید میکنم خیلی هیجانت کنترل کنی و صبور باشی و مطمین باش همه اینا قابل حل
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام sahra جان ان شاءا.. همیشه شاد و سرحال باشی
از اینکه با کسی مشورت میکنم که درکم میکنه خیلی خوشحالم
حق با شماست من همیشه تو رفتن به امامزاده داوود همراهیش میکردم ولی همیشه اون زن غرغروی بودم که شوهرمو کلافه میکردم همم با همه بد اخلاق میشدم چون یه روز تعطیل من بود و باید بنا به خواسته شوهرم امامزاده داوود با مادرشوهر و پدر شوهرم از صبح تا شب توی دو تا اتاق سپری میشد بهش هم میگفتم نرو میگفت خوب تو نیا و خونه بمون یا برو با مامانت اینا ......
مادرشوهر و پدرشوهرم آدمهایی هستن که مثلا اگه دو دقیقه بنا به هر دلیلی بی حوصله شی اونجا بخوابی یا حرف نزنی یا کتاب بخونی بهشون بر میخوره خوب شرایطم رو این چیزا خیلی سخت میکنه
الان هم شوهرم به اصرار میگه نیا با من جمعه ها یا میگه به هیچ عنوان نمیبرمت اونجا و من هم اینو اصلا نمی خوام البته حق داره چون من اونجا خیلی بد اخلاق میشم به خاطر شرایطم که ازش ناراضیم
.
پنج شنبه ها گاهی به اصرار من سینمایی یا جایی میریم ولی انگار که برای رفع تکلیف همراه منه و به من اصلا که خوش نمیگذره هیچ کلیم اعصابم خورد میشه میایم خونه بعدشم شوهرم به خواهرش گفته که من بد اخلاقم و گاهی عادت داره میره دعواهامونو واسه مادر و خواهرش تعریف میکنه الان دیگه هر کسی به خودش اجازه میده تو زندگی ما دخالت کنه مثلا خواهر همسرم زنگ زده یه من میگه تکلیف زندگیتونو روشن کنید چون پدر و مادر من دارند آسیب می بینند در صورتی که من اصلا کاری به زندگی هیچ کس ندارم
بد بختیم اینکه همه دیدها نسبت به من منفی شده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
سلام خواهرم
قبلا چند خطی نوشته بودم برای شما..
تونستید اوضاع رو کنترل کنید یا خیر؟ وضعیت چقدر بهتر شده؟
البته بی شک می تونی مشکلت رو حل کنی..چون موضوع پیچیده ای نیست
ارامش داشته باش...اروم باش
چند تا اشکال ازت می گیرم دقت کن و چند بار بخون تا درک کنی
اول: گفت هر روز به مادر شوهرم زنگ می زنم... بعد می گی می خوام قطع رابطه کنم؟ یعنی یا صفر یا یک؟؟؟چرا میانه رو نمی گیری؟؟؟لزومی نداره هر روز زنگ بزنی...
فعلا ارامشت خیلی ضروریه
دوم: پستهای قبلی رو خوب بخون
سلام و ممنون بابت راهنماییتون
آره راست میگید من یا صفرم یا یک مرز میانه یعنی چی و چطوری؟
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
اقلیم جان
به تاپیک من سر بزن، منم تو جمع حرکاتی از همسرم میبینم که دیوانه کنندست، کارهای شکه کننده
خب منم نمیتونم بگم بخندم و خودمو بزنم به اون راه، منم میرم تو هم
ولی تحت اموزشم تا بتونم خودمو کنترل کنم
به خدا میفهمم چی میگی
خیلی سخته
البته شرایط تو از من سخت تره، و البته زیاد نه
چون این دفعه اخر با خواهرزادش اتفاق افتاد که احتمال داره خواهرش بزنه تو روم، ولی برام مهم نیست ، چون حق با من بود ، شاید منم اشتباه عمل کردم ولی حق داشتم
اقلیم جان بیا با هم سعی کنیم عوض شیم
به تاپیکم سر بزن، من از امروز شروع کردم به کار کردن روی خودم، البته میدونم سخته
ولی جالبه که یه کم همین شب اولی جواب گرفتم
شروع کردم به تمرین تنفس و اگاهانه عمل کردن، قرار شده یه مدت فقط رو خودم تمرکز کنم و همسرمو ازاد بزارم
این یکی واقعا سخته
ولی من به کمک مشغول کردن خودم با اشپزی و اینترنت و کتاب و خواب دارم سعی میکنم این مرزو رعایت کنم
امروز برای اولین بار از صبح که رفتم سرکار تا اخر شب که همسرم بیاد خونه باهاش تماس نگرفتم
خیلی سخت و ازار دهنده بود، استرس داشت داغونم میکرد ولی با کمک تمرین تنفس ارامش نسبی پیدا کردم و تونستم تحمل کنم
تو هم شروع کن گلم
هیچوقت دیر نیست،
جلوی مشکلو هروقت بگیری کلی منفعته، بیا با هم شروع کنیم
نا امید نباش
اینجا خیلیا هستند که میتونن کمکمون کنن و دارن بی دریغ اینکارو انجام میدن
یه کم تمرین میخواد، مطمئنم موفق میشیم
:46:
سلام شمیم بهاری
مرسی از دلداری و راهنماییت رفتم به تایپ هات یه سری زدم کلی چیز آموزتده توش بود
می دونی من خیلی وقته خودمو یادم رفته یعنی اصلا یادم رفته بود چه جوری بودم دارم به خودم فکر میکنم عین تو منم مثل تو میخوام تغییر کنم چون همسرم قابل تغییر نیست
ناامید نشو و به راهت ادامه بده خصوصیات همسر تو خیلی زیاد شبیه خصوصیات همسر خواهر منه ولی خواهر من یه راه انتخاب کرده و واقعا هم زندگی خوبی داره و اونم صبر و حوصله و نماز و عبادت و یه کم بیخیالی که همیشه من بهش قبطه می خورم الان هم دو تا دختر خیلی مه داره
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام من به شما "
از نگاهی که به پست های تاپیک شما کردم، متوجه شدم که زندگی مشترک شما و همسرتون دچار آفت شده.
از مثال آفت استفاده کردم که متوجه بشین که برای دفع آفت کنکاش اینکه چه کسی این آفت منتقل کرده و سهم کدمتون در انتشار آفت بیشتر بوده در حال حاضر هیچ کمکی نمیکنه،فعلاً باید توجه تون به اینکه چگونه میتوانید این آفت از درخت زندگی تون دفع کنید معطوف کنید و دنبال مقصر نباشید.
البته تمام این کوششها زمانی پاسخ مثبت خواهد داد که هر دو طرف تمایل به ایجاد تغییرات داشته باشن.
اگر که هر کدام تون دیگه انگیزه انرژی برای ساختن ندارید، پیشنهاد میکنم که هیچ کاری نکنید، با سرعتی غیر قابل پیش بینی خود بخود به مسیر جدایی کشیده خواهید شد. (امیدوارم که اینطورنباشه)
از ظاهر امر پیداست که تو بی حرمتی و تجاوز به حقوق همدیگه کم نذاشتین و هر کدوم تا اونجایی که توان داشته قدرت نمایی کرده برای: همدمش" عزیزش" اونی که روزی برای اینکه بهم رسیدن و وصالشون به رخ دیگران بکشن براش جشن پایکوبی راه انداختن. حالا کار تون بجایی رسیده که برای پنهان کردن رفتارهای زشت ناپسنده خودتون رو غریبه هایی مثل منو دیگر همدردا آوردین.. البته من به شخصه خودم دست کمی از شما ندارم امیدوارم که از من نرنجیده باشی اینها واقعیت تلخ زندگی مشترک خیلی از ماست.
من پیشنهاد میکنم مدت کوتاهی از هم فاصله بگیرید، این فاصله دوتا حسن داره اول اینکه مدتی از این جَو متشنج دور میشید تا بتونید تجدید انرژی کنید برای ساختن. دوم ما انسانها بخصوص ماها که با مشکلات روحی و فکری که بخشی از اون از زندگی گذشته با خودمون بهمراه آوردیم تا چیزی در دست رس داریم کاملاً قدرش نمیدونیم. شاید این فاصله کمک کنه کمی از کینه هامون کاسته بشه تا بتونیم شخصیت واقعی شریک زندگیمون که به یکباره تمامی نقاط مثبت شخصیتیش که روزی ملاک و انگیزه ای برای انتخاب بوده، به هر چی بدی زشتی میشه تو دنیا سراغ داشت تبدیل شده بیاد بیاریم.
میتونید در طول مدت کوتاهی که فاصله گرفتین خط قرمز های شریک زندگیتون شناسایی کنید و بررسی کنید که چه موارد مهم و اصلی تا بحال باعث شروع یک نزاع میشد؟ بطور اورژانسی اونها رو از خودتون دور کنید.
سعی میکنم بطور خلاصه در پست های مختلف با استفاده از تجربیات دوستان این روش پرورش بدم و کارآمد ترش کنم با امید به اینکه حتی یک زندگی نجات پیدا کنه.. من که این شانس نداشتم که بتونم زندگیم از متلاشی شدن نجات بدم ولی تورا به مقدسات هر چی که می پرستی قسم میدم که هر کاری از دستتون بر میآد برای نجات زندگیتون انجام بدین تا بعدها خودتون سرزنش نکنید از اینکه شاید با تلاش بیشتر میتونستین از این جدایی جلوگیری کنید.
نمیدونی درد از دست دادن و تنهایی پس از طلاق و جدایی چقدر جانکاه میشه امیدوارم که هیچ وقت تجربه نکنید،:323:. متخصصان تخریب واقعه طلاق با وقوع زلزله-سونامی-انفجار هسته ای :320:در زندگی برابر میدانند.
ادامه دارد.........
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام عزیزم
مرسی که بهم سر زدی
تغییرو شروع کردی؟
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام شما اشک رو تو چشم های من جمع کردید و نا امیدی رو تو دل من اوردید
و مهر طلاق رو خیلی راحت رو زندگی من می زنید
نه من و نه همسرم به هیچ عنوان به این کلمه فکر نمی کنیم
زندگی من این قدرها هم ویرانه نیست
زندگی من این چهره اش اینقدر ها هم زشت نشده
من فکر نمی کنم که ناامید کردن آدم ها این قدر راحت کار درستی باشه
ما ایجا می آیم تا فکر های آشفته و رفتارهای زشت رو از خودمون دور کنیم نه اینکه با زدن مهر طلاق و جدایی.....
از شما رنجیدم....
اونم زیاد
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlima خواهر گلم سلام
خوشحالم که به مشکل خودت واقفی و می خوای سعی در بهبود اوضاع کنی . خوب اصلا" دیر نیست و مساله مهمی هم پیش نیامده فقط کافیه تصمیم بگیری
پس از همین جمعه شروع کن صبح زودتر از اون بیدار شو اماده شو و با شادی بگو میخوای همراهیش کنی .
ببین حس و حالت درک میکنم ولی یه نکته ای بهت بگم علت برخوردن به خانواده همسرت استراحت و کتاب خوندن و ... شما نیست ساده بگم اخم و تخم کردنت خوب راهش سادس میتونی چندساعت اول باهاشون همکاری کنی تاکید میکنم با روی خوش مثلا" میوه ببری ازشون پذیرایی هم بکنی و خیلی با محبت به پدر و مادرش بگی (ممنونم ازین که همسرم تو این راه اوردید و اینجوری تربیت کردید) اونوقت معجزه رو خواهی دید :310: .ببین وقتی اونا ازین رفتارهای تو شاد باشن اون وسط تو بخوابی یا کتاب بخونی یا هرچی اصلا" بهشون برنمیخوره تازه میتونی اونارم هنرمندانه با خودت همراه کنی و بخودتم خوش بگذره من جو اونجارو نمیدونم ولی میتونی بین راه حالا یا شبیه اون از همسرت خواهش کنی نگه داره باهم یکم توپ بازی کنید یا هرکاری که بهت خوش میگذره فقط تاکید میکنم پست های قبلی و دقت کن بعضی رفتارها ممنوع
راجع به پنجشنبه ها که گفتی ببین این دقیقا" بازتاب رفتار خودت پس اول تو باهاش همراه شو انتظارم نداشته باش مثلا" 3 هفته ای همهچی حل شه فقط باید خسته نشی و همه چی و بهم نریزی (کاری که خودم یهو میکنم :311:)
و اما راجع به حرف خواهر همسرت ببین اول بگو ببینم اون مجرد یا متاهل؟
اگر مجرد بهترین راه حل اینکه در حدود مرزهات باهاش صمیمی بشی ولی در مقابل اینجور حرفها که اصلا" بهش مربوط نیست و تو حد و حدود این نظرات نیست در حالت سکوت فقط نادیدش بگیر به هیچ عنوان در صدد پاسخ بهش توجیه کارت یا برخورد باهاش بر نیا وقتی چندبار اصلا" جوابش ندی و یه جوری برخورد کنی که انگار اصلا" حرفش برات مهم نبوده حتی نشنیدی به نوعی نادیدش بگیری دیگه متوجه میشه اجازه دخالت نداره و حدو حدوده خودش میشناسه
حالا اگه متاهل و سنش ازت خیلی بالاتره هیچ برخوردی نکن و خیلی خیلی با احترام ولی قاطع بگو ما تکلیف زندگیمون روشن و خیلی هم همدیگرو و شماهارو دوست داریم فقط همین نه نیاز به توضیح بیشتره نه کمتر
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام عزیزم
مرسی که بهم سر زدی
تغییرو شروع کردی؟
سلام عزیزم
آره میخوام شروع کنم عین تو از این هفته.....:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام و ممنون بابت راهنماییتون
آره راست میگید من یا صفرم یا یک مرز میانه یعنی چی و چطوری؟
خواهرم
مي دونيد چرا؟ اين مشكل بسياري از زوجها مي باشد... يك راهي رو مي روند! صبر نمي كنند ... نتيجه بايد زود حاصل شود! اگر نشد پس كات! راه ديگه!!؟ خب اين روش زندگي نيست... روش زندگي گام اولش صبر هست... گام دومش آرامش... گام سومش استقامت/
مرز ميانه يعني حداقل كارهايي كه مادر شوهر شما رو خوشحال و راضي نگه مي داره و شوهر شما دوست داره شما انجام بديد... اصلا قرا نيست براي ايشون هر روز سورپرايز داشته باشيد! ضمنا شما هم بايد از اين رابطه راضي باشيد... معمولا سه هفته طول مي كشه تا مادر شوهرتون به اخلاق جديدتون عادت كنه...
اما راهكارهايي دادم براي كار جمعه ها و شوهرتون... نتيجه راهكارها را نگفتيد! البته شايد هنوز نتونستيد اونها رو بكار ببنديد...
فكر مي كنيد مشكلي هست؟ چيزي هست كه آزده و پريشون مي كنه شما رو؟ چقدر احساس آرامش داريد؟
((همين الان كه اين پست رو مي خونيد در عضلات گردن و كتف احساس ناراحتي و كشيدگي مي كنيد؟ دردهاي مبهم؟))
اين پست مربوط به شبنم بهاري 2 مي باشد... اما شما هم نگاهي بندازيد بد نيست
مشكلات ما دو دسته اند