RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تلاقی
دوست عزیز دقت نظر شما در درک جزییات بسیار قابل توجهه ولی در بعضی موارد لازمه حتما شخص خخودش توی همون شرایط قرار بگیره تا بعضی مسایلو از نزدیک لمس کنه.به من گفتین شما برای شوهرتان در این مدت چکار کرده اید؟؟
متاسفانه تنها دلیل اینهمه وابستگی شوهرم به من و درکش از اینکه خودش می دونه با من چکار کرده اینه که در فداکاری برای شوهرم بیش از حد عادی و نرمال حرکت کردم.شوهر من شرایطی داشت و مشکلاتی را مسبب شد که حتی نزدیکترین افراد خانوادشم ترکش کردن .تنها کسی که سالها عین کوه پشتش موند و تو بدترین شرایط کنارش موند من بودم.توی بی پولی هاش بی کاری هاش بی اعتباری هاش دوران های فراری بودنش و زندان رفتن های طولانیش تنها کسی که امیدش بود و پشتشو خالی نکرد من بودم در حالیکه هیچکس خودم رو توی این راه همراهی نکرد ....یه جورایی خودمم توی مقاطعی از زندگیم بخاطر حمایت ازش طرد شدم....اگه باز تونست سر پا واسته و مشکلات مالیشو حل کنه و آبروشو یه جورایی برگردونه و با اطرافیان اشتیش بده همش بخاطر حمایت های بی قید و شرط و همه جانبه من بود..خدا می دونه چقدر توی دادگاهها و زندان ها برای کارای اون دویدم و رو ریختم.......اینا گذشته مال الان نیست متاسفانه مشاورم همینو بهم گفت...اون گفت همه این کار های شما باعث شده که اون در طی این سالها از شما یه بت بسازه و شما رو توی ذهنش یه فرشته بدونه و بالعکس کارای اون توی شما تنفر پنهان کاشته...تنفری که توی خودتون ریختین.....
در مورد اینکه می گین اون هنوز توی شوکه ..این بر کسی پوشیده نیست که اون به این زودی ها نمی تونه به حالت عادی برگرده ..همه مشاورا می گن شوک این مساله عین فوت یه عزیزه و 3 هفته اولش حالت شوک داره و مابقیش حس غم و اندوه و بعدش حس کینه انتقام.....اینو می دونم که اون ممکنه از من انتقام بگیره ولی خودمو برای همه چیزش آماده کردم.هر چند که خود اونم به خوبی می دونه خودش هم ی تقصیر نیست....
اینکه می گین چرا جزییاتو بهش گفتی دلیلش اینه که بسیاری از مسایل رو خودش توی محاورات ما فهمیده بود و به شدت در موردش کنجکاوی می کرد..پنهان کاری و دروغ بیشتر بیشتر ازارش می داد..جایی برای پنهان کاری نبود وگرنه من خودم از حرف زدن در این موارد خیلی در عذاب بودم .....رویاروییش هم با اون شخص خواست خودش بود و به گفته خودش به آروم شدنش خیلی کمک کرد...
اینکه می گین 3 سال دوران کمی نیست کاملا درسته.من توی این 3 سال با میل خودم به این رابطه ادامه دادم...منطق من همیشه این بود که باندازه کافی عمرم و جوونیم رو به پای کسی که دوستم نداشته گذاشتم...برای خودش و برای بچم همه جور فداکاری کردم..نذاشتم بچم بچه طلاق باشه و زیر دست این و اون توی ایران مورد دلسوزی قرار بگیره.نذاشتم حس کنه پدری نداره.نذاشتم طعنه کارهای پدرشو بچشه......10 سال از بهترین روزهای جوونیم رو به پای این زندگی ریختم...جایی که ارزشم رو ندونستن ..حالا می خوام این یه گوشه از زندگیمو برای خودم داشته باشم ...10 سال هر زوجی رو با هم دیدم بغض توی گلوم جمع شد .. 3 سال رو برای خودم زندگی کردم......درست یا غلط این نیاز من بود.....این رابطه برای من فقط یه نیاز بود ..همین و بس
دوست عزیز مشکل من مربوط به گذشته نیست .مشکل من الانه..من واقعا توان و انرژی برای ادامه این زندگی ندارم..مساله شوهرم نیست .خودم احساس خستگی مفرط دارم.دلم ارامش می خواد ..همین و بس
اینکه می گین شما به شوهرت به عنوان یک موجود اضافی نگاه می کنی اصلا درست نیست.شوهر من انسان توانمندیه که از لحاظ مالی هم فوق العاده تواناست ...البته اون زندگیش رو فدای پولدار شدنش کرد والا زندگی عادی رو راحت داشت...من شک ندارم که اون بعد از من زندگی خیلی خوبی خواهد داشت..ما از هیچ لحاظ همخوانی نداشتیم..من حتی پایه قلیون و مشروبش هم نبودم....مطمینم اون با کسی خواهد بود که به قول خودش لذت پولداریش رو باهاش خواهد برد.....
فرشته مهربان خیلی بهم کمک کردی نمی دونم چطوری تشکر کنم.مساله اینه که از شوهرم دیگه می ترسم ..همش احساس می کنم می خواد سر فرصت ازم انتقام بگیره و منتظر فرصت مناسبه ....و دوم اینکه دیگه واقعا توان و انرژی ادامه رو ندارم..صبر می کنم تا شوهرم خودش به نتیجه جدایی برسه..می خوام انتخاب از جانب اون باشه...نمی دونم واقعا گیجم اصلا فکرم درست کار نمی کنه.خیلی نگران آینده ام...مثل محکومی هستم که هر روز منتظره حکمش بیاد.......
باز هم سلام
من به شدت از این که با شما وارد " بحث " شوم اکراه دارم چون شما به این جا نیامده اید که بحث کنید . آن چه نوشتم ، تنها برای این بود که شما درک روشن تری از وقایعی که رخ داده داشته باشید . اما در باره ی این آخرین نوشته تان :
ببینید گرامی ، بعضی حرف ها هست که آدم انتظارش را از یک فرد تحصیل کرده و روشنفکر ندارد . مثل همین ها که در باره ی از خودگذشتگی هایتان برای همسرتان نوشته اید . بنده از شما می پرسم آیا کمک به کسی ، هر اندازه ارزشمند باشد ، به ما مجوز ارتکاب چنین کاری را در حق او می دهد ؟ به یقین پاسخ تان منفی است ؛ بنابراین با اجازه ی خودتان ، همان طور که از قول آن مشاور نوشته اید ، این بخش را نادیده می گیرم ( که مسلما به معنای نادیده گرفتن تلاش های شما نیست اما این سخنان اصولا در این مسئله موضوعیتی ندارد )
نوشته های شما سرشار از اضافی انگاشتن همسرتان است . اگر من در این باره اشتباه می کنم ، شما بفرمایید کسی که ( طبق نوشته ی پست اول تان ) سه سال از مسیر خیر و صلاح خارج می شود و همین الان هم از نفس عمل خود پشیمان نیست ، آیا برای طرف مقابل خود ارزشی قائل است ؟ اگر چنین باوری دارید ، بفرمایید ملاک ارزش قائل بودن برای دیگری چیست ؟!
مسلم بدانید که او بعد از شما هم زندگی ویرانی خواهد داشت چون دیگر نخواهد توانست به زنی اعتماد کند . و به خوبی می دانید که اعتماد و صداقت پایه و بنیان زندگی مشترک است . بله ، شاید او بتواند خود را پشت مشروب و مهمانی و لبخند های دروغین ... پنهان کند ، اما این ها تنها بهانه هایی است برای فراموشی موقت آن چه که رخ داده است. شخصا چنین موردی را در یکی از دوستان که به دلیل مشابهی از همسرش جدا شده بود ، دیده ام .
آن چه از ارتباط شما با شخص دیگر بر اساس نوشته تان فهمیده می شود ، صرفا ارضای یک نیاز نیست :
نقل قول:
الان 3 ساله که بهش خیانت کردم و توی این مدت کسی دیگه رو دوست داشتم و عاشقانه هم با هم بودیم...همه زجرایی که شوهرم بهم داد از لحاظ روحی و جسمی با اون ارضا می کردم و هیچوقتم از هم سیر نشدیم
عاشقانه با دیگری بودن ، ارضای روحی و جسمی توام ، این ها نشانه های عشق است ، دوست من . شما دل به کسی داده بودید . و با صراحت هم نوشته اید که هیچ وقت از او سیر نشده اید .
-------------------------------------------------------
بگذارید از همه ی این نکته سنجی ها بگذریم . من چند مشکل بزرگ در شما می بینم که با صداقت و بی هیچ پرده پوشی ای مطرح می کنم . امیدوارم از لحن گزنده ی من ناراحت نشوید و با این آینه که در برابرتان است کنار بیایید :
1. بی تفاوتی نسبت به جنایت بار بودن ِ خیانت جنسی . به وضوح هنوز بعد از این ماجرا ، به عمق کاری که کرده اید ، واقف نیستید و این بسیار وخیم است .
2. روراست نبودن با خودتان . یک جا ارتباط تان را در حد عشق بالا می برید ، و جایی دیگر برای در امان بودن از سرزنش درونی ، آن را یک در حد یک تماس جسمی صرف پایین می آورید .
3. دیدگاه نادرست همسرتان از زندگی مشترک ، و چسبیدن اش به مقوله های مالی ، شما را به بی انگیزگی و بی تفاوتی کشانده و بدتان هم نمی آمده که از او انتقام بگیرید . پس پا به راهی گذاشته اید که امروز شما را به این نقطه ی بدون بازگشت رسانده است .
4. و حالا هم که بخشی از آثار کارتان ظاهر شده ، خسته و دلزده دوست دارید این ها همه اش خواب باشد و از آن بیدار شوید . اما دوست گرامی ، این خواب نیست . لطفا همین الان بیدار شوید و با وجود خستگی ، مسئولیت آن چه را که رخ داده بپذیرید . شاید بگویید که همین الان هم این کار را کرده اید ، اما چنین نیست . همسرتان را که در بهت و حیرت دارد دست و پا می زند به تدریج بیدار کنید تا بتواند هوشیارانه تصمیم بگیرد .
با آن چه کرده اید ، راهی جز طلاق برای شما نمی بینم . اما مهم این است که بتوانید از صدمات احتمالی آتی کنار بیایید . با درک این که شما قصد جدایی دارید ، از شوهر شما هیج کاری بعید نخواهد بود . حداقل اش ، ریختن آبروی شما و رسوایی برای شما یا هر نوع دیگر از انتقام است . با یک روانپزشک مجرب ( نه مشاور ) دائم در تماس باشید و کارهای همسرتان را به محض تغییر ارزیابی کنید .
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
.دوست عزیز من حرفای شما رو با دقت خوندم..من کلا خودم رو هیچوقت درگیر بحث با کسی نمی کنم.چون معتقدم ما در افکارمان آزادیم اما چند تا نکته رو دوست دارم یه کم در موردش بیشتر بدونم.
1- شما به من می گین من با خودم رو راست نیستم.چون هنوز نتونستم درک کنم تو چه ارتباطی بودم.دوست عزیز مسلما رابطه ای که من توش بودم یه رابطه صرفا جسمی نبود.هیچ ارتباط جسمی اینقدر طولانی مدت و با دوام نیست .کما اینکه این رابطه تو خیلی از زمینه ها باعث رشد و پیشرفت من شد.مخصوصا روحی و مخصوصا توی رفتار با بچم...من بعد از اون ارتباط بود که اعتماد به نفس پیدا کردم..نمی خوام در مورد اون رابطه صحبت کنم چون حتی توی ذهنم هم تکرارش برام آزار دهنده ست. اصلش درست نبود .ولی به عنوان یه رابطه از میان روابطی از این دست یک چیز متفاوتی بود.بابتش خوشحال نیستم و بهش افتخار هم نمی کنم...و اگه یه بار دیگه به اون زمان برگردم حاضر نیستم اصلا تجربه اش کنم... وقتی می گم نیاز منظورم نیاز از همه جنبه هاست...مشکل دید ماست که چطور به قضایا نگاه کنیم .در صورتیکه مسایل جسمی همیشه برای ما در درجه آخر اهمیت بود.....
2
2- من هیچوقت تصمیم به انتقام گیری از کسی نداشتم...من همسرم رو دوست دارم ولی جنبه های این دوست داشتن خیلی متفاوت بوده و هست.اون پدر بچه منه و من وظیفه ای جز کمک بهش نداشتم ... این وظیفه انسانی و اخلاقی من بوده .اگر کاری از من سر زده بدون برنامه ریزی قبلی بوده ...گفتم که فقط یه نیاز بوده .نیازی که مدتها سرکوب شده..
3-به من می گین کمک کنم شوهرم بتونه هوشیارانه تصمیم بگیره...خیلی دلم می خواد اینکار رو بکنم ولی واقعا نمی دونم چجوری!!!!!!!!!!خیلی دلم می خواد توی این شرایط بش کمک کنم ولی واقعا راهشو بلد نیستم.توی این مدت تنهاش نذاشتم و سعی کردم براش تنش بیشتر درست نکنم..ولی بیشتر واقعا بلد نیستم..ممنون می شم بگین....
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
دوست عزیزم شوهرم اصلا اهل شکایت و این حرفا نیست...هم منو خیلی دوست داره و هم اینکه خودش نمی تونه خاطر مشکلات دادگاهی خودش شکایت کنه ..خودش بیشتر گیر می کنه تا من..ولی اینا اصلا دغدغه من نیست!! من الان نگران خودشم .از نظر روحی خیلی به هم ریختست..اینهمه زندان و مشکلات مالی و ورشکستگی های حاد داشته و کلا با ما هم زندگی نکرده حتی اسم معلمای بچشو نمی دونه ولی همش می گه اینکار تو همه استخوانامو پوکوند!!! عین معتادایی که تو ترکن نمی تونه طولانی مدت روی پاهاش وایسه!!یه کم راه می ره باید زیر بغلشو بگیرم!! آدمی که توپ تکونش نمی داد و به دنیا به دیده غرور و مایه داری نگاه می کرد الان عین بچه ها گریه می کنه!!
واقعا همیشه طوری با ما با سردی و بی تفاوتی رفتار کرده بود که همیشه فکر می کردم اگرم یه روز همچین چیزی رو بدونه عین خیالشم نیست!!میره با پولاش عشق می کنه عین این 14 سال که همه زندگیش پولدار شدن بود ..اصلا فکرشم نمی کردم اینقدر داغون شه..
ببخشید این حرفو می زنم ولی واقعا بعضی تاپیک ها رو می خونم و خودمو می بینم احساس می کنم چقدر مردای ایرانی موجودات بی منطقی هستن.....تا با یه زن هستن جز سردی و بی تفاوتی و غرور چیزی بش ندارن عرضه کنن و با این رفتارشونم فکر می کنن که مالک اون زنن!! کافیه اون زنه دیگه بشون متعلق نباشه اونوقت از دنیا و زمین و زمان طلبکارن . عین همین آقایی که به من گفت اگه زن من بود کاری می کردم تا آخر عمر زجر بکشه!!! ....هیچوقتم درست نمی شن .اینجا که من زندگی می کنم یا دو نفر که با هم هستن عاشقانه با همن بدون ذره ای ریا و یا اصلا با هم نیستن!! حالت سومی وجود نداره معمولا ..کسی سردی کسی رو مجبور نیست تحمل کنه چون کسی تنها نمی مونه.......نمی دونم چرا دست از غرورشون بر نمی دارن..چرا اصلا ازدواج می کنن وقتی توانایی مدیریت زن و زندگی رو ندارن!
امروز به شوهرم گفتم چرا از ممن جدا نمی شی ؟؟ برای تو که زن کم نیست..چرا اینقدر خودت رو عذاب می دی!! و در جوابم گفت من همون حسی که به بچم دارم به تو دارم .تو برام الان بچه ناخلفی!!!!!! آدم مگه از بچش جدا می شه!!!
وقتی دید کسی اینجوریه چه کاریش می شه کرد...
خاله سوسکه عزیز من الان فقط هدفمو گذاشتم روی اینکه عین همه بارهایی که تو زندگی پشتش بودم تا جایی که در توانمه بهش کمک کنم و در خدمتش باشم و بش محبت تا اعتماد به نفسشو پیدا کنه و از این احساس خرد شدن بیاد بیرون ...اون موقع هر تصمیمی بگیره با منطق گرفته ...توی شرایط فعلی فکر کنم این بهترین کاره ...تنها مشکل من اینه که اصلا باهاش از در پشیمونی و عذر خواهی در نیومدم ...بهش همش گفتم هر چی تو بخوای و هر چی آرومت کی کنه من همون کار رو می کنم..و واقعا هم همون کار رو کردم.ولی هیچوقت واسش گریه و زاری و التماس نکردم.....این آزارش می ده ..خودشم اینو مدام می گه که من اگه جای تو بودم به پای طرفم می افتادم و من همش تو جوابش لبخند می زنم و می گم حالا که نیستی!
ولی کلا دیگه اصلا این زندگی رو به صلاح نمی دونم...کاش اونم به این نتیجه برسه....
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
در هر حال نمیشه روی رفتار هیچ کس حساب کرد. من چون مورد مثل شما زیاد دیدم گفتم بهتون بگم چون کار از محکم کاری عیب نمیکنه ممکنه شوهرت بخواد تلافی کنه شما عکس العمل الان شوهرت رو هم پیش بینی نمیکردی...
اول بگم من به خاطر خیانت سرزنشت نمیکنم.
دوم
چرا یه مدتی رابطه تون رو با اون آقا قطع نمیکنی و یک چند ماهی بچسبی به شوهرت ، با هاش بری مسافرت و بهش محبت کنی و خیالش رو راحت کنی که دیگه با اون آقا نیستی تا حالش بهتر بشه بعد اگر بازهم نظرت به جدایی بود وقتی حالش خوب شد باهاش صحبت کنی؟
متاسفانه توی ایران مرد سالاری بوده و هست اگر یکبار اشتباه کردی و به یکی بله گفتی باید تا آخر عمر باهاش بسازی چون به جز اینکه طلاق دست مرد هستش . خود اسم طلاق هم خیلی مصیبتها به همراه داره .
میدونی یک فیلمی بود کمابیش شبیه زندگی شما ...اسمش خاطرم نیست
اقا پولدار و قدرتمند بود و خیلی خانمش رو اذیت میکرد و بهش محبت نمیکرد. تا اینکه در شرف جدایی قرار گرفتند و خانم با یک مرد واقعی آشنا شد ولی در همون حین مرد طی یک سانحه آسیب دید. خب هرکسی بود از مرد جدا میشد و میرفت پی زندگی خودش اما خانم موند و از شوهرش پرستاری کرد (البته رابطه اش رو با دوست پسرش بهم زد) وقتی مرد حالش خوب شد و زن هم تونست مرد رو از صمیم قلبش ببخشه بعد رفت از شوهرش جداشد و رفت سراغ دوستش.
یک جمله ای رو من خیلی دوست دارم: شاید تقدیر این بوده که تو با ادم های بد رو به رو بشی تا قدر ادم های خوب رو بدونی.
یه مدتی بهش نشون بده که در تمام سالها چی رو از دست داده بوده بهش محبت کن تا حالش بهتر بشه و بعد وقتی که هم شما و هم اون امادگیش رو داشت از جدایی حرف بزن...
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تلاقی
دوست عزیزم شوهرم اصلا اهل شکایت و این حرفا نیست...هم منو خیلی دوست داره و هم اینکه خودش نمی تونه خاطر مشکلات دادگاهی خودش شکایت کنه ..خودش بیشتر گیر می کنه تا من..ولی اینا اصلا دغدغه من نیست!! من الان نگران خودشم .از نظر روحی خیلی به هم ریختست..اینهمه زندان و مشکلات مالی و ورشکستگی های حاد داشته و کلا با ما هم زندگی نکرده حتی اسم معلمای بچشو نمی دونه ولی همش می گه اینکار تو همه استخوانامو پوکوند!!! عین معتادایی که تو ترکن نمی تونه طولانی مدت روی پاهاش وایسه!!یه کم راه می ره باید زیر بغلشو بگیرم!! آدمی که توپ تکونش نمی داد و به دنیا به دیده غرور و مایه داری نگاه می کرد الان عین بچه ها گریه می کنه!!
واقعا همیشه طوری با ما با سردی و بی تفاوتی رفتار کرده بود که همیشه فکر می کردم اگرم یه روز همچین چیزی رو بدونه عین خیالشم نیست!!میره با پولاش عشق می کنه عین این 14 سال که همه زندگیش پولدار شدن بود ..اصلا فکرشم نمی کردم اینقدر داغون شه..
ببخشید این حرفو می زنم ولی واقعا بعضی تاپیک ها رو می خونم و خودمو می بینم احساس می کنم چقدر مردای ایرانی موجودات بی منطقی هستن.....تا با یه زن هستن جز سردی و بی تفاوتی و غرور چیزی بش ندارن عرضه کنن و با این رفتارشونم فکر می کنن که مالک اون زنن!! کافیه اون زنه دیگه بشون متعلق نباشه اونوقت از دنیا و زمین و زمان طلبکارن . عین همین آقایی که به من گفت اگه زن من بود کاری می کردم تا آخر عمر زجر بکشه!!! ....هیچوقتم درست نمی شن .اینجا که من زندگی می کنم یا دو نفر که با هم هستن عاشقانه با همن بدون ذره ای ریا و یا اصلا با هم نیستن!! حالت سومی وجود نداره معمولا ..کسی سردی کسی رو مجبور نیست تحمل کنه چون کسی تنها نمی مونه.......نمی دونم چرا دست از غرورشون بر نمی دارن..چرا اصلا ازدواج می کنن وقتی توانایی مدیریت زن و زندگی رو ندارن!
امروز به شوهرم گفتم چرا از ممن جدا نمی شی ؟؟ برای تو که زن کم نیست..چرا اینقدر خودت رو عذاب می دی!! و در جوابم گفت من همون حسی که به بچم دارم به تو دارم .تو برام الان بچه ناخلفی!!!!!! آدم مگه از بچش جدا می شه!!!
وقتی دید کسی اینجوریه چه کاریش می شه کرد...
خاله سوسکه عزیز من الان فقط هدفمو گذاشتم روی اینکه عین همه بارهایی که تو زندگی پشتش بودم تا جایی که در توانمه بهش کمک کنم و در خدمتش باشم و بش محبت تا اعتماد به نفسشو پیدا کنه و از این احساس خرد شدن بیاد بیرون ...اون موقع هر تصمیمی بگیره با منطق گرفته ...توی شرایط فعلی فکر کنم این بهترین کاره ...تنها مشکل من اینه که اصلا باهاش از در پشیمونی و عذر خواهی در نیومدم ...بهش همش گفتم هر چی تو بخوای و هر چی آرومت کی کنه من همون کار رو می کنم..و واقعا هم همون کار رو کردم.ولی هیچوقت واسش گریه و زاری و التماس نکردم.....این آزارش می ده ..خودشم اینو مدام می گه که من اگه جای تو بودم به پای طرفم می افتادم و من همش تو جوابش لبخند می زنم و می گم حالا که نیستی!
ولی کلا دیگه اصلا این زندگی رو به صلاح نمی دونم...کاش اونم به این نتیجه برسه....
هر چه بیشتر وضعیت فعلی همسرتان را شرح می دهید ، من بیشتر به این نتیجه می رسم که شما در باره ی همسر خود تخمین و ارزیابی اشتباه داشته اید . از سوی دیگر ، تناقض هایی که در نوشته های مختلف شما هست ، متاسفانه همچنان مرا به این سمت سوق می دهد که با خودتان روراست نیستید ! مثالی می زنم تا مطلب بیشتر روشن شود . ابتدا در باره ی کیفیت ارتباط تان با شخص ثالث ، نوشتید این یک رابطه ی عاطفی - جسمی بود که از هر دو نظر شما را ارضا می کرد ( = عشق ) ، بعد در چند نوشته ی دیگر گفتید که این فقط یک نوع ارضای نیاز بود . راستش دارم به این فکر می کنم که با این روش ناخودآگاهانه از خود دفاع می کنید . اما اجازه بدهید از این قسمت بگذریم .
اجازه بدهید سئوالی از شما بکنم و منصفانه در باره اش فکر کنید و پاسخ بدهید . شما که می گویید از همسرتان طلب بخشش نکرده اید ، اگر خودتان جای همسرتان بودید و او این کار را در حق شما می کرد ( با همین مدت ، با همین کیفیت ، و با همین رسوایی ) ، آیا از او انتظار عذرخواهی و طلب بخشش را نداشتید ؟ لطفا در پاسخ چیزی ننویسید که خودتان هم توجیهی برایش نداشته باشید .
می دانید چرا نمی توانید از او طلب بخشش کنید ؟ چون او را گناهکار می دانید و بخشی از گناه این قضیه را بر سر او خراب کرده اید . من البته مسئولیت مردان را در قبال همسرانشان انکار نمی کنم ، اما به عنوان یک انسان بالغ و عاقل ، بپذیرید که هر اندازه او در مسائل دیگر برای شما کم گذاشته باشد ( کمبود محبت و توجه ، تنهایی و هزار دردسر دیگر که از ناحیه ی ایشان متوجه شما شده است ) ، گناه آن موارد ، عمل شما را توجیه نمی کند . همسر شما باید به خاطر کوتاهی هایی که در حق شما کرده عذر خواهی کند ، و شما هم باید به خاطر کاری که با او کرده اید ، از او طلب بخشش کنید . متاسفانه شما با اقدامی که انجام داده اید ، اینک او را در شرایط روحی ای قرار داده اید که حتی اگر در تمام مدعای خود نسبت به آن چه بر شما گذشته صادق بوده باشید ، باز هم عذر خواهی شما به دلیل نوع و عمق بدی کارتان در اولویت است . غرور بیجای خود را بشکنید و به او ثابت کنید همان گونه که در کنار او مانده اید ؛ شایستگی بخشش او را دارید.
و گرفتاری سوم با شما ، این که هیچ مهر و محبتی از نوشته های شما نسبت به همسرتان به بیرون نمی تراود ! به وضوح دوستش ندارید . اگر هم مانده اید برای این است که نقش کلاسیک همسر بیوفای فراری به شما نچسبد !! دارید با تمام قوا سعی می کنید به همسرتان ( و بیشتر از او به خودتان ) ثابت کنید که شما آن زن نیستید و اگر اتفاقی افتاده ، او هم به اندازه ی شما در وقوع اش مقصر بوده است. اما متاسفانه چنین نیست دوست من ، و الان این قضیه کار را به شدت خراب می کند . برای این موضوع باید فکری کرد . با شوهرتان صحبت کنید و هر چند سالهاست با هم هستید و همدیگر را می شناسید ، با این وجود سعی کنید باز هم دیدگاه های همدیگر را این بار بدون هیچ ابهام و پرده پوشی ای بفهمید . شرم حضور دروغین را کنار بگذارید و با ساده ترین واژه ها بگویید از همسر دلخواه خود چه انتظاراتی دارید.
-------------------------------------------
مردهای ایرانی به دلیل نوع خرده فرهنگی که از بستر آن بر می خیزند ، بی گمان ایرادهای بزرگی دارند ( هر چند نمی توان به این مسئله عمومیت بخشید ) ، اما شما ای دوست گرامی ، فراموش نکنید همین کسی که خود را می شکند تا عمل زشت شما را فراموش کند ، یک مرد ایرانی است . در باره ی ارتباط های آن ور آب هم مبالغه نکنید ، شاید مخاطبین شما هم سال هایی را در آن جا گذرانده باشند :)
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
(((((((و گرفتاری سوم با شما ، این که هیچ مهر و محبتی از نوشته های شما نسبت به همسرتان به بیرون نمی تراود ! به وضوح دوستش ندارید . اگر هم مانده اید برای این است که نقش کلاسیک همسر بیوفای فراری به شما نچسبد !! )))))
دقیقا همینه دوست عزیز .من هیچ علاقه ای به ایشان ندارم .اما اگر مانده ام دلیلش این نیست که بی وفا و فراری نباشم!!! دلیلش اینست که مانند همه موارد زندگی ما احساس می کنم ایشان در این شرایط روحی نیاز به کمک دارد و اگر در این حالت رهاش کنم ضربه ای که می خوره به مراتب بسیار بیشتر خواهد بود و من قلبا آدمی نیستم که بخوام به کسی صدمه ای اینچنینی بزنم...اینجا رو من مقصر بودم بسیار بوده شرایطی که اون صد در صد مقصر بوده و آسیب های روحی و روانی و جسمی شدیدی به من وارد کرده حتی تحت اون شرایط هم من دلم نیومد رهاش کنم به حال خودش ..احساس کردم نیاز به کمک داره و کسی نیست دلگرمش کنه و به راه راست بیاردش .خودم خرد شدم ولی رهاش نکردم .نذاشتم حس کنه زنش بخاطر بی پولی و بی آبرویی و بی شغلی و بی اعتباری و مریضی روانی نمی خوادش...چه برسه به الان که خودم باعث این مشکل هستم و اون اینجور آسیب خورده ....مسلمه که رهاش نمی کنم تا روحیه اش بهتر بشه و حس کنه که قصدم آزار اون نبوده..ولی دوستش ندارم .این واقعیته .....ولی بازم می تونم صبر کنم..
در ضمن من در هضم اون رابطه هیچ مشکلی ندارم!! این حس شماست .اون رابطه از یه ((نیاز)) شروع شد...همون نیاز باعث ایجادش و ادامش شد و در نهایت اون نیاز تبدیل به حس علاقه و درک متقابل و کمک به همدیگه شد....هر چند که در موردش اصلا دیگه دوست ندارم فکر کنم.....
شرایط من توی این 14 سال همیشه به گونه ای بوده که تا همین الانش هم که موندم و با کسی ارتباط نداشتم برای حتی اطرافیانمم عجیب بوده!! اینو به وضوح همه بهم می گن ..پس نگران هیچی نیستم.
دوست خوبم آرام شما مطلب منو با دقت نخوندی .منم دقیقا به همین نکته غلط توی فرهنگ ایرانی ها اشاره کردم..اینجا کسی خودشو ملزم به تحمل شرایطی که دوستش نداره نمی کنه.....برای همینه که کمتر توی فرهنگشون این مساله دیده می شه .اما توی فرهنگ ما مخصوصا آقایون جدایی معنا و مفهوم خیلی بدی داره...می دونین دلیلش چیه!! دلیلش اینه که آقایون بعد از ازدواج حس مالکیت نسبت به اون زن دارند و زمانی که حس کنند اون زن دیگه نمی خواد باش باشه و باش ادامه بده بدون اینکه اینو حق اون زن ببینن شمشیر رو براش از رو می بندن!!! فقط به این فکر می کنن که یه جوری بهش ضربه بزنن و یه جوری آزارش بدن تا بعد از خودشون اون زن نتونه زندگی آرومی داشته باشه و یا با کسی دیگه باشه. و یا اینکه بعد از جدایی حساب مادر رو با بچشون یکی می کنن و بعد از زنشون و کم کم به مرور زمان اون بچه رم از زندگیشون محو می کنن!! کما اینکه شوهر من به وضوح و بارها بهم گفته بود که من اگر تو باشی بچه رم دوست دارم و اگر با تو خوب نباشم بچه رم نمی خوام بینم !!!چون اون بچه هم از توست.اینو بارها هم عملی نشون داد و زمانی که با من قهر بود حتی سراغی از بچشم نمی گرفت!!! ....این وسط تنها کسی که ضربه می خوره اون طفل معصومیه که بین این دو نفر قرار می گیره ..چون در نهایت هر کدوم بعد از کلی جدال و کشمکش و از دست دادن روحیه میرن دنبال زندگی خودشون و اون بچه که از لحاظ روحی توانایی هضم این مسایل رو نداره به شدت آسیب پذیر و مشکل دار می شه ..کما اینکه این خاطرات تا آخر عمر با بچه هست و توی ضمیرش باعث هزاران مشکلات روحی و روانی می شه.....همین مسایل باعث می شه که زنای ما موندن با هر شرایطی رو به شرایط بد مالی بعد از طلاق و آسیب روانی بچه ها ترجیح بدن....این همون فرهنگیه که ما به غلط بش عادت کردیم...
من و همسرم و اون اقا هم از این قاعده مستثنی نیستیم.....این روش برخورد تهاجمی رو بذار کنار چون ظاهرا زیاد هم ((آراام)) نیستی!!!!!!!!
خاله سوسکه عزیز ممنون .امن با اون آقا از زمانی که شوهرم این موضوع رو فهمید اصلا ارتباط ندارم..بخاطر شرایط شوهرم گذاشتمش کنار و دیگه سعی می کنم بهشم فکر نکنم..خیلی سخته ولی چاره ای جز این برای خودم نمی بینم...امیدوارم که همینی باشه که شما می گی هر چند که واقعا امیدم رو از دست دادم......
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تلاقی
(((((((و گرفتاری سوم با شما ، این که هیچ مهر و محبتی از نوشته های شما نسبت به همسرتان به بیرون نمی تراود ! به وضوح دوستش ندارید . اگر هم مانده اید برای این است که نقش کلاسیک همسر بیوفای فراری به شما نچسبد !! )))))
دقیقا همینه دوست عزیز .من هیچ علاقه ای به ایشان ندارم .اما اگر مانده ام دلیلش این نیست که بی وفا و فراری نباشم!!! دلیلش اینست که مانند همه موارد زندگی ما احساس می کنم ایشان در این شرایط روحی نیاز به کمک دارد و اگر در این حالت رهاش کنم ضربه ای که می خوره به مراتب بسیار بیشتر خواهد بود و من قلبا آدمی نیستم که بخوام به کسی صدمه ای اینچنینی بزنم...اینجا رو من مقصر بودم بسیار بوده شرایطی که اون صد در صد مقصر بوده و آسیب های روحی و روانی و جسمی شدیدی به من وارد کرده حتی تحت اون شرایط هم من دلم نیومد رهاش کنم به حال خودش ..احساس کردم نیاز به کمک داره و کسی نیست دلگرمش کنه و به راه راست بیاردش .خودم خرد شدم ولی رهاش نکردم .نذاشتم حس کنه زنش بخاطر بی پولی و بی آبرویی و بی شغلی و بی اعتباری و مریضی روانی نمی خوادش...چه برسه به الان که خودم باعث این مشکل هستم و اون اینجور آسیب خورده ....مسلمه که رهاش نمی کنم تا روحیه اش بهتر بشه و حس کنه که قصدم آزار اون نبوده..ولی دوستش ندارم .این واقعیته .....ولی بازم می تونم صبر کنم..
در ضمن من در هضم اون رابطه هیچ مشکلی ندارم!! این حس شماست .اون رابطه از یه ((نیاز)) شروع شد...همون نیاز باعث ایجادش و ادامش شد و در نهایت اون نیاز تبدیل به حس علاقه و درک متقابل و کمک به همدیگه شد....هر چند که در موردش اصلا دیگه دوست ندارم فکر کنم.....
شرایط من توی این 14 سال همیشه به گونه ای بوده که تا همین الانش هم که موندم و با کسی ارتباط نداشتم برای حتی اطرافیانمم عجیب بوده!! اینو به وضوح همه بهم می گن ..پس نگران هیچی نیستم.
معمولا کسانی " نگران هیچ چیز نیستند " که چیزی برای از دست دادن ندارند . اما شما دارید ! ، حتی اگر احساس رضایتمندی اندکی باشد که از ماندن و کمک به همسرتان به شما دست می دهد . پس لطفا خودتان را در جایگاهی قرار ندهید که به آن تعلق ندارید . خیلی از آدم ها با همین طرز فکر ، بدون نگاه به داشته های خود ، مرتکب اشتباه های بزرگ تری شده اند . می خواهم به شما بگویم که این نگرش نادرست ، شما را به جاهای بدتری هم خواهد برد . به نظر می رسد خاستگاه فرهنگی شما ، یک پس زمینه ی لائیک و به شدت تهی از اخلاق بوده که اطرافیان شما ( آن طور که خودتان می گویید ) از وفاداری تان تعجب می کنند . بگذارید کمی این قسمت را با هم مرور کنیم .
می دانید که در هر ازدواجی ، زمینه های فراوان برای ایجاد اختلاف و سوء تفاهم وجود دارد . تفاهم آرمانی و کامل هم فقط یک رویاست . ازدواج های مختلف ، در حقیقت مجموعه ای است از درجات مختلف تفاهم و اختلاف عقیده . اختلاف هایی که هر چند اکثرا فاقد پتانسیل تخریبی است ( مثل اختلاف نظر در باره ی علاقه با عدم علاقه نسبت به یک نوع غذا ) اما در موارد خاص ، باعث بروز بحران در زندگی زناشویی می شود. بنابراین با توجه به زمینه ی وسیعی که برای ایجاد تنش وجود دارد ، ازدواج ِ موفق در واقع آزمونی بزرگ برای سنجش میزان تحمل آدم ها نسبت به همدیگر است . البته پارامترهایی هم هست که نقش تسهیل کننده ی سختی ها را ایفا می کند . میل جنسی ، علاقه ی عاطفی ، فرزند ، تفاهم فکری و اخلاقی در جهان بینی و اصول کلی فکری از جمله ی این عوامل است .
پس شکیبایی و مدارا ، یکی از اجزای غیر قابل چشم پوشی ازدواج هاست . حالا بگذارید در باره ی شما این را تطبیق بدهیم . اگر ناسازگاری را یک قطب پاره خط ِ تحمل ، و ظلم پذیری را سوی دیگر آن فرض کنیم ، رفتار شما در طول دوران زناشویی ، بیانگر یک نوع حرکت آونگی است . یعنی ظاهرا در بحران های زندگی شما یا مانند یک زن فداکار کلاسیک نقش بازی می کنید ( از این که می گویم نقش بازی می کنید ، ناراحت نشوید . کسی که عاشقانه برای دیگری فداکاری می کند ، از او بیزار نمی شود ) و یا این که در تیپ یک همسر خیانتکار ظاهر می شوید . این حرکت سریع شما از یک قطب پاره خط به قطب دیگر ، مرا به این نظریه می رساند که در هنگام ازدواج درک درستی از آن نداشته اید . هر آدمی که به بلوغ شخصیتی و عقلی رسیده باشد ، باید این را بداند و بپذیرد که طرف مقابل اش ممکن است آسیب های بزرگ شغلی ببیند و او ناگزیر شود دست به فداکاری بزند.
موضوع مهم دیگر این که شما از دروغ ابتدای ازدواج همسرتان ناراحتید . حق با شماست . ایکاش با روشن شدن دروغ های او ، از او جدا می شدید . اما خودتان قضاوت کنید : فهمیده اید که شوهرتان در باره ی مسائل خیلی مهمی به شما دروغ گفته است ، در شرایط خیلی سخت خانوادگی قرار گرفته اید ، و همه ی این ها را با روحیه ی ظلم پذیرانه ی خود با شکیبایی تحمل کرده اید ، و بعد ، باطری روانی شما ته کشیده و ناگهان از جایگاه اول به قطب مخالف تغییر موضع داده اید و کاری را کرده اید که حتی خیلی از زنان ناسازگار انجام نمی دهند !!! . ارتباط شما با دیگری را حتی با تمام توجیه هایی که برای آن دارید ، نمی توان چیزی جز " اغوا شدن " نامید، در پس آن نه شجاعتی هست ( شجاعت با تهور و نترسیدن فرق دارد ) ، نه افتخاری ، و تا چند سال دیگر نه خاطره ی نیکی .
اتفاقی که شما را زجر می دهد ، این است که بخشی از وجودتان ، در جایگاه ناسازگاری ایستاده ، و بخشی دیگر از آن ، میل به جبران دارد . این شما هستید که بین نفرت و الفت در حال دوپاره شدن هستید. از این که در کنار همسرتان هستید ، هم احساس خوبی دارید ، و هم احساس بد ، هم شما را تسکین می دهد ، و هم زجر . اما چه باید کرد ؟ شما باید هر چه سریع تر " من حقیقی " خود را بیابید . ( به جای من ، اسم واقعی تان را بگذارید ) . خودتان هم به یک روانکاو مراجعه کنید و سعی کنید واقعا متوجه شوید که چه کسی هستید. این که توصیه به جدایی نمی کنم ، به این دلیل است که چنین اقدامی ، هم نفرت را در مردی که همسرتان است رشد خواهد داد و او را بیشتر معیوب و معلول خواهد کرد ، و هم مطمئن باشید که بعد از طلاق خودتان را هم خرد خواهد کرد. سوای این که با چنین پس زمینه ای ، نگرانی های جدی ای در باره ی فرزندتان وجود دارد که سرانجام روزی خواهد دانست والدین اش چرا از هم جدا شده اند.
---------------------------------------------------------------------
دوست دارم در باره ی بیزاری شما از همسرتان بیشتر بدانم . باید پرسید : " چرا همسرتان را دوست ندارید " ؟ آیا " شخص " او را ، آن چیزی که خودش فی نفسه هست ( شکل ظاهری ، لباس هایی که می پوشد ، طرز حرف زدن اش ) و به طور کلی خصوصیات فیزیکی ، منش و گفتار و کردارش را دوست ندارید ؟ یا این که نفرت تان به خاطر آن چیزی است که به سر شما آورده ؟ اگر مورد اول مصداق دارد ، لطفا با خودش صحبت کنید . مطمئن باشید او در شرایط کنونی حاضر خواهد بود تغییرات بزرگی در خودش به وجود بیاورد . و اگر مسئله ی دوم حاکم است ، به نظر می رسد شما پیش از نیاز به بخشیده شدن ، به بخشیدن دیگران نیازمندید . ساده ترین نسخه برای شما این است : " ببخشید ، تا بخشیده شوید "
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آراام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تلاقی
اینجا که من زندگی می کنم یا دو نفر که با هم هستن عاشقانه با همن بدون ذره ای ریا و یا اصلا با هم نیستن!! حالت سومی وجود نداره معمولا ..کسی سردی کسی رو مجبور نیست تحمل کنه چون کسی تنها نمی مونه.......
می شه آدرس بدید ما هم بیاییم ؟؟؟
چرا به رسم اونجایی که هستی عمل نکردی؟
چرا اول طلاق نگرفتی بعد بری با کس دیگری؟
بعد اون آقایی که شما باهاش بودید هم همونجایی هست که شما توش هستید دیگه؟ همونجایی که کسی به کسی نارو نمی زنه، دروغ نمی ګه، بخاطر بول باهاش زندگی نمی کنه و سرش را کلاه نمی ذاره ... فعلا که ما سه نفر از اهالی سرزمین شما را می بینیم ( شما، همسرتون، دوست پسرتون ) که اهل همه جور کلاه و کلکی هستید. شما سه نفر استثناهای اونجا هستید؟؟
خواهشا دوستاني كه اعصاب ندارن سعي كنن خودشونو كنترل كنن و جواب ندن!!!
براي فهميدن شرايط طرف بايد خودتون رو جاي اون بذاريد نه اينكه شروع كنيد به داد و قال و فحش و ناسزا!!!
چرا زن بايد بسوزه و بسازه؟؟؟؟
من نميگم كار دوستمون خوب بوده
بيرون گود نشستيم و ميگيم چرا ال كردي چرا بل نكردي؟ چرا خيانت چرا فلان....
بس كنيد ديگه!!:324:
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gh.sana
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آراام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تلاقی
اینجا که من زندگی می کنم یا دو نفر که با هم هستن عاشقانه با همن بدون ذره ای ریا و یا اصلا با هم نیستن!! حالت سومی وجود نداره معمولا ..کسی سردی کسی رو مجبور نیست تحمل کنه چون کسی تنها نمی مونه.......
می شه آدرس بدید ما هم بیاییم ؟؟؟
چرا به رسم اونجایی که هستی عمل نکردی؟
چرا اول طلاق نگرفتی بعد بری با کس دیگری؟
بعد اون آقایی که شما باهاش بودید هم همونجایی هست که شما توش هستید دیگه؟ همونجایی که کسی به کسی نارو نمی زنه، دروغ نمی ګه، بخاطر بول باهاش زندگی نمی کنه و سرش را کلاه نمی ذاره ... فعلا که ما سه نفر از اهالی سرزمین شما را می بینیم ( شما، همسرتون، دوست پسرتون ) که اهل همه جور کلاه و کلکی هستید. شما سه نفر استثناهای اونجا هستید؟؟
خواهشا دوستاني كه اعصاب ندارن سعي كنن خودشونو كنترل كنن و جواب ندن!!!
براي فهميدن شرايط طرف بايد خودتون رو جاي اون بذاريد نه اينكه شروع كنيد به داد و قال و فحش و ناسزا!!!
چرا زن بايد بسوزه و بسازه؟؟؟؟
من نميگم كار دوستمون خوب بوده اما شايد در موقعيتي كه ايشون داشتن اين راه در واقع راه نجات بوده براشون!!
بيرون گود نشستيم و ميگيم چرا ال كردي چرا بل نكردي؟ چرا خيانت چرا فلان....
بس كنيد ديگه!!:324:
زند گی یک زن با دو مرد تحت هیچ شرایطی قابل توجیه نیست. طلاق برای همین روزهاست.
اینکه این خانم دنبال راه هایی برای توجیه کارشون می گردن کاملا مشخصه.
حداقل بهتره این توجیهات در فضای عمومی سایت اعلام نشه که دو نفر دیگه هم فکر کنند راسته !!!!!!
مطرح کردن این توجیهات و دفاع های دوستان و استفاده ی 4 نفر آدم دیگه از این حرفها و راهنمایی ها می تونه همونقد اثرات بدی داشته باشه که ناراحت کردن یک خانم که خودش بهتر می دونه چیکار کرده و ...
به این هم فکر کنید که با گفتن این که حتما دلایلی داشته، حتما شرایطش ایجاب می کرده و ... این تصور را برای کسی به وجود می آرید که خب شرایط من هم خاصه و یا علی !!!
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
منم موافقم که در کنار درک شرایط تلاقی باید جزئیات و کلیات بی شماری که نشان دهنده پشیمانی و پریشانی این خانوم از کارهاشون هست به چشم بخوره که دیگران را دچار سوتفاهم نکنه، خانم آریانا را می توانید به عنوان مثال ببینید