RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
سلام
واقعا از شما دوستاي خوبم بخاطر راهنمائيهاي خوبتون تشكر ميكنم .
از yasa عزيز عذر ميخوام اگه باعث ناراحتيه شما شدم .
در مورد ايجاد حساسيت كه دوست خوبم parvaz جان اشاره كردن بايد بگم كه من اصلا اين موضوع رو نه شروع كردم و نه همسرم رو تشويق به اينكار كردم و اولين بار كه موضوع رو مطرح كرد صددرصد مخالفت كردم و ناراحت از اينكه اصلا چرا بايد اين موضوع مطرح بشه.
در جواب همراه هميشگي من توي تاپيكهام آقاي sci بايد بگم كه ضمن احترام به نظر شما برادر خوبم ، با نظر آقاي mehrdad موافقم ، اگه يه مرد دوست داشته باشه و صرفا بخاطر اينكه همسرش رو واقعا دوست داره و ميخواد زيباتر از قبل بشه بهش يه پيشنهاد بده در مورد عمل زيبائي كاملا حق با شماست ولي آخه وقتي همسر من بخاطر اين عمل مدتها با من دعوا و قهر ميكرد و ميگفتش كه تا قبل از عروسي اينكار بايد انجام بشه ، خب به نظر خود شما اين يعني دوست داشتن ؟
دوست خوبم sahra100 ما از هم دوريم ولي هميشه با خودم فكر ميكنم كه دليل نميشه من خودم بخاطر دلتنگي خون همسرم رو توي شيشه بگيرم و اعصابش رو بهم بريزم چون از هم دوريم ؟ ولي نميدونم چرا همسرم اينطوريه .
واقعا درمونده ام
هرروز صبح چون بخاطر كارم زودتر از همسرم بيدار ميشم و ميرم سركار هرروز به همسرم پيام ميدم يه پيام قشنگ يه پيام عاشقانه يا ديگه اگه يه پيام قشنگ نداشته باشم همش ميگم سلام فدات شم صبح بخير قربونت برم ، البته ببخشيد مثال زدم ، من يه روز جمعه كه خونه هستم و بيشتر از روزاي ديگه ميتونم بخوابم ولي همسرم جمعه صبح ميره سركار ، اين روز جمعه آرزوش به دلم مونده كه صبح بيدار ميشم يه پيام بهم داده باشه ، ديروز كه از خواب بيدار شدم ديدم نوشته سلام ظهر بخير بلندشوديگه ، اين پيام خيلي چيزاي بد رو توي ذهنم آورد و با يه احساس خيلي خيلي بد از خواب بيدار شدم و اعصابم خراب ، از طرفي ديدم همونشب ساعت 3:20 دقيقه بهم زنگ زده ببينم واقعا من خوابم يا نه كه با ديدن اون كامل بهم ريختم .
چندتاپيام بهم داديم و بعد گفتش كه ظهر ميره خونه ي برادرش ، منم ديگه طاقت نياوردم و گفتم كه تو ديدي اونا اصلا به من اعتنا نكردن چطوري ميخواي بري اونجا - آخه سال گذشته من 4 ماه اونجا بودم ولي دريغ از اينكه برادرشوهرم يا خانمش منو به خونشون دعوت كنن و حتي با وجوديكه چندبار خودم به خانمش زنگ زدم كه ميام اونجا ولي هربار برام يه بهانه آورد و تازه بخاطر اينكه خودش رو تو دل خونواده ي همسرم جا كنه تا دلش خواسته بود از من پيش بقيه بدگوئي كرده بود كه يكي از خواهرشوهرام اينو بهم گفت - به همسرم گفتم تو كه ديدي اونا با من چيكار كردن واقعا نبايد يك كم روي من كه زنت هستم تعصب داشته باشي كه ميخواي راحت بري خونه ي اونا ،
خلاصه دعوا شد و گفت تو اصلا اخلاق نداري تو فلاني تو اينطوري تو اونطوري و ميخوام زنگ بزنم به مامانت بگم .
و در آخر هم گفتش كه من اصلا حوصله ي تورو ندارم و مثل ... پاچه ي آدمو ميگيري كه اين حرفو زد اصلا نميدونستم بايد چي بگم اصلا باورم نميشد كه داره اين حرف رو بهم ميزنه .
خلاصه اينكه پيام داده بود به مامانم كه با من حرف بزنه و منو نصيحت كنه ، صداي گوشيه مامانم رو كه شنيدم فهميدم از طرف خودشه سريع رفتم گوشيه مامان رو برداشتم و حذفش كردم ولي حس كردم مامانم يه بويي از ماجرا برده ، منم بهش پيام دادم پس چرا چندروز پيش كه من مرخصي گرفتم برم جشن روز زن اون افتضاح رو درست كردي و كاري كردي كه اصلا متوجه نشدم كجا رفتم و چيكار كردم چرا اونروز به مامانم زنگ نزدي بگي من بدم امروز اينكارو كردي ؟
تا ديشب اعصابم بهم ريخته و واقعا داغون بودم بهش پيام دادم كه دوست ندارم بعد از هر جروبحثي هركي بره پي كار خودش و باهم قهر كنيم ديدم اصلا جواب نميده ، دوباره نوشتم دوست ندارم باهام قهر كني ديدم نه به هيچ صراطي مستقيم نيست ، بي نهايت بهم ريخته بودم و فوق العاده عصبي از اينكه دوباره باهام قهر كرده و به اين آسونيا باهام حرف نميزنه .
مامانم شاكي شد كه چرا اينقدر بد شدي چرا اينقدر عصبي هستي چرا اگه مشكلي داري حرف نميزني و اخه اين كه نشد زندگي و از اين حرفا كه ديگه نتونستم ظاقت بيارم و يه چيزائي رو گفتم ، توي خونواده ي من همه ميدونن من هيچوقت هيچ حرفي رو در مورد مسائل زندگيم به هيچكس نميگم حتي دو تا از خواهرام ازم ناراحتن ميگن تو هيچ وقت هيچي به ما نميگي و مارو غريبه ميدوني .
ولي واقعا نتونستم چون از اونطرفم ميديدم كه خودش به مامانم پيام داده و اگه حذفش نكرده بودم مامانم ديده بودش ، پس حتما خودش دوست داره كه مامانم باخبر بشه ، منم در مورد اونروز جشن كه چيكار كرده و ديروز كه بخاطر خونه ي برادرش جروبحثمون شده و حرفائيكه بهم زده به مامان گفتم كه اصلا باورش نميشد يعني اينقدر هميشه از خوبيه شوهرم گفته بودم و براش ارزش قائل بودم كه اصلا باورش نميشد كه بخاطر يه موضوع كوچيك اون كار رو اون روز كرده و اونطوري باهام دعوا كرده ، البته ريز و درشت هرچي بوده رو تعريف نكردم ولي كلي يه چيزائي رو مطرح كردم .
گفتم بهم شك داره و بدبينه و ميگه من حتي به مامان خودمم شك دارم و موقع دعوا حرفاي بدي ميزنه و همين باعث ميشه بعد از اينكه آشتي كرديم نتونم باور كنم كه واقعا دوستم داره همش به اين فكر ميكنم كه حرفايي كه بهم زده حقيقت داره و دوستم نداره و اين چيزا باعث شده خيلي داغون بشم و از اين چيزا .
امروز كه اومدم سركار گوشيم رو همرام نياوردم گفتم دوباره نميتونم طاقت بيارم و بهش پيام ميدم ، آخه ديروز بهم ميگفت تو اصلا خوب نيستي با من حرف نزن اعصابمو خراب ميكني .
واقعا ببخشيد خيلي طولاني شد خستتون كردم اينقدر ديروز و ديشب گريه كردم كه هنوزم چشمام درد ميكنه .
:316:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
آیلار عزیزم.. مشکلات تو و خانواده شوهرت مربوط به خودته .. تو اگه دوست نداری با خانواده شوهرت رفت و آمد داشته باشی خوب مختاری اما شوهرت هم مختاره.. تو نباید از اون بخوای که به دیدن برادرش نره .. اینو به خاطر داشته باش کسی که به راحتی برادر ، خواهر خلاصه افراد نزدیکشو رها کنه این قابلیت رو داره که به راحتی همسرش رو هم فراموش کنه.. تازه به نظر من مردایی که خانواده خودشونو دوست داره به همون نسبت همسر و فرزندشونو هم دوست دارن..
خودتو بزار جای همسرت.. اگه با برادرت مشکل داشته باشه و تو رو از رفتن به دیدن برادرت منع کنه چه حالی بهت دست میده؟؟؟؟
دوست خوبم این نظر منه شاید هم اشتباه باشه ها.. اما دوران عقد دوران جنگه و دور بودن شما مسائل سخت تر هم کرده..کمی صبور باش.. و درکش کن ..
برادر من هم از نامزدش دوره و هر بار بهش زنگ میزنم بهم میگه که دوری راه توانشو بریده .. با شوهرت همراه باش .. بهش سخت نگیر .. اوضاع رو به راه میشه اگه یه خورده صبور باش عزیزم.
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
سلام farnaz جان
با تشكر از اينكه جواب دادي ، ولي منم اصلا از اون آدمائي نيستم كه بخوام همسرم رو از خونواده اش دور كنم اصلا و ابدا همچين اخلاقي ندارم ولي همسر من كلا قبل از اينكه با من ازدواج كنه رابطه ي خوبي با خانم برادرش نداشته بخاطر اخلاقي كه داشته حالا كه با من ازدواج كرده و تازه اين مسائل پيش اومده روابطش خوب شده .
[/quote]خودتو بزار جای همسرت.. اگه با برادرت مشکل داشته باشه و تو رو از رفتن به دیدن برادرت منع کنه چه حالی بهت دست میده؟؟؟؟[quote]
در اين مورد بايد بگم اگه همسر من با يكي از اعضاي خونواده ي من مشكلي براش پيش بياد من كه نميتونم نسبت به موضوع بي تفاوت باشم و مثل قبل رفت و آمدم رو داشته باشم بالاخره بايد يه كاري انجام بدم ، اگه ببينم همسرم مقصر نبوده در بحث پيش اومده خب منم با اون كسي كه با شوهرم مشكل داره صحبت ميكنم در مورد موضوع و سعي ميكنم كدورتها رو برطرف كنم ولي اگه ديدم نميشه و داره حق به جانب حرف ميزنه خب منم هيچوقت طرف همسرم رو زمين نميذارم و پشتش رو خالي نميكنم چون يك عمر ميخوام با همسرم زندگي كنم و هركي پي زندگيه خودشه ، اين نظر منه عزيزم .
من با هيچكدوم از افراد خونواده ي شوهرم مشكلي ندارم كه بخوام همسرم رو منع كنم بخاطر رفت و آمد ، ولي انتظار داشتم همسر منم يك كم پشتم باشه .
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
میدونم چی می گی عزیزم.. منم قصدم ناراحت کردن شما نبود.. من فقط نظر شخصی خودم رو گفتم و میخواستم بدونی دوست داشتن واقعی اینه که همسرت رو به کاری مجبور نکنی با ازش نخوای کاری رو انجام بده که قلبا دوست نداره.. و دیگه اینکه وقتی مشکلی پیش میاد با اس ام اس دادن سعی نکنید درستش کنید .. چون با نوشتار نمیشه احساس واقعی رو بیان کرد و سوء تفاهم ها بیشتر میشه. عزیزم تمام کسایی که میان اینجا و برات پیام میزارن حرفاشون درست نیست .. ماها همه نظراتمون و تجربه هامون رو میگیم و در نهایت شما خودت باید تصمیم درست رو بگیری
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
farnaz عزيزم از حرفاي شما ناراحت نيستم اصلا ، منم اومدم اينجا تا از تجربه ها و راهنمائيهاي شما دوستاي خوبم استفاده كنم ، همسر من حد وسطي نداره يا همه چيز بايد خوبه خوب باشه يا بده بد ، خودش مقصر باشه يا من مقصر باشم بيشتر مواقع اين منم كه بايد تمام تلاشم رو بكنم تا باهام حرف بزنه .
در مورد مسئله ي ديروز بهش ميگم خب يه بحثي پيش اومده چرا اينقدر بايد كش دار بشه خب بيا در موردش حرف بزنيم ديگه كه نبايد با هر جروبحثي روزاي طولاني باهام قهر كني و باهام حرف نزني ، ميدونه چقدر عذاب ميكشم وقتي باهام قهر ميكنه ميخواد با اينكارش اذيتم كنه چون به قول خودش كه هميشه ميگه اگه باهات حرف نزنم تو دق ميكني ، اينو ميدونه و بخاطر هر بحثي باهام دعوا و قهر ميكنه .
واقعا دارم رواني ميشم ميدونم شايد مشكل من در مقايسه با كسانيكه اينجا ميان و در مورد مشكلاتشون صحبت ميكنن پيش پا افتاده به نظر بياد ولي واقعا براي خودم خيلي مهمه ، هميشه فكر ميكنم همين مشكلات كوچيكه كه يكدفعه سر باز ميكنه و يه مشكل بزرگ ميشه ، وقتي الان مشكلات زندگيم حل نشه همه روي هم ميان و ميشه يه كوهي از مشكلات ، ولي همسرم در اين مسير با من همراهي نميكنه كه آروم آروم همه چيز رو درست كنيم .
:302::302::302::302:
توروخدا تنهام نذارين بعد از خدا همه ي اميدم به شما بود كه امروز بيام باهاتون حرف بزنم خواهش ميكنم كمكم كنين :302::302::302::302::302:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
اگر نمی خوای باهات قهر های طولانی کنه نباید وقتی بی دلیل قهر کرد اهمیت بدی
تو با زنگ زدن های مکررت وقتی که اون باهات قهره داری در واقع بهش پاداش بدی
اونم حاضر نیست از این پاداش بگذره و حس غرور و خودخواهیش ارضا میشه
باید یه مقدار تحملت رو در مقابل قهرهاش بیشتر کنی
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
با تشكر از سابيناي عزيزم
من امروز گوشيم رو همرام نياوردم چون وقتي همرامه طاقت نميارم يا يه پيام ميدم يا تك زنگ ميزنم بالاخره به نحوي كارروخراب ميكنم هم به اين دليل و هم به دليل اينكه خودش بهم گفت اعصابمو خراب ميكني ، منم گفتم چرا بايد پيام بدم كه اين حرف رو بزنه گوشيم رو گذاشتم خونه ، چند دقيقه پيش بهم زنگ زد و كلي حرف زديم هم من و هم شوهرم هردو مشكل و ناارحتيمون رو مطرح كرديم ، نميدونم چي بگم
خداخودش همه رو كمك كنه و همه رو به راه راست هدايت كنه :323:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
آیلار عزیزم... یه جایی خوندم که نوشته بود از شروع هر کاری بترسید.. وقتی اون قهر میکنه و شما میرین دنبالش پس این کارو شروع کردین و همسرتون عادت کرده .. یه جورایی بهش نقطه ضعف دادی..
هنوزم دیر نشده .. قهرهای الکی و بی دلیلشو اهمیت نزارین .. بزارین بفهمه که گاهی هم اون باید پیش قدم بشه..
همسر من از زدن اولین سیلی میترسید اما وقتی یه بار این کارو کرد بعدش تکرارش براش مهم نبود و هی تکرار کرد..
خودتو دست کم نگیر.. بهش محبت کن اما نه اونقدی که فکر کنه تو وظیفه اته ..به جا محبت کن .. قدرشناس باش.. هیچ چیزی زیادش خوب نیست ...
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
ممنونم farnaz جان از راهنمائيهاي خوب شما
آره منم به اين نتيجه رسيدم كه محبت زيادي خوب نيست مخصوصا اينكه به هركي محبت كردم تا حالا يه جور ديگه نتيجه داده ولي در مورد همسر و شريك زندگيم ديگه فكر نميكردم اينطوري باشه و نتيجه ي عكس ميده كه باز به اين نتيجه رسيدم كه سخت در اشتباه هستم ، ديشبم كه با مامانم دردودل ميكردم همين حرف شمارو بهم زد ، گفتش كه اين كه نميشه زندگي ، پس گذشته توي زندگي چي ميشه ؟ و سعي كن كه بعد از هر قهري عادت نكني بلند شي پاپيچش بشي فرصت فكر كردن به هم بدين و يك كم خوددار باش و عجله نكن براي هيچكاري .
بازم از همه ي شما دوستاي گلم ممنونم و براي همتون ارزوي خوشبختي ميكنم و از ته دلم ميخوام خدا به همه كمك كنه :323:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
ailar[size=small] عزیزم
ببین خیلی داری خودت جای همسرت میذاری اون یه مرد با دیدگاه های متفاوت قرار نیست عکس العمل هاش شبیه شما باشه یعنی اگر مثل شما فکر کنه عمل کنه و ... جای تعجب داره
ولی از طرفی این خود ما هستیم که با بی مهارتی هامون رفتارهای اشتباه یه فرد توش نهادینه می کنیم و رفتارهای خوبش خراب میکنیم امیدوارم در مورد قهرهاش از راهنمایی های خیلی خوب دوستان استفاده کنی
(دوست خوبم sahra100 ما از هم دوريم ولي هميشه با خودم فكر ميكنم كه دليل نميشه من خودم بخاطر دلتنگي خون همسرم رو توي شيشه بگيرم و اعصابش رو بهم بريزم چون از هم دوريم ؟ ولي نميدونم چرا همسرم اينطوريه ) مسایله دوری سبب بهانه گیری میشه پس اینقدر حساس نباش و در عین حال با رفتار شفاف خودت به همسرتم یاد بده جای بهانه گیری شفاف احساسش برات بگه خیلیم این بهانه گیری هاش جدی نگیر
راجع به عمل بینیت یکم با دیدگاه اقای sci من گیر دارم .زیبا شدن خوبه اگه بخواد فلان تیپ بزنی فلان ارایش بکنی طبیعیه ولی عمل با توجه به درصد ریسکش و تغییر همیشگی چهره خواسته چندان معقول و عقلانی از طرف مقابل با توجه به شرایط نارضایتی طرف نیست و من شخصا" فکر می کنم راجع به موضوعاتی شبیه به این شاید بهتر باشه شما قاطعانه تر برخورد کنید و رضایت به هر خواسته ای ندید
راستی ایلار جان همسرتون چند سالشه؟
اخ اخ اینم بگم ایلار از همین اول کار داری وارد حریم شخصی همسرت میشی ها !!!! شما با هرکی مشکل داری محترم خودت مسالت حل کن ولی همسرت رو خصوصا" با خانوادش درگیر نکن و به رفت امدهاش کاری نداشته باش چون عواقب خوبی نداره گلم:72: