RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام
جديداً يه مشكل ديگه پيش اومده :
ما نزديك عروسيمونه مادرش اينا يه حرفاي زشتي كه اصلاً در شان ما نيست راجع به خانواده من گفتن .
من خيلي از مادرش ناراحت شدم و باهاش صحبت كردم زير بار نرفت و گردن پدرش انداخت و تازه طرف منو گرفت و ازم حمايت كرد و دلداريم داد ( فكر كرد من باورم ميشه )
من با شوهرم اصلاً راجع به اين موضوع بحث نكرديم و من اصلاً ناراحتش نكردم .
فردا شب طبق معمول هميشه ميرم خونه مادر شوهرم . ميخوام ناراحتيمو نشون بدم . نميدونم درسته يا نه
اگه مثل قبل باشم و بروي خودم نيارم سو استفاده ميكنن . بايد يه جوري نشون بدم ناراحت شدم . ميخوام مثل مهمون غريبه بشينم و واسه شام خوردن حتي كمك مادرش هم نكنم .
حالا موندم اگه فرداشب ناراحت باشم عكس العمل شوهرم چيه ميترسم ناراحتش كنم و دوباره دعوامون بشه و روز از نو ..........
آخه هميشه دوست داره تو خونشون من خيلي خوشحال باشم. تا يه كم ميخوام خودمو بگيرم بدش مياد و غرغر ميكنه .
ضمناً ميخوام تو فرصت مناسب با پدرش هم صحبت كنم .
ولقعاً موندم اگه ناراحتيمو بروز بدم اين چند روزي رو كه ساختم خراب ميشه . اگه بروز ندم سواستفاده ميشه
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
سلام
جديداً يه مشكل ديگه پيش اومده :
ما نزديك عروسيمونه مادرش اينا يه حرفاي زشتي كه اصلاً در شان ما نيست راجع به خانواده من گفتن .
من خيلي از مادرش ناراحت شدم و باهاش صحبت كردم زير بار نرفت و گردن پدرش انداخت و تازه طرف منو گرفت و ازم حمايت كرد و دلداريم داد ( فكر كرد من باورم ميشه )
من با شوهرم اصلاً راجع به اين موضوع بحث نكرديم و من اصلاً ناراحتش نكردم .
فردا شب طبق معمول هميشه ميرم خونه مادر شوهرم . ميخوام ناراحتيمو نشون بدم . نميدونم درسته يا نه
اگه مثل قبل باشم و بروي خودم نيارم سو استفاده ميكنن . بايد يه جوري نشون بدم ناراحت شدم . ميخوام مثل مهمون غريبه بشينم و واسه شام خوردن حتي كمك مادرش هم نكنم .
حالا موندم اگه فرداشب ناراحت باشم عكس العمل شوهرم چيه ميترسم ناراحتش كنم و دوباره دعوامون بشه و روز از نو ..........
آخه هميشه دوست داره تو خونشون من خيلي خوشحال باشم. تا يه كم ميخوام خودمو بگيرم بدش مياد و غرغر ميكنه .
ضمناً ميخوام تو فرصت مناسب با پدرش هم صحبت كنم .
ولقعاً موندم اگه ناراحتيمو بروز بدم اين چند روزي رو كه ساختم خراب ميشه . اگه بروز ندم سواستفاده ميشه
فعلا هیچ عکس العملی نشون نده عزیزم
اوضاع از کنترلت خارج می شه
بهت می گم چی کار کنی...
اما فعلا هیچی نگو...صبر کن... ضرر نمی کنی
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
فعلا كه مي ري منزل مادر شوهرت... بسيار عادي باش! و اصلا فكر نكن سو استفاده مي كنند... خيلي خوبه كه شوهرت رو ناراحت نكردي چون اون نمي تونه مسئوليت صحبتهاي ديگران رو قبول كنه و اين انصاف نيست... ببين نيكا جان! شوهرت فقط يكي از بچه هاي اون خانواده است... نه همه اون خانواده يا سرپرستشون!
خيلي مهمه كه چه كسي به تو اين موضوع ها رو گفته... ولي من نشنيده و نديده مي گم كه همشون صحت نداره و تو همه خانواده ها هست و متاسفانه بي قصد و غرض هم زده نمي شه و نود درصد حس حسادت موجب اين حرف هاست... مادر شوهرت هم مي خواسته تو عكس العمل نشون ندي... براي همين به نوعي ازت معذرت خواهي كرده!
تو هم با بزرگواري بپذير و سعي كن اين رفتار بزرگوارانه در تو را احساس كنند... براي پيدا كردن منشا اين حرفها! بايد ابتدا اوضاع رو كنترل كني... هر كسي كه گفته يا انتظار آتيشي شدن تو رو داره يا انتظار به هم ريختن همه داستانها رو و يا اصلا منظوري در كار نبوده! در هر صورت تو بي تفاوت عمل كن! چون همونطور كه گفتي در شان شما نيست!
وقتي چيزي نگي عروس خانوم! اوضاع تحت كنترل تو هست... و مي توني منشا حرفها رو پيدا كني و سر فرصت با هاش بشيني حرف بزني و عذر خواهي و شرمندگيش رو بشنوي... شوهرت مسئول رفتار هيچ كسي غير از خودش نيست! هواش رو داشته باش.. به مادرش هم كمك كن... خيلي عادي باش و براي كسي قيافه نگير... طرف خودش،خودش رو لو مي ده ! ضرر نمي كني
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام
ممنون از كمكتون .
با پدرش صحبت كردم ايشون از دلم درآورد . من نميخواستم شوهرم متوجه بشه ولي متاسفانه مادرش بهش گفته بود .
اونم آتيشي و عصباني اومد و دوباره شروع به غر زدن كرد من جوابشو ندادم ولي خيلي ناراحتم .
نميدونم چرا هر چي ميخوام اوضاع رو بهتر كنم يه بحث ميفته بينمون .به خاطر مسائل جزئي بحثمون ميشه . حالا ديگه منم نسبت به اون احساس خوبي ندارم .
چرا بايد تو بهترين دوران زندگي ( دوران عقد) منو شوهرم احساس بدي نسبت به هم داشته باشيم ؟ :302:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
سلام
ممنون از كمكتون .
با پدرش صحبت كردم ايشون از دلم درآورد . من نميخواستم شوهرم متوجه بشه ولي متاسفانه مادرش بهش گفته بود .
اونم آتيشي و عصباني اومد و دوباره شروع به غر زدن كرد من جوابشو ندادم ولي خيلي ناراحتم .
نميدونم چرا هر چي ميخوام اوضاع رو بهتر كنم يه بحث ميفته بينمون .به خاطر مسائل جزئي بحثمون ميشه . حالا ديگه منم نسبت به اون احساس خوبي ندارم .
چرا بايد تو بهترين دوران زندگي ( دوران عقد) منو شوهرم احساس بدي نسبت به هم داشته باشيم ؟ :302:
نیکا جان افرین که جوابش رو ندادی....نه عزیزم طبیعیه... احساست رو چرا خراب می کنی
یه کمی در طرح موضوع عجله کردی.... دفعه دیگه که می خواستی موضوعی مطرح کنی... پست قبلی من رو بخون
نباید عجله کنی و زود عکس العمل نشون بدی...شلوغش نکن ضرر می کنی
حالا دیگه بهش فکر نکن.... چند روزی طول می کشه درست می شه
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
چي طبيعيه ؟ اينكه ناراحت بشه ؟ يا اينكه ما نسبت بهم احساس خوبي نداريم ؟
ميدوني الان چند وقته كه واسه همدگيه حرفي براي گفتن نداريم .
وقتي تلفني صحبت ميكنيم بيشتر از 3 دقيقه نميشه. و اين موضوع خيلي عذابم ميده .
كي اين مشكلات حل ميشه نميدونم ؟
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
با سلام به همه دوستان گلم
يه مشكل واسه من پيش اومده چند وقته با همسرم خيلي بحثمون ميشه ولي اون اصلاً راجع
به ناراحتي هاش صحبت نميكنه مثلاً اگه از موضوعي ناراحت باشه فقط اخم ميكنه توضيح
نميده كه من بدونم از چي ناراحته يا اينكه چي كار كنم كه ديگه ناراحت نشه . تقريباً بيشتر مشاجره هاي ما به خاطر اينه كه من از بي توجهي هاش و اينكه خيلي مثل بقيه مردا ذوق نشون نميده ناراحت ميشم وقتي موضوع رو مطرح ميكنم اخم ميكنه غر ميزنه و سريع از پيشم ميره .
من دوست دارم باهام صحبت كنه خواسته هاشو بگه واسه همين وقتي باهاش حرف ميزنم اينقدر جواب نميده تا من عصباني ميشم و دعوامون ميشه .
آخرين باري كه بحث كرديم تقريباً 8 روز پيش بود كه رفت و با يه كادو گرون قيمت برگشت و هيچ توضيحي نداد.
تا اينكه ديشب كه از عروسي بر ميگشتيم تو راه اصلاً صحبت نكرد . منو رسوند و رفت بهم زنگ زد .
گفت : بهت احساس بدي دارم واسه همين باهات صحبت نميكنم كه دعوا نشه من از تو ميترسم همش فكر ميكنم اگه حرفي بزنم دعوامون ميشه .
همينو گفت و قطع كرد هرچي بهش گفتم بيا دنبالم تا داري حرف دلتو ميزني صحبت كنيم مشكلمون حل بشه ولي نيومد . گوشيشم خاموش كرد .
ديشبو به اميد اينكه بيام اينجا و شما هستين تحمل كردم و. خيلي شب بدي بود . نميخوام زندگيم سرد باشه . خواهشاً كمك كنين
سلام دوست عزيز منم همينجور شدم تقريبا مثل شما چند وقته خيلي حساس شدم خيلي گير ميدم
نزديك 4 روز با شوهرم همش دعوا داريم
شوهرم هر چي تونست به من گفت
دارم داغون ميشم
نميدونم چي كار كنم:302:
سلام دوست عزيز منم همينجور شدم تقريبا مثل شما چند وقته خيلي حساس شدم خيلي گير ميدم
نزديك 4 روز با شوهرم همش دعوا داريم
شوهرم هر چي تونست به من گفت
دارم داغون ميشم
نميدونم چي كار كنم302
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
سلام مريم جان
نگران نباش فقط ميتونم بگم تا جايي كه ميتوني جلوي دعواهارو بگير تا كارت مثل من به جاهاي باريك نكشه .
تا حالا ناراحت بودم كه چرا شوهرم سرد شده و عقب كشيده، چرا بهم زنگ نميزنه ، چرا با من بيرون نميره و دوستاشو ترجيح ميده .
حالا چند روزه كه منم سرد شدم تا جايي كه حتي حوصله صحبت كردن باهاش (تلفني) رو ندارم . امروز زنگ زده بود از كارهاي جديدش ميگفت ولي من با گفتن مزاحمت نميشم تلفن رو تموم كردم .
نميدونم آخرش چي ميشه .
دعا كن واسه من و خودت دعا كن :323:
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
چي طبيعيه ؟ اينكه ناراحت بشه ؟ يا اينكه ما نسبت بهم احساس خوبي نداريم ؟
ميدوني الان چند وقته كه واسه همدگيه حرفي براي گفتن نداريم .
وقتي تلفني صحبت ميكنيم بيشتر از 3 دقيقه نميشه. و اين موضوع خيلي عذابم ميده .
كي اين مشكلات حل ميشه نميدونم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
سلام مريم جان
نگران نباش فقط ميتونم بگم تا جايي كه ميتوني جلوي دعواهارو بگير تا كارت مثل من به جاهاي باريك نكشه .
تا حالا ناراحت بودم كه چرا شوهرم سرد شده و عقب كشيده، چرا بهم زنگ نميزنه ، چرا با من بيرون نميره و دوستاشو ترجيح ميده .
حالا چند روزه كه منم سرد شدم تا جايي كه حتي حوصله صحبت كردن باهاش (تلفني) رو ندارم . امروز زنگ زده بود از كارهاي جديدش ميگفت ولي من با گفتن مزاحمت نميشم تلفن رو تموم كردم .
نميدونم آخرش چي ميشه .
دعا كن واسه من و خودت دعا كن :323:
سلام نيكا جان...خواهر گلم
اينكه غر بزنه طبيعيه... چرا حرفي براي گفتن ندارين؟ تو نمي دوني ولي من مي دونم... چون مدتي هست كه با هم دعوا مي كنين... بحث مي كنيد.. غر مي زنيد.. هر دو تون رو مي گم! اما يه چيزي رو مي دونستي كه خانومها نسب ت به آقايون باهوش ترند... صبور ترند... و با سياست بيشتر! و خيلي قابليتهاي بيشتري دارند كه مردها روحشون هم خبر نداره...
چند تا چيز رو بهت گفتم... دوباره مي گم:
1 خانومي شوهر تو سرپرست خانواده تو هست.. نه مادرش اينا! پس مسئول كارهاي خودشه. براي حرفها و كارهاي ديگران هم حتي گوش خوبي براي شنيدن نيست! اين واقعيته!!
2 شما الان تو دوره عقدين... دوره عقد ويژگيهاي خاص خودش رو داره.. خدا رو شكر نزديكين به عروسي و خيلي از اين مشكلها حل خواهد شد...بايد تو رفت و آمدهات بخصوص با خانواده ها دقت بسياري كني كه از همين الان خيلي از حرمتها حفظ بشه خواستي برات باز ميكنم...
3 هميشه در آرامش مي توني اوضاع رو كنترل كني... وقتي شلوغ باشه اصلا شدني نيست... ولي مردها اكثرا در شلوغ بازي مي تونن حرفاشون رو بزنن! پس وقتي داره با غر و لند حرفاشو مي زنه ... بشنو! و آخرش با آرامش بهش بگو.. گوش كردم! حق با توئه! (در همين حد كافيه كه آروم بشه... و كنترل اوضاع بيا دست تو)
تو بايد به هر روشي كه مي توني اوضاع رو آروم كني تا بتوني كنترلش كني
4 يك نكته مهم... بذار دلش برات تنگ بشه... بذار دلش برات شور بزنه!
5 تو مگه مشكلي داري كه بايد عقب بكشه!؟؟! چرا خودت رو دست كم مي گيري!! اگر فكر كني سرد شده و عقب كشيده... اگر فكر كني ديگه دوستت نداره! اونقدر زود اين اتفاق مي افته و دوستت نخواهد داشت كه فكرش هم نمي كني... پس فكر نكن دوستت نداره! اگر دوستت نداشت ازت دلخور نمي شد! بهت بي تفاوت بود... ازت انتظاراتي نداشت! نمي گرفتت تو اغوشش... هيچ كاري بهت نداشت! دوستت داره خانومي...
تو هم سرد نباش.. دوستش داشته باش ! هر از گاهي لازمه مثل دو تا دوست باشيد.. دوست دخترش باش نه زنش! گاهي لازمه بهش كادو بدي... به جاي اينكه برين خونه مامانش اينا! يا خونه مامانت اينا.. برين شام بيرون! برين ساندويچ بخرين... برين پارك! بشينين بخورين! مردا عقلشون به اين چيزا نمي رسه! تو برنامه ريزي كن... بريد كوه! جمعه صبحها... يا پنج شنبه ها... بذار ياد بگيرين با هم بودن و حرف زدن رو... مهم نيست راجع به چي! فقط مضمون حرف نبايد به رفتارها، كردار و موضوعات تحريك كننده اعصابتون اشاره كنه... مثلا راجع به موضوعي كه شوهرت علاقه منده بحث و حرفه... تو هم نشون بده علاقه داري و مطالعه كن! نظر بده...طولاني نه... حتي كوتاه! راجع به خاطرات خوب... مثلا خاطراتي كه با "تو تا حالا.... " شروع مي شه... خيلي جالبه... همراه با لبخند!
6 دوره عقد همينطوري... گرم و سرد داره... خوب و بد داره... ولي بدون تو موثر تر از اون تو زندگي هستي!
RE: شكم به يقين تبديل شد . ديگه دوستم نداره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1398
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نيكا.امين
با سلام به همه دوستان گلم
يه مشكل واسه من پيش اومده چند وقته با همسرم خيلي بحثمون ميشه ولي اون اصلاً راجع
به ناراحتي هاش صحبت نميكنه مثلاً اگه از موضوعي ناراحت باشه فقط اخم ميكنه توضيح
نميده كه من بدونم از چي ناراحته يا اينكه چي كار كنم كه ديگه ناراحت نشه . تقريباً بيشتر مشاجره هاي ما به خاطر اينه كه من از بي توجهي هاش و اينكه خيلي مثل بقيه مردا ذوق نشون نميده ناراحت ميشم وقتي موضوع رو مطرح ميكنم اخم ميكنه غر ميزنه و سريع از پيشم ميره .
من دوست دارم باهام صحبت كنه خواسته هاشو بگه واسه همين وقتي باهاش حرف ميزنم اينقدر جواب نميده تا من عصباني ميشم و دعوامون ميشه .
آخرين باري كه بحث كرديم تقريباً 8 روز پيش بود كه رفت و با يه كادو گرون قيمت برگشت و هيچ توضيحي نداد.
تا اينكه ديشب كه از عروسي بر ميگشتيم تو راه اصلاً صحبت نكرد . منو رسوند و رفت بهم زنگ زد .
گفت : بهت احساس بدي دارم واسه همين باهات صحبت نميكنم كه دعوا نشه من از تو ميترسم همش فكر ميكنم اگه حرفي بزنم دعوامون ميشه .
همينو گفت و قطع كرد هرچي بهش گفتم بيا دنبالم تا داري حرف دلتو ميزني صحبت كنيم مشكلمون حل بشه ولي نيومد . گوشيشم خاموش كرد .
ديشبو به اميد اينكه بيام اينجا و شما هستين تحمل كردم و. خيلي شب بدي بود . نميخوام زندگيم سرد باشه . خواهشاً كمك كنين
سلام دوست عزيز منم همينجور شدم تقريبا مثل شما چند وقته خيلي حساس شدم خيلي گير ميدم
نزديك 4 روز با شوهرم همش دعوا داريم
شوهرم هر چي تونست به من گفت
دارم داغون ميشم
نميدونم چي كار كنم:302:
سلام دوست عزيز منم همينجور شدم تقريبا مثل شما چند وقته خيلي حساس شدم خيلي گير ميدم
نزديك 4 روز با شوهرم همش دعوا داريم
شوهرم هر چي تونست به من گفت
دارم داغون ميشم
نميدونم چي كار كنم302
عزيزم باهاش سرد نباش بالاخره بايد يه عمر باهاش زندگي كني
زندگيت رو خراب نكن سعي كن دوست داشتنت رو بهش بفهموني
باهاش برو بيرون برو خريد
باهاش چند وقت مهربون باش
مواظبش باش
زنگ بزن حالش رو بپرس
ايشالله كه مشكلتون حل بشه براي ما هم دعا كنين