سلام
توشهرماهستن ، مادرشوهرم گفته بياين اينجا مراسم رو خصوصي برگزار كنيم كه ديگه مجبور نباشيم همه ي اقوام رو دعوت كنيم و در نتيجه هزينه ها كمتر بشه
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
توشهرماهستن ، مادرشوهرم گفته بياين اينجا مراسم رو خصوصي برگزار كنيم كه ديگه مجبور نباشيم همه ي اقوام رو دعوت كنيم و در نتيجه هزينه ها كمتر بشه
دقيقا متوجه شدم ... پست صفحه پيش رو بخون پست شماره 40نقل قول:
نوشته اصلی توسط ailara77
ممنونم sci
آره منم اگه اينطوري باشه موافقم ، همسرم گفتش كه يه آتليه ي عالي رزرو ميكنم براي اون روز نمونه كارش رو خودم ديدم واقعا محشره ، اون از عكس و فيلم ، براي آرايشگاه و لباس هم كه ديگه مجبورم خودم برم ببينم فقط خدا كنه آرايشگاه خوب گيرم بياد چون خيلي برام مهمه .
اينطوري عالي شد ، آخه اون موقع نه خونواده ام راضي بودن كه بيان اونجا و نه اونا كوتاه ميومدن ولي حالا كه مادرشوهرم صحبت كرده خونواده ي منم بخاطر اينكه مشكلي براي زندگيم درست نشه و جروبحث بيشتر از اين بين من و همسرم نباشه راضي به اومدن شدن ، حالا از خوشحالي همسرم خيلي خوشحالم چون يك كم فكرش آزادتر شده نسبت به قبل كه ميخواستن بيان اينجا .
ازتون خيلي ممنونم
:323:
عروس خانوم مباركه!نقل قول:
نوشته اصلی توسط ailara77
اميدوارم هميشه از روي خوشحالي گريه كني....جاي ما رو هم خالي كن... برامون دعا كن!
به چيزاي كوچيك گير نده... زود به هم نريز.. مسلط باش تا بتوني اوضاع رو كنترل كني...
توكل كن به خدا.. تنها نيستي... هر موقع مشكلي بود قبل از اينكه دلخور شي و چيزي بگي..بيا اينجا بنويس
هميشه خوشحال باشي خواهر گلم
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است...
سلام به دوست خوبم
خيلي بهم ريخته ام ، واقعا فكر ميكنم به خودم و خونواده ام خيلي توهين شده ، ديروز كه مادرشوهرم زنگ زده به مامانم گفته آخه ما كه نميتونيم بيوفتيم توي اين جاده و با اين همه خطر بيايم ، پس ما آدم نيستيم كه ميخوايم اين راه رو بلند شيم بريم تا اونجا ؟ فقط به خودشون فكر ميكنن .
دوباره گفته حالا برادر و خواهرشم ( يعني خواهربرادر من ) نباشن خب نباشن چه اشكالي داره .
ديشب به همسرم ميگم كه من اونجا هيچ آرايشگاهي رو نمي شناسم و ميخوام يه جاي خوب برم ، اين يه جاي خوب منظورم جاي گرون نيستش منظورم جائيه كه كارش خوب باشه ، در جوابن بهم ميگه ميخواي از ايتاليا برات بيارم ارايشگر .
واقعا چرا يه دختر بايد از چيزائيكه آرزوشه بگذره بعد تازه يه چيزيم بدهكار باشه ؟
از همسرم خيلي دلگيرم يعني طوري باهام رفتار كرد كه انگار وظيفه ماست كه بلند شيم حتما بريم اونجا و اونا همون جا باشن و آب توي دلشون تكون نخوره .
اگه منم نشينم بگم من سرويس طلا نميخوام حالا نبايد اين رفتارا جوابم باشه .
چندروز پيش بود كه موضوع جشن بعدازظهر رو به مادرشوهرم گفتم كه خيلي راضي بود و خيلي به به و چه چه كردش كه خيلي فكر خوبيه و عاليه و فلان و بهمان بعد ديروز زنگ ميزنه ميگه نه نميتونيم جشن بعدازظهر داشته باشيم نه نميشه ، واقعا كلافه ام نميتونم متوجه علت اين رفتارا بشم .
:302:
خواهر آيلارا عزيزنقل قول:
نوشته اصلی توسط ailara77
اصلا ناراحت نباش...راستش رو بهت مي گم.. شايد خيلي از خانومها اين مشكل را داشته باشن از جمله شما! چرا از اول از خواسته هات كوتاه اومدي؟؟؟ چرا سرويس طلا نمي خواي؟؟ تو به خاطر اينكه عاشق شوهرتي.. از يك سري خواسته هات كوتاه مي آي اما با اين كار داري خودت رو حذف مي كني!!
چرا نبايد جاي گرون نري براي آرايشگاه!؟ آره بايد از ايتاليا بيارن!!! چرا كه نه؟؟؟ قرار نيست كه هيچ كس از آرزوهاش بگذره... تو هم نبايد.. نبايد بگذري!!!! چرا موضوع جشن بعد از ظهر رو گفتي!!؟؟ فردا مي گن بيا توخونه ما زندگي كن... خونه رو هم تميز كن!!! (حالا نه به اين شوري ها.. اما ولش كني بعيد نيست بگن)
اما... چند تا موضوع كه فقط در گوشت مي گم:
1. سياست داشته باش دختر خوب! هر چيزي كه رو كه آدم نمي گه! تو داري پوئن مي دي... پس بي حساب امتياز نده! بگو جشن بعد از ظهر...باشه خوبه! اما بهترين آرايشگاه جاش! خونه شما! باشه اما بهترين آتليه جاش!!! اگه بگي هيچي نمي خوام... كه مي گن به به! چه چه! چه دختر ماهي!!!! بيا دست و پامم ماساژ بده! (بهت مي گم چي كار كني..صبر كن)
2. بحث هاي اينكه چجوري مامانش با مامانت صحب كرده رو ول كن عزيزم... يه چيزي گفته بي رو درواسي مامان تو هم يه چيزي مي زاره روش مي گه! همه مامانا اينطورين! پس بي خيال.. اصل ماجرا رو بچسب! بيخود كرده اگر كسي بگه نبايد خواهر و برادر تو باشن... بگو اصلا دوستامم بايد باشن!!!
3. الان لازم نيست لجبازي كني.. فقط اوضاع رو كمي آروم كن و خيلي آسوده،قاطعانه،قاطعانه، قاطعانه، هر چيزي كه دوست داري رو بگو و بگو مي خوام! نمي تونيد مشكل خودتونه!آب از آب تكون نمي خوره! خيالت راحت! به شوهرت هم بگو من دوستت دارم براي تو كوتاه مي آم... نه همسر بابات هستم نه مادرت! پس تو رو دوست دارم... اما گويا تو براي من هيچ كاري نمي خواي بكني...پس باشه... برو آرايشگر از ايتاليا بيار!
مطمئن باش هيچ اتفاقي نمي افته.. اولش يه كمي داد بيداده.. اما ورق بر مي گرده!
بعد آروم آروم از دست بالا بيا پايين اما اينبار درست... نذار بگن كم توقعه! قانعه! اين حرفا به درد تو نمي خوره... بذار بگن مراعات ما رو كرد...
4. پس عزيزم... من بعد هر چيزي كه مي دي! يه چيزي جاش ميگيري... هميشه تو زندگيت اين باش و از خودت نگذر عروس خانوم!
نگران چيزي نباش! اينجوري كه گفتم برو جلو.. خودتم دست كم نگير... بگو مي خوام! (يه كمي دلبري يادت نره براي شوهرت) چيزايي كه گفتم فقط پيش خودت درگوشي گفتم.. نري بگي! بعدشم بدون عصبانيت! اين اون رو گفت... به ما توهين شد! بابات گفت مامانم گفت رو بريز دور... به شوهرتم بگو اونا مسئول رفتار خودشونن! مي خواي برام چي كار كني؟ ما يه پولي داريم.. من باهات راه ا.مدم تو چي كار مي كني... مي تونيم هم با هم راه نيايم!!! (آخرش اينا رو مي گي ها)
نترس ما اينجاييم! دوستات زيادن!!!
واقعا از شما ممنونم كه تنهام نذاشتين و بهم ميگين چيكار كنم
فعلا خبري نيست همسرم ديگه بعد از تلفن آخرش كه ديروز عصر بود تلفني باهام صحبت نكرده فقط چندتا اس داده و خبري نيست .
بازم ميام اين قصه سر دراز داره :316:
سلام به دوستاي خوبم
گفتم شايد بي معرفتي باشه نيام بگم بالاخره به كجا رسيد . عروسيمون شهريوره ديگه قرار شد شهر همسرم باشه ولي خونواده ام توي شهر خودمون بعد از ماه رمضون يه جشن ميگيرن برام كه كسائيكه نميتونن بيان شهر همسرم اينجا توي جشنم باشن برام دعا كنين انشاءاله همه ي شمام خوشبخت بشين :323:
عروس خانومنقل قول:
نوشته اصلی توسط ailara77
مباركت باشه... ديدي گفتم كه همه چيز به بهترين شكل انجام مي شه
هرگز فراموش نكن... به خودت مسلط باش تا بتوني فكر كني . با سياست اوضاع رو كنترل كني
خيلي خوشحالم... مباركت باشه و خوشبخت باشي
پيشنهاد مي كنم از اول زندگي مثل داستان جشن عروسي از خواسته هات نگذري اونها رو با دقت بررسي كني و عنوان كني... تا بهشون برسي
هرگز تنها نيستي... خدا هست!
سلام به دوستاي خوبم
بازم من اومدم انگار اين قضيه همچنان بايد ادامه پيدا كنه ، الان يه چند روزي ميشه سعي كردم اوضاع آروم بشه و حتي اگه همسرم از چيزي ناراحت بوده يا شده تلاشم رو كردم كه نذارم جروبحثي پيش بياد و باهم قهر كنيم تا چند روز پيش ، زنگ زد و گفتش كه ميخوام برم مبلمان و سرويس خواب بخرم و ميخوام يك كم از پول خونه بردارم منم خيلي ناراحت شدم گفتم من از عروسي گذشتم و حاضر شدم بيام شهر شما و يه مهموني خصوصي بگيريم كه به اون پول دسته نزده باشيم بعد اين حرف رو ميزني ؟ و گفتم واقعا فكر ميكنم اون وسايل برات از من مهمتر بوده كه بعد نه اصلا اينطوري نيست و از اين حرفا ، منم ديگه ادامه ندادم
امروز ظهر كه بهم زنگ زد گفتش كه حساب كردم باز اين مبلغ پول رو كم دارم و بايد تا اون موقع جورش كنم ، گفتم مگه ديگه چيكار داريم كه اون پول ميگي لازمه ؟ برام حساب كرد اينقدر اين اينقدر اون و ... ديدم مبلغي كه براي آرايشگاه و لباس برام در نظر گرفته نسبت به اينكه دارن توي يه شهر بزرگ زندگي ميكنن و هزينه ها رو هم ازشون باخبر بودم ديدم خيلي كمه ، گفتم يعني فكر كردي آرايشگاه و لباس من اينقدر ميشه ؟ حتي خواهرش كه سال گذشته عروسي كردن و باهم رفتيم دنبال آرايشگاه و لباس حتي هزينه هاي سال گذشته از مبلغي كه برام كنار گذاشته بود كمتر بود كه گفت نه بيام براي يه مهموني خصوصي كلي خرج كنم ؟ بايه لحن ناراحتي ازم خداحافظي كرد
ببخشيد اشتباه نوشتم ، هزينه هاي سال گذشته از مبلغي كه گفت بيشتر بود
دوباره اعصابم بهم ريخته حوصله جروبحث و دعوا و قهر رو ندارم