واسه سبکتکین

سبکتکین جونم

قرار بود تمرکزت رو از روی شوهرت برداری و به خودت توجه کنی .

عزیزم زندگی کن ، زندگی .

از شوهرت بگذر ، این کاریه که تو این مرحله باید بکنی . چند پست قبل گفتی دیگه وابسته نیستی . بهت گفتم عجله نکن هنوز هم وابستگی داری . حالا این دو پست اخیرت رو بخون تا ببینی هنوز هویت و ارزش و بهای خودت رو گره زدی به همسرت که وقتی اون ردت می کنه تو احساس حقارت می کنی .

سبکتکین روی وابستگیت کار کن ، و برای اینکار از شوهرت بگذر .

یادمه به بالهای صداقت گفتم به جایی برس که حتی از بچه ات هم بگذری . به تو میگم از هرچه بهش وابسته ای بگذر .

شوهرت و این رفتاراش یه نعمته برای تو ، چون میتونه وسیله ارتقاء تو باشه . همین مقداری که رو خودت کار کردی ، ( که از تأخیرت در پست زدن معلومه سعی در مهار احساس داری و این خیلی خوبه :104: ) شوهرت و رفتنش باعث شده . حالا فکر کن که اگر بیشتر استفاده کنی از این وضعیت به کجاها میرسی .

دست از روحیه جنینی بردار . جنین فکر می کنه عالم همین رحم مادره و راحتی در همین جای تنگ و تاریکه و بهترین اشربه و اطعمه همین خون بند نافه . اینه که جدا شدن براش سخته و به سختی کنده میشه و میاد تو این دنیا و هم خودش گریه میکنه و هم مادرش درد میکشه . اما وقتی اومد این دنیا ..... اولین پاسخش به ارتباط دیگران لبخندیه که به مرور به قهقهه مستانه ای لذت بخش تبدیل میشه که همه رو شاد می کنه ، و حالا می بینه این دنیا چه قشنگی هایی داره ، چقدر وسیعه ، چه روشنه و .... خندیدنش واکنش بکر و صادقانه لذت درونیست و از اینرو نوزادان و کودکان شیرین هستند .( اینها تأویله ) .

دست از جنینی بکش و بخواه که متولد شوی از این وابستگی ها به دنیای رهایی تا ببینی چیا که نداره



.
.

سبكتكين جان! زندگي خودتو با زندگي ديگران مقايسه نكن. هركي راه خودشو مي ره و بايد درسهاي خودشو ياد بگيره. تو فقط يك قسمت از زندگي هركس رو مي بيني درحاليكه زندگي مجموع همه اتفاقات و همه داشته ها و نداشته هاست.
اون تجربياتي كه تو الان داري كسب مي كني يك دنيا مي ارزه و باعث مي شه به عنوان يك انسان احساس ارزش كني. اينا اصلا چيز كمي نيست. الان دقيقا مثل يك ظرف طلا هستي كه هرچه تكه تكه ات هم كنند باز هم عيارت خالصه و هيچ از قرب و قيمتت كم نمي شه. همه ما اين لحظات رو داشتيم. حتي خود من! توهين هايي بهم شده كه تا مغز استخوانم رو سوزونده. حتي از عزيزترين كس زندگيم. خودتو ناراحت نكن خانمي و همچنان اميدوار باش. هيچ كس از خدا مهربونتر نيست. تا يه اتفاق ناخوشايند ميفته به خدا نبندش بلكه دقيقا در همون لحظه بگو خدايا! تو خير و صلاح من رو بهتر از هر كس ديگه اي مي دوني. شايد اين اتفاق هم براي من لازم بوده. بهم قدرت بده و منو پيروز كن.
ديگه غصه نخوريا! آفرين گلي:46:

اینها همش بازی هایی که شوهرت داره درمیاره

اتفاقا اون مي گه اين تويي كه داري بازي در مياري . مي گه من از اولم حرفم اين بود كه ديگه نمي تونم با تو زندگي كنم . چرا نمي خواي اين جمله رو بفهمي . مي گه هر چي مي وام باهات با احترام رفتار كنم و با احترام از هم جدا شيم نمي شه . مي گه تشنج گرفتم نمي دونم چيكار كنم . نمي دونم چجوري از دستت خلاص شم . تا حالا هر كاري كردم كه خودت بفهمي وقتي آدم كسي رو دوست نداشته باشه نمي تونه باهاش زندگي كنه ولي تو اينو نمي فهمي و منو بلاتكليف گذاشتي . باباجان بايد يه احساسي باشه كه من بيام با تو زير يه سقف زندگي كنم . من ندارم اون احساسو . سه چهار ماهه گذشته و من حتي يه ذره هم دلم تنگ نشده كه بخوام برگردم . بهم گفت منتظر فرج امام زماني كه برگردم ؟ بفهم من تو رو دوست ندارم . اون راست مي گه . از اولشم حرفش يكي بود فقط من بودم كه بعضي وقتا دوست داشتم از حرفاش خوب برداشت كنم .
این حرف هایی که دیگران به تو میزنند به من هم زدند
میدونی من چی کار کردم
رفتم یه آلبوم خوشگل و جدید خریدم همه عکسهامون رو قشنگ چیندم توش
هرکی می دید من دارم با چه عشقی این کار رو می کنم
توی دلش می گفت من خل شدم واسم هی دلسوزی می کرد .. به خدا نگاهاشون هنوز یادم نرفته
اما من با خودم می گفتم : " هر چی می خواهید بگید هر کاری می خواهید بکنید ، من خاطرات قشتگی با همسرم داشته ام ، چه در کنارم باشه و چه از هم جدا بشیم ؛ من این خاطرات را دوست دارم ... به همین خاطر عکس هامون رو می خواهم خیلی خوب نگه دارم "
حالم داره از هر چي خاطرات قشنگمونه به هم مي خوره وقتي مي خوام بهش يادآوري كنم كه چه روزايي با هم داشتيم انقدر بدجور مي زنه تو ذوقم و مسخرم مي كنه كه حالم بهم مي خوره . بهم مي گه آره تو كه تو يه همچين خانواده اي بزرگ شدي حتما خيلي اين چيزا برات جالبه و فكر مي كني زندگي قشنگ يعني همين . ديگه وقتي به عكساي دو نفرمون نگاه مي كنم حالم ازش بهم مي خوره . ازين كه انقدر بي وجدان و بي رحمه . از اينكه اصلا قلب نداره تو وجودش .
از اينكه من با وجود اينكه همه و حتي خودش مسخرم مي كنن هنوز عكساشو توي ويترين نگهداشتم حالم از خودم بهم مي خوره . از اين همه وابستگي الكي و يه طرفه چندشم مي شه .

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

آني عزيز
به حرفهاي ديگران متمركز نشو به خواستهاي خودت متمركز باش
خواسته من بدون خواست همسرم معني پيدا نمي كنه . خواسته من درست كردن زندگيم كنار همسريه كه منو بخواد . چطور مي تونم به حرفاش فكر نكنم . تا كي خودمو گول بزنم ؟ سه روزه مدام حرفاش تو گوشم تكرار مي شه كه مسخرم مي كرد . خواسته من زندگي كنار همچين آدمي نيست . اصلا ديگه خودمم نمي دونم چه خواسته اي دارم .

سبک تکین جونم
تو چرا به اون داری فکر می کنی
شوهرت رو ولش کن
تو باید به جایی برسی که فقط و فقط به خودت متکی باشی حالا چه شوهرت باشه چه نباشه

شوهرت می خواد طلاقت بده ... خوب واسه چی معطل هست ... بره اقدام کنه
حق و حقوق تو رو بده بعد طلاقت بده .. تمام
تو چرا با یه حرف اون بهم میریزی؟:324:


درکت می کنم الان عصبانی هستی و آزرده و ناراحت

بزار یه چیزی واست تعریف کنم

شب عید پارسال
که من هم یه کم آروم شده بودم و تازه داشتم با خودم واسه طلاق و جدایی کنار میومدم
شوهرم خیلی جدی پیغام داد
یکسری اتفاق توی زندگی اش افتاده و شرایطی پیش اومده که می خواد ازدواج کنه و از ایران خارج بشه
و می خواد زودتر تکلیف بچه رو مشخص کنه

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

خودت رو بذار جای من
توی شهرستان 6 ماه تک و تنها با دخترم داشتم زندگی می کردم
دقیقا یک هفته مونده بود به عید شوهرم این پیغام رو داد

چه حالی بهت دست میده؟

هنوز من زنش بودم ولی می خواست با یکی دیگه ازدواج کنه ...
اون رو هم به خانم همکارش گفته بود... (خانم همکارش یه جوری می خواست پادرمیونی کنه)
خانم همکارش اومد به من گفت
شوهرت هیچ جوری راضی نمیشه
مثل اینکه شخص دیگری توی زندگیش اومده
میگه تو بهش تحمیل شدی و الان نمی خواد هیچ حوری به زندگی با تو برگرده
فقط می خواد قضیه بچه روشن بشه



می دونی من چی کشیدم؟؟؟

فرشته مهربون
چطوري ازش بگذرم و بهش فكر نكنم . اون هر چند روز يه بار زنگ مي زنه و اينجوري تحقيرم مي كنه . هر چي مي خوام بهش فكر نكنم نمي ذاره . چند روزه اصلا داشتم خودم به اين فكر مي كردم كه شايد بهترين كار اينه كه بگذرم ازش . همونطوريكه بالهاي صداقت گذشت و برم پي زندگي خودم . گفتم بزار جلوش كم نيارم . نمي خواستم ديگه آويزونش باشم . به خاطر خودم نه به خاطر اون حتي تصميم گرفتم مهريمم ببخشم . مي خواستم حداقل عشق خودمو به خودم ثابت كنم قصد نداشتم اذيتش كنم . گفتم اگه واقعا دوستش دارم بايد بتونم ازش بگذرم تا بره دنبال زندگيش . منم بعد يه مدت عادت مي كنم به نبودنش . ولي حتي نمي تونم ازش جدا بشم . اگه بخوام طلاق بگيرم بايد كلي به دست و پاي پدرم بيوفتم و با اونا هم دعوا كنم چون عقدنامم دست اوناست. من هيچكاري نمي تونم بكنم جز اينكه بشينم نگاه كنم پدرم يا شوهرم چه بلاهايي دوست دارن سرم بيارن . خسته شدم .

سبكتكين تورروخداااا انقدر آيه يأس نخون. بابا اين بنده خدا بالهاي صداقت كه وضعش از تو بدتر بود! ول كن شوهرتو! توي دعوا كه حلوا خيرات نمي كنن! هركي مي خواد طلاق بده خودشم پي اش رو بگيره! يه خورده پوست كلفت باش باباجان! :324:

سرافراز جان
من نمي دونم چرا خدا همه خير و صلاحاشو براي من اينطوري پيش مياره . حتما بايد بميرم و زنده شم تا به اون چيزي كه خيرمه برسم . اگه خيرم تو اينه كه اصلا شوهرم بزاره و بره و من با يكي بهتر از اون ازدواج كنم نمي شه خدا از اولش همون خيرو برام قرار بده . نشد من تو زندگيم يه بار بدون بدبختي و زجر به يه خوشي رسيده باشم .

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

مي گه نمي تونم طلاقت بدم . مي گه نه عقدنامه دارم نه پول . مي گه پول ندارم كه به وكيل بدم، پول ندارم مهريه تو رو يه جا بدم . مي گه جون اينكه دو سه سال تو دادگاها بدوام رو ندارم . مي گه چرا بي انصافي مي كني ؟ من غلط كردم همچين پولي رو مهريه تو كردم ؟ من كه حتي حاضرم خورد خورد پول مهريتو بدم . چرا ول نمي كني منو ؟ چرا مي خواي اذيتم كني ؟ بابا يه آدم تو اين سن فهميده كه طرف مقابلشو دوست نداره . اين فهميدنش خيلي سخته ؟ يه اشتباهي چند سال پيش كرده حالا تا آخر عمر بايد پاش بسوزه و زجر بكشه ؟‌
ديگه سعي مي كنم بهش فكر نكنم . آخرش كه قطع مي كرد گفت باشه منم كه مي دوني كه نمي تونم طلاق بگيرم . مجبورم صبر كنم .شايد 10 سال يا بيست سال ديگه خودت فهميدي كه من امروز چي گفتم . تو فقط الكي عمر من و خودتو داري حروم مي كني . باشه اگه تونستم خودم مي رم اقدام مي كنم اگه هم نتونستم كه هيچي كاري از دستم بر مي نمي آد .
ممنون دوستان حرفاتون خيلي آرومترم كرد . اصلا همين حرف زدن با شما كلي نعمته براي من كه دو روزه نمي تونم دردمو به كسي بگم . سعي مي كنم دوباره فراموشش كنم و صبر كنم . دوباره سعي مي كنم به زندگي خودم برسم و همه چي رو بسپرم دست خود خدا . چون فعلا كاري از دست من بر نمي آد . خدا رو شكر مي كنم كه حداقل دوستاي خوبي مثل شماها رو پيدا كردم .

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saboktakin

حتما بايد بميرم و زنده شم تا به اون چيزي كه خيرمه برسم .

بعضی وقتها دکتر ها برای نجات جون انسانها دست به عمل می زنند و یک عضو از بدن رو بر می دارند
برای روح آدمیزاد هم همین گونه هست
سبک تکین باید همه ی این دورانها رو طی کنی
تا در آینده وقتی مشکلی برایت پیش اومد بتونی درست مدیریتش کنی
و در همون حال احساس قشنگ لذت بردن از زندگی رو هم بچشی


اگه خيرم تو اينه كه اصلا شوهرم بزاره و بره و من با يكي بهتر از اون ازدواج كنم نمي شه خدا از اولش همون خيرو برام قرار بده .

میشه سبک تکین واسه خدا راهکار نشون نده :43:


نشد من تو زندگيم يه بار بدون بدبختي و زجر به يه خوشي رسيده باشم .

نه تو نه هیچ کس دیگه ای بدون تلاش به هیچ چیز نرسید
باباجونم خود خدا میگه " ان مع العسر یسرا "
بعد از هر سختی راحتی در انتظار هست
اینها رو واسه من تو گفتند دیگه


مي گه نمي تونم طلاقت بدم . مي گه نه عقدنامه دارم نه پول . مي گه پول ندارم كه به وكيل بدم، پول ندارم مهريه تو رو يه جا بدم . مي گه جون اينكه دو سه سال تو دادگاها بدوام رو ندارم . مي گه چرا بي انصافي مي كني ؟ من غلط كردم همچين پولي رو مهريه تو كردم ؟ من كه حتي حاضرم خورد خورد پول مهريتو بدم . چرا ول نمي كني منو ؟ چرا مي خواي اذيتم كني ؟ بابا يه آدم تو اين سن فهميده كه طرف مقابلشو دوست نداره . اين فهميدنش خيلي سخته ؟ يه اشتباهي چند سال پيش كرده حالا تا آخر عمر بايد پاش بسوزه و زجر بكشه ؟‌


سبک تکین با خودت روراست باش
شوهرت اصلا لازم نیست وکیل بگیره
اینها رو من به تو می گم ها واسه اینکه آروم بشی نری به این و اون بگی ها :305:
شوهرت میتونه بره همون دفتر خونه که عقد کردید بگه سند ازدواجمون گم شده یکی دیگه بهم بدید
اونقدر هم هزینه اش نمیشه

میتونه بره دادگاه پیش یه عریضه نویس بعد هم یه تمبر باطل کنه دادخواست طلاق بده
اینها همش 50 هزار تومن هم نمیشه
لازم نیست مهریه ات رو که یکجا بده
اصلا اگه زندگی با تو اینقدر برایش سخته
میشه واسه مهریه بره زندان بعد قسطی می کنن ماهی یک یه مقدار از مهریه ات رو بده
اینها که مهم نیست آخه

شوهرت منتظره که تو باز هم مثل قبل بری به دست و پاش بیفتی و التماسش کنی و اون هم واست ناز کنه و طاقچه بالا بذاره

الان شوهرت یه جوری شده یه کم ته دلش اومده نکنه سبکتکین دیگه منو نخواد واسه همین همش داره بهت سیخونک میزنه تا مطمئن بشه که تو هنوز دوسش داری

می دونم که دوسش داری ولی یادت باشه به قول فرشته باید ماهی باشی
یعنی شوهرت دست و دلش بلرزه که نکنه از دست بدهدت




ديگه سعي مي كنم بهش فكر نكنم .

:104:



آخرش كه قطع مي كرد گفت باشه منم كه مي دوني كه نمي تونم طلاق بگيرم . مجبورم صبر كنم .شايد 10 سال يا بيست سال ديگه خودت فهميدي كه من امروز چي گفتم . تو فقط الكي عمر من و خودتو داري حروم مي كني . باشه اگه تونستم خودم مي رم اقدام مي كنم اگه هم نتونستم كه هيچي كاري از دستم بر مي نمي آد .

تو عمرت رو حروم نمی کنی
مسول عمر اون هم نیستی
اگه می خواد بره اقدام کنه

سبک تکین ، عزیز دلم ، جیگر من
به شوهرت کاری نداشته باش ، روی خودت و آرامش خودت و بالا بردت توانایی هایت تمرکز کن




ممنون دوستان حرفاتون خيلي آرومترم كرد . اصلا همين حرف زدن با شما كلي نعمته براي من كه دو روزه نمي تونم دردمو به كسي بگم . سعي مي كنم دوباره فراموشش كنم و صبر كنم . دوباره سعي مي كنم به زندگي خودم برسم و همه چي رو بسپرم دست خود خدا . چون فعلا كاري از دست من بر نمي آد . خدا رو شكر مي كنم كه حداقل دوستاي خوبي مثل شماها رو پيدا كردم .

---

یه چیزی هم بهت بگم
پارسال که شب عید کلی هم بهم ریختم
شوهرم از فرشته مهربون خواسته بود که دخترمون بره پیشش
فرشته به من گفت که بذارم دخترمون بره یه مدت پیش باباش
تازه شناسنامه دخترمون رو هم خواسته بود که واسه اون هم پاسپورت بگیره از ایران برن
من داشتم دیونه می شدم
اون وقت فرشته مهربون به من می گفت :از بچه ات هم بگذر
من اون موقع نمی گرفتم فرشته چی داره می گه
اونقدر از دست فرشته حرص خوردم

آخرش هم به توصیه فرشته دخترم رو فرستادم پیش باباش بمونه
یک هفته دخترم با باباش بود

من مردم و زنده شدم

بعدا که از شوهرم پرسیدم واسه چی گفتی می خواهی ازدواج کنی
گفت می خواستم آشتی کنیم ولی تو نمی اومدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخه این جور گفتن یعنی بیا آشتی کنیم؟ :311::58:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط بالهای صداقت

سبک تکین با خودت روراست باش
شوهرت اصلا لازم نیست وکیل بگیره
اینها رو من به تو می گم ها واسه اینکه آروم بشی نری به این و اون بگی ها :305:
شوهرت میتونه بره همون دفتر خونه که عقد کردید بگه سند ازدواجمون گم شده یکی دیگه بهم بدید
اونقدر هم هزینه اش نمیشه

میتونه بره دادگاه پیش یه عریضه نویس بعد هم یه تمبر باطل کنه دادخواست طلاق بده
اینها همش 50 هزار تومن هم نمیشه
لازم نیست مهریه ات رو که یکجا بده
اصلا اگه زندگی با تو اینقدر برایش سخته
میشه واسه مهریه بره زندان بعد قسطی می کنن ماهی یک یه مقدار از مهریه ات رو بده
اینها که مهم نیست آخه

شوهرت منتظره که تو باز هم مثل قبل بری به دست و پاش بیفتی و التماسش کنی و اون هم واست ناز کنه و طاقچه بالا بذاره

الان شوهرت یه جوری شده یه کم ته دلش اومده نکنه سبکتکین دیگه منو نخواد واسه همین همش داره بهت سیخونک میزنه تا مطمئن بشه که تو هنوز دوسش داری

می دونم که دوسش داری ولی یادت باشه به قول فرشته باید ماهی باشی
یعنی شوهرت دست و دلش بلرزه که نکنه از دست بدهدت

بعدا که از شوهرم پرسیدم واسه چی گفتی می خواهی ازدواج کنی
گفت می خواستم آشتی کنیم ولی تو نمی اومدی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

---

:104::104::104::104:خیلی خوشم اومد
سبکتکین جان دیدی بالهای صداقت عزیز چی گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پس آروم باش

سبکتکین عزیز یکی از دلایل اینکه توی روحیه ات و فکراتو و... اینقدر نوسان داری اینه که تصمیم قطعی نگرفتی که چیکار کنی. یه روز تصمیم میگیری که مهریه اتو ببخشی و منتظر بشی ببینی چی پیش میاد . روز دیگه میگی اصلا ول کن چرا اینقدر زجر بکشم طلاق میگیرم و روز بعد ...
خواهر خوبم! یه روز بشین کااامل و خوب فکر کن و یه تصمیم قطعی واسه شرایط موجود بگیر و روش وایسا . بهترین تصمیم رو هم که دوستان راهنماییت کردن ... اینکه بذاری شوهرت خودش اگه خواست واسه طلاق اقدام کنه و تو هیچ کاری نکنی و هیچ تماسی نگیری. رو این تصمیمت وایسا و پافشاری کن. و یه نکته دیگه اینکه خودت باید به این نتیجه برسی که این بهترین کاره. نه اینکه بیای اینجا و پستارو بخونی و پیش خودت بگی اره این روش خوبه بعدش دو روز بعد ... اگه خودت به این نتیجه برسی دیگه هیچ چیزی نمیتونه تورو اینقدر اشفته بکنه. شوهرت زنگ میزنه و تحقیر میکنه و.... ؟؟ درسته برات سنگینه اما تو نباید از هدفت و تصمیمی که گرفتی دست بکشی.
یه بار برای همیشه هدفتو تعیین کن و قاطع باش.