-
RE: دختر مهربون
سلام دختر مهربون گل
میخوام دنیای خودم برات توصیف کنم اگه دنیام مثل مال تو بود با هم ازش میایم بیرون.
تا حالا شده تو اوج سرما پنجره رو باز کنی و مدتها به اسمون خیره بشی؟تا حالا شده تو خیابون راه بری و خودت از همه جدا ببینی؟حتی زمینی که روش قدم بر میداری برات غریب باشه؟تا حالا شده سر شب بیرون باشی و حس کنی زندگی تو مملو از همون حس غربت سر شباس؟حس کردی غروبای جمعه مثل ی زهر تلخه اما چقدر به تو نزدیکه؟حس کردی تو ی سیاهی بی انتها معلقی؟تا حالا حس کردی تو جمع بقیه هستی ی جمع شاد اما نمیتونی حرف زدنشون و خنده هاشون تحمل کنی و دلت کنج تنهایی خودت میخاد؟
اگه اینارو حس کردی؟بهم بگو چون من این حسارو خیلی وقته دارم،اگه تو حرفای صادق هدایت میزنی و برات مفهوم داره برای من جور دیگه ایه،حس میکنم این حس هدایت پشت سر گذاشتم و روحم 1 پله بالاتر بالاتر از این حرفاس