-
RE: نفرت
سلام غزاله جان احساستو درک میکنم و برات آرزوی صبر میکنم .
عزیزم من اونقدر عاقل نیستم که بخوام دیگری رو راهنمایی کنم و شاید باعث بدتر شدن اوضاع بشم فقط خواستم باهات همدردی کنم و نکته ای که به ذهنم رسید برات بگم.اینو میدونم که از دست شوهرت و خانوادش دلخوری و حق هم داری. اصلا زندگی نزدیک خانواده شوهر باعث دخالت آنها و مشکلاتی میشه مخصوصا برای خانوم های کم سیاست. پس باید کمی با سیاست باشی و اصطلاحا موذیانه رفتار کنی.
عزیزم به عنوان تاپیکت دقت کن (نفرت) ، در اولین پستت هم گفتی از شوهرت و خانوادش متنفری اگه دوست داری رابطتون بهتر بشه حتی تو دلت هم نباید از اینجور کلمات منفی استفاده کنی. وقتی من عنوان رو خوندم با خودم گفتم خوش بحالت که لااقل به اون حد از نفرت رسیدی که میتونی براحتی جدا بشی ولی حالا میبینم که دلت براش تنگ شده پس به اون مرحله نرسیدی و انشااله که نرسی. عزیزم وقتی دوست داری افرادی تو رو دوست داشته باشند یا احساس مثبت بهت داشته باشن اول خودت تو دلت نباید کینه ازشون داشته باشی و دوستشون داشته باشی یا بعبارتی احساسات و افکار مثبت تو در دیگران تاثیر گذار است و افکار منفی هم باعث منفی ها میشه. این خلاصه ای از کتاب آئین دوست یابی اثر دیل کارنگی است توصیه میکنم بخونیش کتاب خوبیه. :72:
-
RE: نفرت
mehrabooni عزیز کار من از این حرف ها گذشته که بخوام سیاست به خرج بدم چون من الآن خونه پدرمم و شوهرم حتی جواب تلفن من رو هم نمیده
هم از شما وهم ازNEL4 عزیز متشکرم
شوهرم هیچ روی خوش تو زندگی به من نشون نداد البته از بعد از عروسی وهیچ وقت کاری رو بخاطر من بدون ناراحتی انجام نداد همیشه هر وقت حرف زدم یا چیزی خواستم با چهره تلخش و جواب منفیش روبرو شدم حتی اگر هم حق با من بود الآنم که دم از ازادی میزنه و میخواد جوانی کنه و منو مزاحم خودش میدونست
از روزی که منو آورد خونه پدرم ول کرد و رفت حس میکنم زن دیگه ایی تو زندگیش هست که اینقدر روی طلاق پافشاری میکنه آخه هر جا میرسه میگه مگه زن برای من کمه چون جواب مامانمه داده طلاقش میدم تا ادب شه و خودم زندگی خوبی رو شروع میکنم
منم دوست دارم یه بلایی سر خودم بیارم که عذاب وجدان بگیره و ......
-
RE: نفرت
سلام
من دوست دارم با یک کارشناس مشاوره صحبت کنم
-
RE: نفرت
غزاله جان؛ اصلا این فکرها رو نکن که ممکنه پای زن دیگه ای در میون باشه! چون مطمئنم که همچین چیزی نیست!
لطفا یه وقت مشاوره بگیر و سعی کن که با یه مشاوره ی خوب؛ حضوری صحبت کنی!
نیازی نیست که شما دائما به همسرت زنگ بزنی و انتظار داشته باشی که توی این شرایط ایشون جواب تلفن های شما رو بده؛ این جوری هم خودت رو اذیت می کنی و از ارزش و اعتبار می اندازی؛ هم به همسرت فرصت فکر کردن و دلتنگی رو نمیدی!
من فکر می کنم مشکل اصلی شما و همسرتون عدم مهارت های ارتباطی و همین طور عصبانی بودن همسر شماست که خیلی راحت شما می تونید ابتدا با کمک یه مشاوره ی با تجربه روی مهارت هاتون کار کنید و بعد همسرتون رو برای یه مدتی تحت نظر روان پزشک؛ قرار بدید که اگر حاده؛ با دارو درمان میشه و اصلا این چیز بدی نیست!
غزاله لطفا یه کم آروم باش! شما احتیاج داری که یه کم زمان به خودت و همسرت بدی!:72:
-
RE: نفرت
dele عزیزمرسی از راهنمایی حتما" در اولین فرصت میرم پیش یک مشاور
-
RE: نفرت
سلام من نه به مشاور رسیدم نه چیزای دیگه الان 3ماه که از شوهرم جدا شدم همه همه چیو بخشیدم بهش و به خدا واگذارش کردم
امیدوارم جواب کارایی رو که در حق من انجام داد خدا بهش بده
الانم تنها سختیم اینه که فقط دلم براش تنگ میشه چون دوسش داشتم و همه جوره داشتم تحملش میکردم شوهرم پشیمون شد از اینکه جداشدیم ولی بعد از طلاق که دیگه خیلی دیر بود
کمکم کنید چیکار کنم دوریش برام سخته و هرروز که میگذره سخترم میشه دوست دارم تنها باشم و به گذشته سختم فکر کنم و دلم از نامردی ها آتیش میگیره
-
RE: نفرت
چقدر عجولانه تصمیم جدایی را عملی کردید . واقعا متاسف شدم از خوندن سرگذشتتون .اما شرایط فعلی شما مهم هست که در اون به سر می برید .راجع به گذشته ات خیلی حرف ها هست و خیلی تجربه ها که می تونی در زندگی جدیدت از اون ها استفاده کنی .اما مهم ترین چیز الان به دست آوردن آرامش شما و پذیرش این مساله هست .
در زندگی گذشته شما واقعا شرایط سختی را می گذروندید و البته شما هم به دلیل عدم مهارت های لازم نتونستید اونها را مدیریت کنید . با توضیحاتی هم که راجع به همسر سابق و مادرشون دادید واقعا زندگی در اون شرایط خیلی زجر اور بوده .من حتی حس می کنم شما در انتخاب همسر سابقتون برای ازدواج هم خیلی سطحی و عجولانه اقدام کردید. یکی از مهم ترین تفاوت هاییی که شما با هم داشتید تفاوت های مذهبی بوده که با هم داشتید و نسبت به اونها بی تفاوت بودید. از یه طرف شما مساله حجاب رو مطرح کردید که براتون مهم بوده از طرف دیگه یکی از شروطتون شراب نخوردن بوده .بین حجاب و شراب فاصله زیادی دیده می شه.
بگذریم الان شما مهم هست.
آدم به حتی به یه گلدون که مدتی بهش آب بده عادت می کنه چه برسه که 2 سال با یه ادمیزاد نزدیک ترین ارتباط ها را داشته باشه . شما حق دارید که دلتون براش تنگ بشه اما به این افکارتون خودتون دامن نزنید و سعی کنید هر چیزی که شما را به یاد ایشون می ندازه از دسترس خارج کنید.
برای زندگیتون هدف گذاری کنید.
برای رسیدن به اون برنامه ریزی کنید .
سعی کنید مهارت ها تون رو توی زندگی افزایش بدید .
برای اون هم برنامه ریزی داشته باشید .
به شرایطی که در اون هستید به صورت یک شروع دوباره به آن نگاه کنید .
شروعی برای ارتقاء خودتون.
موفق باشید
-
RE: نفرت
سلام غزاله خانم
من همیشه وقتی توی زندگی به در بسته میخورم و میبینم کاری از دستم بر نمیاد به دعا و نیایش رو میارم.
به من خیلی آرامش میده. البته بعضی وقتها اون چیزی که از خدا میخواستم بهم نداده ولی اون آرامشی که بهم داده به همه چی می ارزه
بعد از نماز با خدا حرف بزنین. ازش گله کنین. چیزایی که میخواین بهش بگین... اگه وقت دارین به زیارت امام رضا(ع) برین
من که هر بار رفتم حالم خیلی عوض شده
رو آوردن به معنویت آدم رو خیلی قوی میکنه
-
RE: نفرت
غزاله جان! واقعا متاسف شدم!
چقدر زود این اتفاق افتاد!
میشه لطف کنی برامون بنویسی از آخرین باری که شما یه هفته بود خونه ی مادرتون بودید؛ بعدش چه اتفاقی افتاد!
یادمه نوشته بودید که هی بهش زنگ می زنید و جوابی از همسرتون نمی شنوید!
غزاله جان! البته اگر فکر میکنی با نوشتن هات میتونی آروم تر باشی این کار رو بکن؛ تا ببینیم واقعا چه اتفاقی افتاد!
-
RE: نفرت
شوهرم زنگ زد به پدرم و گفت که ما نمی تونیم با هم زندگی کنیم وباید جدا بشیم پدرمم که جز بدی چیزی ازش ندیده بود قبول کرد و قرار شد توافقی جدا شیم اول قبول نکردم وچون دیدم که از دادن مهریه میترسه مهریرو گذاشتم اجرا ولی به هر کسی که اشنای ما بود رو زد که منه راضی کنه بدون مهریه طلاق بگیرم منم که دیدم فقط هدف جدایی وطلاق قبول کردم
حتی یک کلام حرفم با من نزد و وکیل گرفت و تمام کارهای دادگاه رو وکیلش انجام داد حتی موقع طلاق تو محضرم نیومد و فقط وکیلش بود ولی یک ساعت بعد از طلاق زنگ زدو گفت بیا برگرد و اینکه میخواسته من تنبیه کنه و فکر میکرده من اینقدری دوسش دارم که قبول نمیکنم ازش جدا بشم ولی بدون مهریه برگرد و جهیزیتم بزار خونه پدرت. من همه حق و حقوقم رو بهش بخشیدم حتی ماشینی که من اقساطشو میدادم واینکه 6 ماه خرجی خونه هم دادم آخه میگفت چون با پیمانکار کار میکنم بهم حقوق نمیدن که بعدا فهمیدم علاوه بر حقوق رشوه هم میگرفته وخیلی چیزهایی دیگه
چند بار دیگه هم زنگ زدو گفت که بیا برگرد ولی دیگه نمیتونستم بهش اعتماد کنم بخاطر همین شماره تماسمم تغییر دادم
الان دقیقا 3ماه که از ساعت 6 به بعد که ممکنه تو خیابونی جایی ببینمش پامو از خونه بیرون نمیزارم آخه شهر ما کوچیکه الانم دنبال کارهای انتقالم هستم که اگه خدا کمک کنه از این شهر برم خیلی سخته که به یک نفر کمک کنی به موفقیت برسه و موقعی که تازه میخوای ثمرش رو ببینی از دستش بدی
وقتی اومد خواستگاریم دانشجو بود و هیچ چی نداشت 3سال صبر کردم به هر کسی رو زدم که براش کار پیدا کنن ولی خیلی بد جوابمه داد من فقط واگذارش کردم به خدا و امیدوارم خدا جوابش رو بده بخصوص مادر و زن داداشش که با قتنه هاشون نذاشتن ما زندگی کنیم