بی دل جان :72: چیکار کنم . بنویس بنویس . چشم چشم مینویسم . اومدم که بنویسم . ولی بلد نیستم و هر چی تو ذهنم میگذشت رو نوشتم . ببخشید خیلی طولانی شد . خلاصه این وضعیت منه و حال من . ممنونم از همتون که حرفام رو خوندید . خدا بهتون صبر بده .
نمایش نسخه قابل چاپ
بی دل جان :72: چیکار کنم . بنویس بنویس . چشم چشم مینویسم . اومدم که بنویسم . ولی بلد نیستم و هر چی تو ذهنم میگذشت رو نوشتم . ببخشید خیلی طولانی شد . خلاصه این وضعیت منه و حال من . ممنونم از همتون که حرفام رو خوندید . خدا بهتون صبر بده .
ما هممون شنونده های خوبی هستیم. به اندازه کافی هم صبر داریم. بازم میگیم: بنویس، بنویس!
اما شما را به جان همان عشقتون، یک جوری بنویسید که ما بتوانیم با شما همراه شویم. شما نگاه کن! هر کسی یه طور خاصی از حرفهای شما برداشت کرد. خیلی مبهم مینویسید. اینجا ما که شما را نمیشناسیم. پس اون قفل رو از زیان یا قلمتون بردارید و قلم را آزاد بگذارید تا شفاف بنویسه که این بی دل مخش بیشتر از این error نزنه و بفهمه که جریان از چه قراره!
قلمتون مستدام:323:
گل بود و به سبزه نیز آراسته شد ! :72:
سرم داره گیج میزنه . مغزم سوت میکشه . چشمام سیاهی میره . احساس ضعف میکنم و و و . . .
اینجا چه خبره ؟ جریان چیه ؟ اسم من چی بود ؟ ؟ ؟ :325:
ای بابا!
بیاین مادر! بیاین میخوام برای شما و همه اعضا همدردی یه اسفند دود کنم، از آل و... ایشالله بلا ازتون دور شه!
اسفند و اسفند دونه ، اسفند سی و سه دونه ، از خویش و قوم و بیگونه هر که از دروازه بیرون رود هر که از دروازه تو بیاید کور شود چشم حسود و بخیل شنبه زا یکشنبه پنجشنبه زا جمعه زا ، زیر زمین ، روی زمین ، سیاه چشم ، زاغ چشم ، هر که دیده و هر که ندیده ، همسایه دست راست ، همسایه دست چپ ، همسایه پیش رو ، بترکه چشم حسود و بخیل
آقای احتمالا اسفند دود کردم ایشا الله گره کور قلمت باز شه! بیا ننه بیا بنویس ببینیم دردت چیه.
منم بدم نمیاد با ایشون و آقای baby برم. ولی نه به این دلایلی کی ایشون گفتن و من حتی نفهمیدمشون!!!!
بی دل بابت اسفند ممنونم . خودمونیم همچینم بی دل نیستی . خیلی هم دل با محبتی داری .
دختر مهربون کجا میخوای بری ؟ چرا میخوای بری ؟ :325:
در مورد عشق به پروردگار حرف میزنم . مگه عشقی بجز عشق به پروردگار هم وجود داره ؟
یه کسی میگفت اگه 20 رو داشته باشی 19 و 18 و 17 و . . . رو هم داری .
ولی من دارم دنبال نقطه صفر میگردم که از اونجا شروع کنم به حرکت .
دوستان گفتن کمالگرایی . وقتی من نمیدونم کجای این راه هستم و هنوز دنبال مبدا هستم چجوری به نقطه کمال فکر کنم ؟
من واقعا از مرحله پرتم و مثل اینه تو یه جنگل گم شدم .
احساس میکنم وسط کویرم . هر طرف میرم سراب هست و وسوسه .
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
سینههای عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جانهای ما خندان مبادا بیشما
بشنو از ایمان که میگوید به آواز بلند
با دو زلف کافرت کایمان مبادا بیشما
عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او
تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بیشما
عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده
جان ما را دیدن ایشان مبادا بیشما
جانهای مرده را ای چون دم عیسی شما
ملک مصر و یوسف کنعان مبادا بیشما
چون به نقد عشق شمس الدین تبریزی خوشم
رخ چو زر کردم بگفتم کان مبادا بیشما
در سر هوس عشق تو دارم همه روز
در عشق تو مست و بیقرارم همه روز
مر مستان را خمار یک روزه بود
من آن مستم که در خمارم همه روز
ای بسته حجاب، پردها را بردار
تا کس نرود دگر به صید مردار
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هشیاری غصهٔ هرچیز خوریم
چون مست شویم هرچه بادا بادا
از درد همیشه من دوا میبینم
در قهر و جفا لطف و وفا میبینم
در صحن زمین به زیر نه طاق فلک
بر هرچه نظر کنم ترا میبینم
نی من منم و نی تو توئی نی تو منی
هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار ختنی
کاندر غلطم که من توام یا تو منی
لینک زیر مربوط به سخنرانی آقای الهی قمشه ای به صورت فایل صوتی هست . میتونید از لینک زیر دانلود کنید . حدود 8 مگابایت هست .
http://up.iranblog.com/images/06rfqzqkd3eb52et18qj.wma
سلام؛
یادم میاد ؛حدود یک سال پیش بود؛ داستان مبهمی داشتم؛مبهم مینوشتم؛
تو همون دوران بود که ani از زبان دکتر سروش بود فکر کنم،گفت: چیزی را دیده ام و احساس کرده ام که با هیچ قانون و علمی اثبات نمیشود؛ اما نمیتوانم بگویم ندیده ام،
دو سال پیش : تو اطاقم تنها مثل همیشه ،تو حال خودم و خودش بودم؛ چیزی رو حساس کردم؛ که برای اولین بار تجربه اش کردم؛ میگه از رگ کردن بهت نزدیکترم؛ میگه؛ هر لحظه و همه جا با توام؛ برام جای سوال داشت که چطور؟ میگه میشه؟ اصلا" یعنی چی؟ تا اینکه درک کردم و احساس کردم؛ اون لحظه رو هیچ وقت از یاد نمیبرم.عشقم به زندگی بیشتر شد, و اینکه این فرصتی رو که خودش بهم داده رو به بهترین نحو ازش استفاده کنم؛ عشق به خدا عشق به همه چیز و همه کس؛عشق به زندگی,عشق به اینکه تا آخری که خودش برام رقم زده،امانتش رو نگه دارم،
راهی که در آن گام نهادم و سر باز گشت ندارم, این قصه عشق تو و خیلی های دیگه هست,
اما
ما نگزیر از سفر کردنیم،
راهی رو پیدا کردم؛و حالا نمیخوام از دستش فرار کنم,میخوام فاصله هجر تا وصال زیاد باشه؛تا ببلکه ببینم واقعا" مرد سفر هستم؟
میشه گفت تو زندگی من و تو اتفاقاتی شبیه بهم هست(ا من تو جنگل گم نشدم ؛تو کویر گم شدم)؛ مثل چند سال پی ورزش دویدن؛مثل صبح تا شب کتاب خوندن و شب تا صبح تکرار،دقیق نمیدونم چند ماه و یا سال بود,اما من تو همون دوران با ماه وداع و با خورشید طلوع میکردم؛ وقتی روزها و شبها رو پی اون میگشتم؛تا اینکه : اینجاست یار گمشده گرد جهان مگرد. خود را بجوی سایه اگر جستجو کنی
و چقدر شیرین و دلنواز گفت مولانا:
نی من منم، نی تو تویی، نی تو منی
هم من منم، هم تو تویی، هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار خُـتنی
کاندر غلطم که من توام یا تو منی
چیزی که تو داری هر کسی نداره، به نظر من این نهال به رشد بیشتر نیاز داره
ممنونم ازتون آقای کیوان . از بقیه دوستانم ممنونم .
دلیل اینکه این مساله رو در یه جمع بزرگ ( تالار همدردی ) مطرح کردم این هست که از تجربیات دوستان استفاده کنم . چون مطمئنم ( این دیگه احتمالا نیست ) اکثر اعضا این مساله رو تجربه کردن و مطمئنم اکثرا درگیر این مساله هستن .
بجز افراد خاص عموما حس اینکه پروردگاری وجود داره در همه هست . از هر دینی و هر مکتبی و هر فرقه و . . .
ولی این حس چه تاثیری درشون داشته ؟ اصلا چه حسی دارن ؟ ؟ ؟
و خیلی سوالای دیگه . پاسخ به جواب این سوالات از طرف اعضا در جمع همدردی مطمئنن چراغی برای شب تاریک من و شاید بازدیدکنندگان دیگه هم باشه .
اگر هر یک از اعضا یه نمونه از تجربه عشق رو در ادامه این بحث مطرح کنه احتمالا منبع خوبی برای من و شاید سایر بازدیدکنندگان باشه . منم در اولین فرصت چندتا از تجربه هام رو مینویسم . ممنونم از همتون .
با اجازه اولین تجربه رو من مینویسم . البته نه از زبان خودم و تجربیات خودم . . .
حافظ
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا میبینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما میبینم