RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
دوستان ببخشید که برای جواب دیر مراجعه کردم به اینترنت دسترسی نداشتم دوست عزیزم مادام از همدردیت ممنونم باید بگم اصلا اظهار پشیمونی نمیکنند همسرم تک پسره و کلا طرز فکرش درباره افراد بستگی به طرز فکر مادرش داره اگه اون بگه خوبه پس خوبه اگه اون بگه بده دیگه بده
در جواب دوست دیگم باید بگم وقتی خونه هیچ کدوم از فامیل من نیومده و حتی به من هم اجازه نمیده برم همه خودشون فهمیدن که چه خبره
حتی عموم برای پادر میونی رفت پیشش ولی حتی بعدش جواب تلفن هاشو نمیداد خیلی خجالت کشیدم
اما از من انتظار داره همه مراسمهاشون رو حتی مثلا دوره زنونه مادر بزرگش با چند تا آدم مسن دیگه رو برم
منم حوصله مخالفت ندارم چون از جنجال خسته شدم قبول میکنم
من پدر و مادرش رو مقصر میدونم اونها هم از این وضع بدشون نمیاد من به خدا واگذارشون کردم کار دیگه ای نمیتونم بکنم
از اول اشتباهاتی داشتم که فکر میکنم الان باید تاوان بدم
تازه به این جمله که نادان محبت زیاد رو تعبیر به چیز دیگه ای میکنه ایمان اوردم
ازتون میخوام کمکم کنید چی کار باید بکنم از این وضعم اصلا راضی نیستم همسرم قصدش اینکه پدرمادرم غرورشون رو بشکنن وبیان جلو که من هیچوقت نمیذارم اینطوری بشه
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بئاتریس
با سلام
دوستان ببخشید که برای جواب دیر مراجعه کردم به اینترنت دسترسی نداشتم دوست عزیزم مادام از همدردیت ممنونم باید بگم اصلا اظهار پشیمونی نمیکنند همسرم تک پسره و کلا طرز فکرش درباره افراد بستگی به طرز فکر مادرش داره اگه اون بگه خوبه پس خوبه اگه اون بگه بده دیگه بده
در جواب دوست دیگم باید بگم وقتی خونه هیچ کدوم از فامیل من نیومده و حتی به من هم اجازه نمیده برم همه خودشون فهمیدن که چه خبره
حتی عموم برای پادر میونی رفت پیشش ولی حتی بعدش جواب تلفن هاشو نمیداد خیلی خجالت کشیدم
اما از من انتظار داره همه مراسمهاشون رو حتی مثلا دوره زنونه مادر بزرگش با چند تا آدم مسن دیگه رو برم
منم حوصله مخالفت ندارم چون از جنجال خسته شدم قبول میکنم
من پدر و مادرش رو مقصر میدونم اونها هم از این وضع بدشون نمیاد من به خدا واگذارشون کردم کار دیگه ای نمیتونم بکنم
از اول اشتباهاتی داشتم که فکر میکنم الان باید تاوان بدم
تازه به این جمله که نادان محبت زیاد رو تعبیر به چیز دیگه ای میکنه ایمان اوردم
ازتون میخوام کمکم کنید چی کار باید بکنم از این وضعم اصلا راضی نیستم همسرم قصدش اینکه پدرمادرم غرورشون رو بشکنن وبیان جلو که من هیچوقت نمیذارم اینطوری بشه
####################
باتریس عزیزم سلام
واقعا" برای مسالت متاسفم همسر منم سر لجبازی به خاطر ذهنیتی که مادرش از خانوادم کردن تو سرش 9 ماهه با اونا قطع ارتباط با اینکه همسر من هیچ بهانه ای هم نداره و جز احترم هم ندیده منم چون تو همه این 3 سال فقط محبت کردم به روزش بی محبتی دیدم منم رابطم قطع کردم اونام دقیقا" بالا سر مان عین مشکل تو
راستش راه حلش نمیدونم ولی حال و احساست خوب میفهمم و واقعا" ارزو می کنم مسایلت حل شه
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
بئاتريس عزيز
با جوابي كه به سوالم دادي فهميدم كه كاملا درست حدس زدم. ما خيلي به هم شبيه هستيم خانومي. از تجربياتم برات ميگم:
خواهر عزيزم تو بهترن راه و تا به حال رفتي. من هم به اين راه اعتقاد دارم و مي پسندمش. اما بايد ديد روبروي آدم، كيا ايستادن. آيا معني گذشتو مي فهمن؟ آيا مي فهمن، اما به روي خودشون نميارن كه مبادا بقيه را پررو كنن (از ديد اشتباه خودشون)؟
به نظر مي آد خانواده همسرت رو موضوع اول قرار دارن.
خوب خيلي تاسف باره!
از همه دوستان خواهش مي كنم بگن كه آيا با اين وجود ادامه گذشت يك طرفه درسته؟ آيا با اين روش پايان داستان خوبه؟
من فكر مي كنم تو تا حالا ذات خودتو نشون دادي. معلوم شده كي هستي و خصوصيات خودت چيه. خانوادتم همينن كه هستن كاره بدي كه نكردن. زن و شوهر قرار نيست خانوادهها رو تغيير بدن بلكه بايد خودشونو باهاشون وفق بدن. پس همسرت بايد دست از بهانه گيري برداره.
به نظر مياد اين رفتارت تا به حال جواب مثبتي نداده. دو راه داري:
1- ادامه وضع به همين صورت به اميد اينكه خوبيها و گذشت تو در دلشون اثر كنه و بيدارشون كنه!
2- بي خيال باشي و تو هم با كمي ملايمت (كه شخصيتت خراب نشه) مثل خودشون تلافي جويانه پيش بري تا ببينن تو هم بلدي اگر انجام نميدي از خوبيته. ضمن اينكه مي فهمن نتيجه اين كاراشون به خودشونم بر مي گرده شايد تكوني خوردن.
البته من از تمام افراد اين انجمن خواهش مي كنم نظرياتشون را در اين دو مورد بدن!!
اما خواهر عزيزم فعلا هيچ كاري نكن. من فكر مي كنم كه شما كمي افسردگي پيدا كردي كه باعث شده اعتماد به نفستو كاهش بده ازت خواهش مي كنم خودت به تنهايي بري پيش مشاور و يه تست هم بدي كه اگر افسردگي پيدا كردي تو اين دوران نبايد هيچ كاري انجام بدي و تصميمي بگيري. بايد تا پايان دوره درمان فقط استراحت كني تا بعدش بتوني معتمد به نفس پيش بري
من هم مشكل افسردگي پيدا كرده بودم و تو اون دوران اصلا نمي دونستم چي درسته و چي غلط. اما الان خيلي بهتر شدم. خواهش مي كنم حتما برو براي درمان:46:
چرا تو هم عصرا نمي ري خونه پدرومادرت. چرا نشون مي دي كه خواستههاي همسرت برات مهمتر از خودته؟ آدم تا خودشو دوست نداشته باشه نمي تونه بقيه رو دوست داشته باشه. مي دوني همه از كسي كه خودشو پائين مي گيره دلزده مي شن. به نظر من به خودت و خانوادت اهميت بده. بزار بدونه كه پدرو مادرت به خاطر خودشون برات مهمن. اصلا مهم نيست كه همسرت نميآد. تو برو. هر وقت اون مي ره پيش خانوادش تو هم برو حتي اگر شده 1 ساعت طول بكشه.
من فكر مي كنم همسرت فهميده كه تو بخاطر اون حتي از خانوادتم مي گذري. نبايد اين برداشتو داشته باشه كه البته عزيزم خودت اشتباه كردي و اينو بهش نشون دادي. اما هنوزم دير نشده. فقط اين كارارو با سياست بكن. مثلا بگو خوبه منم يه سري به خانوادم مي زنم. كي برميگردي؟ اكي منم تا اون موقع ميام. وقتي هم ميآي كاملا شاد باش و باهاش بگو و بخند
مي دوني به من موقع گذشت چي ميگفتن: چون مي دوني مقصري كوتاه ميآي و به حرفاي ما گوش ميكني:316:
خيلي حرف زدم:163: اما واقعا دلم ميخواد كمكت كنم:72:
در مورد مهمونيهاي خانواده همسرت فكر ميكنم بعضي وقتا بهتره با بهانههاي مختلف از رفتن خودداري كني تا .....
همراه تو
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
با سلام
از دوستان عزیزی که نظر دادن بسیار ممنونم مخصوصا از مادام عزیز
دوست خوبم از همراهی وهمدردیت ممنونم واقعا آرومم کرد از اینکه میشنوم کسایی هستند که مشکل منو دارن واقعا متاسفم امیدوارم مشکل همه حل بشه
دوست عزیزم حرفهاتون کاملا به جا ودرسته دیگه هروقت از خونه میره بیرون منم میرم خونه پدرمادرم . واقعا توی طرز فکرش اثر داشته حالا فهمیده چقدر اونا برام مهمن
دائم از اوضاع احوال خونمون میپرسه فکر میکنم کمی نرمتر شده نمیدونم چرا
من به عدالت خدا امیدوارم
مادام عزیزم حتما پیش مشاور میرم (قبلا هم رفتم)بازم میرم ازتون ممنونم برای همراهیتون
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
تو این طور مواقع نباید نقطه ضعف بدی.اگه تمام و کمال حرفاشو گوش کنی عادت می کنه بعدا سخته تغییرش بدی چه خودش چه خوانوادش.شوهر خاله من یه زهر چشمی از فامیل گرفته که نگو چون از اول کسی نبوده جلوش واسه.بدون دلیل یه مدت خالمو از رفت و آمد منع میکنه و....امیدوارم مثل اون نباشه خواستم بگم بد عادتش نکن اگه پدر مادرت معذرت بخوان دفعات بعد هم متوقع می شه(امیدوارم دفعه بعدی وجود نداشته باشه)
همون طور که گفتن برای رفتن به مهمونی ها گاهی بهونه بیار
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام بئاتريس عزيز
نمي دوني اين مدت كه نيومده بودي چقدر دلنگران شدم
خيلي خوشحالم كه داري آروم ميشي. مي دوني تو ميتوني چون منم تونستم:46:
وقت كردي بيا و از خودت و اتفاقاتت بگو
شاد و سربلند باشي:227:
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام به دوستان عزیزم
مادام عزیزم از توجه وهمراهی دلسوزانت ممنونم ببخشید زودتر نتونستم بیام
این حرف شنوی افراطی شوهرم از مادرش مشکلات دیگه ای هم برام بوجود آورده همیشه.
اگه مادرش از جایی ناراحت باشه مثلا از دست دامادش ما اگه دور و برش باشیم یک آشوبی بین من وهمسرم درست میکنه مثلا همین یک شنبه من و همسرم برای کار اداری به سفر رفته بودیم وقتی خسته برگشتیم از راه نرسیده من باهاش سلام علیک کردم یک دفعه شروع به جیغ وداد کرد تو چه عروسی هستی چرا با من روبوسی نکردی
پسرشم شروع کرد به بد و بیراه گفتن به من حالا من قبلش تو راه معذرت میخوام بالا آورده بودم و حالم اصلا خوب نبود و همسرم هم اینو میدونست اما خودشم با مادرش همراه شده بود و به من توهین میکرد منم رفتم خونه (طبقه بالا)
بعد که فهمید من حالم بد بوده از پسرش عذر خواهی کرد که چرا اذیت شده اونم از مادرش.
همسرم هیچ وقت جلوی خانوادش از من حمایت نکرده حتی وقتی حق با منه.این عذابم میده
جالبه بعدش همسرم دست پایینو میگیره و برای آشتی پیش قدم میشه منم میبخشمش چاره ای ندارم
راستش بخاطر کارایی که باهام کردن که من قسمت کوچیکش رو از اول تاپیکم نوشتم نمیتونم دوسشون داشته باشم همیشه ظاهرو خیلی حفظ میکنم ولی از ته دلم نیست
با این ماجراها بدتر هم میشه همسرم رو خیلی دوست دارم فکر میکنم بهش وابسته هم هستم که خیلی از این موضوع ناراحتم
اما میخوام بدونم ادامه زندگی با مردی که اینقدر دهن بینه و هیچ وقت پشت من نبوده و هم خودش و خانوادش آدمای قدر نشناسی هستند چقدر صلاحه؟
دارم تاپیکهایی رو که برای خلاصی از وابستگی کارشناسا راه کار دادن میخونم شاید بتونم بعد از خلاصی از این وابستگی یک تصمیم درست بگیرم
یک دکتر بهم گفت 15 سال دیگه همسرت خوب میشه اما فکر نمیکنم من تا اون موقع زنده بمونم
بخاطر فشار عصبی معدم مشکل پیدا کرده سلامتیمو پای این زندگی گذاشتم به هیچ کس هم نمیتونم بگم
نمیخوام خانوادم بیشتر از این عذاب بدم انتخاب خودم بوده باید خودم جورشو بکشم
دست مادرمو میبوسم رفتارشو با عروسمون دیدم اگه این مادره پس مادر همسر من چیه
من بخدا شکایت میکنم:323:
راهنماییم کنید راه درست چیه با یک همسر وابسته چه کنم ایا ادامه زندگی به صلاحمه
پر حرفی کردم معذرت میخوام پرحرفی از پر دردی است
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام به همه دوستانم
من دوباره برگشتم . مشکلاتم مثل قبل وجود داره البته با کمک و راهنمایی ها دوستان همدردی و مطالب توی سایت خیلی چیزا یاد گرفتم و خدارو شکر همیشه آرومیم
اما مشکلی داشتم از اول که همچنان بدون تغییر وجود داره اونم وابستگی همسرمه من باهاش کنار اومدم و سعی میکنم دیگه مثل قبل حساسیت نشون ندم اما گاهی اوقات خیلی بهم فشار میاد .همسرم سلیقه مادرشو خیلی قبول داره حتی اگه زشت ترین چیزا رو بگه خوبه همسرم قبول میکنه میگه خوبه
کلا مادرش خیلی روی مهمونی حساسه دلش میخواد به قول خودش (خودش و دخترش ) بهترین باشن مثلا اگه شبیه لباسش رو تن کسی ببینه دیگه نمیپوشه البته اینا به من ربطی نداره هر کسی خودش مختاره
مشکل من اینه خیلی راجع به لباس پوشیدن من نظر میده هر چی میخرم همسرم میگه ببر مامانم ببینه اونم اگه خوشش نیاد میگه قشنگ نیست برو عوض کن همسرم هم مجبورم میکنه که عوضش کنم حتی اگه قبلا خودش ازش خوشش اومده باشه
میگه من دلسوزی میکنم اما میدونم از دلسوزی نیست اگه همه از آرایشم تعریف کنند(تو عروسی) اون به محض اینکه وارد میشم میگه خوب نیست
حالا همسرم میگه برو با مادرم برای مهمونیمون کفش بخر من خیلی از این موضوع ناراحتم آزادیمو ازم گرفته دیگه وقتی میرم بازار با مامانم همش فکر میکنم اونا خوششون میاد یا نه
من نمیخوام مثل 100 سال پیش با مادر شوهرم برم لباس بخرم فقط هم وقتی با اون برم توی خرج کردن محدودیت ندارم والا باید کلی حساب کتاب کنم حالا من اصلا سلیقه شون رو نمیپسندم
این حق هر کسیه که با سلیقه خودش لباس بپوشه فکر نکنید من بد لباسم بیشتر از این ناراحتم وقتی چیزی میخرم همسرم میگه قشنگه بعد اگه مادرش بگه اون بده نظرش برمیگرده
حالا مامانم هم ناراحت شده میگه مگه ما بد سلیقه ایم مگه تو خودت مادر نداری یا برده که نیستی طبق نظر اونا لباش بپوشی
وقتی هم آروم با همسرم صحبت میکنم که این کار اشتباه و شخصیت منو زیر سوال میبره باهام برخورد خیلی بدی میکنه (فیزیکی)
حتی درباره جای کمد تو خونمون نظر میدن
نمیدونم چی کار کنم من 28 سالمه خودم میتونم تصمیم بگیرم با این شوهر بی اراده چی کار کنم ؟ درمونده ام به جدایی فکر میکنم خسته شدم حق طبیعیم رو ازم گرفته
کمکم کنید
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
سلام
برای زندگیت خوشحالم :72:
شوهرت خیلی به حرف مادرش گوش میده؟ جوری که انگار نه انگار زن داره؟ یه جورایی مامانی هست؟
===============
===============
مردها قوانین و استانداردها رو مراعات می کنند
حق مسلم شماست که با سلیقه خودت برای خودت و خونه ات خرید کنی
منتها یه ریزه کاری ظریف زنانه هم می بایست چاشنی این حق مسلم خودت بکنی
میدونی چرا به حرف مادرش خیلی خوب گوش میده و عمل می کنه؟
چون اولین زنی در زندگیش بوده که استاندارد هایش برایش مشخص کرده و اون رو مجبور به رعایت استانداردها کرده
مثلا ) تا دستات رو نشوری اجازه نداری شام بخوری-- تا مشقات رو ننویسی اجازه نداری کارتون نگاه کنی -- چون برای چندمین بار شلوارت رو پاره کردی دیگه برایت شلوار نمی خرم
می بینی اینها استاندارهای مادرش در دوران بچگی بوده
و شوهرت کم کم که بزرگ میشده همچنان به اونها عمل میکرده
حال می بایست شما نیز استاندارها و قوانین مربوط به خودت را درست و محترمانه عنوان کنی و بهشون احترام نیز بگذاری
مثلا من پیراهن یقه هفت نمی پوشم -- من کفش قرمز نمی پوشم -- من خورشت قرمه سبزی رو با ترشی نمی خورم
ببین اینها نمونه هایی جزئی است که عنوان کردم می خواهم بگم شما استانداردهای خودت رو مشخص کن و بعد عنوان کن و به استانداردهای خودت احترام بگذار
===============
این هم یه قصه
در خونه ما شام قبل از ساعت 11 شب سرو میشه ، شوهرم اوایل خیلی دیر میومد خونه ( ساعت 1-12 شب ) و برنامه خواب و زندگی و کار من بهم می ریخت
من بهش گفتم :
پارت اول)
عزیزم من شبهایی که دیر وقت مثلا ساعت 12 می خوابم فردا صبح سرم خیلی درد میگیره و تمام روز سرحال نیستم --- همچنان شوهرم شبها دیر میومد --- و من وقتی دیر می اومد ناراحتی ام رو ابراز می کردم
پارت دوم)ساعت 10.30 شب زنگ میزدم به شوهرم که می خواهم شام بخورم بخوابم .... شام شما رو می گذارم روی گاز --- و واقعا شامم رو می خوردم و مال او را روی اجاق گاز می گذاشتم و بعد میرفتم توی رختخواب
پارت سوم)
توی موقعیتی که خوش بودیم و عشقولانه ، رسما اعلام کردم شام حداکثر ساعت 10.30 سرو میشه که تا ساعت 11 من بخوابم و اگر شوهرم دیر می کرد خودش می بایست شامی برای خودش درست کنه( دیگه از آماده کردن شام و نگهداشتن روی اجاق گاز هم خبری نبود )
خوب من به هدفم رسیدم
شبها زود می خوابم
شوهرم استاندارد من رو شناخت
و سعی می کنه بهش احترام بذاره ، چون اگه احترام نذاره عواقبش رو می بینه ( نبودن شام ) پس سعی می کنه راس ساعت 10 شب خونه باشه، آخ جون شوهرم شبها زود میاد خونه و دور هم شام می خوریم و من هم به موقع می خوابم
RE: تقاضای عجیب همسرم و مخالفت خانوادم
من كاملا با حرف هاي بال هاي صداقت موافقم.
بئاتريس عزيز به خودت، عقايدت و خواسته ات احترام بذار و براش ارزش قائل شو. كه اگه خودت اين كار را نكني هيچ كس اينكار را نخواهد كرد.