RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
ممنونم کوروش جان به خدا من وقتی اومدم اینجا خیلی آشفته و درمانده بودم اگه نوشته های تاپیک قبلیمو بخونید متوجه می شید ولی اینجا قدرت معجزه آسای همدردی به افکار نامنظم و پریشون من نظم داد تونستم برم مشاور و جرئت و قوت قلب گرفتم از شما دوستای خوب ، با خوندن سرگذشت سایر دوستان صبر و تحمل رو یاد گرفتم، دیدم چه کارهایی می کنن برای حفظ زندگیشون و چه گذشت هایی نشون می دن... همدردی در طول یک ماه منو به اندازه چندین سال رشد داد...انگار یک عالمه تجربه کسب کردم و می خوام به طور منظم اینجا رو بخونم و پرینت بگیرم و برای خودم هی تکرار کنم، اینها تجربه های زنده هست و تاثیرش شاید از چندین کتاب روانشناسی بیشتر باشه چون با زندگی آدم های واقعی سر و کار داری
من فکر میکنم آقای سنگتراشان زندگی چند نفر رو با این تالار نجات داده ؟ واقعا چقدر ثواب کرده من که همیشه دعاش می کنم
همچنین دوستهای مهربونی مثل شما
من در همدردی دیدم که آدم های خوب هنوز هم هستند مثل شما دوستهای مهربون که منو ندیده و نشناخته میاد وقت می ذارید دلگرمی میدید نصیحت می کنید پیشنهاد می دید واقعا مدیون همه تون هستم
من تو تاپیک بالهای صداقت یک جمله ای دیدم از مدیر سایت که محتواش این بود که اگه تو درست عمل کنی در هر صورت موفقی چه زندگیت ادامه پیدا کنه و چه نه
منم اینطوری فکر می کنم که چه زندگیم درست بشه و چه نه من می خوام موفق باشم و درست عمل کنم
نمی خوام سریع صورت مسئله رو پاک کنم
می خوام به قول انگلیسی ها do my best
هر چی از دستم بر میاد انجام بدم
در اینصورت نتیجه هر چی باشه من برنده م
سعی می کنم به خودم دلگرمی و امیدواری بدم هر چند که روزهای سختی رو می گذرونم ولی خوب این توانایی رو دارم که به خودم دلگرمی بدم
از همه تون ممنونم :72::72::72:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
برات آروزی موفقیت می کنم.
:72:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام سابینا جون دیگه به تاپیکت سر نمی زنی.امیدوارم این سکوت نشانه رضایت باشه.:43:
ما را از خودت بی خبر نذار.موفق باشی.
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
خدا رو شکر که همه چیز داره رو به موفقیت و جلو میره
ایدوارم که با خبرای خوب بیای
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
اشتباه نکن، کم شدن هیجان به معنی کم شده عشق نیست.:305: یه جا خوندم که عشق یه مثلثه که از هیجان و اعتماد و صمیمیت تشکیل میشه. اوایل ازدواج ضلع هیجان از همه بزرگتره و با گذشت زمان هیجان کم میشه، اما اعتماد و صمیمیت بیشتر میشه. بنابراین با گذشت زمان، عشق بیشتر میشه، اما چون ما فقط به هیجانش توجه میکنیم، فکر میکنیم که داره کمتر میشه.
خیلی جمله ی پر محتوایی ...واغعا تحت تاثیر قرار گرفتم ومنو تو فکر فرو برد ...امیدوارم همه بتونند از این جمله به نحو عالی استفاده کنند
ممنون
:104::104::104::104::104::104::104::104::104:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام خواهر گلم ببخشید که دیر پستتو خوندم چون سر گرم کنکور و.... بودم
فقط میتونم بگم افرین همین:104::104:
دیگه نگو روزهای سخت چون الان دیگه به سختی گذشته نیست و زندگیت داره به سمت شیرینی و سعادت حرکت میکنه ولی خیلی دلگرمم کردی واقعا از شما خیلی چیزا یاد گرفتم
امیدوارم هر روز زندگیت بهتر از دیروز باشه مثل الان:72::72::72::72:
بازم بهت بابت این همه تلاش تبریک میگم افرین :104::104::104:
بازم میگم روزهای شیرینی تو زندگی منتظرتن عجله نکن حتما با صبر و پشتکاری که داری بهش میرسی اینو بهت قول میدم:72:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام دوستان
ممنون از اینکه احوالی ازم می پرسید
راستش سه چهار روز مادرم رفته بود شهرستان و ایشون اومد پیش من موند
یه تمرینی بود برای رفتن زیر یک سقف که متاسفانه خوب هم نبود
چون من واقعا کلافه می شدم از اینکه زندگی ایشون به سه قسمت تقسیم می شد: خوردن و خواب و تلویزیون
به خدا از بس در حالت دراز کشیده و خواب بود که اعصابم خورد می شد ولی سعی می کردم به روی خودم نیارم
رابطه جنسی هم که مثل قبل تعطیل بود
با عرض معذرت حتی ما باهم دوش هم گرفتیم ( به پیشنهاد من ) که من فکر می کنم صد رحمت به خواهر و برادر
به علاوه ایشون الان موقعیه که باید بره تهران دکتر پیدا کنه ولی بازهم امروز و فردا می کنه
من واقعا به جز اینکه جو رو آروم نگه دارم کاری نمی تونم بکنم
سعی کنید درک کنید که اینها برای یک زن یعنی چه! وقتی زن برای شوهرش هیچ جاذبه ی جنسی نداشته باشه و انگار من ماساژورشم فقط می خواد سرشو ماساژ بدم که بخوابه
ایکاش بار اولم بود که نامزد می شدم یک لحظه هم درنگ نمی کردم در جدایی
به خدا منم آدمم منم دوست دارم شوهرم عین مردهای دیگه سالم باشه کار کنه عصر بیاد خونه و مسائل جنسی هم جزو نیازهای یک انسانه
متاسفانه یک مورد باعث شد دوباره جر و بحث کنیم و اون اینطور بود که رفتیم کافی نت برای ثبت نام من در دکترا که ایشون به دو دلیل شدیدا بامن جرو بحث کرد: 1- چرا به جای روسری شال سرم بود و پسرها در کافینت نگاهم می کردن
2- چرا من به درحواست مادرم امتحان دکترا می خوام بدم ( میگه بلاخره نفهمیدم تو می خوای کار کنی در سازمان ... یا دکترا بخونی یا بریم خارج و ... برنامه ت چیه )
منم گفتم خوب بگو ببینم 6 ماه از نامزدی ما مونده برنامه تو چیه؟
که نتیجه ای جز جر و بحث نداشت
می گه هیچی می خوام 2 سال کار کنم سابقه داشته باشم ( اینکه چه کاری و با این وضع چجوری می خواد کار پیدا کنه اینو خدا می دونه )
میاد خودشو با پسر دایی بی کار من مقایسه می کنه که 5 ساله نامزده و همه برا نامزدش دل می سوزونن و تا پای طلاق هم رفتن و بعضا دور و بر مواد هم هست ( اینجاشو نمی دونه ) و جزو مواردیه که همیشه می دونه من تایید نمی کنم میگه فلانی مگه برای زنش چیکار کرده که من برای تو نمی کنم؟!
صد بار گفتم اخه اون مورد تایید من نیست ! بهونه میاره الکی چون حرف حسابی نداره
تو این چهار روز هم حسابی از آشپزی و خانه داری و همه چیزم ایراد گرفت ولی من سعی کردم به روی خودم نیارم
خواهش می کنم منو درک کنید و ببینید که چقدر خورد می شم
این آقا امیدش اینه که من برم خارج و اینو هم ببرم
می گه من کار می کنم تو درس بخون کسی نیست بگه با این وضع تنبلی و بیخالی تو مگه من میشه بهت اعتماد کنم و بدون بورس باهات بیام خارج؟!
منم نهایتا بهش گفتم انتظار نداشته باش من فقط 180 درجه عوض بشم
تو هم باید تغییراتی در خودت بدی
وقتی منو دید با شال و صد من آرایش دید و فقط باهام شرط کرد که پیش فامیلهای من مانتو روسری بپوش که من قبول کردم و عمل کردم
یک مدت خیلی طولانی خیلی خوب حجاب رعایت می گردم که آخرش برگشت گفت من از وضع حجابت ناراضیم !
دوستان یک زن به تشویق و تحسین نیاز داره
به نگاه عاشقانه
به یک تکیه گاه خوب
..
:323:ضمنا من هر روز توی همدردی گشت می زنم مدیر محترم معمولا مفصل برای همه نظر می ذارن ازشون خواهش می کنم از فرشته مهربون که به اطلاع ایشون برسونید لطفا به من هم سر بزنه چون به خدا قسم من دارم بدترین روزهای زندگیمو میگذرونم و شدیدا به کمک نیاز دارم مشکل من شاید حادتر از بقیه باشه چون بار دوم هست که نامزد عقدی می شم :323:
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا جان مشاوره ات چی شد؟ هنوز می رید؟
می دیدم برای دوستان نظر می ذاری و تاپیک خودت هم چیزی نمی نوشتی گفتم حتما انشالله اوضاع داره آروم آروم بهتر می شه. منتظر بودم یه روز بیایی بگی بهتر شده.
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
بهشت عزیزم
اوضاع آرومتر شده به این ترتیب که هیچ مشکلی حل نشده فقط منم که تغییر کردم گیر نمیدم کاری ندارم حتی خیلی از موارد رو نادیده می گیرم که تنش پیش نیاد
وگرنه همه چیز تمام وکمال سر جاشه
در واقع محمد 80 درصد همونه منم 80 درصد همون نیستم و خیلی آرومتر برخورد می کنم تا جای ممکن
مشاور رو فعلا نمی ریم ولی گفته این هفته دوباره وقت می گیرم بریم
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا جان؛ میشه ازت بپرسم؛ شما در طول اون چند روزی که با همسرت تنها بودی؛ چقدر سعی کردی برای همسرت جادبه ی جنسی ایجاد کنی؟
حتی، شروع کننده باشی برای یه رابطه ی پرشور و حرارت؟
الان کاری برام پیش اومد؛ برمیگردم عزیزم؟:46: