RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره جان چرا اینقدر به این مساله داری پافشاری میکنی ....
داری اینطوری روح خودتو میخوری و در نهایت برای کسی که میمونه چیزی نیستی جز یه بدن ...یه روح فرسوده که در خاطرات گذشته سیر میکنه ...همه کامنتا رو خوندم ...بارها خواستم چیزی بگم ولی خب دوستان دارند بهترین راهنمایی رو میکنند ولی تو ....
امروز که دیدم پستتو ...گفتم چیزی بگم ..نگم ...ولی باز الان میبینم در این دنیای اشفته حال خودت بدجوری غرق شدی ....
ببین بذار یه چیز شاید تکراری بهت بگم ....تو نیازی نیست این رابطه دستو پا شکسته ایی که داشتی ...احساساتی رو که داشتی و هنوز در تو شعله میکشه رو دور بیاندازی ....فقط قبولشون کن ... فقط بپذیر که تو هم باید این اتفاقات برات میفتاد ...تا کجاش معلوم نیست ولی بالاخره یه روز مشخص میشه ....
اگه بخوای از این حالات فرار کنی مثل این میمونه که بخوای از سایت فرار کنی ...در حالی که نمیشه ..خیلی موقع ها ما از سایه مون میترسیم ولی ایا جداناپذیره ازمون ..؟؟؟!! نه ..تمام احساسات تو ..تمام خاطرات تو هیچ وقت نمیتونی دورش بیاندازی ... هیچ وقت نمیتونی ترکش کنی اما میتونی قبولشون کنی ...سخته اما امکان پذیره ...
نه نگو که خیلیا تونستند ..از جمله خودم ..خواهرم ...خیلیا رو میشناسم که تا خودکشی رفتند ...خودشونو داقون کردند ولی بعد از قبول کردنشان تفکراتشون رشد بالایی داشته ....
این طوری خودت قضاوت کن ...به کجا میرسی ...!!! میدونستی داری داری به روح وجودت چاقو میزنی وخونین داری راه میری ...ولی خودت نمیبینی ....تا کجا میخوای ادامه بدی ...
اون اقا امده بهت سلام کرده وتبریک گفته ..خب ok مشکل چیه ...!!!!
اینو قبول کن صد بار هم بهت بگه جیگر طلا عاشقتم ...که چی بشه ...! اون دیگه مال تو نیست ...احساساتش دیگه مال تو نیست و صاحب پیدا کرده ...صاحبش بدرد نخوره ...ok ...به ما چه ؟ ( مگه وقتی چیزی که از دست دادیم ..دیگه میتونیم نگرانش باشیم گه چی میشه ؟؟!؟!!؟دیگه از دست رفته... )
بگرد دنبال کسی که بهتر از اون برای احساساتش احترام قایل هست! اون دیگه رفته ...داره زندگیشو میکنه ...تو هم داری زندگیتو میکنه ...
میدونی میخوام چی بگم..! >>> همیشه میگن دست بالای دست زیاده..! این جمله در هر مقطعی هست و در هر جهتی قرار میگیره ...
مطمن باش که بهتر از اونم برای تو هست و اگه بخوای میتونی ببینیش ..فقط عینکت دویدیتو وردار و روشنایو با معنای واقعی لمس کن ...
فراموشش نکن و انو برای خودت بت نکن وووفقط از تجربه هایی که بهت داد استفاده کن تا بتونی زدگی ایندتو بسازی ...
کی میگه زندگی ساختن همش باید در ازدواج صورت بگیره ...ازدواج زمان عرضه هستش و بروز رسانی با یه ایده طرفت که اونه که زیبایی به زندگیت میده ولی تو جامعه ما همه برعکس فکر میکنند (بلانسبتم داره)
اگه خواستی برات از یکی از دوستام میگم که مشکل تو رو داشت و ضرر زیادی کرد متاشفانه ...
لاقربطا
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
بگين.ممنون ميشم.اما شما خيلي راحت راجع به از دست رفتن 1 نفر حرف ميزنين كه انگار اصلا اون مهم نيست.يعني با صراحت گفتين كه اون مهم نيست.من با اين قضيه و از دست رفتن همه چي كنار اومدم اما علاقم به نفرت تبديل نشده هيچ بيشتر شده.هم من هم اون.از وقتي از هم دور شديم اينجوري شد.وقتي از دست داديم بيشتر شد.گفتين ميشم 1 بدن واسه بعدي.گفتين همه چيز ازدواج نيست .اين رو منم قبول دارم و اصلا واسم ازدواج مهم نيست.من اينم.داغونم.شاكيم.تا هفته قبل آرومتر بودم.اما الان شدم دوباره مثل روز اول.احساس مي كنم من مقصر بودم.شايد منم مثل پونه اينقدر ميموندم و مقاومت مي كردم اينجور نمي شد.احساس گناه مي كنم.....من مي تونستم.اما نخواستم.خودخواه بودم و خوشبين كه همه چيز درست ميشه..........لعنت به من...
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام خانم ستاره خاموش
من پست هاتون رو خوندم. می تونم درک کنم که چقدر تحت فشار هستین. از نوع نوشتنتون معلومه. چند تا سوال داشتم:
1- جایی ندیدم که سنتون رو گفته باشین، می تونم بپرسم چند سالتونه؟
2- گفتین 6 ماهه که ارتباطتون قطع شده، قبلش چه مدت با هم بودین؟
3- این آقا اولین کسی بوده که باهاش دوست بودین؟
4- قبل از اینکه با این آقا آشنا بشین وضعیت روحیتون چطور بود؟ آرامش داشتین؟
5- تو پست اولتون نوشته بودین که از طرف دوستتون می نویسید ولی بعداً همه از زبون خودتون بود، منو یه خرده سردرگم کرد. اگه دوست داشته باشین مایلم بدونم که چرا پست اول اینجوری نوشته بودین.
و مهمترین سوال اینکه من دقیقاً متوجه نشدم که الان دنبال چی هستین؟ می خواید ببینید که باید چه کار کنید، فراموشش کنید یا یه جوری به هم برسید؟ یا اینکه تصمیم گرفتین فراموشش کنید و می خواید بتونید زودتر براتون کمرنگ بشه و به آرامش برسید.
منتظر جوابتون هستم و امیدوارم بتونم کمکی کنم بهتون.
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
سلام گرين عزيز.
5-اول به سوالي كه راجع به دوست پرسيدين جواب بدم.اينجا رو اون ديد به من گفت 1 كاربرم ساختم.خواستي برو توش شايد مفيد باشه.اون صميمي ترين دوستمه.كمي در جريان مشكلم كمي هست.الان خودم ميام اينجا ديگه.
1-در مورد سنم 20 (كلا از نزديك چه از قيافه و چه طرز صحبت افكار در جمع كسي باور نمي كنه اينه سنم حتي اون.ميگفت بيشتر.الان رو نمي دونم چقدر بچه شدم)
2-حدودا 3 سال(2 سال و خورده اي)
3-اولين پيشنهادم نبود.اما اولين كسي بود كه تونست موافقت من رو بگيره و به قول دوستم شوخي شوخي جدي شد كه من و اون تا مدت ها باورمون نمي شد اين قضيه رو.اون اوايل كه موقعيت من رو ديد بيچاره خودش گفت كه من و خانوادم اينم اما تو ....كه من عصباني شدم ازش و قهر بودم كه بعد گفت اگه واسه تو مهم نيست كه عاليه.ما همون اول همديگر رو دوست نداشتيم.كم كم و بعد شناخت شخصيتمون از هم خوشمون اومد.كه بعدا با هم صحبت كرديم كه واقعا از كي از هم خوشمون اومد و عاشق شديم و به چه دليل.جالبتر از اين هم اين بود كه من اصلا اهل دوستي نبودم و نيستم.كلا دوستي بي هدف رو نمي پسندم.روابط اجتماعي اشكال نداره اما نه تو ايران.الانم هر كي بهم پيشنهاد داده رد كردم چون واقعا ديگه تحملش رو ندارم.درحاليكه اين قضيه بعضي ها رو معتاد كرده كه اين تموم شد با بعدي....قضيه ماهم جدي بود.
4-قبل آشنايي با ايشون و قبل شروع حتي مشكلات ما بايد بگم من 1 دختر شاد و شلوغ و لوس پر رو و فوق العاده اجتماعي و بگو بخند بودم.و همه فاميل به گفته خودشون من آدم خاكي و مهربون و دوست داشتني بودم.البته الانم اينجوريم اما كمتر.تو خلوت خودمم شاد بودم و مشغله ذهنيم هم اينچيزا نبود.تو فكر درس و تحصيل و رفتن از ايران بودم.ولي الان فكر مي كنم خيليم بد اخلاق شدم تو خونه.مامانم هم اين رو خيلي اشاره مي كنه.كلا كه لوس بار اومدم.تا كاري رو خودم اراده نكنم انجام نمي دم.اما اگه رگه كارم بياد ديگه هيچي.كلا اهله هنر (كيك و شيريني و نقاشي و....)و ورزشم هستم.اما قبلا اينا با روحيه شاد بود.اما الان نه.
و در مورد مهمترين سوالتون اومدم ببينم با مشاوره اينجا به كجا ميرسم.اگه مشاوره بيرون نرفتم چون واقعا حوصلش رو ندارم.خصوصا اينكه دوباره از اول بايد واسش تعريف كنم و همين واسم سخته.خيلي ها تخليه ميشن اما من با به زبون آوردنش اعصابم به هم ميريزه.الانم اگه توجه كرده باشين تو پست هاي قبليم گفتم اين هفته بدتر شدم.آخه 1 مدت بود گريه هم ديگه نداشتم اما الان انگار اين زخم رو باز كردن خصوصا كه اين روزام در گذشته پر خاطره بوده.
من خيلي فكر كردم اين چند روز.با نظر دوستان موافقم كه من غرق در خاطرات شدم.و نمي دونم بايد چيكارش كنم.چون قضيه اين نيست كه من بهش فكر كنم.بزاريد يكم براتون توضيح بدم.مثلا كوچكترين يا مسخره ترين چيز من رو يادش ميندازه.مثال ميزنم.شما پشه ببنيد ياد چي ميوفتيد؟اينكه از كجا اومده و بكشيدش.اما من:ياد اين ميوفتم كه يكي مثل اين من رو نيش زده بود و اون اومد تو تلفن نازم كرد و پشه رو دعوا كرد.و ياد اينكه 1 بار در كمال ناباوري لبم رو نيش زده بود كه كلي فحشش داد كه بي ناموس مگه خودت ناموس نداري و من چند ثانيه لبخند ميزنم و بعد تموم ميشه.ميام طرف ميز صبحانه:بسته به سليقه افراد خانواده ما انواع و اقسام چيز ميز مي بينيد.اما بين همه اينا شكلات صبحانه نوتلا چشمك ميزنه كه مورد علاقه من و اون بود.و بلافاصله ياد اين اشتراك و اينكه چقدر شكلات دوست داشت ميوفتم.اصلا شكلات يعني اون.هر وقت چيز جديد و خوشمزه ميومد از خانواده شكلات ميخريدم واسش حالا هرچقدر قيمت داشت.1بار 1 جعبه شكلات دادم چند روزه تمومش كرد بيشلف=حتي همين كلمه كه مدام به من ميگفت و اوايل ناراحت ميشدم اما هي ميگفت بابا بچگونه ميگم يعني شوخيه...تو بيشلف مني...ساحل و دريا يعني اون.بهم آرامش ميده و زنده ميكنه اون رو واسم.قبلا من ساحل ميشناختم خلوت و دنج تو بهترين نقطه شهر كه اون رو مال خودم ميدونستم.بعدا بهش نشون دادم.شد مال ما.تك تك سنگاش واسم خاطرست.مثلا 1 تكه چوبش ياد آور اين بود كه باهم تو ساحل دوييديم و اون با چوب دنبالم كه من رو دعوا كنه.رو سنگاش ميشستيم و هله هوله ميخورديم...من عاشق عروسكم.1 اتاق پر.بعضياش مال اونه.قبلا طوري چيده بودم كه هر نقطه سرم ميچرخيد ميديدم 1 اثر از اون رو.الانم اينجوريه.عكسش تو كيفمه...هميشه من بهش شكلات ميدادم ولي 1 بار اون داد ولي من نخوردم.هنوز دارمش تو 1 جعبه قلبي گذاشتمش...اونم اينطوريه عروسكاي كه دادم تو اتاق خوابشه.يكي كه نماد من و اونه بالا تختش گذاشته كه هر روز صبح ببينه...1 انجير خشك من رو ياد اين ميندازه كه دوست داشت بخوره اما حساسيت داشت و ميگفت تو جاي من بخور.اولين گل رزي كه بهم داده بود رو هنوز دارم.لاي دفتر هست.............ميبينيد من بهش فكر نمي كنم.سعيم رو مي كنم.اما درست وقتي بيخيالشم چيزي مي بينم كه يادش ميوفتم.يعني چشمام رو ببندم كه نبينم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/من چي كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
اونم اينطوريه عروسكاي كه دادم تو اتاق خوابشه
یه سوال برام پیش اومد، جملت رو با زمان حال نوشتی، آیا عروسکهای تو رو الان گذاشته تو اتاق خواب متاهلی شون یا این برای زمان گذشته بوده و منظورت اتاق خواب مجردی شه؟
ببین خانم گلی یا شما هدفت سپردن دوستت به دست فراموشی و بخشیدن اون به خودشه، یا الان از تصمیم قبلیت پشیمون شدی و می خوای هرطور شده دوباره به دستش بیاری.
عزیز دلم روشن شدن این موضوع که الان چی می خوای و هدفت چیه هم به ما و هم به خودت خیلی کمک می کنه.
ازت می خوام خیلی شفاف و روشن هدفت که کدوم یکی از موارد بلاست رو برامون بنویسی.
حالا عزیز دلم اگه می خوای فراموشش کنی، چرا داری خودت رو زجر می دی. چرا عکسش رو هنوز گذاشتی تو کیفت، چرا هنوز عروسکهاشو جوری تو اتاقت چیدی که هرجا رو نگاه می کنی یاد اون بیفتی و ...
ببین وقتی یه معتاد رو هم می خوان ترک بدن، اولین کاری که می کنن مواد مخدر رو ازش دور می کنن. نه اینکه همه جا جلوی چشمش باشه و بگن ترک کن.
شما هم عزیزم محکم و استوار اول هدف و مقصدت رو تعیین کن. بعد در اون جهت شروع به تلاش کن و ما هم کمکمت می کنیم. درسته سخته ولی اگه بخوای امکان پذیره.
شما تو قدم اول هرچی که هدیه ازش گرفتی و متعلق به اونه از بینشون ببر. اگه می خوای به خودت کمک کنی حتما حتما اینکار رو بکن. خودت رو عذاب نده.
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
خوب شما سه سال باهاش بودین اونم تو سنی که تو اوج احساسات و عواطف بودین، شاید فرصت 6 ماهه کافی نباشه که براتون کمرنگ بشه.
شما همه مواردی رو که گفتین خاطرات عشقولانه بود چقدر از خصوصیات مثبت شخصیتیش رو می تونید بشمارید؟
ضمن اینکه روی سوال خانم blue sky هم تاکید دارم که روشن شدنش خیلی می تونه کمک کنه.
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
بعله.دنبال خونه بود 1 بار زنگيد واسم دردو دل كرد كه خونه پيدا نمي كردم و اين حرف ها.بعد داشتن ميچيدن گفت اونارو گذاشتم تو اتاقم بالاي سرمون:43:
نه نمي خوام زندگيش بهم بريزه واسه من.ضمن اينكه به مجرش ما رو ندادن به طلاق گرفتش بدن.من اصلا به ازدواج فكر نمي كنم.
در مورد عكسش كه چرا تو كيفته چون دوسش داشتم.
در مورد عروسكاش چون دوسشون دارم و نمي تونم از بين ببرم بعد نميگن اين عروسكا مگه چشونه؟من حوصله توضيح دادن به خانواده رو ندارم.چون حوصله هيچ كدومشون رو ندارم كه مثلا دلسوزن.
هدفم اينه زندگيم خاطره نباشه.ببخشيد اين رو ميگم اما هر كي ميگه فراموش كن و ميشه فراموش كرد الكي ميگه چون دوست داشتن چيزي نيست كه فراموش شه و فقط كم رنگ ميشه ميره تو بلك ليست ادم.من ززندگيم و قدم زدنم خاطره هست.حتي تو پركارترين روزاي زندگيم بازم هست.بنابرين با سر گرم كردن خودم به جايي نرسيدم.هدفم بيرون اومدن از خاطراته:72:ممنون كه وقت ميزارين تا پر حرفيام رو بخونين.
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط setareye khamoosh
در مورد عكسش كه چرا تو كيفته چون دوسش داشتم.
در مورد عروسكاش چون دوسشون دارم و نمي تونم از بين ببرم ......
هر كي ميگه فراموش كن و ميشه فراموش كرد الكي ميگه .....
سلام
حكايت شما مثل اينه كه كسي بگويد من نمي خواهم دستم را از درون آتش در بياورم،خب دوست دارم دستم توي آتش باشه!!!بعد هم بگويد كه هر كه ميگه دست مي سوزه الكي مي گه....
بله تا دست در آتش باشه، سوختن اجتناب ناپذيره...
شما بايد تمركز زدايي كنيد، بستر زدايي كنيد، زمينه ها را تغيير دهيد....
فراموشي اجتناب ناپذير هست.
وقتي عزيزان ما مي ميرند خيلي سريع فراموشي حاصل مي شود يا حداقل رفتن عزيزمون قابل تحمل مي شود.
اما اگر عزيزمان سالها بيمار و در كما باشد، هميشه غمش تازه تازه هست. چون بستر يادآوري او هست.
گاهي بعضي افراد وقتي عزيزشان را از دست مي دهند ،يادگاري هاي او را هر روز جلوي چشمشون آپديت مي كنند.
اينها هم نمي توانند فراموش كنند.
چون نمي خواهند فراموش كنند. و با اين يادها حال مي كنند.
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ممنون.اما يعني شما ميگين ميشه فراموش كرد؟يعني به راحتي ميشه 1 احساس رو دور ريخت و مارك فراموشي روش زد؟اگه اينجور باشه عاشق و معشوق و مقوله عشق كشكه.هر كي هرچيزي رو از دست ميده راحت فراموش ميكنه.من موافق كمرنگ شدنشم اما فراموشي رو عقيده ندارم.من كوچكترين حركت زندگيم يادمه بعد چطور اتفاق به اين بزرگي رو فراموش كنم.بر فرض عكس و عروسك و كادو رو بردارم از جلو چشمم.اشيا اطراف رو چي؟خودم رو كور كنم كه نبينم؟ميشه يكم بازتر توضيح بدين؟من اول بايد هرچي من رو ياد اون ميندازه حذف كنم.درسته؟اين يعني حذف كل زندگيم.چون هرچيزي يه خاطره از اونه.من چطور از خاطرات بيام بيرون.اين سوال و مشكل اولمه.دوستان بهم فهموندم من هنوز غرق تو خاطراتم.چطور كنترل كنم.آخه من چطور به مغزم بگم اين رو ديدي يادش نيوفتا ياد چيز ديگه بيوفت....مثاليم كه زدين جالب بود .اما شما مثال آتش ميزنين.آتيش آدم رو ميسوزونه اگه زودتر دستت رو بكشي بيرون درصد سوختگي كمتره نه اينكه نميسوزي.جاش ميمونه.و هروقت نگاهت بهش ميوفته يادت مياد كه چي شده بود.من دستم رو كشيدم كه بيشتر نسوزم اما هنوز درد سوختگي رو حس مي كنم.هنوز التهاب داره اين سوختگي.پمادم بزني ميسوزه بعد دردش كمتر ميشه و بعد مدتي ديگه درد نداري و اين همون مرحله هست كه گفتم من سنگ شدم و احساس ندارم.اما جاي اون سوختگي مونده.جراحي هم كني باز مثل اول نميشه.بهتر ميشه حتي محو.اما خودت تشخيصش ميدي.حالا قضيه منه.كسي سوختگي من رو نميبينه اما من ميبينمش.
در مورد مرگ آدم ها.ما عزيزانمون رو كه مردن فراموش نمي كنيم كم كم با مرگشون كنار ميايم.اما مرگ عشق سوا از مرگهاي ديگه هست.حتي بعضي ها رو به مرز ديوانگي مي كشونه.كه خداروشكر من هنوز ديوونه نشدم.من نميدونم چطور در خاطره نباشم.جريان زندگيم كم كم داشت عادي ميشد.اما فراموش نكردم.و اينروزا بيشتر يادش افتادم .من ميخوام مثل گذشته شم.اون موقع ها كه شاد بودم.اما نميشه.ديروز كه بيرون بودم تا اومدم يكم شاد باشم ديدمش.حالا يا خودش يا شبيهش.مهم اينه دوباره بهم ريختم.
RE: اي كاش هيچ وقت به دنيا نميومدم...
ستاره جان چی بگم ..!!
خواستم برات جریان رفیقمو تعریف کنم که کمی قبل یکی از دوستان قدیمیم که به من احساس شدیدی داشت و منو مال خودش میدونست و من هم به اون علاقه مند شده بودم کمو بیش...که بعد از اتفاقاتی از من جدا شده بود بهم زنگ زد...۲ ساعت داشت باهام حرف میزدو .....
اعصابم ریخت بهم شدید جوری الان بدجور روحی ریختم بهم ...تازه داشتیم با اون رفتاراش هضمش میکردیم که امد گفت جریان یه چیز دیگه بوده ...اخه من چیکار کنم ....حالا یکی بیاد منو دریابه ...شکه شدم بدجور ...اصلا فکرشو نمیکردم ...
حالا شب ..یعنی نصف شب اگه ردیف بودم برات مینویسم و..بخونش ..شرمنده ....
لاقربطا