RE: درمانده در یک رابطه نادرست
:72:"اگر از اینکه هراسان هستید،بخود خشم میگیرید،خود را کودکی سه ساله بدانید.اگر کودکی3 ساله در برابر شما بود که میترسید،با او چه میکردید؟آیا از دستش عصبانی میشدید،یا در آغوشش میگرفتید و آنقدر تسلایش میدادید تا احساس ایمنی و آسایش کند؟
آنچه به گذشته مربوط است،گذشته و تمام شده است.سرزنش خود،تنها شما را وحشتزده میکند.
با خود مهربان باشید.دوست داشتن و تائید خود را آغاز کنید."
"آگاهی،نخستین گام برای شفا یا دگرگونی است."
*برگرفته از کتاب شفای زندگی*
همزبان عزیز
شما مرحله آگاهی رو با موفقیت گذروندین.الان در برابر نیازتون در حال مقاومت هستین.سعی کنید این مقاومت رو از بین ببرین.
اصلا و ابدا از خودتون انتقاد نکنین.خودتونو سرزنش نکنید.
شما لایق بهترینها هستین.چرا اینقدر در مورد خودتون بی انصافی میکنین؟
ما همه وجدان آگاه شما رو تحسین میکنیم .
چنان اظهار یاس و ناامیدی میکنی که کسی ندونه فکر میکنه حالا 40-50 سالته و تقریبا" محاله باز خواستگار داشته باشی.بابا تو الان تو اوج جوونی هستی.
چرا خدا رو مقصر میدونی؟همه ما همینطوریم.
به خودت بیا.به نیروهاییکه درونته دقیق شو.همین الانم وقت عالیه برای اراده و قطع رابطه.هر چی بیشتر آه و ناله کنی و فرصت رو از دست بدی سخت تر میشه.
با خدای خودت عهد ببند.به خودت قول بده از همین حالا باهاش تموم کن.هیچ روزنه امیدی براش نذار.فکر نکن حالات روحی که حاصل از این دگرگونیه پایدار خواهد بود.نه
بزودی روحیات مثبتی رو تجربه خواهی کرد.
دختر امیدوار باش.اینجا میتونی خودتو تخلیه کنی و دوستان کمکت کنن تا راحت تر دل بکنی.اراده کن.قوی باش.
تو میتونی.
خدا رو شکر هنوز آسیب جبران ناپذیری به زندگی هیچکدومتون وارد نشده.
منتظرم با خبرای خوش بیای.:72:
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط همزبان
از خودم بدم میاد، از همه چی نا امیدم.کاش هیچ وقت به دنیا نمی اومدم که زندگی کسی رو خراب نکنم.از خدا هم ناراحتم.چرا مثل میلیونها آدم دیگه یه ازدواج درست سر راهم قرار نداد.دخترایی که 23-22 سالگی با همسرشون تو دانشگاه یا هر جا آشنا میشن چی از من سرتر دارن؟خدا هم منو دوست نداره.از همه چی نا امیدم.من فقط یه مرده متحرکم بدون هی لذتی و آینده روشنی.بخدا من چشمم دنبال شوهر کسی نبود.بخدا منم آرزو داشتم مثل همه دخترا با لباس سفید برم خونه بخت و همه شاد باشن از ازدواجم نه زندگی یکی دیگه این وسط نابود بشه.بخدا من اونقدر سربه زیر بودم که روم نمیشد تو دانشگاه به همکلاسیهای مذکر سلام کنم چه برسه به یی مرد متاهل.ولی من نمیدونستم.بعدش هم نتونستم.خیلی سخت بود.بخدا قسم خیلی درمونده ام.باور کنید.فقط خدا میدونه چه عذابی می کشم.
همزبان عزیزم اینایی که نوشتی دو نکته میشه برداشت کرد
یکی مثبت ،دومی منفی
از جنبه منفی اینطور میشه دید که خیلی ناامیدی و فکر میکنی هیچ راه نجاتی نداری ،و در هر صورت چه این رابطه رو ادامه بدی یا ندی ،بازنده تو هستی ،البته تاکید میکنم اینا برداشت من از افکارتو هست ، من اینطوری فکر نمی کنم
جنبه مثبت اینه که تو قبول کردی که راهی که میری به خطا هست و تصمیمت رو گرفته ای که این راه خطا رو با کمک خدا و دوستان همدردی به سلامتی بزنی تو جاده اصلی
ما همه اینجا هستیم که به تو کمک کنیم و حالا که تصمیمت رو گرفته ای یعنی اینکه مرحله اول رو با موفقیت پشت سر گذاشتی ،
و اما چیکار کنی که به نتیجه برسی ، من فکر میکنم شما تمام تمرکزت روی رابطه ات با این اقا هست ، باید تمرکز زدایی کنی ،همانطور که مدیر عزیز گفتن
تو فیزیک وقتی میخوایم جواب مساله ای رو بدست بیاریم واسمون مهم هست که یه سیستمی رو در نظر بگیریم که بهترین و سریعترین جواب رو به ما بده ،و با توجه به سیستمی که در نظر می گیریم جواب مورد نظر بدست میاد ،الان در مورد شما اون سیستمی که برای حل مساله در نظر گرفته ای(شما و اون اقا) نه تنها برای حل مساله کمک نخواهد کرد بلکه شدیدا برای شما انرژی بر هست و انرژیتون رو حسابی هدر میده
سیستم انتخابی شما بهتره بر اساس خانواده اون اقا انتخاب بشه ،و رو این تمرکز کنی که جلوی پاشیده شدن یه خانواده رو بگیری ،و همینطور فرصت های جدیدی رو برای خودت فراهم کنی ،فرصت هایی برای یه زندگی شاد و سالم بدون هیچ عذاب وجدانی ،بدون هیچ دغدغه ای(حداقل به این شکل)
می تونی رو همه ما حساب باز کنی ،این تالار میتونه یه مقدار از اون زمان هایی رو که به اون آقا اختصاص دادی رو پر بکنه
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
سلام دوستان،مرسی از نظرات و کمکهاتون.
من وقت مشاور گرفتم.امیدوارم بتونم پا رو دلم بذارم چون فکر می کنم برای همه اینطوری بهتره.خدا کنه مشاور بتونه کمکم کنه که تصمیمم رو عملی کنم.خیلی غمگینم.برام دعا کنید.کاش هرکی که می خواد وارد چنین رابطه ای بشه سرنوشت منو بخونه واسش عبرت شه.که روزی هزار بار میگم غلط کردم و خدا میدونه چه قدر زندگیم مختل شده.گاهی یه اشتباه و غفلت چنان ضربه ای به زندگی میزنه که هیچوقت جبران نمیشه.از خدا میخوام بهم نیرو بده.شما هم دعام کنید که بعد از خدا به شما گفتم چه درد بزرگی دارم.
بازم ممنون.همیشه شاد و سلامت باشید.
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
نقل قول:
نوشته اصلی توسط همزبان
سلام دوستان،مرسی از نظرات و کمکهاتون.
من وقت مشاور گرفتم.امیدوارم بتونم پا رو دلم بذارم چون فکر می کنم برای همه اینطوری بهتره.خدا کنه مشاور بتونه کمکم کنه که تصمیمم رو عملی کنم.خیلی غمگینم.برام دعا کنید.کاش هرکی که می خواد وارد چنین رابطه ای بشه سرنوشت منو بخونه واسش عبرت شه.که روزی هزار بار میگم غلط کردم و خدا میدونه چه قدر زندگیم مختل شده.گاهی یه اشتباه و غفلت چنان ضربه ای به زندگی میزنه که هیچوقت جبران نمیشه.از خدا میخوام بهم نیرو بده.شما هم دعام کنید که بعد از خدا به شما گفتم چه درد بزرگی دارم.
بازم ممنون.همیشه شاد و سلامت باشید.
همزبان عزیزم ما همه اینجا هستیم که کمکت کنیم ،هر وقت احساس تنهایی کردی ،یا به دردودل احتیاج داشتی ،اول بدون خدای مهربونی هست که همیشه واست وقت داره ،و همیشه حواسش بهت هست ،انقد که الان تو دلت انداخته به این رابطه ای که جز زجر و عذاب برات هیچی نداره ،پایان بدی
بعدش هم بچه های تالار(حداقل من) میتونی حرفاتو به ما بگی ،حتی اگر راه حلی نداشته باشیم ،هم میتونی اینطوری سبک بشی
تو این کار رو با نیت خدایی انجام بده ،مطمئن باش ،خدا ،به بهترین وجهی پاسخت رو میده ،شک نکن:46::46:
ضمنا تمرکزت رو از خوت ،گذشته ،چرا اینکارو کردی یا هر چیزه دیگه ای تو این مایه ها وردار ،به اینده فکر کن ،به روزهای خوبی که خواهی داشت ، نگو چرا اینطوری شد ؟بگو چیکار کنم که اینده ام رو تضمین کنم؟:104:
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
دوست عزیز خوشحال هستم که داری تصمیم درست وعاقلانه ای میگیری
در ضمن اینقدر اندوهگین و ناراحت نباش
شما هنوز مسیر طولانی زنذگی رو پیشه رو داری
مسیری که توش میتونی اینده ت رو بسازی بدون اشتباهات گذشته و خوشبخت بشی
انشالله موفق باشی:72:
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
سلام blue sky عزیز
راستش خبر خاصی نیست.همه چیز مثل قبله.تو این مدت چندبار دعوا و بهونه گیری کردم،قهر کردم.با زبون خوش با
بد اخلاقی گفتم باید جدا شیم.ولی میگه بمیرم جدا نمیشیم.میاد دمه محل کارم گریه می کنه.دلم می سوزه
واسش.بیشتر واسه خودم.راستش ته دلم خودم هم راضی به جدایی نیستم.فقط به خاطر بچه وقتی فکر می کنم
می بینم جدایی درسته ولی موقع عمل احساسم نمیذاره.آخه خیلی میشینم به بدیهاش فکر می کنم.هی میخوام
تو ذهنم ازش بدم بیاد.ولی به خدا چیز زیادی پیدا نمی کنم.واسه من خیلی ایده آله.همونیه که همیشه آرزوم
بوده.گاهی فکر می کنم خوب بهتره جدا شه از زنش.وقتی انقدر زندگیشون بده ادامش چه دلیلی داره جز بچه.حتی
مشاور هم قبلا گفته بود بچه اتون تو محیط سرد و بدی داره بزرگ میشه.اگه نمی تونی رابطت رو با زنت خوب کنی
جدا شو.ولی پیش خودم میگم یه پدر مادر با روابط سرد بهتر از نبودشونه.خلاصه یه طرف به خودم فکر می کنم یه
طرف به بچه.بعد مغزم هنگ می کنه.تازه اونم که حاضر به جدایی نیست و انقدر دوستم داره.بهم محبت
میکنه.خلاصه سر در گم موندم و به قول آقای مدیر منتظر یه معجزه ام.فعلا اصلا نمی تونم کاری کنم.کاش یه کاری
کنه ازش متنفر شم و دلم راضی به جدایی شه.ولی متاسفانه انقدر خوب و مهربونه که یه موقع فکر می کنم مرگ از
جدایی برام راحت تره.
امیدوارم خدا یه جوری کمکم کنه.یه راهی جلوی پام بذاره...
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
مطمئن باش اینطوری به هیچ نتیجه ای نمیرسی
هر اشتباهی یه عواقبی داره ،شما شروع رابطتون با این اقا اشتبه بوده ،و تاوان اون همین زجر و عذاب در دل کندن هست ،اگر این زجر و عذاب رو الان تحمل نکنیدو باز هم اشتباه کنید ،مطمئن باشید تاوان بدتری توی زندگیتون خواهید داد ،تاوان خیلی بزرگتر ،الان شما اگر جدا بشید برای آینده تون مشکلی پیش نمی یاد ،ولی اگر ادامه بدین .............:300:
من که خیلی خوشبین نیستم:305:
این راهی هست که تصمیم گیرنده اش خوتون هستین و نباید اجازه بدین شخص دیگری(اون آقا) در موردش تصمیم بگیره ،به نظرم شما خیلی منفعل عمل میکنین
متاسفانه شما انگار قدرت تصمیم گیری ندارید ،به نظر من بهتره به یه مشاور مراجعه کنین ،و تحت نظر مشاور اون اقا رو ترک کنین:325:
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
سلام همزبان عزیز
تا اینجا مطلبت و خوندم تقریبا همه دوستان نظرات خوبی بهت دادن وخودت از همه بهتر می دونی که چی در انتظارته.
اما من می خوام یه داستان واقعی برات بگم شاید دلت بلرزه و بتونی تصمیم نهایی بگیری :
یه دوستی داشتم که چند سالی از من بزرگتره چند سال پیش عاشق یه اقایی می شه که بعد از چند ماه می فهمه اون اقا متاهله ظاهرا مثل شما تحت تاثیر محبتش نمی تونه ازش دل بکنه بالاخص که اون اقا وقتی اسم جدایی میومده به گریه والتماس میفتاده و حتی 2 بار کارش به بیمارستان میکشه و به دوست من ثابت می شه که این اقا خیلی خاطرش و می خواد ولی همیشه می گفته به من فرصت بده تا بتونم از همسرم جدا شم و تو رو که همه زندگیمی بگیرم. کاش تو رو زودتر دیده بودم و......
اما این فرصت 6 سال طول کشید دوستم به مرز 30 سالگی رسید و اون اقا نتونست حتی موضوع رو به همسر اولش بگه دوستم به ناچار و با چه مشقتی که گفتنش می شه چند صفحه از این اقا جدا شد 2 سال مریض روحی بود اونقدر دکتر و رفت و دارو خورد و دعا کرد و با خودش کلنجار رفت و..... تا تمام شد با بهترین مرد از دید ما خانمها ازدواج کرد 3 سال بچه دار نشد بعد از 3 سال به طور معجزه اسایی خدا بهشون بچه داد درست ماه 6 بارداری بود که فهمید همسرش با یه دختری دوست شده و خیلیم دوستش داره خودش می گه زمین و زمان رو سرم خراب شد می دونستم نفرین اون زن پشت سرمه به ناچار با یه بچه از زندگی شوهرش بیرون رفت و الان داره تنها پسرش و بزرگ می کنه.
امشب شب قدره این و گفتم بدونی همه چی دوست داشتن نیست یه خدایی هست که این جور مسایل و به خود ادم بر می گردونه تو این قسمت نگاه کن ببین چه زنایی که دارن مثل ادم زندگی می کنن و زن دیگه ای وارد زندگیشون شده و زندگیشون و خراب کرده و فقط اینا می تونن نفرین کنن و ......
من خوب می دونم خیلی سخته دل کندن وقتی یاد خاطره های 3 سالت میفتی سخته وقتی یاد مهربونیاش میفتی سخته وقتی تمام لحظه به لحظه بودنت باهاش و به خاطر میاری. همه اینا سخته اما یه چیز از همه اینا سختتره اونم اینکه بدونی وارد زندگی زنی هستی که مثل تو اون مرد و دوست داره. عزیز من تو مجردی یه چیزایی و نمی دونی و متاسفانه اون اقا هم برات بد جا انداخته زندگی زن و شوهر عاشق هم بعد از مدتی اروم می شه و روال عادی به خودش می گیره این اقا این روال عادی رو برای تو این طور تعریف کرده که همسرش دوسش نداره شما به خانمش بگو شوهرت تصادف کرده یه خراش کوچولو برداشته ببین چجور سراسیمه و هراسون می شه پس دوستش داره بیشتر از تو پدر بچشه منتها دخترا به زبان می گن و زنان به عمل و البته ممکنه تو برون گرا باشی و اون خانم درون گرا.
حرفم طولانی شد می خوام بگم با همه سختی که من می دونم چقدر دل کندن سخته اما به خاطر اون خانم دل بکن [color=#FF1493]یه معتادم وقتی می خواد ترک کنه درد استخوان داره, وسوسه برگشت به مواد و داره, اما اگه تصمیمش جدی باشه با سختیاش مبارزه می کنه. پس مبارزه کن.[/color]
سرت و گرم کن و البته کمبوداشم تحمل کن.
می دونم سختی می کشی اما وقتی بر می گردی به سمت اون اقا و دو تا حرف محبت امیز بهت می گه احساس ارامش و راحتی می کنی و بعدش دوباره عذاب وجدان.
همزبان عزیز مرگ یه بار شیون یه بار خودت و زندونی کن درد استخوانش و بکش اما از زندگی اون خانم و بچه بیرون برو و این پدر و به زندیش برگردون مطمئن باش خدا بهتر از اون نصیبت می کنه به خاطر لطفی که د حق اون خانم کردی.
امشب خدا رو قسم می دم به حق حضرت علی که کمکت کنه تا موفق بشی:323:
RE: درمانده در یک رابطه نادرست
سلام sisili عزیز
نوشته ات رو چندبار خوندم،واقعا ممنونم که مثل یه خواهر راهنماییم کردی.خیلی بهم قوت قلب دادی وقتی دیدم میدونی احساسات من چیه و چه عذابی دارم می کشم.حتما رنج و درد کشیدن دوستت رو دیدی که دقیقا میدونی جدا شدن چه قدر سخته.(خوش به حال دوستت که حداقل یکی رو داشته باهاش درد و دل کنه)
برام دعا کن.تو و همه دوستان دیگه.از خدا می خوام توانایی جدا شدن رو بهم بده.من خودم میدونم ادامه این رابطه تماما اشتباهه.شاید اوائل به خاطر عشق و هیجانات چشمم خیلی چیزها رو نمی دید.ولی الان می فهمم که از اول نباید وارد این رابطه می شدم حتی باید روزیکه فهمیدم متاهله دیگه به اون شرکت بر نمی گشتم.
ولی گذشته ها گذشته.الان می دونم جدایی درست ترین کاره فقط متاسفانه عملش برام خیلی سخته.
از همتون می خوام برام دعا کنید که خدا یه اراده قوی بهم بده.مرسی از همتون