RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
parvaz2010 عزیزم ممنونم از صحبت هات
موضوع اون پسر برای من مثل قبل نیست رهاش کردم و به خدا سپردم اگر اینجا دوباره مطرحش کردم در قالب یک سوال بود که آیا با وجود افکار کمالگرایی من اصلا راجع به این آقا که ایده آل میدونمش و یا هر شخص دیگه درست فکر میکنم و میخوام بدونم چطور افکارم رو درست هدایت کنم نمیخوام بل فکر نکردن یا فرار کردن از موضوع صورت مسئله رو پاک کنم میخوام راه حل پیدا کنم
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
برو تاپیک حال و احوال رو هم بخون :72:
ستایش عزیز داستان گردنبندی که گفتی
به راستی که تحلیلت حقیقت داره
نقل قول:
خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما هدیه بده.
:104:
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
بالهای صداقت عزیزم ممنونم از همراهی دوباره ت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
برو تاپیک حال و احوال رو هم بخون :72:
آدرسش؟!!
[quote='بالهای صداقت' pid='131446' dateline='1294133892
ستایش عزیز داستان گردنبندی که گفتی
به راستی که تحلیلت حقیقت داره
[/quote]
درسته اما خود من نیاز دارم راهش رو یاد بگیرم
تشخیص بدم که چی بی ارزشه (البته فکر کنم اینو فهمیدم با توجه به پست 39 ) و بعد بزارمش کنار
چطوری؟؟؟؟؟؟؟
ر مورد پست 39 ام نظری نداری؟؟ هدایت افکار به سمت درست رو میخوام !!کمالگرایی هامو !!
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
میتونم حدس بزنم چرا کسی حرفی نمیزنه و نظری نداره
همه اون ها زائیده افکار منه
و به دست خودم هم حل میشه
من دوباره دارم ذهنمو مشغول میکنم و اون آزادی ذهن رو که یه مدت داشتم رو فراموش کردم
به راستی چرا ماها (من) این طوری هستیم؟!
چرا هر از کاهی به یه عادت مشغول میشیم و بعد از مدتی مشغول چیز دیگه و اون اولی رو فراموش میکنیم اگرهم فراموش نکنیم برامون کم رنگ میشه
خود من راهی جز رهایی ذهن برای خودم پیدا نمیکنم (اینو هم که رعایت 100 % ش بعد از یه مدت میشه چیزی بین 50 تا 80 % )
چرا من یاد نمیگیرم فراموش نکنم؟! از یاد نبرم چی میخواستم بشم و گاهی توی مسیرم توقف میکنم و به پشت سرم نگاه میکنم؟!
شماها چیزی نمیگید که من خودم پیداش کنم؟!
بعد از ظهر کلی دلم گرفته بود (تو پرانتز بگم گاهی دلم واسه خودم میسوزه میدونم 100% اشتباه میکنم شک ندارم چون هر وقت این طوری فکر کردم فکر فکرو آورده و آخرشم که فکر کنم قابل حدس باشه)
سر نماز گریه کردم باز (اشتباهی) فکر کردم که خدایا چرا منو رها کردی؟ خودم یا ذهنم یا خدا بهم جواب میداد نه رها نکردم تو توی مسیر زندگیت هستی
باید ادامه بدی تا به نقطه ... برسی به جایی که باید برسی
همون صدا میگفت به اون نقطه رسیدی همه چی درست میشه
میپرسم کی؟ میگه تو برو به وقتش میرسی
میگم خسته میشم یه نقطه امیدی نشون بده که لااقل از ادامه ش درمونده نشم
میگه خودت و ذهنت و دلت و من امید هستیم چرا بهشون توجه نمیکنی؟! چرا تحملتو از دست میدی؟! چرا یادت میره صبر داشته باشی
و من ، جوابی واسه این حرف ندارم
گاهی یادم میره که خدا میگه زندگی مثل دوچرخه سواری میمونه باید رکاب زد تا لذت برد و هر وقت توی مسیرت خسته شدی و گفتی نمیتونم خدا میگه:
رکاب بزن ، رکاب بزن
چقدر سخت میشه زمانی که بعد از یه حرکت، به اشتباه توقف کردی و دوباره میخوای راه بیفتی
خدایا میخوای خودم خودمو بزرگ کنم!!!
خدایا چی کار کنم یادم نره خودم رو دوست داشته باشم؟؟
دوستان شما میدونید؟
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نور دیدن خود دشوار تر از نور دیدن جاده هاست
اما باید دید
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
اول اصلاحیه جمله پست قبلی م:
دیدن نور درون خود دشوارتر از دیدن نور جاده هاست
ببخشید که اشتباه تایپ شده
فهمیدم راز سایه چیه!
سایه همون نگرش نفس است گوش دادن به صدای نفس ماست که باعث ترس میشه
ترس از تنها ماندن ، ترس از شکست ، ترس از رها شدن در دنیای کمبودها و نداشته ها و ترس از اینکه هر چه میخواهیم و پیوسته می جوئیم را بدست نیاوریم
نفس است که به ما میگوید پرتوقع باشیم و همه رفتارهای خود را در راه رسیدن به خواسته هایمان موجه بدانیم
یعنی نفس است که به ما میگوید نیازهای شخص من و علایق من بر سعادت دیگران ترجیح داده شود و همیشه همه چیز آن طور که من میگویم باشد و همه مرا علی رغم رفتارهای خصمانه ام بپذیرند و همیشه حق با من است و حسادت و ... از جانب من مجاز است
نفس میگوید هرگز رنجش های گذشته را رها نکنیم و نفس به ما می آموزد که بدون ترس قادر نخواهیم بود از خودمان محافظت کنیم
یعنی اسیر نفس میشویم
اما راه حل ، بهبود نگرش و در بهبود نگرش ، سلامت ، آرامش درون است و درمان ، رها کردن ترس
فعلا این ها رو فهمیدم به مرور ادامه خواهم داد تا به اون رهایی و آرامش برسم و آزاد آزاد باشم
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
آنچه من از سایه ها می آموزم ارزش نور است
دقت کنید !
هر وقت نوری در تاریکی بر شما می تابد سایه ای از شما پیداست . و این می فهماند تو در تاریکی قرار گرفته ای ،
مبادا گرفتارش شوی .
اما وقتی کامل در نور قرار می گیری خبری از سایه نیست .
سایه را شاید بشه تأویلی گرفت از ابعاد مادی و غیر مادی وجود ، که بعد غیر مادی از جنس نور است ، و آن زمان
که در اثر جهل و از خود بیگانگی ، گرفتار غلبه مادیت صرف در وجود می شویم ، در تاریکی قرار می گیریم و بعد
نورانی وجودمان که از ما تفکیک نا پذیر است در پی ما روان است و می خواهد خودی نشان دهد تا او را دریابیم و به
سوی نور بشتابیم ، و از سرگردانی تاریکی های جهل خود راوارهانیم که آرامش و معنای زندگی در اینجاست .
تأویل من از سایه این بود
نظریه مُثُل افلاطون هم شاید همین حقیقت را بیان کند.
فریدون مشیری قطعه شعری دارد شاید بی ربط به این محتوا نباشد :
نيمه شب بود و غمي تازه نفس؛
ره خوابم زد و ماندم بيدار.
ريخت از پرتو لرزنده شمع
سايه دسته گلي بر ديوار
همه گل بود ولي روح نداشت
سايه اي مضطرب و لرزان بود
چهره اي سرد وغم انگيز وسياه
گوئيا مرده سرگردان بود!
شمع خاموش شد از تندي باد
اثر از سايه به ديوار نماند!
كس نپرسيد كجا رفت؛ كه بود
كه دمي چند درين جا گذراند!
اين منم خسته درين كلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سايه خويشم ، يارب
روح آواره من كيست؛كجاست؟
آیا میشه گفت ، مثل سایه ها ، مثل روح و جسم ، ظاهر و محتوا ، حقیقت و مجاز و ...... است ؟
شما چه می بینید و تأویل می کنید ؟
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ستایش گرامی
اینکه فعلا نظری در مورد تاپیکتون ندارم ، حمل بر بی ادبی و بی احترامی حقیر نشه .( فعلا در ظرفیتم ، توان پاسخ و اظهار نظری نمی بینم )
ازتون مهلت می خوام تا مطالعاتی در این زمینه داشته باشم ، بعد اگه در توان و ظرفیت ام بود ، در خدمت باشم .
فرشته مهربان عزیز ، الحق که وقتی به تلاطم میان ، همه مان بهرمند میشیم و منتفع .
مجددا عذر خواهی می کنم .:72:
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران
ممنونمز فرشته مهربونم و لارج عزیز
و اما سایه شخص من :
وابستگی به شکست و احساس عدم شایستگی است و ضعفی که مدتهاست خودم بر خودم تحمیل کردم
وشاید به همین دلیل باشه که در سایه این وابستگی بوده که از خواسته هام هم نتونستم بگذرم و در دوگانگی به سر بردم و کمالگرا شدم و برای بدست آوردن خواسته هام هم عجول شدم
اما از زمانی که با همدردی آشنا شدم وای اگه بگم حدود 50 % افکارم بهتر شده اغراق نکردم لا اقل در برخورد با مسائل هیجان زده نمیشم
لارج عزیز منتظر نظر شما هم میمونم
ممنونم دوستان عزیز
RE: در ادامه تاپیک یافته های من و سخنی با مدیر وهم تالاران